eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ✅ ماسون شناسی 🔹 فرض کنید شما یک فوق متخصص ماسون شناس هستید، نمادهای فراماسونریها رو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم ایران از فرانسه و هلند امن تره؟! نکته: بخشی از کلیپ، خانمهای خارجی میگن ما شب رو راحت می رفتیم بیرون (مثل پلهای تفریحی) و یا از امنیت و آرامش خیالشون تو کافه صحبت می کردن. اینا یعنی برخلاف چیزی که کانالهای فمنیستی در حال رواج اون هستن، زن اگرچه در غرب روز به روز برای پوشیدن لباسهای باز، آزادی پیدا کرده اما به همون نسبت و یا شاید ده برابر اون شده. چون همیشه باید از چشم و دست و قلب افراد مست و لایعقل بترسه و حتی برای قدم زدن تو پارک و مترو در روز هیچ امنیتی رو احساس نمی کنه چه رسد به شب. آرامش و صفای خانوادگی هم جاش رو به خیانت و تردید میده. از فرنگ نما 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_هشتم ﷽ ایلیا: چند ساعت بعد رسیدیم به یک مدرسه بین روستا و شهر، راننده ماشین کمی ب
﷽ ایلیا: سید طاها لبخندی زد و منهم دهانم به لبخند باز شد. گفت: بریم برادر؟ گفتم: میشه دیگه بهم نگی برادر. با سر تایید کرد. دوباره گفتم:میشه بهت بگم آسید؟! لبخندش عمیق تر شد. شانه به شانه هم برگشتیم پیش بقیه، پلاستیک پهن کرده اند و صف نماز بسته اند. با میثم رفتیم وضو بگیریم پرسید: چیشد؟ طاها چی گفت بهت؟ جوابش را ندادم. کمی بعد گفتم: بیخیال این سعید شیم.   من و میثم نمازمان را  زودتر از بقیه خواندیم. بین دو نماز  طاها برگشت رو به جمع گفت: راستی برادرا فرآموش کردم بگم. این بنده خدا راننده وقتی پیاده مون کرد به من گفت که ظهر پشت اتوبوس پیش چرخا دوتا کنسرو دیده از چند نفرهم پرسیده گفتن مال ما نیست با شاگرد راننده خوردنشون. گفت حلالیت بگیرم اگه برا کسی  بوده.... با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد  بریم استقبال نماز عشا. صدای صلوات دسته جمعی همراه نسیمی خنکی در اطرافمان پیچید. من و میثم رو به هم نگاه کردیم و چیزی نگفتیم. مانده بودم گندی که زدم را چطور جمع کنم. اگر بخاطر بدرفتاری و سوءظن من این بچه از بسیج متنفر بشود چی؟ همیشه به آدم های ظاهر سازی که به اسم دینداری به اعتقاد مردم گند میزدند فحش میدادم. حالا خودم داشتم شبیه آنها رفتار میکردم! آن شب خوابم نمی برد. نیمه های شب بلند شدم از حسینیه بیرون رفتم. شروع کردم به قدم زدن و فکر کردن. یکدفعه به خودم آمدم دیدم از مقر فاصله گرفتم. خواستم برگردم که زمزمه های محزونی را شنیدم: "می ترسم از روزی که وجود حقیرم گره بخوره به اسم مقدست ... که وای از اون زمان ... که اسم منو  با این همه شرم و تقصیر  پیش خوبا و برگزیده هات ببرن ...می ترسم از روزی که قطره شرمی باشم به پیشونی روزگار ... که من باعث  اشک و غم  پسر فاطمه(س) بودم... " دقت کردم. صدای سیدطاها بود. روی خاک ها سر به سجده ی دعا گذاشته بود و گریه میکرد. نمیخواستم خلوتش را بهم بزنم. برگشتم حسینیه. تا اذان صبح چشمانم هم نیامد. با صدای اذان، ایستادم به نماز. بعد از نماز میخواستم بخوابم اما مگر سرو صدایشان میگذاشت؟! یک مشت بچه روستایی را جمع کرده بودند دورخودشان و باهم سرود ای ایران میخواندند. از حسینیه رفتم بیرون باخودم فکرکردم سیدطاها هم که دیشب را نخوابیده پس الان جای ساکت و راحتی پیدا کرده و استراحت میکند. درهمین فکرها بودم که میثم زنگ زد: -جونم؟ +برو خونه شیخ ممدشون طاها رو بگو بیاد بریم سر پروژه... -شیخ ممد کیه منو با آخوند جماعت طرف نکن... +اسمش شیخ ممده تابلو همه روستا میشناسن از هرکی بپرسی، دیرشد بجنب طاهارو خبر.. -زنگ بزن بهش خب +خاموشه -خبرت میکنم تلفن را قطع کردم و زیرلب غرزدم: دیدی گفتم رفته زیر کولر لم داده فرمانده😒 آدرس خانه شیخ محمد را از اولین آدمی که دیدم، پرسیدم. خیلی دور نبود. ولی خواب آلود و کلافه آماده گلایه به سیدطاها بودم که دیدم بالای پشت بام ایستاده و داد میزند: یه آجر دیگه بنداز... بند نگاهش شدم. با سرو روی خاکی لبخندی زد و گفت: بیا خدا کمک رسوند. شیخ محمد پیرمرد آفتاب سوخته ای بود که با قدی خمیده وسط حیاط گلی اش قدم میزد. سلام کردم و از پله های کج و کوله گوشه حیاط بالا رفتم. آمدم به سید بگویم برویم سر پروژه که چشمم به سعید خورد. با زیرپوش آرم جهاد و شلوار شش جیب لاغرتر و کوچکتر به نظر میرسید. چپ چپ نگاهم کرد و رفت پایین. سید به من سلام کرد. با نگاهش به ظرف گل پیش پایم اشاره کرد. گفتم: انتظار که نداری اینجا عملگی کنم؟ صدای قشنگی داشت، خواند: شکرانه ی بازوی توانمند/بگرفتن دست ناتوان است به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی ( 9) "خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب" 💚 بسیار شنیدی وجذاب 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤خواهر‌شاه‌خراسانی🖤 🖤یک کلام زینب ایرانی🖤 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بدرقه ستاره‌ها رهبرانقلاب‌اسلامی: این دختر جوان تربیت‌شده دامان اهل‌بیت، با پاشیدن بذر معرفت در طول مسیر و بعد رسیدن به قم، موجب شد که قم به عنوان پایگاه اصلی معارف اهل‌بیت بدرخشد. ➡️ ۱۳۸۹/۰۱/۲۹ @Khamenei_Reyhaneh 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🖤✨ •|یا حضرت معصومه اِشفَعی لَنا عِندَالله... 🕯 سلام‌الله‌علیها 🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
🌀میهمانی🌀 سر سفره میهمانی جمع بودیم، به به چه سفره ای... 😋😍 در گوش خانمم گفتم نگاه کن، یکم یاد بگیر، همش سرت تو کار و درسه‌، ببین زن‌های مردم چه کار می‌کنند. ≈≈ 😠😒 آدم باید یا سرش تو کار باشه یا باید به زندگیش برسه، دوتاش باهم نمیشه. در میهمانی پنج یا شش خانواده بودند و صاحب خانه یک خانم و یک آقا با چهار فرزند بودند... 👼👼👼👼 با خودم گفتم، نگاه کن به این میگن زندگی😌 خانمِ آدم باید در خانه باشه، به بچه ها و زندگی برسه، به به، عجب خونه و زندگی دارند! عجب سفره قشنگی، آدم یا به این کار میرسه یا به کارهای دیگه... بعد از خوردن شام، یه بحث سیاسی شد، خانم صاحب خانه هم نظر مهمی دادن که بعضیا این موضوع رو قبول داشتند و خوششون اومد ولی من اصلا موافق نبودم و این نظر رو دوست نداشتم ؛بلافاصله گارد گرفتم وگفتم: - ببخشید خانم، بهتر هست، زن‌ها خودشونو وارد سیاست نکنن چون اطلاعی از این موضوع ها ندارن، شما که وقت خودتون رو فقط پای خونه داری گذاشتید، چه طوری میتونید در مورد موضوع هایی که حتی از اون کم ترین اطلاعی ندارید صحبت کنید؟ خانم ها فقط تو خونه هستند و سرشون به کار های کوچیک خونه گرمه، نمیتونن وارد سیاست بشن و اظهار عقیده کنن. دیدم سرشون رو پایین گرفتند، لبخندی زدند ولی چیزی نگفتند... همه خیلی تعجب کردند، ۱۰ دقیقه بعد، یکی از آشناهامون من رو به کناری برد. - چی گفتید شما؟ چرا همچین حرفی زدید؟ من هم گفتم، راست گفتم ولی قبول دارم یه خورده تند رفتم‌. - آقای محترم، میدونی ایشون کی هستند که شما اینقد راحت در موردشون اظهار نظر میکنی؟؟ ✍ادامه دارد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ایران از فرانسه و هلند امن تره؟! نکته: بخشی از کلیپ، خانمهای خارجی میگن ما شب رو راح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم 🎥 فحاشی کارشناس صهیونیست به "نجاح محمد علی" بخاطر ایران در برنامه زنده؛ تو عراقی هستی چرا از ایرانیان دفاع می کنی؟! 🔺نجاح محمد علی در پاسخ به کارشناس صهیونیست: من از اقتدار ایران می گویم! 🔺مجری برنامه: "این همه خشم و عصبانیت را نمی فهمم!!" 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🎙خواننده مشهور انگلیسی می گوید همیشه به بدنش نگاه شی انگارانه داشته اند 🔻خواننده مشهور انگلیسی می‌گوید: «[واکنش‌های منفی به کاهش وزن]من را بهت‌زده یا حتی پریشان نکرد – در تمام طول دوران حرفه‌ای من به بدنم نگاهی شیءانگارانه شده است. اینکه آیا جذابیت دارم یا نه یا هرچه – من به هیچ‌کس به خاطر بدنش نگاه نکرده‌ام.» 🔻او پس از جدایی و وقتی بر روی آلبوم «۳۰» کار می‌کرد تصمیم گرفت که نوشیدن الکل را ترک کند. او معترف است: «الکل پدرم را از من گرفت. در ابتدا صنعت مشروبات الکلی را زنده نگه داشته بودم، اما وقتی متوجه شدم که باید روی خودم کار کنم، از نوشیدن دست کشیدم و شروع کردم به کار بر روی مسائلی که باعث می‌شد تمرکز کنم.» 🌐منبع:https://www.nytimes.com/2021/11/15/style/adele-oprah-white-pantsuit.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_نهم ﷽ ایلیا: سید طاها لبخندی زد و منهم دهانم به لبخند باز شد. گفت: بریم برادر؟ گ
﷽ حورا: بی حوصله روی تختم دراز کشیدم و موبایلم را برداشتم. انگشتم را بلند کردم که رمز تلفن را تایپ کنم. اما خیالم به یک سال پیش پرید.  ذهنم بی اختیار و مشتاقانه به  سمت خاطره هایم کشیده شد. همین دو ماه پیش در  بیستمین جشن تولدم بود که  خودم   رو به او گفتم: «میدونستی اسمتو از هر طرف که ببینیم همین جور خونده میشه؟»   انگشتانم را به سرعت  روی صفحه کلید چرخاندم و تایپ کردم: ” ایلیا” قفل صفحه باز شد  و  خیره به صفحه موبایل ماندم؛ یک سلام ساده در هر روزِ مان عاشقِ این اتفاقِ ساده ایم حرف به حرف شعرش را شبیه یک لالایی عزیز، در ذهنم تکرار کردم تا خواب میهمان سبزینه چشمانم شد. به خیالم عشق تنها دالان بی انتهای پیش رویم است. بی خبر از وقایعی که در لایه های نفوذ ناپذیر سرنوشت، انتظارم را می کشیدند. نمیدانستم چقدر بعد بود که با شنیدن صداهای مبهمی بیدار شدم.پتوی صورتی رنگ را روی سرش کشیدم تا دوباره خوابم ببرد اما انگار هرچه فکر و خیال در عالم بود، چنگالشان را در سرم فروبرده بودند.  