eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
43.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
313 ویدیو
27 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا می‌خواست از سر رد کند این قوم طوفان را به دستِ مرد دریایِ حوادث داد سکان را نجات کشتی از گرداب‌ها، زحمت فراوان داشت خدا خیرش دهد آن مرد را، پیر جماران را نگاهش فجر صادق بود، فجرِ انقلاب نور به پایان بُرد بعد سال‌ها شام غریبان را به امر او فرشته دیو را از شهر بیرون کرد گواهی می‌دهد تاریخ رسوایی شیطان را ازاین اعجاز بالاتر!؟ بهار آورد در بهمن گرفت از چشمِ گندم‌زارها خوابِ زمستان را صدایِ انفجار نور او لرزاند یکباره قَطیف و قدس را، حتی بلندی‌های جولان را هزاران شاه دید این مُلک، اما سیزده قرن است به رویِ چشم خود بگذاشته شاه خراسان را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مضمون به ذهن حضرت شاعر خطور کرد شعری برای عبرت ما جفت و جور کرد تاریخ را به سبک تغزل مرور کرد در واژه‌ها دوباره حقیقت ظهور کرد آری حقیقتی که از آن کم سروده‌ایم در گیر و دار قافیه مبهم سروده‌ایم حق و حقیقتی که شروع قیام شد خیلی گران برای پدرها تمام شد با اشک مادر شهدا احترام شد در سفره‌های خالی‌مان فیض عام شد این آیه‌های بيّنه روشنگری کند تاریخ را ورق زده یادآوری کند دیروز قحط "حریت" و "اختیار" بود مَشی و مرام سلطه‌گران آشکار بود بی مایه‌ای به گرده‌ی مردم سوار بود آزادگی مغایر آن روزگار بود دیروز اسیر غم به رهایی نمی‌رسید داد ستم‌کشیده به جایی نمی‌رسید دیروز عصر غیرت و انسانیت نبود قی کردن حیا و شرف معصیت نبود در شهر تیره صحبت مشروعیت نبود در کوچه‌ی محله‌مان امنیت نبود ناموس شیعه تجربه کرد اضطراب را یادم نرفته قصه‌ی کشف حجاب را دیروز مکتب نبوی دولتی نداشت غیر از حکومتی علوی حاجتی نداشت این تکیه و حسینیه‌ها حرمتی نداشت شهر به این بزرگی‌مان هیئتی نداشت دیروز که محدث و منبر نداشتیم اینگونه بزم روضه‌ی مادر نداشتیم تا اینکه شهر را تب بالا فراگرفت هر کوچه را شمیم مسیحا فراگرفت روح خدا زمین و زمان را فراگرفت این درس را ز حضرت زهرا فراگرفت از وارثان سفره‌ی پربار انقلاب صدها درود، هدیه به معمار انقلاب با خون، سپر برای بلیه درست کرد "طیب" سرشت، نفس زکیه درست کرد از دختران‌مان علویه درست کرد صدها حسینیه، حسنیه درست کرد این ناخدا که در دل طوفان بلند شد با اقتدا به شاه شهیدان بلند شد امروز زیر سایه ی دین پاگرفته ایم از دشمن ابتکار عمل را گرفته ایم در صدر فاتحان زمان جاگرفته ایم امروز زهر چشم ز دنیا گرفته ایم دیگر به زور و ظلم و ستم تن نمی‌دهیم در معرکه مجال به دشمن نمی‌دهیم امروز نان دشمن اسلام آجر است بازار از مساجد و از مسجدی پر است از بچه‌های فاطمه ابلیس دلخور است امروز روز عفت و تکریم چادر است ارزان به شمر و حرمله ها سر نمیدهیم سر میدهیم یک نخ معجر نمیدهیم بعد از خدا قسم به الفبای انقلاب جانی دوباره داده مسیحای انقلاب دیگر چه گویم از برکت‌های انقلاب ماییم و صبح روشن فردای انقلاب این انقلاب مظهر الطاف مادر است این مرز و بوم، کشور زهرا و حیدر است شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مشکل که همیشه هست و حتماً داریم اما دل پُر اُمید و روشن داریم تا صبح ظهور در دل ما باقی‌ست عشقی که به این پرچم و میهن داریم شاعر: @dobeity_robaey
اگرچه خسته از آماجِ تیرِ زخم زبانی نبینمت که از این غم، گرفته‌ای! نگرانی! همان که از دل تاریخِ رنج، یک‌تنه رد شد تنِ تکیدۀ تنهای من، هنوز همانی! خدا نیاوَرَد آن روز را، زمین بهاری! ببینمت که گرفتارِ دستِ باد خزانی به آب‌های گل آلودِ کینه کار ندارم تو مثل رود زلالی، تویی که در جریانی چقدر چین و چروک زمان نشسته به جانت ولی هرآنچه که می‌بینمت هنوز جوانی عجب قصیدۀ نابی شده‌ست نام بلندت همیشه و همه جا مثل شعر ورد زبانی شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
