eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
43.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
309 ویدیو
27 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
در روضه ات نشستم و باور نمیکنم دارد تمام می شود انگار، این دهه شاعر: @dobeity_robaey
یوسف به بوی پیرهنت ، مُرد و زنده شد یعقوب ِ پیر ، از مِحنت ، مُرد و زنده شد آدم شنید مقتل طف را ، همان که بود ... گریه کننده ی ِ کهنت... مُرد و زنده شد @hosenih از روضه ی عطش ، زکریا شکسته گشت یحیی که بود سینه زنت مُرد و زنده شد «یا دَهر ُ اُف ً »... از غم دنیای بی وفا... زینب شنید این سخنت ، مُرد و زنده شد تو زیر تیغ ، بودی و مادر نفس برید ... از طرز دست و پا زدنت ، مُرد و زنده شد آتش گرفت ، خیمه و تو پلک ِ نیمه باز معراج ِ نفس ِ مطمئنت مُرد و زنده شد @hosenih نای ِ تو خوب شد که « اُخَّـی َ ِالَّـی » گفت خواهر برای ِ گم شدنت ، مُرد و زنده شد با بوریا ، شدی کفن و بوریا خودش ... بر داغ ِ جسم بی کفنت ، مُرد و زنده شد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
می سوخت زیر نور تن زخم دیده اش تاراج گشته پیکر نیزه چشیده اش جاری ست رود سرخ هنوز از گلوی او رد گشته یک سپاه یکایک ز روی او @hosenih بر پهلویش سیاهی یک چکمه مانده است بر جای جای پیکر او صدمه مانده است خالی ست جای سر، به روی این بدن چرا؟ مانده است روی خاک، تنش بی کفن چرا؟ یعنی کدام نیزه سرش را ربوده است قربانی ِ کدام گناهِ نبوده است؟ پس آن عقیق سرخ سلیمانی اش چه شد؟ با ساربان بگو که مسلمانی اش چه شد؟ بیش از هزار شعله ی زخم است بر تنش رد های بوسه مانده به رگ های گردنش از نعل های تازه تنش بی نصیب نیست این پیکر مقطع الاعضا عجیب نیست؟ تا که سرش به نیزه ی دشمن سوار شد دیگر حریم خیمه به غارت دچار شد @hosenih نامحرمان دویده به دنبال خیمه ها نزدیک می شوند به خلخال خیمه ها غیرت نمانده است به مردان این دیار با بچه ها بگو که علیکُنَ بالفرار شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
یک نور ِ مشترک به دو پیکر ، جدا جدا در روح ، واحدند و به تن ، منتهی جدا عبدند و عابده ، نه از اینها جدا خداست نه این دو عـبد خاص ِ خـدا از خدا جـدا @hosenih خـواهـر بـرادرنـد و نبـودنـد لحظـه ای دور از نـگـاه گـرم هـم از ابتـدا ، جدا در ابتدا به شادی هم ، همسفر شدند از هم شـدند ، آخـر ایـن ماجـرا ، جدا آمد میان خیمه ی باران نشست و گفت از خود نکن ، عزیز دو عالم ، مرا جدا پنجاه سال خواهری ام با خودت گذشت پس می روی و می شوی از من چرا جدا من جـان سـالم از غـم تو در نـمی برم هـرگـز نبـوده ام بـه شـمـا از شمـا جدا @hosenih من با سنان و اشعث و خولی ، بدون تو بـاور نـمی کنـم ، شــوم از کـربـلـا ، جـدا «یاسین»‌ بمیرم آه ، همان یا حسین ماست یعنی«حـ،سین»که ز سرش یک‌هجا جداست شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
آمد به گودال ابتدا بال و پرت را بست نیزه شکسته دور تو دور و برت را بست @hosenih با خنجر کندش سرت را تند می برّید ای کاش میشد چشم های مادرت را بست تا شهر کوفه چند باری شد زمین خوردی این نیزه دارت آنقدر که بد سرت را بست سر نیزه ای پیدا نشد کوچکتر از اینها روی همین سر نیزه رأس اصغرت را بست آنقدر بابا گفت بابا گفت بابا گفت با ضربه ی سیلی دهان دخترت را بست آب آور خیمه کجایی چشم تو روشن نا محرم آمد دست های خواهرت را بست @hosenih هر کار میکردند از نیزه زمین میریخت که دست آخر آمد از پهلو سرت را بست شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
من زینب صبور تو بودم ولی حسین هنگام قتل صبر تو صبرم تمام شد @hosenih دیدم که جای آب لبت نیزه میخورد ازآن به بعد آب به لب ها حرام شد ای احترام واجب زینب ، دم غروب عریان شدی و جسم تو بی احترام شد بعد از عبور چکمه ی شمر از تنت حسین صحبت ز نعل های سواره نظام شد خیلی نگاهشان به من اذیت کننده بود دور و بر تو ، دور و برم ازدحام شد @hosenih کارم کجا کشیده که پرده نشین شهر با شمر بد دهن سر تو همکالم شد شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن با وضو مادر ما شانه به مویش میزد موی ِسلطان مرا شمر رها کن بس کن @hosenih ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقَدَر ضربه نزن زود جدا کن بس کن شمر فریاد نکش دخترکش میترسد حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن خون ِدر شیشه ی او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن @hosenih تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که شعر از گروه © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
الهی سایه‌ات با من بمونه برام با تو فقط بودن بمونه لباس کهنتو تَن کردی اما دعایی کن که پیراهن بمونه ببین پیرم ببین پیرِ گلوتم ببین جونم که درگیرِ گلوتم نرو پنجاه ساله صبر گردم اسیرِ بوسه‌ از زیرِ گلوتم @hosenih گلو بوسیدم اما سوخت زینب از این آتیش سراپا سوخت زینب گمونم آتیشِ دیوار و در بود عزیزم مثلِ زهرا سوخت زینب می‌خواستم چاک پیرهن رو ببوسم لباس و خود و جوشن رو ببوسم زدم بوسه به این حنجر ولی حیف نذاشتی پشتِ گردن رو ببوسم دارم دنبال تو بی بال میرم بدنبالت فقط از حال میرم بمون پیشه یتیما سخته امشب بزار من جایِ تو گودال میرم @hosenih نه تنها نیزه‌ها شونو آوردن با چمکه ردپا شونو آوردن تو اینا چارصدتا پیرمَرده عصاشونو عصاشونو آوردن* عزیزم تیرشونو کُند کردند سلاحِ پیرشونو کند کردند تو رو باصبر میخوان سر ببرن لب شمشیرشونو کُند کردند *مقاتل تا ۴۰۰ پیرمرد مفتی در لشکر عمرسعد ذکر کرده‌اند. شاعر: @dobeity_robaey
بیا خواهرم در بلا صبر کن چنان صبر خیر النسا صبر کن قدیمی ترین دوستدارِ حسین در این داغ پر ابتلا صبر کن @hosenih اگر عصر فردا که لب تشنه ام کسی زد مرا بی هوا صبر کن فدای دل مضطرت زینبم عزیزم برای خدا صبر کن به هنگام طغیان سر نیزه ها تنم می شود نخ نما، صبر کن سر و صورت خونی ام، می شود محل نزول عصا، صبر کن سرم مثل یحیی جدا می شود سرم از قفا شد جدا صبر کن سه ساعت زمان می برد ذبح من ببین قتل صبر مرا صبر کن اگر زیر خنجر زدم دست و پا نزن جان من دست و پا، صبر کن مرا یاد کن در نماز شبت مرا یاد کن هر کجا، صبر کن اگر وقت مغرب شد و در برت سرم رفت بر نیزه ها صبر کن @hosenih اگر بسته شد کتف تو در طناب به حیدر نما اقتدا، صبر کن رها می شوم بی کفن خواهرم نپرس از غم بوریا، صبر کن شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
کاش هجران کمی امان می داد یار ما را به ما نشان می داد به دل ما که خون جگر شده ایم خبری از اماممان می داد @hosenih کاش با جلوه اش ربیع الأنام مژده ی رفتن خزان می داد به دلی که شکست و بی بال است کاش در کربلا مکان می داد صاحب ما صلاح را می دید خیرمان هر چه بود از آن می داد رزق درک عزای جدش را از ازل صاحب الزمان می داد به هر آن کس که خیر او می خواست در غمش اشک بی امان می داد ** بود دلواپس خیام خودش با چه وضعی حسین، جان می داد @hosenih در همین حال یک نفر با پا جسم او را تکان تکان می داد کاش تا ذکر او تمام شود لحظه ای فرصتش سنان می داد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
کار بالا گرفت ای مردم وای از ضربه ی دوازدهم شاعر: @dobeity_robaey
تو را با خشكي ِ لب ذبح كردند به پيش چشم زينب ذبح كردند اگر من را مرتب زجر دادند تورا چه نامرتب ذبح كردند شاعر: @dobeity_robaey
سرت شد غرق خون بالای نیزه نیفتی‌ها بمون بالای نیزه برات قرآن می‌خونم روی محمل برام قرآن بخون بالای نیزه شاعر: @dobeity_robaey
ساعت سه توان آقا رفت خورد در پیش چشم زهرا تیغ ساعت چار رفت در گودال می کِشندش به هر طرف با تیغ ساعت پنج شد زمین لرزید که سپاهی به گرد مقتول است ساعت شش شده‌است از گودال همه رفتند و شمر مشغول است شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد @hosenih بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد تا نیافتی بازهم بر نیزه‌ات کوبیدنت هیچ دردی مثل این پیشم مجسم‌تر نشد روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد @hosenih نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
قد غم دال بوده ساعتِ سه وقت جنجال بوده ساعتِ سه لشکر مست های کوفه نشین دور گودال بوده ساعتِ سه @hosenih خواهری در پی برادر خود بی پر و بال بوده ساعتِ سه آنقدر که دویده در مقتل خسته، بی حال بوده ساعتِ سه دیده افتاده دست شمر، حسین دیده پامال بوده ساعتِ سه سختی هر دقیقه کشتن او قدر صد سال بوده ساعتِ سه ذوالجناح آمده بدون حسین خون، روی یال بوده ساعتِ سه @hosenih چشم غارتگر سپاه یزید پی خلخال بوده ساعتِ سه گیسوی دختر پریشان را... آه! بی شال بوده ساعتِ سه شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
آنقدر با تیغهاشان سر زمین انداختند پای سرها چندتا پیکر زمین انداختند این جماعت رحم در دلهایشان انگارنیست در بر دلدارها دلبر زمین انداختند @hosenih بعد ذبح کودک تشنه به دست حرمله صید را کشتند و بال و پر زمین انداختند خنجر کند و دل سنگ و هجوم ضربه ها رگ رگ خشکیده ی حنجر زمین انداختند با دم شمشیرها اجر رسالت شد ادا هر کجا بوسید پیغمبر زمین انداختند‌ تا سر خورشید بر نی رفت اهل آسمان سیل اشک از چشمهای تر زمین انداختند هر کسی اندازه وسعش از این پیکر ربود غارتش کردند و یک پیکر زمین انداختند خیمه ها نا امن شد از بعد آنکه لشکری دسته جمعی ساقی لشگر زمین انداختند آستینِ پاره شد جای حجاب و پوشیه وقت غارت چادر و معجر زمین انداختند @hosenih کوفه و شام و خرابه مجلس شوم یزید یک پدر را پیش یک دختر زمین انداختند خیزران میخورد بر لبها و با هر ضربه ای چند دندان پای تشت زر زمین انداختند شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود مارا به سخت جانی خود این گمان نبود ناراحتم زیاد نماندم کنار تو شمر آمد و برای نشستن زمان نبود @hosenih هر ناقه ای به غربت من گریه کرده است مانند من غریب دراین‌ کاروان نبود ای کاش در رکوع عقیق از تو میگرفت ای کاش بین قافله ای ساربان نبود ماندم چرا به زور کشیدند از تنت آخر لباس کهنه ی تو که گران نبود گفتم به آفتاب نتابد روی تنت شرمنده ام که روی تنت سایبان نبود با لشگری برای سرت جنگ کرده ام پس حق بده اگر که به جسمم توان نبود دیروز شش برادر کرار داشتم امروز دور خواهر تو جز سنان نبود آغوش من که هست چرا مانده ای به خاک جای تن تو برروی ریگ‌ روان نبود لعنت به این سفر که بدون تو میروم تنها شدن که حق من نیمه جان نبود @hosenih باد صبا ببر به نجف روضه مرا روضه بخوان که دخت علی در امان نبود ما رسممان شهادت و از جان گذشتن است اما دگر اسیر شدن رسممان نبود شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
با وفا بوده، خدا خیر به راهب بدهد شستشو داده دوچندان شده زیبایی تو *** بی وفا بوده، عجب! خیر نبیند خولی خاک پاشیده به آئینه‌ی زهرایی تو شاعر: @dobeity_robaey
دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور *** سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور شاعر: @dobeity_robaey
به روی نيزه‌ها ديدم سرت را ميان خون، رها بال و پرت را چگونه قلب من آرام باشد که دیده ساربان انگشترت را... *** چراغ عمر من پايان گرفته ببین باران الرحمان گرفته تمام دشت احيا دارد امشب که هر نيزه به‌سر قرآن گرفته شاعر: @dobeity_robaey
ابر بهاره این همه باران نمی شود قلب شکسته این همه سوزان نمی شود از جانِ خود عزیزتران روی نیزه اند جانِ نمرده این همه بی جان نمی شود @hosenih از آتشی که ریخته بر باغ اهل بیت نوری شکفته است که پنهان نمی شود پایی که بوسه‌گاه تمام فرشته هاست آخر حریف خار بیابان نمی شود از داغ گوشواره و معجر الی الابد دردی به جان ماست که درمان نمی شود @hosenih تاریخ، شام تیره بسی دیده است و باز شامی شبیه شام غریبان نمی شود من اشک و داغ و خون دل و آه می شوم با کاروان سوگ تو همراه می شوم... شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
© اشعار آیینی حسینیه در پیام‌رسان 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAADwv7gLSehSezj5Wmg
چهل سال است در تب گریه کردم چهل سال است هر شب گریه کردم چهل سال است من بیدار ماندم صحیفه را نوشتم روضه خواندم @hosenih چهل سال است غرق اشک و آهم شبانه روز یاد قتلگاهم چهل سال است خواب شمر دیدم به دستش خنجری دیدم پریدم چهل سال است گفتم دادِ بیداد همیشه ظرف آب از دستم افتاد چهل سال است تا مذبوح دیدم نشستم بر زمین، ضجه کشیدم چهل سال است دشت کربلایم به یاد روز دفن و بوریایم چهل سال است فکر اصغرم من عزادار ذبیحی پرپرم من چهل سال است مانند ربابم به کام تشنه، زیر آفتابم چهل سال است می گویم خدایا عطا کن خیر، سهلِ ساعدی را @hosenih چهل سال است یاد شهر شامم کنار عمه ها در ازدحامم چهل سال است بر زخمم نمک خورد بمیرم عمه ام زینب کتک خورد چهل سال است می گویم رقیه زنم بر دست می گویم رقیه چهل سال است در بزم شرابم به یاد خیزران خانه خرابم چهل سال است می سوزد وجودم به روی ناقه با غل بسته بودم @hosenih چهل سال است داد از سنگ دارم به روی خود نشان از چنگ دارم نگو این زهر امانم را بریده چهل سال است عمرم سر رسیده شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
منی که آسمان خاک رهم بود تمام هستیم زیر و زبر شد تمام مردها رفتند اما نصیب من فقط خون جگر شد اگر چه نیمه جان بودم پدر جان ولی خیلی بجانت راه رفتم برایم باورش سخت است اما کنار قاتلانت راه رفتم @hosenih میان نیزه داران حرامی کجا آخر مجال خواب میشد بروی ناقه ی رم کرده بودم تکان میخورد و پایم آب میشد نمک نشناس های شهر کوفه به اشک چشم عمه خنده کردند به ما خرما و نان خیرات دادند مرا پیش سرت شرمنده کردند میان حلقه دستم جا نمیشه نمیدانم چرا بازش نکردند گل اتش سرم افتاد بابا ولی عمامه را بازش نکردند همه بر بام خانه جمع بودند امان از اتش و از دود در شام در آن اوضاع سهل ساعدی دید تمام چکمه ام خون بود در شام @hosenih میان مجلس یک عده عیاش توان خویش را از دست دادیم همه بر صندلی هاشان نشستند ولی ما چند ساعت ایستادیم نمیخواهم بدانی اصلا از کاخ نمیخواهم بدانی اوج غم را که من بر هیچکس حتی تو بابا نگفتم روضه ناموسیم را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e