دست کشیدم زیر تختم و به موبایلم نگاه کردم. ساعت پنج صبح بود. همان  نسیم کم جانی هم که از زیر درِ  اتاق میوزید، سرمای ناخوشایندی را به طرفم روانه میکرد. پشت پلک هایم یخ کرده بود. کم کم زمزمه ی ذکرهای پدرم را شنیدم که با لحنی آرام و آهنگین نماز میخواند.   چشمهایم را روی هم فشردم اما بی فایده بود. دوباره موبایلم را برداشتم. از روی عادت رفتم سراغ پیامک ها اما پیام های بی جواب را که دیدم، آشفته تر شدم. خواستم از فکر او فرار کنم که گالری عکس ها را باز کردم اما صورت ایلیا نصیب چشمانم شد. روی پیشانی کوتاهم  خط اخمی عمیق افتاد.  موهایم  را از دور و بر صورتم کنار زدم. گوشی و پتو را با دستم هل دادم سمت راستم بعد رو به بالا خوابیدم و  سعی کردم تمرینات کلاس مزخرف یوگا را اجرا کنم اما از پروانه بودن فقط پیله اش به من رسیده بود. دوباره رفتم سراغ مدبایلم، اینترنت را روشن کردم و خواستم سرخودم را گرم کنم. از میان پوستر فیلمهای آنلاین یکی شان که تصویر دختری بور با لبخندی مرموز  بود را انتخاب کردم. شاید چون شبیه خودم بود شایدهم چون ظاهرش به نظرم شاد و رها می رسید. مشغول تماشای فیلم شدم. چشمهایم می سوخت اما خیره ی صفحه کوچک موبایل مانده بودم. تصاویر پر سرعت بر پرده چشمان روشنم نقش می بستند. کم کم لب هایم   به حالت انزجار رو به پایین کش آمدند. شنیدن صدای ضجه ها و هجوم صحنه های  نفرت انگیز بعد از آن باعث شد دندانهایم را برهم بفشرم. آنقدر یکه خوردم و عصبانی شدم که تلفنم را همانجا خاموش کردم. خیره به سقف شدم و سعی کردم به صحنه های خشنی که دیده بودم، فکر نکنم.گرچه چندان موفق نبودم اما بی حرکتی موجب شد کم کم دست و پایم مور مور شوند و پلک هایمروی هم بیایند. تمام مدتی که خواب بودم ذهنم در کابوس های سرگردان پرسه میزد. دو ساعت بعد با صدای مادرم نجات پیداکردم. تقریبا همزمان با بیدار شدنم از تخت پایین پریدم. شش پله بیرون اتاقم را یکی دوتا پایین رفتم و همانطور که به سمت آشپزخانه می چرخیدم، موهایم را دور سرم جمع کردم و با کش سیاهی که همیشه دور مچم بود، آنها را بستم. پدر و مادرم دور میز نشسته بودند و با آرامش چای می خوردند. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_5695096226127544327.mp3
4.38M
سلام خسته نباشید همسر من خیلی دروغ میگن و این رو متوجه میشم ولی نمیدونم چه کاری انجام بدم.چندباری گفتم که از دروغ بدم میاد و شما هم هیچوقت دروغ نگید ولی بازهم دروغ میگن .خواهشمیکنم کمکم کنید .ما یکساله ازدواح کردیم و هنوز عقدیم. من ۲۳ سالمه و همسرم ۳۱ ساله 🌸 پاسخ استاد 🎵 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ایران از فرانسه و هلند امن تره؟! .نکته اول اینکه در بخشی از کلیپ، خانمهای خارجی میگن ما شب رو راحت می رفتیم بیرون (مثل پلهای تفریحی) و یا از امنیت و آرامش خیالشون تو کافه صحبت می کردن. اینا یعنی برخلاف چیزی که کانالهای فمنیستی در حال رواج اون هستن، زن اگرچه در غرب روز به روز برای پوشیدن لباسهای باز، آزادی پیدا کرده اما به همون نسبت و یا شاید ده برابر اون شده. چون همیشه باید از چشم و دست و قلب افراد مست و لایعقل بترسه و حتی برای قدم زدن تو پارک و مترو در روز هیچ امنیتی رو احساس نمی کنه چه رسد به شب. آرامش و صفای خانوادگی هم جاش رو به خیانت و تردید میده. نکته دوم هم این که این پست در مورد کشور عزیز و زیبامون ایرانه، پس تا می تونید اینو دست به دست کنید تا همه با ایران واقعی آشنا بشن نه ایرانی که رسانه ها بهشون معرفی کردن.❤️ 🆔 @faranhnama https://eitaa.com/joinchat/1973289111Cf92f505232 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