غمش از لشگرش بزرگ‌تر است خنجر از حنجرش بزرگ‌تر است زینب از بس که داغ دید انگار خیلی از مادرش بزرگ‌تر است چه کند با علی اصغر که نیزه‌ها از سرش بزرگ‌تر است چه کند با علی اکبر که سرش از پیکرش بزرگ‌تر است هر قدر تیر حرمله دارد از سر اصغرش بزرگ‌تر است ارباً اربا…همین بگویم که اصغر از اکبرش بزرگ‌تر است خوش به حال کسی که از انگشت کمی انگشترش بزرگ‌تر است شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین در لحظه‌های بارش باران بگو حسین هرجا دلت گرفت کمي محتشم بخوان هي در ميان گريه بگو جان، بگو حسين کشتي شکست خورده که ديدي به کارزار در خاک و خون تپيده به ميدان بگو حسين از نام گرم او دل برف آب می‌شود در سردسير سخت زمستان بگو حسين تغيير کرده است لغتنامه‌هايمان زين پس به جاي واژه عطشان بگو حسين روضه بخوان که لحظه‌ي طغيان چشم ماست همپاي چشمه‌هاي خروشان بگو حسين ** ديدي اگر که جسم قمر زير آفتاب مانده سه روز بين بيابان بگو حسين ديدي اگر که جامه‌ي يوسف ربوده‌اند افتاده بين معرکه عريان بگو حسين ديدي اگر که قاري قرآن سرش شکست از سنگِ قومِ دشمنِ قرآن بگو حسين شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
با گریه،با آه دمادم می نویسند در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند اندوه را با جوهر غم می نویسند این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر ع تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر ع آوای باران حضرت موسی بن جعفر ع دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر ع لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن از دردمندان توام درمان عطا کن بویِ دل‌انگیزِ بهارِ مَردُم ما نورِ چراغِ شام تارِ مَردم ما بودی همیشه در کنار مَردُم ما خیلی گره خورده است کار مَردُم ما گرچه گرفتاریم یا باب الحوائج امّا تو را داریم یا باب الحوائج خوشبخت چشمی که خودش را نیل کرده آیاتِ اشک آلوده ای تنزیل کرده پای بساطت سال را تحویل کرده بیچاره آنکه روضه را تعطیل کرده مشقِ بقای خضر،درسِ حوزه ی توست آب شفای خلق،اشکِ روضه ی توست جز ذکر "الله" لبت "بسمی" نداریم شیرین تر از نام شما اسمی نداریم با حرز تو از صدبلا قِسمی نداریم ما ترس از بیماریِ جسمی نداریم بیماری ما زندگی منهای روضه است راه علاجِ ما دو قطره چای روضه است چشم مرا تر کن زمان ربّناها لطفاً نگاهم کن میان این گداها پیچیده در هفت آسمان ها این صداها: یا "فاطمه معصومه"ها و یا "رضا" ها این خاک شد "ایرانِ" این خواهر_برادر جانِ همه قربانِ این خواهر_بردار دریای رحمت!ما به موج‌ات خو گرفتیم از هرکسی جز خاندانت رو گرفتیم در اوج بیماری ز تو دارو گرفتیم ما نسخه را از "ضامن آهو" گرفتیم صحن رضا جانِ شما دارالشفا شد پای ضریحش نُطقِ طفل لال وا شد موسایِ طور غم عصایت را شکستند با زجر تو قلب رضایت را شکستند نامردها دست دعایت را شکستند زیر لگدها ساق پایت را شکستند چیزی برای تو به جز ماتم نمانده نای مناجاتی برایت هم نمانده شیعه هنوز از غُصّه ات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد سِندیِ ملعون بد زبانش نیش دارد روی لبش دشنام قوم و خویش دارد با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی داغ حسن را کنج زندان می چشیدی در این قفس بال و پری دیدم؟ندیدم جز روضه چیز دیگری دیدم؟ندیدم زیر عبایت پیکری دیدم؟ندیدم جز استخوان لاغری دیدم؟