eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
552 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز که صلاحیت‌ها تایید نشده! بعد هم مه‌شکن قرار نیست ستاد انتخابات یه شخص خاص باشه. سعی می‌کنم تا جایی که ممکنه ویژگی‌های فرد اصلح رو بگم، و خودتون با بررسی این فرد رو پیدا کنید. ولی به کسی رای میدم که به لحاظ فکر و خط مشی بیشترین شباهت رو به آقای رییسی داشته باشه.
این حس شما طبیعیه، فکر کنم بیشتر آدم‌ها گاهی چنین حسی پیدا می‌کنن. اگه کوتاه مدت باشه که هیچی، ولی اگه ادامه‌دار شد باید دنبال راه حل برید و راه حلش هم مراجعه به یک روانشناس خبره ست.
سلام ممنونم که برای خوندنش وقت گذاشتید؛ نظر لطف شماست. بیشتر از نوشتن فصل دوم، به فکر بازنویسی‌ام. ان‌شاءالله صبر کنید از خورشید نیمه‌شب فارغ بشم...
4_5985519981947786385.mp3
4.84M
🥀 این بزرگوار نمودار و نشانه‌ی مقاومت است. انسان بزرگی است که تمام دوران کوتاه زندگیش که در سن ۲۵ سالگی به شهادت رسیده است، با قدرت مُزَور و ریاکار خلیفه‌ی عباسی، مأمون مقابله و معارضه کرد و هرگز قدمی عقب‌نشینی نکرد و تمام شرایط دشوار را تحمل کرد و با همه‌ی شیوه‌های مبارزه‌ی ممکن، مبارزه کرد... 🖤 شهادت امام جواد(علیه‌السلام) تسلیت باد. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال ۹۶بود ایامی که رقابت بین روحانی و رئیسی بالا گرفته بود. آقای رئیسی به اصفهان آمد و خانمش در مسجد بنی فاطمه جلسه‌ای گذاشت و به سخنرانی پرداخت. از اول تا آخر جلسه روی دو زانو نشسته بودم و نکات مهمش را می‌نوشتم. دفتر نوشته، هایم ۷سالی بایگانی شده بود. تا حادثه تلخ ورزقان رخ داد. به دنبال دفتر گشتم و پیدایش کردم اصلا فراموش کرده بودم آن موقع چه نوشته‌ام. به صفحه مورد نظرم که رسیدم چشمانم گرد شد کلماتی که ۷سال پیش از زبان خانوم یک کاندیدا نوشتم انگار برای الان کشور تعبیر شده بود. الانی که آن کاندید، رییس جمهور ملت است و چند روزی هم هست شهید شده است. متن به این شرح بود: «امید همیشه با خرافات همراهه اما انتظار همیشه برنامه دارد. انسان سرور جهان نیست، انسان نباید به دنبال تصرف مال و ثروت و پول باشد. برای گفت و گو با ولی عصر باید به فطرت مراجعه کرد و در زمانی که نیستند به نمایندگان آنها سری بزنیم. مسئولیت انسانی، انسان این است که مردم را راهنمایی کند. این ها شهید میشوند برای نسل های بعد....» انگاری خانم علم الهدی آن لحظه حرف زد تا بفهمم ان مرد کیست و حالا ۷سال گذشته و امروز ما داغدار آن راهنما و نماینده و مسئول شهید هستیم. ✍🏻 محدثه صدرزاده http://eitaa.com/istadegi
درسته اصلا شباهتی به زهره بنیانیان ندارم ولی خوشحالم که مزار زهره بنیانیان یادآور منه...🌱 شاید یه فایده‌ای برای آخرتم داشته باشه...
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 210 *** در تمام طول مسیر هیچ حرفی نزد. فقط من با جملات کوتاه، راه نشانش می‌دادم و او با جدیت به روبه‌رو خیره بود. منتظر بودم درباره قهر ناگهانی‌ام حرفی بزند، عذرخواهی‌ای، پرسشی، سرزنشی... هرچیز. او اما با من مثل نرم‌افزار مسیریاب برخورد می‌کرد، انگار گوینده مسیریاب بودم نه یک موجود زنده، آن هم یک موجود زنده‌ی آزرده‌خاطر. و من هم داشتم مقابل میل شدیدم برای عذرخواهی مقاومت می‌کردم؛ چون این کار بیش از قبل خرابم می‌کرد. با دست به خانه‌ی بزرگی اشاره کردم؛ خانه‌ای با حیاط بزرگ و پردرخت و حصاری از شمشاد و بوته‌های گل. یک عمارت مجلل که واقعا برای یک پدر و پسر زیادی بزرگ بود. بالاخره یک واکنش احساسی از تلما دیدم؛ با دیدن خانه‌مان چشمانش گرد شد. گفتم: بابام دوست داره اینطوری قدرتشو به رخ بکشه. کمی دورتر از خانه ایستاد و باز هم نگاهم نکرد. -خب، شبت بخیر. انگار او هم قهر کرده بود. خواستم کمی دست و پا بزنم، شاید دلش نرم شود و قهر را فیصله دهد. -ببخشید این وقت شب مجبورت کردم بیای اینجا. -اشکال نداره، پیاده شو. حتی نپرسید حالم خوب است یا نه. لجم گرفته بود و هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد. ناامید از به رحم آمدن دلش، در ماشین را باز کردم. یک پایم روی زمین بود که تلما کمی به سمتم چرخید. -من از این که درباره گذشته‌م بپرسی خوشم نمیاد. قبلا هم گفته بودم... نگاهش را به این طرف و آن طرف می‌چرخاند، به هر سویی جز صورت من. مِن مِن کنان گفت: خب... ام... اگه امشب تند رفتم... معذرت... می‌خوام... با این که مشخص بود برای گفتن این جملات دارد جان می‌کَنَد، باز هم شنیدنشان امیدوارکننده بود، خیلی امیدوارکننده. انقدر که انگار یک لیتر آدرنالین به بدن بی‌حسم تزریق شده باشد. می‌توانستم پرواز کنم. ذوق‌زده گفتم: نه... تو منو ببخش که زود از جا در رفتم! ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷 آسمان می‌خوانَد امشب قدسیان دف می‌زنند حوریان کِل می‌کشند و خاکیان کف می‌زنند شیر عاشق‌کُش! کدام آهو دلت را برده است؟ تیغِ مرحب‌جو! کدام ابرو دلت را برده است؟ آسمانی بی‌کرانی، عاشق دریا شدی آمدی آیینه‌ی انسیه‌ی حورا شدی امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا! شب، شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا! بیش از این ها با دل محبوب ما بازی نکن پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی در دلش طوفان به پا کردی، مدارا کن علی! از ازل در پرده بود، آیینه‌دارش می‌شوی در عبور از کوچه باغ عشق، یارش می‌شوی قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی ست وای! وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنی ست...! ✍🏻قاسم صرافان ✨سالروز پیوند آسمانی امام علی و حضرت زهرا علیهماالسلام مبارک!🌱 http://eitaa.com/istadegi