لطافت دختـ🌸ـرانہ ام را زیࢪ چادࢪ مشڪے پنهان میڪنم تا مبادا به دنیاے صـ🎀ـوࢪتے ام خدشہ واࢪد شود... آخࢪ میدانے دنیاے صورتے دخترانہ حساسـ😌 استـ . 🌱 @clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•حجاب من... •هویت من... •🌻 | 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🎥 فحاشی کارشناس صهیونیست به "نجاح محمد علی" بخاطر ایران در برنامه زنده؛ تو عراقی هستی
🔴به روز باشیم(در نقد شانتاژ سلبریتیها) *❗️یادش بخیر زمان شاه❗️* چرا مسولان فرهنگی صدا و سیما برای بازیگران کلاس و دوره اموزشی نمی گذارند تا بگویند: 🍃روزگاری فروش نفت ما روزی ۶ میلیون بشکه بود و *جمعیت ایران حدود ۳۵ میلون نفر یعنی درآمد نفتی ایران به ازای هر ایرانی ۶ برابر درآمد فعلی بود.* 👈آن روز ها با وجود آن درآمد بالای نفتی ، زندگی مردم آنطور نبود که خانواده ها بتوانند هزینه تحصیل فرزندان را تا پایان دانشگاه به عهده بگیرند برای همین اکثر پسران از حدود ۱۵ سالگی باید برای تامین مخارج خودشان مشغول به کاری می شدند و دختران هم زود شوهر داده میشدند و خرج شان جدا می شد. 🌴آن روز ها اکثر مردم برای جابجایی پیاده میرفتندویا دوچرخه و موتور گازی داشتند و اینقدر ماشین نبود❗ ❌در خانه ها هم اینقدر زندگی ماشینی نبود و کسی ماکروویو ، ماشین لباسشویی ، جاروبرقی ، اجاق گاز چند شعله و یخچال فریزر و چرخ گوشت و ال سی دی و مبلمان و از این چیزها نداشت و *زندگی ها ساده و بسیار کم خرج بود .* 🌻مثل امروز نبود که درکنار همه ی هزینه ها بخواهی هزینه قبض برق و گاز و تلفن و شارژ اینترنت و بنزین و ... را بدهی. *آن روز ها اینقدر میوه های رنگارنگ و میوه فروشی و فروشگاه مواد غذایی در محله ها نبود* و هر محل معمولا یک فروشگاه داشت ، چون مردم مثل امروز اهل بخور بخور نبودند و مجبور بودند فقط نیاز های اصلی را تامین کنند. اون روزا مردم نمیتونستند اینقدر برنج وگوشت وکباب وجوجه بخورند ، اگرهم آبگوشتی بارمیزاشتند ظهرآبش وتیلیت میکردند میخوردند وشب گوشت کوبیده شو. 👈 🍁آن روزها شهرها اینقدر رنگارنگ نبودند و هر شهر چند خیابان اصلی داشت واینقدر اتوبان وبزرگراه نبود همش بیابون بود و حتی کوچه ها خاکی بود. 👕لباس ها اینقدر رنگارنگ نبود و مردم سالی یک دست لباس می خریدند که البته عده زیادی، همان سالی یک بار را هم نمی توانستند بخرند و دو سه سال را با یک لباس سر میکردندولباسهای دست دوم بزرگترها و استفاده میکردند که گاهی اینقدرگشادبود که حتی چرخ خیاطی هم نداشتندکه کوچک کنند . *🥿 کفش هارو بزرگتر میگرفتند تا بارشد کردن بچه ها کوچیک نشه برای همین توپا یا لق میزدویاتنگ بود.* 🌲بسیاری از مردم در خانه هایی زندگی می کردند که در آن چند خانوار مستقر بودند و هر خانواده یک اتاق داشت. بچه ها معولا اسباب بازی آنچنانی نداشتند، گاهی یک عروسک که مادر با پارچه درست کرده بود یا یک ماشین پلاستیکی ساده... کسی فکرش را نمی‌کرد که روزگاری هم بیاید که در هر خانه یک کمد پر از اسباب بازی های رنگارنگ باشد. *✅خلاصه زندگی ها در نهایت قناعت و سادگی بود چون به غیر از این روش نمیشد گذران امور کرد.