ندیدم داغ تو ما را کُشت ای فرزند زهرا عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا با جوهر خون نامه ات توقیع گردید اندوه تو در روضه ها توزیع گردید آیه به آیه سوره ات تقطیع گردید بر تختِ‌پاره پیکرت تشییع گردید با این همه..،تو بی کفن ماندی؟نماندی آقا!بدون پیرهن ماندی؟نماندی اصلاً تنت آماج تیغ و نیزه ها شد؟! از پشت سر راس تو از پیکر جدا شد؟! آن‌گونه دور خیمه هایت شر به پا شد؟! ناموس تو راهیِ شامات بلا شد؟! پس هیچ دردی مثل درد کربلا نیست پس هیچ داغی داغ شاه سرجدا نیست شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
زندان، رواق روشنی شد، غرق نورت دیوارها، نمناک از شرم حضورت دهلیزها مستند، هنگام عبورت زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت این بندها، در بند زلف دلپذیرت موسای دربندی و هارون‌ها اسیرت یوسف، که ترس از تنگی زندان ندارد مصر وجود است او، غم کنعان ندارد نوح است و بیم از موج و از طوفان ندارد جان جهان است او، هراس جان ندارد عاشق، دلش دریاست، حتی کنج زندان آیینه‌ی دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت! هفت آسمان یک نقطه، در پهنای صبرت ای هفت شهر عشق، در معنای صبرت! زانو زدند ایوبها، در پای صبرت آقا! به این حجم از بلا، عادت ندارم باید بگویم، شاعرم، طاقت ندارم سنگینی شلاق و آن بازو؟ خدایا! زنجیر بر آن قامت دلجو؟ خدایا! چنگال زندانبان و آن گیسو؟ خدایا! خون و شکست طاق آن ابرو؟ خدایا! هر چند در دستان او، جام بلا بود از تشنگی، یک‌ریز یاد کربلا بود معصومه دلتنگ است، چشمانش به راه است فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟ پایان این قصه، گمانم اشتباه است یوسف می‌آید، روی تابوت است اما از اشک یاران، دجله، مبهوت است اما موسای ما، از طور سینا، بی‌عصا رفت این نوح، روی موجی از اشک و دعا رفت دردا! که با دُردانه‌ی زهرا، چه‌ها رفت تا پر کشید، اول دلش، پیش رضا رفت بی او، اگر چه عشق، مشکی‌پوش می‌شد، نور خدا بود او، مگر خاموش می‌شد؟ در بند بود و عالمی دربند اویند بسیاری از سادات، از پیوند اویند شهزادگان، فرزانگان، فرزند اویند هر گوشه، فرزندان دانشمند اویند وا می‌کند بر روی ما، بن‌بست‌ها را باب‌الحوائج شد، بگیرد دست‌ها را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
این تن غرق کبودی آسمان را محور است این سرِ از تخته آویزان به عالم سرور است جای او بر روی چشم ماست نه بر تخته چوب مردم! این محنت کشیده وارث پیغمبر است آنقدر سنگینی زنجیر زجرش داده است گردنش از دست‌های لاغرش لاغرتر است ساق پایش را ببیند دخترش دق می‌کند خوب شد که نیست اینجا، او ندیده مضطر است بچه هایش نذرها کردند آزادش کنند گرچه آزادست حالا، حیف دیگر پرپر است ای غلامان برروی دوش شما آقای ماست پس دهید اورا به ما، وقت وداع اخر است قاتل موسی بن جعفر زهر یا زندان نبود قاتلش توهین سندی لعین بر مادر است شیعیان هریک کفن در دستْ، اینجا آمدند کاظمین از واحسینا واحسینا محشر است گریه کن با حضرت موسی بن جعفر بر حسین گریه کن بر آن غریبی که به زیر‌ خنجر است ** خنجرش کند است می‌دانم ولی ای تشنه لب دست و پا کمتر بزن زینب دراین دورو بر است شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
چه خیری دارد این روضه، چه حالی، احسن الحال است عزا و گریه بر موسی بن جعفر، خیرالاعمال است هر آن کس زد صدا در زندگی، باب الحوائج را علی رغم تمام مشکلاتِ خود، خوش اقبال است کسی که اعتقادش بر شفای روضه اش سُست است اساساً ریشه ی توحید و ایمانش پُر اشکال است همین که نام او در خاطر بیمار می آید طبیب از راه می آید، شفایش هم به دنبال است همیشه کار سائل ها، تمنا از کریمان است کریمان بینشان همواره بخشش، رسم و منوال است زن بدکاره را با یک نظاره زیر و رو کرد و... زن افتاده به سجده، نزد معبودش سبک بال است کسی که عرشیان مشتاق بر پابوسی اش هستند چرا منزلگهش بر خاک نمناک سیهچال است؟! به لب خلصنی یا رب دارد و مانند صدیقه نمی دانم چرا جسمش شبیه باغ آلاله است چرا جسم نحیفش از رد شلاق گلگون شد؟! چرا آخر عبای ریش ریش او لگدمال است؟! چرا مولای ما افتاده گیر بددهانی پست؟! چرا هر صبح و شب در دور آقا جار و جنجال است؟! چگونه ساق پایش را شکسته سندی ملعون؟! تکان که می خورد پایش، تمام روز بدحال است ** چکیده اشک روضه بر لبِ خشکیده از زهرش به یاد غربت لب تشنه ای در بین گودال است مگر آخر چه شد در وقت غارت کردن ارباب؟! به دست هر کسی یک تکه از پیراهن و شال است شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پری گوشه ي زندان اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخه ي بشکسته امّید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه چال، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گويم؟ ديگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی در سینه دگر جز نفس مختصری نیست تا بال و پری بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست شاعر : استاد © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خدا از ما نگیرد منت باب‌الحوائج را غمِ او روضه‌ی او صحبت باب‌الحوائج را سر هر روضه‌ای که گریه کردم سفره‌ای دیدم خدا از ما نگیرد هیأت باب‌الحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسه‌ام را کاسه‌ام پُر کرد گدا باید بداند عادت باب‌الحوائج را کریمان چشم بر راه‌اند چیزِ کم نباید خواست خدا پاینده دارد دولت باب‌الحوائج را  از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت باب‌الحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت باب‌الحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجده‌ای کردیم نگیرید از سرِ ما عزت باب‌الحوائج را وصیت کرده‌ام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهرِ تربت ، تربت باب‌الحوائج را تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم نمی‌دانیم اما قیمت باب‌الحوائج را ** خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت نگاهِ دخترِ بی طاقت باب‌الحوائج را سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس می‌کرد یقینا زیر پایش قامت باب‌الحوائج را سیه چال آنقدر تاریک  زهرا هم نمی‌بیند  کبودی‌های روی صورت باب‌الحوائج را برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را حرامی کم نموده زحمت باب‌الحوائج را دعاکن زیر این زنجیرها شلاق‌ها غُل‌ها نبیند دختر او حالت باب‌الحوائج را نمی‌شد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت باب‌الحوائج را به روی تخته‌ای اُفتاده گِردش چار حمال است، اما شُکر نمی‌بیند رضایش غارت باب‌الحوائج را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
🏴اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ، وَصَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْيارِ، وَعَيْبَةِ الْأَنْوارِ، وَوارِثِ السَّكِينَةِ وَالْوَقارِ، وَالْحِكَمِ وَالْآثارِ، الَّذِي كانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَةِ الاسْتِغْفارِ، حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ، وَالدُمُوعِ الْغَزِيرَةِ، وَالْمُناجاةِ الْكَثِيرَةِ... قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد عمری کبوتروار جلد مشهدم مشهد امیدوارانه همیشه پَر زدم مشهد هربار بعد از کاظمینش آمدم مشهد باب الحوائج خیرخواهانه دعایم کرد موسی بن جعفر آستان‌بوسِ رضایم کرد دل‌های مشتاقان همیشه آرزومندش در محشر فردا همه محتاج لبخندش او نیست در بند کسی، دنیاست در بندش اولاد من قربان این بابا و فرزندش عمری بدهکارم بدهکار رضاجانش شد بهترین سلطان عالم طفل دامانش سلطان هوای رعیت‌اش را بیشتر دارد ارباب از حال دل نوکر خبر دارد هرقدر که مهر و محبت این پسر دارد این رأفت‌اش را یادگاری از پدر دارد شمسی که خود می‌پرورد شمس‌الشموس این است در چشم خاص و عام " زین المجتهدین "  است موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود گنجینه‌ی جمع کمالات پیمبر بود او پنجمین ذریه‌ی زهرای اطهر بود جانم به معصومی که خود معصومه‌پرور بود مانند او اولاد او با آبرو هستند سادات ایران بیشتر از نسل او هستند از نسل زهرا از تبار " هاشم" اش خواندند گاهی " وفیّ"  گفتند و گاهی " قائم " اش خواندند اهل ادب، اهل تدبر عالمش خواندند میدانی اصلاً از چه بابت کاظمش خواندند؟ عمری به روی غیظ کردن بست چشم‌اش را حتی ندیده دشمن او نیز خشم‌اش را دارد نسیم مهرورزی عطر خوشبویش تنها تبسم می‌چکد از روی دلجویش سنی و شیعه گوید از اخلاق نیکویش هدیه فرستاده برای شخص بدگویش در هر قنوت خویش مردم را دعا می‌کرد با جمع بدگویانِ خود، اینگونه تا می‌کرد او با زبان حق در این عالم تکلم کرد حتی به روی دشمن خود هم تبسم کرد عمری به هر درمانده‌ای مولا ترحم کرد در پیشگاهش بُشر حافی دست و پا گم کرد این دستگیری‌ها به یُمنِ التفاتش بود احیای دل‌ها هم یکی از معجزاتش بود همراه علم و منطق و برهان امامت کرد بی مزد و منت بارها قصد هدایت کرد جای پدر از منظر اسلام صحبت کرد از پاسخ او بوحنیفه نیز حیرت کرد در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود از خردسالی نیز حلّال مسائل بود من خرج مدحش می‌کنم ابیات موزون را وقف وجودش می‌کنم طبع دگرگون را کی چشم پوشی می‌کنم این‌گونه مضمون را؟ باید که یادآور شوم اقرار هارون را جز او کسی آیینه‌ی موسی بن عمران نیست میراث‌دارِ دانش جمع رسولان نیست همچون پدر بر روی منبر درس دین می‌گفت با لحن زیبای امیرالمومنین می‌گفت تفسیری از فحوای آیات مبین می‌گفت شیخ الائمه مدح او را این چنین می‌گفت: قطعاً رحیم است و علیم است و حکیم است او مانند اجدادش کریم بن کریم است او ** افسوس اسیر دست جمعی بی‌مروت شد عمری از این زندان به آن زندان...اذیت شد سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد در هر سیه‌چالی مکرر هتک حرمت شد شلاق زندان‌بان او خیلی به او بد کرد لعنت به سندی، سندی بن شاهک نامرد هردفعه که راهی زندان بلا می‌شد از دخترش معصومه با حسرت جدا می‌شد در دخمه‌ای با درد غربت آشنا می‌شد ‌ از بی‌کسی هر روز دلتنگ رضا می‌شد آزرده از تنهایی و رنج مصائب بود شب تا سحر هم صحبتش تنها "مسیب" بود یک عده با نامهربانی خسته‌اش کردند با ضربه‌های ناگهانی خسته‌اش کردند با چوب‌های خیزرانی خسته‌اش کردند با ناسزا و بددهانی خسته‌اش کردند هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو می‌کرد بین قنوتش مرگ خود را آرزو می‌کرد مانند زهرا مادر خود درد پهلو داشت عمری نشان از تازیانه روی بازو داشت در صورت نیلی خود، زخمی به ابرو داشت مرثیه در لفافه می‌گویم؛ دو زانو داشت ساق شکسته در غل و زنجیر تا می‌خورد سیلی شبیه مادر خود بی هوا می‌خورد با اینکه رد سلسله بر پیکرش دارد شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد الحمدلله جای امنی دخترش دارد معصومه‌اش با چشم‌تر راهی زندان نیست در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
