🔔اسیر زمان شده ایم!
مرکب #شهادت
از افق می آید...
تا سوار خویش را به سفر #ابدی_کربلا ببرد.👌
💥اما واماندگان وادی حیرانی
هنوز بین عقلـــ و عشقــــ❤️!
جامانده اند.
اگر #اسیر زمان نشوی🚫!
زمانِ #شهادت ات فرا خواهد رسید!
به یقین....
#لشکر_کربلا
➣ @hemmat_hadi🌷
💠 #خاطرات_شهدا 🌷
💟 #شهید_علی_آقاعبداللهی🕊❤️
🔹↫درسوريه به #ابوامير معروف بود. هميشه براي رزم آماده بود، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات رسانده بود به خط و عضو #اطلاعات شده بود.
🔸↬روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فرداے روزی كہ بچههای گردان #فاتحين نوبت بهنوبت با ايثار و رشادت مثالزدنے خود را #فداي عمه سادات مےڪردند، طاقت نياورد و با چند نيروی #سوری به خط زد.
🔹↫فردای آن روز يكےاز دوستانش به مقر مےآید و سراغش را مے گیرد؛ دوستانش مے گویند: ابوامير #گل ڪاشت و جاموند.... حالا ابوامیر بہ " شیرخان طومان " #معروف است.
#فرازی_از_وصیت
🔻↫«خواسته من از شما این است که لحظه ای از #ولایــت و خط رهبری جدا نشوید»
🔻↫و دوست دارم #عشق به ولایت و روحیه #جهادی را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم #شهید راه اسلام و ولایت شوی...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#جاویدالاثـر
#شیر_خانطومان
💟 @hemmat_hadi
یــــــ❗️ـــــــکـــــ #تـلـنـگـر 👇
گـــاهی چــه #راحـت غیبت میکنیـم!
چــه راحـت دروغ میگویـیم!
راحـت با #پدر_و_مادر تنــدی میکنیـم!
در #خیابان که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف
و آن طـرف را نگاه میکنیــم
و کنترل #نگاه را به فراموشی میسپاریـم!
چه راحــت از #نامحرم دلبری میکنیم...
چـه راحـت تنبلی میکنیـم....
چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی #هدف زندگی میکنیم....
گـاهی چـه راحت از #شهدا فاصله میگیریم...
چه راحت دل #مولا را میشکنیـم...
چه راحت #خداحافظ_حسین میگوییم...
گــاهی طــوری #غــرق زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و #کجا هسـتیم...
کـه بودیم و چه شدیم...
#امان_از_غفلت⛔️
💠 @hemmat_hadi🌷
❤️ #خاطرات_شهدا🌷
💠 خدا کار #برونسی رو راه میندازه
✅مسئولین سیاسی ما، مدیران ما ،مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند.
🔺چون #شهید_برونسی وقتی که رفت برای #خانومش که داشت وضع حمل میکرد #قابله بیاره،
اونقدر درگیر کار شد یادش رفت!
دیگه آدم خانومش رو پای زا فراموش میکنه؟
بعد فرداش یادش اومد، برگشت خونه گفت: ببخشید من #درگیر شدم.
🔻دید همه #خوشحالن! بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلیم خوب بود،
دیروز تا تو رفتی یه #خانومی اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده!
اومد هیچیم از ما نگرفت، خیلیم خوب #وظایفشو انجام داد
✔️خدا کار برونسی رو راه میندازه...
✍ #استادپناهیان
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌺
شادی روحش #صلوات
🌷 @hemmat_hadi
💟 #خاطرات_شهدا 🌷
یه روز کہ اومدم خونه
چشماش سرخ شده بود.
نگاه ڪردم دیدم ڪتاب گناهان کبیره📚 شهید دستغیب تو دستاش گرفته ...
بهش گفتم : گریه ڪردے؟
یه نگاهے به من ڪرد و گفت :
راستے اگه #خدا اینطوری کہ توی این ڪتاب نوشته با ما #معامله کنہ عاقبت ما چے میشه⁉️
مدتے بعد برای #گروه خودشـون یه صنـدوق درست ڪرده بود و به دوستاش گفتہ بود:
هر ڪس #غیبت بڪنہ 50 تومان بندازه توے صندوق، " باید جریمــــه بدید تا گنــــــاه تڪـــرار نشـــــه📛 "
#شهید_محمدحسن_فایده🌸
💠 @hemmat_hadi🌷
#اندکـــی_تفڪــــــر💭
ميگویند سہ نوع #حق بر گردڹ ماست...