* *امروز همه چیز عوض شده ولی عده ای هستند که میگویند یادش بخیر زمان شاه❗* 👈بلی یادش بخیر چون آن روزها تحریم نبودیم و می توانستیم روزی ۶ میلیون بشکه نفت بفروشیم. 🌼آن روزها مردم از جایی جز سفره های خودشان خبر نداشتند و مثل امروز نبود که وقتی اختلاسی میشود، خبرش در سرتا سر کشور بپیچد. 📢اصلا مملکت شاه داشت و این فضولی ها به مردم ربطی نداشت. کسی هم دنبال این نبود که بداند مثلا *آن درآمد هنگفت نفتی چه می شود⁉️* ⚠️آن روزها مردم از همه جا بی خبر بودند و آرامش داشتند. 🌷امروز است که مردم فهمیده اند با روزی یکی دو میلیون بشکه نفت آن هم با ۸۰ میلیون جمعیت و در شرایط تحریم، می شود کشور را گلستان کرد و ریشه فقر را به یکباره خشکاند و برای همین است که مدام دنبال دزد میگردند تا بدانند این درآمد نفتی را چه کسی میدزدد ⁉️ 🔃اما اگر آن خدا نیامرز بود ، نمی گذاشت اصلا آب در دل مردم تکان بخورد و فکرشان به این چیزها مشغول شود. *👌 پیشرفت همیشه هم خوب نیست بخصوص برای آنها که عقب ماندگی را برتری می دانند ❗* همین. *📌گله مندیم از کسانی که وقتی با مفسدین و قاتلان برخورد کنند اسمشان را جلاد میگذارند و جای جلاد و شهید را عوض می کنند و اگر هم برخورد کمتری شود زبانشان دراز است و میگویند اصلا برخورد نمیشود مملکت اسلامی نیست❗* 🖊️گله مندیم از کسانی که هم نوا با دشمن و انگلیسی ها دائم پیام های نا امید کننده می فرستند نسبت به سیاه نمایی کشورشان میفرستند و تا الان یکبار از این همه خوبی و بزرگی انقلاب و شهدا دم نزده اند و فقط در این مملکت میخورند و مشهور می شوند و ادعا می کنند* و سیستم ما گویی کاری برای ارتقای آنها نمی کند و آنها را رها می کند سقوط کنند و حال جامعه را هم بد کنند. خانم جعفری فر 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📛شعله ور شدن آتش خشم دانشجویان در پی حمایت استاد دانشگاه ویرجینیا از افراد پدوفیل 🔻"آلین واکر" استاد جامعه شناسی و حقوق جزایی دانشگاه ویرجینیا گفته افراد پدوفیل (علاقه مند به داشتن رابطه جنسی با بچه ها) همیشه آدم های آنرمالی نیستن و همه افراد وقتی با جذابیت مواجه میشن نمی تونن خودشون رو کنترل کنن 🔻"واکر" برای تز دکتری ش یک کتاب نوشته که در اون هم از افراد پدوفیل حمایت کرده و گفته باید به جای عبارت پدوفیل از عبارت متمایل به خردسالان استفاده بشه 🔻این صحبت ها موجب خشم دانشجویان شده و برای برکناری این استاد ۳۰۰۰ امضا جمع شده اما دانشگاه گفته کتاب و صحبت های این استاد مشکلی برای بچه ها بوجود نمیاره 🔻"واکر"در کتابش گفته برای افراد پدوفیل باید یک طیف گسترده و متنوع از پورنوگرافی بچه ها فراهم بشه تا جایگزین آزار جنسی کودکان بشه 📌وقتی ادعا می کنن افراد همجنس باز مشکل ندارن و فقط به همجنس خودشون گرایش دارن عجیب نیست که یک نفرم پیدا بشه بگه افراد پدوفیل مشکل اخلاقی ندارن و فقط تمایل به بچه ها دارن 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-10207985/amp/University-professor-sparks-fury-claiming-sexual-attraction-children-isnt-immoral.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_دهم ﷽ حورا: بی حوصله روی تختم دراز کشیدم و موبایلم را برداشتم. انگشتم را بلند کرد
﷽ حورا: مادرم تا دید  روی صندلی می نشینم، با اعتراض پرسید: «صورتتو نمیشوری؟» پیش از آنکه   بخواهم چیزی بگویم با دیدن نیمرویی که روی میز بود، به سرفه افتادم و  به طرف دستشویی دویدم. در را که می بستم صحبتهای پدر و مادرم را شنیدکه خیال میکردند مسموم شده ام  اما یاد فیلم دیشب افتاده بودم. با پاشیدن یک مشت آب سرد صحنه هایی که دیده بودم را از سرم پراندم.  به اتاقش برگشت اما پیش از آنکه چراغ را بازکنم از گوشه چشمم حرکتی دیدم. جیغ کوتاهی کشیدم و با مشت روی کلید برق کوبیدم. فضای اتاق که روشن شد مادرم با نگرانی وارد اتاق شد و پرسید: «خوبی؟» و در مقابل بی توجهی من، در را بست و جلوتر آمد. گوشه ی تخت نامرتبم نشست.   مادرم لبهایش را برهم فشرد و دستم را سمت خودشکشید و با تحکمی آمیخته به دلسوزی گفت: «بشین!» آرام کنارش  نشستم و سعی کردم بغضم را پشت پلکهایم  نگهدارم. نگاه مادر در اتاق چرخید. وقتی موبایلم  را  در گوشه انتهای اتاق دید، رو به من برگشت.  سرش را پایین آورد و در چشمان سربه زیرم، دقیق شد و پرسید: «چیزی دیدی که بهمت ریخته؟» دیگر نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. دلتنگی هایم، اشتباهاتم و رنجی که برای فرار از فکرش به آن پناه برده بودم، همه و همه سیلی شدند که دیوار غرور دخترانه ام را شکستند. مادرم دست هایش را دور شانه ام گره زد و مرا بغل کرد. بعد از مکث کوتاهی  گفت: «دیگه تموم شد.» درمیان اشک هایم گفتم: «من...نمیدونستم همچین چیزیه...به خدا فیلمش دوبله بود مامان ...» مادرم نفس عمیقی کشید و گفت: «حتما همینطوره من خوب میشناسمت» آغوش مادر امن ترین، آرامش بخش ترین و پاک ترین پناهگاه دنیاست! این حسی بود که در  همه ی آشفتگیها وجودِ منِ بیست و یک ساله را لبریز  میکرد. آرام از آغوش مادر بیرون آمدم و  پرسیدم: «به بابا که چیزی نمیگی؟» مادر دستش  را زیر چانه ام گذاشت و به آرامی سرم را به بالا هدایت کرد. بعد از تماس چشمی که با نگاه نگرانم برقرار کرد، گفت: + تو باید مراقب این چشمای قشنگ باشی! هر چیزیی ارزش دیدن نداره... _من فقط میخواستم مشغول بشم و حواسم پرت بشه +مثل کسی که سیگار میکشه ؟ که خودشو داغون و اطرافیانشو نگران میکنه تا از واقعیت فرار کنه! _حرفای خودمو تحویل خودم میدی مامان؟ +اگه درست باشن چراکه نه _از روزی که این حرفا رو به شاهرخ گفتم، زن دایی باهام قهره +با اینکه درست گفتی ولی نباید جلوی مادرش اونطور باهاش حرف... _اینا مثل هم نیست. این مقایسه درستی نیست. مامان منکه... +این چیه که اینقدر آزارت میده؟ تو از چی فرار میکنی؟ _من فقط یه فیلم دیدم مامان... +فیلمی که هنوز داره اذیتت میکنه _خب که چی؟ اصلا غلط کردم همینو میخواستی بشنوی؟ + حورا گوش کن من همیشه آرزو داشتم تو بهترین شرایطو داشته باشی. بیشتر وقتا جلو بابات وایسادم تا هرچی تو میخوای بشه تا حسرتای منو نداشته باشی تا... _من با شاهرخ خوشبخت نمیشم مامان +چی میگی؟ _این مقدمه چینیا واسه همینه دیگه؟ میخوای قضیه خواستگاری رو دوباره بیاری وسط... +منکه میدونم بخاطر کیه دیگه ولی باید ببینی اونم... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا