﷽
🕌سفارشات امام رضا (علیه السلام) در روزهای پایانی #شعبان و استقبال از ماه مبارک #رمضان :
1⃣زیاد دعا کردن (أَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ).
2⃣ زیاد استغفار کردن (وَ الِاسْتِغْفَارِ).
3⃣زیاد #تلاوت_قرآن کردن (فَاسْتَقْبِلِ الشَّهْرَ بِالْقُرْآن ).
4⃣توبه از گناهان (وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِکَ).
5⃣ ادای تمام امانت هایی که به گردن انسان است (َ لَا تَدَعَنَّ أَمَانَةً فِی عُنُقِکَ إِلَّا أَدَّیْتَهَا)
6⃣ بیرون ریختن تمام #کینه هایی که از مومنین در #قلب انسان وجود دارد (وَ لَا فِی قَلْبِکَ حِقْداً عَلَى مُؤْمِنٍ إِلَّا نَزَعْتَه )
7⃣ریشه کن کردن گناهان از دل (وَ لَا ذَنْباً أَنْتَ مُرْتَکِبُهُ إِلَّا قَلَعْتَ عَنْهُ)
8⃣تقوای الهی پیشه کردن (وَ اتَّقِ اللَّهَ)
9⃣ توکل بر خدا در امور پنهان و آشکار (وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ فِی سِرِّ أَمْرِکَ وَ عَلَانِیَتِهِ)
0⃣1⃣زیاد خواندن این دعا :
«اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ.»
📚 بحارالانوار ج۹۴
#عکس_تولیدی
🌸 @hejabuni |دانشگاه حجاب 🎓
#عفافگرایی
#حفظ_نگاه
🌱ز دست دیده و دل، هر دو فریاد
🌱هر آنچه دیده بیند، دل کند یاد
🌱 بسازم خنجری، نیشش زِ فولاد
🌱زنم بر دیده تا، دل گردد آزاد
🌺دوست عزیز...
♨️بسیاری از معضلات و وسوسه های شیطانی، از طلاق عاطفی گرفته تا روابط پنهانی زوجین، محصول عدم کنترل #چشم است. چراکه چشم و گوش، شاهراه #قلب است. دل و قلب که بلرزد، محال است بتوانی #مقاومت کنی.
♨️ نگاه های شهوت آمیز، شوخی و خنده با همکار نامحرم، بهطور تدریجی صمیمیت درون خانواده ات را #کمرنگ و حتی تا طلاق پیش می برد. کدام عاقلی برای خوشی موقت، تا مرز طلاق می رود؟
♨️ وقتی با دیدن زیبارویی و لمس دستی ظریف به خود بلرزی، #هوس چون آبی شور نه تنها تشنگی ات را رفع نمی کند؛ بلکه بر شدت آن افزوده و تو را در #منجلاب خود #غرق خواهد کرد.
♨️ دوست من، در نبرد با #نفس، یا تو بر نفس غالب میشوی، یا مغلوب آن و چون بردهای تحت سلطه اش ، #انسانیت را بر باد خواهی داد.
🛑اختیار با خودت است.
✍️ لیلا کامیار
@umefafgaraei
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🚫ارسال شکلک به نامحرم ممنوع🚫
#تلنـگر
خواهر من!
وقتے تو پاے نوشتہ هاے من شکلک میزنے✨
من دقیقا یکـ نفر را تصور میکنمـ که سرش را کج کرده خیره به من و دارد #لبخند میزند❗️
وقتے مےنویسے: مرسی
من یکـ نفر را #تصور مےکنم که عین بچه ها #لوس مےشود و دلنشین لبخند میزند!!🙃
وبا صداےنازکـ تشکرش را میریزد توے#قلبـ من.❤️
وقتے اواتارت سرکج کرده و خندیده طورےکه دندانهایش هم معلوم باشد.🤣
من همیشه قبل از اینکه مطالبت را بخوانم صدایتـ را ميشنوم🎶
که دارد رو به دوربین مےگوید سیب وبعد هم ریسه مےرود.
وقتی عکس دختر بچه مےگذارے و بالایش مےنویسے:👼🏻
عجیجم، نانازم، موش کوچولو، الهییییے، قربونش برم و...
من همین حرف هارا با اواتارت و صداےخیالےاتـ میسازم🦋
و از این همه ذوق کردنتـ لبخند مےزنم.😊
من مریض نیستم حتے قوه تخیلم هم بالا
نیست!
من #پسرم........
وتو
#دختر.............
من آهنم و تو اهن ربا☝️
من اتشم و تو پنبه
یادت نرود☝️❌
خصوصی ترین #رفتارت را عمومی نکنی✋❌
خواهرم یادت بمونه با #نامحرم فاصله ات رو حفظ کنی.
چه نیازی به ارسال #شکلک داری که حتما طرف مقابلت چهرات رو درک کنه؟؟!
یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!! 👌
یادت بماند ما باهم نامحرمیم⛔️
#عکس_تولیدی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#عفافگرایی
#عفاف_بینایی
🌷#پیامبر_اکرم (ص) میفرمایند: «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ الْعَجَائِب»
🌷چشمان خود را فرو بندید تا شگفتیها را ببینید.
📚 منبع: بحار الانوار، ج 101، ص 41
🍂🍃🍂🍃🍂
✅معنای روایت آن است که هرچه بیشتر با #نفس خود مبارزه کنیم به #مقامات_معنوی بالاتری خواهیم رسید.
🔻چراکه به قدر بستن چشم ظاهر از محرّمات، چشمه نور و معرفت در دل و نور دیده و باطن زیاد میشود.
🍃به عبارت دیگر:
🔻#چشم انسان، یکى از ورودیهاى #قلب است که اگر مراقبت شود، ایمان و معرفت و عبادت حضرت حق را در پى خواهد داشت و لذت آنرا در کام مینشاند
⚠️و اگر #کنترل نشود، باعث ضعف عقلانیت و زیاد شدن هوی و هوسها و ارتکاب گناهان بزرگتر و #شقاوت و بدبختى در دنیا و آخرت است.
🔻البته در نگاهی وسیعتر میتوان گفت که «غضّوا ابصارکم» در این روایت، تنها به معنای گناهان ویژه چشم مانند نگاه به نامحرم و... نیست، بلکه شامل چشمپوشی از هر نوع #گناه میباشد.
@umefafgaraei
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