⚜حق الله
⚜حق النفس
⚜حق الناس
💥و اما واے بر سومي...
♨️در نماز و روزه و #واجبات لَنگ زدیم گفتیم خدا از حق خودش ميگذرد...
⭕️چہ #توجیہ زیبایي!!⭕️
♨️بر خودماڹ #ستم ڪردیم و گناه ڪردیم🔥 و حق نفس را ندانستیم...
⭕️فقط #نالہ سر دادیم⭕️
👈"ظلمتُ نَفسي..."
⁉️ميداني چہ شنیده ام؟!
⁉️طاقتش را دارے؟
🎧شنیده ام ڪہ اگر ڪسي باعث شود #ظہور بہ تأخیر بیفتد
"حق الناس" است...
آڹ شخص باعث شده ڪہ ایڹ همہ مسلماڹ #امام خود را نبینند...
چہ بسا اگر امام خود را #ميدیدند بہ تعالی ميرسیدند...
👈بہ قوڸ #شہید_چمراڹ👉
🌾خدیا مرا بخاطر #گناهاني ڪہ در روز با هزاراڹ قدرت عقڸ #توجیہشان ميڪنم ببخش...
💟: @hemmat_hadi🌷
💠 #خاطرات_شهدا 🌷
🌷⇐ #جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود
🌷⇐در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».
🌷⇐به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود.
🌷⇐روحیه #شهادت_طلبیــ جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.
🌷⇐وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهید شویم.
🌷⇐وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.
🌷⇐خاطره ای از #آقای_احمدیان
همین امسال در #طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت...
🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان #شهید_جواد_محمدی
#یادش_با_صلوات🌸🍃
#شهید_بحق_ارباب_دعایی
🌹 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا
💠استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س)
🔸ستـون گردانـها پشت #میـدان_مـین مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب در چهـرهی بیشـتر فـرماندهان موج میزنـد ،تـا دقـایقی دیگـر #رمـز عملـیات #فتـح_المبـین اعـلام میشـود📣
بـاید ڪاری ڪنیم امـا ....
🔹 #مصطـفی در تاریڪی شب خـودش را بہ #سنگرفرماندهان رسـاند؛وقـتی حسـیـن #خـرازی شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ میشود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️
🔸یڪی از بـچه هـای #اطـلاعات راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت منطـقهی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫
🔹همـه نـاراحـت بودنـد . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی #قـرآن ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب #توسـلی بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد...
🔸نگاهی بہ صفـحهی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم گـفت : از این محور نمیرویـم! بعـد محـور سمـت #راسـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا میزنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود
🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان #اعتـراض ڪردند.
گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمیدانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا #حسیـن ڪہ بہ استـخارههای مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت #آغـاز شد...
🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز #یـازهـرا (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد ...
هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود، منـطقه بـاغ شمـارهی هـفت #فتـح_شـد.
📚 مصطفـی
[ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام #مصطفی_ردانی پور ]
📇 انتشارات #ابراهیم_هادی
❤️ @hemmat_hadi
#شرمنده_مادران_شهدائیم...
🍃تعداد مادران چند شهیدی:
🌷دو شهیدی: 8188 مادر
🌷سه شهیدی: 631 مادر
🌷چهار شهیدی: 82 مادر
🌷پنج شهیدی: 21 مادر
🌷شش شهیدی: 6 مادر
🌷هفت شهیدی: 1مادر
🌷هشت شهیدی: 1مادر
🌷نه شهیدی: 2 مادر
🍃میدونستید مادری هست که #نه تا شهید داده؟
🍃 بیایید همه با هم برای شادی روح شهدای این مادران بی پسر ، صلواتی بفرستیم ...
🌷 @hemmat_hadi
💟 #خاطرات_شهدا 🌷
💠آب....آب....آب....
🌷نشستم رو به روش؛ زانوهاش را جمع کرده بود توی سینه اش و چانه ش را گذاشته بود رو کنده زانوهاش. قمقمه #آبم را درآوردم و گرفتم طرفش.
🌷 خیره شده بود به غروب و بغض کرده بود. از لب هاش آرام آرام قطره های #خون، سُر می خورند زیر #گلویش.
🌷گفتم: « #بخور دیگه! قسمت این جوری بود؛ حالا که تو زنده موندی،♨️ نباید تا ابد آب بخوری»؟
🌷بغضش ترکید؛ اشک هاش راه افتاد و بریده بریده گفت: «آب.... آب.... آب.... نمی دونی چه قدر از شنیدن اسمش حالم به هم می خورده.
🌷 چی می گی تو؟ آب بخورم؟ برا چی؟ آب دیگه به چه دردی می خوره؟ آب فقط او موقع مزه داشت که #همه_باهم بودیم
🌷آبِ اون جا آب بود و به درد می خورد. چه جوری من آب بخورم⁉️تک و تنها»!
راوى: #محمد_رضاپور
📚 کتاب عطش
🌹 @resale_hamrah
.
دلم می خواهد ...
از ماشین پیاده شوم !
پنجاه متری را قدم بزنم ...
گوشه ای از درب ورودی ،
کفش هایم را در بیاورم ...
و قدم هایم را بر روی زمین گرم ،
کِشان کِشان بکشانم ...
سرم به زیر باشد ... چشمانم ببارد...
از شوق ، از درد ، از #سنگینی_قلبم ،
از مظلومیتِ امامم ...
آفتاب گرم بر سر و صورتم بتابد ،
تا بیشتر بسوزم که رنج را بیشتر حس کنم ...
سنگ تیزی در پایم را فرو برود
تا بلکه کرب و بلا برایم بیشتر تداعی شود ...
.
سرم را بالا بیاورم ، رقص پرچم ها را
در میان بادهای سرگردان ببینم ،
بادهایی که حاملِ پیام اند اما
کجایند گوش های شنوا؟ ،
بشنوم صدای #خنده_های_شیرین شان را
که به حالِ دنیا و دنیاییان می خندند
و اما قرار بر نشنیدن است ... تا ابد ...
.
حتی دلم می خواهد ببینم آنانکه به انتظارم
برای خوش آمد ایستاده اند و جلویم را
آب و جارو می کنند ، اما چشم هایم را
در کدامین گناه از دست داده ام؟
.
بروم بر بالای یک بلندی بیاستم ،
صدایم را آزاد کنم ، از تمام وجودم،
با تمام سلول های بدنم ، فریاد بزنم که :
آی شهدا ، قلبم را اینجا به امانت گذاشته بودم
و قرار بر صد دله شدنش نبود ،
چه شد آن امانت؟
آی شهدا ، ما بی توان در مبارزه ایم
و شما اما مرد نَبَردید ، برگردید
زمان زمان رجعت است که انقلاب
به دست نااهلان افتاده ،
که انقلابی های دهه پنجاه ،
ضد انقلاب های دهه نود هستند... و...
.
بر روی خاک بنشینم ، فکر کنم ،
اندکی خاک بازی کنم ، تا که خاکی شدن
و خاکی بودن را یاد بگیرم ، بفهمم که انتهایش
مشتی خاک است که بر صورتم خواهند ریخت ،
بدانم که آخر این مسیر اگر شهادت نباشد ،
مرگی است که ننگ یک بسیجی است ...
.
آری ، دلم می خواهم همین الان ، در همین گرما ،
آنجا باشم ، شلمچه قطعه ای از بهشت ،
تا که شاید سبک شوم ...اما چه کنم که
دچارِ اما و ولی و شاید و کاش هستم ...
.
پ.ن:
درد دارم ...
دردِ انقلاب روح الله ...
که از هر دردی ، دردناک تر هست ...
و دیدن نااهلان که از هر رنجی ، دشوار تر است...
اما جز اشک و آه چه در بساط دارد
دلِ گرفته ی ملتهب ...
#حرکت_کنیم
#امام_خامنه_ای
#فکریات
💟 @hemmat_hadi
#خــاطرات_شهدا 🌷
💠مسئولان آن موقع !!!
🌷↫تو یکی از #عملیات ها زخمی شده بود، پاشو #گچ گرفته بودن. هر روز بین ساعت ١١ و ١٢ برا عوض کردن پانسمان مى یومد. ولی یه روز نیامد! خیلی دقیق و #منظم بود، نگران شدیم....
🌷↫پرس و جو کردیم، یکی از #رزمنده ها گفت: «از صبح تا عصر حمام بوده!» گفتیم نباید اینقدر تو حمام باشه، ممکنه گچ پاش نم بکشه!
🌷↫سراسیمه به حمام رفتیم. گچ پای احمد #سالم بود، ولی از انگشتاش #خون می چکید. داشت لباس رزمنده ها رو می شست. نگاهی به نگاهِ نگران ما کرد و گفت: «حواسم به گچ پام بود، چون #بیت_الماله.»
🌷 #جاويدالاثرحاج_احمدمتوسلیان
♥️🍃 @hemmat_hadi