اوقات خوش
#فنجان_خاطره
☕️ قسمت پنجم
قبلاً که تمرکز حرفهداستان در فضای مجازی به روی کانال واتساپ بود، دقیقاً همین مسئله پیش اومده بود. همین مسئلهای که دو روزه در کانال ایتای #حرفه_داستان پیش اومده.
ما اون موقع هم با موضوعات خاص پیشنهاد نوشتن متنکوتاه را به مخاطبان میدادیم.
تنوع زیادی داشت کسانی که لطف میکردند و برای ما متن ارسال میکردند، از نویسندگان حرفهای تا باسابقه و نوقلمها. در ردههای سنی مختلف و باتجربههای زیسته متنوع و سلایق گوناگون.
آن زمان هم یک عدهای مثل حالا غُرولند میکردند که فلان متن باب سلیقه و میلشون نیست یا حوصله خوندن متن نپخته نوجوانها را ندارند. حتی با این بهانهها و توجیهها کانال را ترک میکردند.
کسانی که میماندند و حتی تشویقمون هم میکردند، اسم شون را گذاشته بودیم:
"مخاطبان باکیفیت و لایق احترامِ خاص"
این مخاطبان به مسئله ارزشمندی رسیده بودند. اینکه هیچ متنی بد نیست. اینکه از هر نوشتهای باید به نکته مهمی رسید و با آن نکته چیزی را به خودمون اضافه یا یادآوری کنیم 😇
به نظرم نوجوانهای ما پُر از اندیشهها و ایدههای جدید هستند و اینکه مهارتهای تکنیکیشون در نویسندگی کم هست طبیعیه.
هیچکس یک شبه نویسنده و پیشکسوت نشده.
متن بزرگسالان به ما تجربههایی میده و مثل چراغ میتونه مسیرمون را روشن کنه.
طرح #متن_ویژه را از نخستین دقایق سال #۱۴۰۲ شروع کردیم و با موضوع #شعار_سال متنهای قشنگی را دریافت کردیم که این دو روزه در کانال قرار گرفته.
هنوز هم فرصت دارید با این موضوع متنها را بنویسید و از سخنرانی مقام معظم رهبری برای نوشتن متنهاتون ایده بگیرید.
به تدریج در کانال قرار میگیره این متنها و از طرفی امیدوارم نویسندگان روی متنهاشون کار کنند تا نوشتههای پختهتر و موثرتری را به یادگار بگذارند.
پیشنهاد میکنم نوقلمان متنِ نویسندگان کاربلد را بادقت بخونند تا یاد بگیرند.
نکته مهم اینکه من از این تنوعی که در آثار هست ذوق دارم و همینطور از حس نشاط و اُمیدی که در متنهای ویژه جریان داره.
اینها اسناد ارزشمندی از تاریخ اجتماعی و فرهنگی #ایران_معاصر خواهند بود. 🇮🇷
حالا دوتا خاطره کوچیک از خودم بگم تا نوجوانها انرژی بگیرند و با حرفهای دلسردکننده ، دست از آرزوها و شکوفایی استعدادشون برندارند.
من با یک داستان در یک مسابقه استانی شرکت کرده بودم چندسال پیش. داور جشنواره بهم گفت که این اصلاً داستان نیست!
همون داستان را به یک جشنواره ملی فرستادم. روز تولد امام رضا دبیر جشنواره بهم زنگ زد و بعد از کلی تعریف و تحسین از داستانم، تشکر کرد که این داستان را نوشتهام. داستان رفت به مرحله نهایی، هرچند هیچ وقت اختتامیه اون جشنواره برگزار نشد.
پس سلایق، متفاوته!
یک خاطره هم مربوط به داستانکوتاهی هست که شخصیت اصلیش مرد جوانی است که بیماری روانی یا اختلال شخصیت داره. یک نویسندهای که خودش هم آقای جوانی بود بلافاصله بعد از شنیدن داستان من با تلخی و تشر بهم گفت:
" امکان نداره هیچ مردی اینطوری باشه" 😡
میخوام بگم گاهی هم اینطوریه که آدمها بازتاب نقاط ضعفشون را در نوشتههای ما میبینند.
این دلیل بر این نیست که نوشته ما بد یا ضعیف باشه. البته امیدواریم داستانهای ما موجب ایجاد #تغییر_مثبت و #تحول_مثبت در مخاطب بشه.
راستی، هر دوتای این داستانهام در کتاب #قهوه_یزدی درحال انتشاره 😍✌️
زهرا ملک ثابت
مدیر گروه ادبی حرفه داستان
@zisabet
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️
#قسمت_پنجم
@herfeyedastan
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️