مهشکن🇵🇸
یک کد خیلی ریز درباره راز خودکشی سلما توی همون قسمت ۷۹ داده بودم؛ یک کد خیلی ریز. هیچکس متوجهش نشد؟
متاسفانه هیچکس نفهمید 😕
ببینید شهروند جایی بودن، ربطی نژاد نداره!
مدارک هویتی جعلی سلما، با تابعیت و شهروندی بریتانیاست.
یعنی سلما(البته با هویت جعلی) از دید دولت گرینلند شهروند بریتانیا بوده، شهروند عرب بریتانیا(همین الان خیلی از ایرانیها، عربها و... شهروند یک کشور دیگه مسحوب میشن)
نکته این نیست،
خیلی سادهتر و جزئیتره...
این نظر و نظرات بسیاری که متاسفانه پیداشون نمیکنم، از هفته پیش برای بنده فرستاده میشد و تحلیلهای شما درباره خودکشی سلما...
خوشحالم که رمان براتون یه چالش معمایی شده تا قدرت تحلیلتون رو به چالش بکشید
ممنونم که با دقت میخونید و نظرتون رو برام میفرستید.
آفرین☺️
من انتظار چنین اتفاقی رو دارم، این که نوشتههام قدرت فکر و استدلال مخاطب رو بالا ببره، نه اینکه صرفا یک هیجان داشته باشه.
از همه عزیزانی که پیامشون رو منتشر نکردم عذر میخوام؛
هم تعداد زیاد بود و هم بعضی پیامها واقعا انقدر تحلیلهای درستی بودن که داستان لو میرفت!
✨بسم الله النور✨
چند توصیه برای ایام اعتکاف(بر اساس تجربه):
۱. حتیالامکان با خودتون تلفن همراه و تبلت و... نبرید، چون همه معنویت اعتکاف رو به فنا میده. اگر هم برای ارتباط با خانواده لازمش دارید، بذارید خاموش توی کیفتون باشه و فقط یه ساعت خاص باهاش تماس بگیرید.
۲. یکی از تبعات منفی بردن تلفن همراه به اعتکاف(مخصوصا اعتکاف خواهران)، احساس ناامنیای هست که به خودتون و اطرافیانتون میده؛ چون تلفن همراه دوتا ویژگی خطرناک داره: دوربین و اینترنت! توی محیطی که خانمها میخوان بدون حجاب و راحت باشن، واقعا آزاردهنده ست.
۳. دور اعتکاف فامیلی رو خط بکشید که رسماً تبدیل به پیکنیک میشه. دیدم خانمهایی رو که فامیلی و با بچههاشون میان اعتکاف و بیشتر وقتشون به دورهمی و بگو بخند و تخمه شکستن میگذره؛ درواقع اومدن که چند روز از دست شوهرشون و کارهای خونه یه نفس راحت بکشن و یه دورهمی زنونه داشته باشن. نه خودشون از فضا استفاده میکنن، نه میذارن ما استفاده کنیم با سر و صداهاشون.
۴. دور اعتکاف دوستانه رو هم خط بکشید که تبدیل به اردو میشه. با اکیپ دوستای مدرسه و دخترعمو و دخترعمه راه نیفتید برید اعتکاف؛ چون بیشتر زمان رو میشینید دور هم چرت و پرت میگید و بازی میکنید؛ حتی وقتی میخواید مثلا دو رکعت نماز بخونید و دو قطره اشک بریزید هم ممکنه با مسخرهبازی و این چیزا همراه بشه. گارد نگیرید، تجربه دارم که میگم. نه خودتون چیزی از اعتکاف میفهمید، نه میذارید بقیه به عبادتشون برسن.
۵. توصیه من اینه که دونفری برید اعتکاف. یه دوست خوب پیدا کنید که اونم انگیزهش اعتکاف و عبادت باشه، نه خالهبازی و در رفتن از مدرسه و این چیزا. اعتکاف تنهاییِ تنهایی هم خیلی سخته(مخصوصا بار اول). بهتره یه نفر همراهتون باشه که افطار و سحری رو با هم باشید، اگه مثلا خواستید بخوابید بهش بسپارید فلان ساعت بیدارتون کنه، اگه خدای نکرده حالتون بد شد یا مشکلی پیش اومد کمکتون کنه و شما هم کمکش کنید؛ توی ساعتهای عبادت هم قشنگ تنهایی برید یه گوشه.
۶. من معمولا خوراکیهایی که با خودم میبرم اعتکاف رو دست نخورده برمیگردونم؛ چون بعد افطار میل به چیزی ندارم و گرسنهم نمیشه. شاید شمام اینطور باشید؛ ولی به هرحال از بردن سه تا چیز غافل نشید: نبات، خرما و عرق نعنا. این سه تا چیز میتونه شما رو موقع افطار و سحر نجات بده!(مخصوصا عرق نعنا تاثیر بسزایی روی سردردهای من داره!)
۷. اگه داروی خاصی مصرف میکنید همراهتون ببرید. من چون گاهی دچار سردرد میشم، حتما استامینوفن همراهم هست. بد نیست همراهتون باشه، حتی اگه کسی نیاز داشت بهش بدید.