من که جلد بام شاه مشهدم دست بر دامان پُر مهرش زدم نان خوبان‌ می‌خورم گرچه بدم (مَن اَراد الله) خواندم آمدم سفره دار ما گدایان السلام کاظمین الغیظِ قرآن السلام هرکجا سخت آمده دنیا به ما گوشه‌ چشمی کردی ای آقا به ما یک علی دادی و‌یک‌ زهرا به ما جور شد پس فیض دقُّ الباب ما گرچه دورم ای صفای کاظمین طوس و قم‌ دارد هوای کاظمین گریه آوردم‌ که خوشحالم کنی می‌شود آیا سبک بالم کنی.. گر نشد صَفْوانِ جمالم کنی.. راضیم براینکه حمالم‌ کنی  دلخوشم‌ حمال کوی دلبرم بار زُوار شما را می‌برم تا نظر سمت کلافی می‌کنی بر گلیمت عرش بافی می‌کنی خوش بدی‌ها را تلافی می‌کنی بُشر مُطرب را تو حافی می‌کنی کاش ای آقا که ذره پروری یک سحر از کوچه‌ی ما بگذری بنده‌ی نفسیم ایمانی بده نسخه‌ی فوری درمانی بده یاد ما رسم مسلمانی بده سفره را وا کن به ما نانی بده انبیا هم مثل ما پشت درند نان خشکت را تبرک می‌برند ای فدای اشک‌های جاری ات داغ بر دل شد شب از بیداری ات بین‌ آن بیتوته ی اجباری ات دادْ زندانبان عجب دلداری ات یا مُخَلِّص گفتی و دل‌ْ زار شد مادرت بالا سرت تبدار شد هرکس آمد رد شد از روی عبا وای من ماندی به زیر دست و پا زیر لب گفتی امان از کربلا ذبح شد جدِّ غریبم بی هوا تا سواران بین خیمه تاختند عمه جانم‌ را زمین انداختند شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
اشک های ستاره ها می‌ریخت کهکشان هم به گریه افتاده از نحیفیِ پیکر خورشید آسمان هم به گریه افتاده جسم او ذره ذره آب شده تازیانه چه کرده با بدنش!؟ این که افتاده گوشه‌ی زندان پیرُهن‌خالی است یا بدنش!؟ حجم بال و پرش پُر از زخم است جای سالم نمانده در پَرِ او قفسش بس که کوچک و تنگ است هی به دیوار می‌خورد سرِ او درد تا مغز استخوان می‌رفت بازویش را اگر تکان می‌داد می‌توانست شب بخوابد اگر درد پهلو کمی امان می‌داد وای از آن دم که آرزو باشد لحظه‌ای آه حسرتی بکشی غل و زنجیر فرصتی ندهند نفسی هم به راحتی بکشی دمِ " عجِّل وفاتی " لب او زنده کرده است داغ زهرا را ظاهراً عادت نگهبان‌هاست بی جهت می‌زدند آقا را آه! با هر تنفسش می‌شُد حس کنی دردِ در جِناقش را بشکند دست سِندی کافر... خُرد کرد استخوان ساقش را با هزاران عذاب جان داد و با هزاران عذاب تشییع شد روی یک تخته پاره‌ای کوچک بدن آفتاب تشییع شد باز هم جای شکر آن باقی است مصحف‌اش را بهم نریخت کسی طرح لب‌های نازنینش را با نوک پا بهم نریخت کسی لحظه‌ی جان سُپردن او را خواهرش روی تل نمی‌دیده با عصا هیچ نامسلمانی به سر و صورتش نکوبیده احدی در پی غنیمت نیست پیرهن از تنش کسی نَکِشید بعد جان دادنش خدارا شُکر مرکبی روی پیکرش ندوید شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
نگاهی کن به این چشمانِ مضطر هزار امید آوردم بر این در من و این اشک... یا باب الحوائج من و این آه... یا موسی بن جعفر شاعر: @dobeity_robaey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
او که عطر نفسش را به بهاران می‌داد جام باران به لب خشک بیابان می‌داد همچو طوبای بهشتی که پراز عطر خداست شاخه اش جای گل سرخ، مسلمان می داد با سکوتش به جهان درسِ حیا می‌ آموخت صبر او حوصله بر موسیِ عمران می داد مثل خورشید که نورش همه جا می تابد با نگاهش به زن مُغنیه ایمان می داد صحن سجاده اش از غربت او بارانی موجِ اشکش خبر از روضه یِ پنهان می داد غل و زنجیر چه مستانه طوافش می‌کرد او که دستور به زنجیره ی کیهان می داد باوجــودِ ســتمِ وافـرِ زنــدانبانَش وقتِ افطار به او هم رطب و نان می داد نفسش رفت و کریمانه نفس داد به ما چه مسیحانه به این قوم عجم جان می داد خواست خاک عجم از عطر تنش پربشود همه ی هستی خود را که به ایران می داد می شکست آینه در محبس و انوارش را به قم و قبله ی شیراز و خراسان می‌داد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
این عشق آخر می کند کار خودش را این دیده ی تر می کند کار خودش را با دست خالی بر نمی گردیم،یعنی موسی بن جعفر می کند کار خودش را اشکی که جاری می شود در بین روضه فردای محشر می کند کار خودش را مستی دو چندان می شود در پای ایوان الحق که ساغر می کند کار خودش را ** جان می سپارم آخرش در کاظمینت.. اینبار نوکر می کند کار خودش را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
رشته‌ی دل‌های عاشق پشت این در بسته شد بار ما از خانه‌ی موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح، معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد ** آن‌که از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه‌ها سربسته شد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای امید همه ، ای چاره‌ی حیرانی‌ها ای دوای همه‌ی درد و پریشانی‌ها سفره‌ات کرد نمک‌گیر همه‌ دنیا را روضه‌ات راه نجات همه زندانی‌ها سیدی دست مریزاد ! رسیده یک عمر کرم ایل و تبار تو به ایرانی‌ها عاشقی در همه جا دردسری بود ولی ما رسیدیم از عشق تو به آسانی‌ها نَفَس گرم تو با آن زن بدکاره چه کرد؟ که گذشت از همه‌ی بی سر و سامانی‌ها قتلگاه آمده‌ای یا که به زندان آقا؟ ساق پایت چه شده؟ وای ازین جانی‌ها تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام چارده سال تو بودی و پریشانی‌ها یوسف فاطمه و تخته در و چار غلام کرده تغییر چرا رسم مسلمانی‌ها پیکرت روی زمین ماند، نماندند اما_ دختر و خواهر تو بین بیابانی‌ها ** سر جدت که جدا شد، همگی شیر شدند شمر آمد به حرم، کرد رجز خوانی‌ها شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟ زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست ** در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعاً دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم! این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟ اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست شاعر‌: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
موسای آل احمدم و برگزیده ام جای وصال، غربت و دوری خریده ام با اشتیاق جام بلا سر کشیده ام چون زینبم، حماسه ی صبر آفریده ام در قعر چاه، سِیر صعودی به من رسید رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید از آن زمان که مرد یهودی به من رسید قدر تمام عمر، مصیبت چشیده ام امشب دوباره قلب مرا گردِ غم گرفت از درد هجر فاطمه ام گریه ام گرفت اصلا نباید آه مرا دستِ کم گرفت... ...چندی گذشته و پسرم را ندیده ام زنجیرها از این همه آزار خسته اند دیگر، تمام نافله هایم نشسته اند هر صبح و شام حرمت من را شکسته اند آن قدر، ناسزا من از این ها شنیده ام خورشیدِ خاک خورده ی هفتم شدم اگر این روزها به گریه تجسم شدم اگر در لابه لای جامه ی خود گم شدم اگر مانند شمع، در کف زندان چکیده ام من را به زورِ سلسله بسیار می کِشند تا آن سیاهچالِ دل آزار می کِشند از ساق پای درهم من کار می کِشند گودال تنگ و پیکر قامت خمیده ام؟! شِکوه ز داغ مستمر خود نمی کنم اصلا نظر به دردسر خود نمی کنم گریه بر آتش جگر خود نمی کنم گریان داغِ تشنه لبِ سر بریده ام ** با جسم چاک چاک، سری در بدن نداشت در زیر آفتاب، به تن یک کفن نداشت یک عمر، یادِ این که لباسی به تن نداشت با اشک و آه، جامه ی خود را دریده ام شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
به مناسبت 24 رجب، سالروز علی در بدو دنیا آمدن کعبه قُرُق کرده برایش کار دشواری نبوده فتح خیبرها شاعر: @dobeity_robaey