eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیز دلم... دختر قشنگم پاشو... بابا برات بیسکوییت که می‌خواستی رو خریده... ببین بابا رفته با کلی زحمت، توی این وضعیت که هیچی پیدا نمی‌شه، برات یه بیسکوئیت پیدا کرده... بابا این بیسکوییت رو با ذوق و شوق آورده که خنده‌ت رو ببینه... توی این شرایط تنها دلخوشیش خنده‌های تو بود... اصلا می‌دونی، بابا اینو آورده بود که بشینه بیسکوییت خوردنت رو نگاه کنه و کیف کنه... بعد خورده‌های بیسکوییت رو از دور لب‌هات پاک کنه... و توی دلش بگه: آخیش! دخترم سیر شد... بعد یه مدت دخترم یه چیز خوشمزه خورد... پاشو عزیز دلم... پاشو بابا برات بیسکوییت آورده...😭😭💔 پ.ن: آمار شهدای غزه به ۲۴هزار نفر رسید.🥀💔 نسبت به غزه بی‌تفاوت نشیم... اللهم عجل لولیک الفرج... http://eitaa.com/istadegi
ولی همیشه همه چیز اونطور که ما انتظارشو داریم پیش نمی‌ره...
حتی شاید منم نفوذی باشم🙄
نظراتتون درباره آهنگ🙂 پ.ن: احساس ناامنی، بیشترین احساسیه که سلما توی زندگی تجربه‌ش کرده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿اگر هزار دزد بیرونی بیایند، در را نتوان باز کردن؛ تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد... (فیه ما فیه، مولوی) تیزر رمان رفیق؛ روایتی از متن و فرامتن فتنه ۸۸ به قلم فاطمه شکیبا فردا چهاردهمین سالگرد حماسه نهم دی ماهه؛ بیاید به این مناسبت، یکم از رفیق صحبت کنیم... از فتنه‌ای که دیگه داره توی خاطره‌ها کمرنگ می‌شه؛ و اگه این اتفاق بیفته، باید دوباره تجربه‌ش کنیم... دوباره سری به رفیق بزنید، و یک بریده کوتاه از رفیق رو برام بفرستید؛ تا یه مرور کوتاه روی رفیق داشته باشیم... رمان رفیق: https://eitaa.com/istadegi/1462
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 77 ⚠️این بخش از داستان دارای قسمت‌های ناراحت‌کننده است⚠️ دادپزشک سرش را به صورت نصفه و نیمه جسد نزدیک کرد. چشمانش را تنگ کرده بود که با دقت‌تر صورت جنازه را ببیند. درواقع جنازه صورت نداشت. انگار که با یک خط اریب، بیش از نیمی از صورتش را کنده بودند. فقط نیمه راست پیشانی، چشم راست و کمی از گونه راستش سالم مانده بودند. بقیه صورتش پوست نداشت و گوشت و ماهیچه‌هایش متلاشی و له شده بودند؛ طوری که حتی نمی‌شد جای خالی لب‌ها و بینی و کره‌ی چشم را دید. ماهیچه‌های رها شده روی صورت یخ زده بودند. دادپزشک گفت: این بیشتر شبیه جای دندونه، دندون‌های تیز. فکر کنم کار ماهیاست. -ممکنه کار اورکاها باشه؟ -نه، اگه اونا بودن سرش رو کامل می‌کندن. شاید کار کوسه گرینلنده، یا ماهی‌های کوچیک‌تر. -شاید اصلا کار ماهیا نبوده باشه. دادپزشک با قطعیت سرش را تکان داد. -این مدل زخم اصلا شبیه اثر اشیاء تیز نیست، شبیه اثر چکش و این چیزها هم نیست. دادپزشک نگاهی به بقیه قسمت‌های جسد انداخت. زخم‌هایی مشابه زخم صورت در چند قسمت دیگر بدنش دیده می‌شدند؛ مخصوصا سر انگشتانش. گوشت سر انگشتان و دستش خورده شده بودند. دادپزشک گفت: هیچ‌کدوم اینا کار یه آدم نیست. جسدش گیر ماهیای گرسنه افتاده. مامور گفت: یکم عجیب نیست که صورت و نوک انگشت‌هاش از بین رفتن؟ یعنی دقیقا قسمت‌هایی که می‌شه باهاش هویت رو تشخیص داد؟ دادپزشک شانه بالا انداخت. -این قسمت‌ها از لباس بیرون بودن. طبیعیه که بهشون حمله بشه. لبخند زد و ادامه داد: شایدم ماهیا می‌خواستن با این کار هویت قربانیشون رو قایم کنن، ولی نمی‌دونستن برای تشخیص هویت می‌تونیم از دی‌ان‌ای استفاده کنیم! دادپزشک خواست به شوخی‌اش بخندد، ولی مامور در خنده همراهی‌اش نکرد و دادپزشک هم خنده‌اش را خورد. ___________ اورکا: نهنگ قاتل. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
پیام همکلاسیِ همیشه در صحنه😅 فردا امتحان داریم، بعد بجای درس خوندن داریم توی گروه همکلاسی‌ها بحث می‌کنیم که امتحان رو لغو کنیم😐 و منتظر پاسخ استادیم🙄
انگیزه‌تون رو برای مطالعه شهریور و ادامه خورشید نیمه‌شب از دست ندید... اصل ماجرا داره تازه شروع می‌شه!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خوشحالم که لذت می‌برید. بله منم واقعا دوست دارم شفق رو ببینم. ___________ اگه همدیگه رو ملاقات می‌کردن خیلی جالب می‌شد ولی شرایطش نبود.
سلام مربوط به یه ماجرای غم‌انگیز توی رمان خط قرمزه... یعنی یادآور اون ماجراست.
اتفاقا دادپزشکی برای من خیلی جذابه... و بیشتر جزوه‌های پزشکی قانونی رو مطالعه کردم... هم برای رفیق هم برای خط قرمز و هم برای بقیه داستان‌ها...
سلام با افتخار بله، از اهالی «سید شهیدان اهل انار» بودم...
شهادت نابودی نیست 🙂
مه‌شکن🇵🇸
سلام مربوط به یه ماجرای غم‌انگیز توی رمان خط قرمزه... یعنی یادآور اون ماجراست.
خود منم حس می‌کنم چندین سال موقع نوشتن خط قرمز بزرگ‌تر شدم...
انتقام سخت😐
پیام‌هاتون درباره داستان خیلی زیاده، خیلی‌ش رو نگذاشتم چون شبیه هم بودن و احتمالا تعدادی هم جا افتادن. عذرخواهم.