۸. کتاب «شکوه امر خدا» و «چگونه یک نماز خوب بخوانیم» استاد پناهیان خیلی توی اعتکاف مزه میدن! یه طوری که قشنگ روی ابرهایید با خوندنشون.
۹. حتما یکی دوتا کتاب کمحجم همراهتون باشه، کتاب خوندن توی اعتکاف لذتبخشه. ولی کتابی که انتخاب میکنید، متناسب با فضای اعتکاف باشه، مثلا هری پاتر خیلی به درد خوندن توی اعتکاف نمیخوره!! توصیه من مخصوصا به دخترخانمها، کتاب زندگی دختران شهیده ست، مثلا «راض بابا»، «من میترا نیستم»، «زیباتر از نسرین»؛ یا کتابهای شهید مطهری، مخصوصا «آزادی معنوی»، «جاذبه و دافعه علی(ع)» و مجموعه آشنایی با قرآن.
۱۰. از صحیفه سجادیه غافل نشید. نصف بیشتر لذت اعتکاف به صحیفه سجادیه خوندنشه!
۱۱. ببخشید ولی خواهشاً قبل اعتکاف حمام برید، توی اعتکاف هم یه دست لباس اضافه داشته باشید و لباستون رو عوض کنید، مخصوصا صبح روز سوم!
۱۲. لوازم ضروری مثل قاشق و چنگال و لیوان، دمپایی، مسواک و دستمال کاغذی و... رو حتما همراهتون ببرید؛ خیلی لازم میشه. فقط حواستون باشه گم نشه.
۱۳. توی اعتکاف خیلی دنبال بحث اعتقادی و... با دیگران نباشید. سکوت رو تمرین کنید، درون خودتون رو بگردید.
۱۴. ثواب اعمالتون رو میتونید به یک شهید هدیه کنید و خلاصه سه روز به طور ویژه با اون شهید حال کنید.
۱۵. برنامه خوابتون رو منظم کنید، ساعتایی بخوابید که معمولا بقیه هم میخوابن؛ مثل بعد از طلوع آفتاب تا پیش از ظهر. یه طوری بخوابید که شب توان عبادت رو داشته باشید. مزاحم خواب بقیه هم نشید!
۱۶. امام زمانی دعا کنید، افق آرزوهاتون رو بلند کنید. دعا برای منم یادتون نره...
#ماه_رجب #لیله_الرغائب
https://eitaa.com/istadegi
عظمت اولین پنجشنبه ماه رجب فراتر از تصویر مادی هست که برای آن القا کردهاند.
بقول آیت الله بهالدینی وقتی خداوند خیر بندهای را بخواهد میل و رغبت دلش را عوض میکند.
لیله الرغائب شب قرارگرفتن در مسیر میل و رغبت الهی ست نه مشغول شدن به آرزوهای خود.
🔴 رَغائب به معنای آرزو نیست!
بلکه شب رغبتها است،
یعنی از خدا بخواهید رغبتهای
یک سال شما را هدایت و اصلاح کند.
فَاستبقوا الخیرات شویم،
بالاترین خیرات زمینهسازی ظهور مولاست، که باید به سمتش سبقت بگیریم.
📚 آیت الله جوادی آملی
#لیله_الرغائب
#ماه_رجب
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت94
هاجر میپرسد: از این که بمیری نترسیدی؟
-چرا؛ ولی بیشتر از این میترسیدم که نتونم انتقام بگیرم.
هاجر یک طرف پتو را روی سرم میاندازد و با فشارهای دورانی دستش روی موهایم، سعی میکند موهایم را خشک کند.
-خب، دیگه آریل مُرده. تو الان واقعا سلمایی.
آریل، آریلِ بلاتکلیف، آریلی که بازیچه موساد بود، آریلِ احمق، آریلِ قاتل، حالا در دریا غرق شده و مُرده؛ و عباس سلما را از دریا نجات داده است.
مسعود حرف هاجر را کامل میکند.
-دادههای ژنتیکی و بیومتریکت از پایگاههای داده اسرائیلیها حذف شدن. دیگه خیالت راحت باشه.
جمله آخرش، مانند یک ضربه آرام چکش بر سطح نازک یخ روی دریاچه، روی بغضم ترک میاندازد. بغض ترک میخورد و قطرات اشک، چهرهی یخزدهام را گرم میکنند. من آزادم. از دست موساد آزاد شدهام. انگار که تازه بار سنگینی از ترس را روی زمین گذاشته باشم و یادم افتاده باشد میتوانم گریه کنم.
هقهق.
بلند.
هاجر در آغوشم میگیرد؛ ولی حریف لرزش شانههایم نمیشود. از پشت پرده اشک، چهره بهتزده مسعود را میبینم که از هاجر میپرسد: دیگه چرا گریه میکنه؟
و هاجر جواب میدهد: چیزی نیست... کاریش نداشته باشین.
قایق همچنان روی موجها بالا و پایین میرود، باران به تندی میبارد و دریا توفانی ست؛ من اما آرامم. مطمئنم عباس من را به ساحل میرساند. حالا فقط منتظرم تا ببینم مقصد بعدیای که عباس برایم در نظر گرفته کجاست؟
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi