مهشکن🇵🇸
دیروز رفته بودم خونه مصباح، و اینطوری ازم پذیرایی کرد😓 فکر میکنید چرا؟
به هیچکس نگفته بودم😅 چون خودمم هنوز توی شوک بودم و هستم😶
مهشکن🇵🇸
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 📖داستان #دایره معمایی، تریلر، جنایی ✍🏻ش. شیردشتزاده ⚠️این داستان کاملا
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
📖داستان #دایره
معمایی، تریلر، جنایی
✍🏻ش. شیردشتزاده
⚠️این داستان کاملا غیرواقعی ست⚠️
قسمت ۵۳
صدای بوق ماشینهای پشت سرمان که بلند شد، یاد کمیل افتاد که چراغ سبز شده است. سریع راه افتاد و بوقهایی که هزار و یک بد و بیراه درشان نهفته بود بدرقهمان کردند. گفتم: یه چیز دیگه هم گفت. گفت میخواد یه قرار بذاره که ببیندم.
کمیل بار دیگر جا خورد؛ ولی روی ترمز نزد. چشمانش درشت شدند و گفت: کجا؟
-نمیدونم. نگفت. ولی مشخص بود که داشت منو میدید. میدید که چکار میکنم.
حسام گفت: برای همین داشتی مثل دیوونهها توی خیابون میدویدی؟
-آره. ولی هیچ چیز خاصی ندیدم.
-شاید توی یکی از ساختمونا بوده. به امید بگم...
کمیل پرید وسط حرفم.
-لازم نیست. چیزی که مهمه اونیه که میخواسته زنه رو بکشه.
-الان کجاست؟
-بردنش ستاد. زنه رو هم منتقل کردن درمونگاه اداره خودمون.
حسام زیر لب غر زد: از اولم نباید همچین کسیو تو بیمارستان نگه میداشتیم.
کمیل شانه بالا انداخت.
-نه، به نظرم بد نشد. ریسک بود ولی حداقل الان یکیشونو زنده و سالم گرفتیم.
***
وقتی حسین رسید، نگهبان مرد یک قالب یخ روی بینی کبودش گذاشته بود، سرش را به دیوار تکیه داده و صورتش از درد درهم رفته بود. نگهبان زن اما خونسرد سر جایش نشسته بود و یک دستمال را روی لبش فشار میداد که خونش بند بیاید.
حسین انگار هزار سال بود که نخوابیده بود. پای چشمش گود رفته و سیاه بود. افکار پریشانش را میدیدم. ذهنش مثل یک انباریِ آشفته بود، یک طرفش من بودم، یک طرفش آن ناشناس و تروریستها. انقدری رمق نداشت که بتواند مرتبشان کند. دغدغههای مهمتری هم در آن آشفتگی گم شده بودند؛ مثلا این که آن تروریست کلید خانه ما را از کجا آورده بود؛ چیزی که آن لحظه از همه مهمتر بود ولی حسین فراموشش کرده بود و من راهی نداشتم که این را به او بفهمانم.
هردو نگهبان تا چشمشان به حسین و کمیل افتاد برخاستند. کمیل گفت: چی شد؟
نگهبان مرد گفت: یه نفر رو فرستادن که حواس منو پرت کنه و منو بکشونه دنبال خودش. بعد دونفر حمله کردن سمت اتاق.
نگهبان زن که یک قدم عقبتر ایستاده بود، جلو آمد و دستمال را از روی لبش برداشت. لبش کمی پاره شده بود. گفت: فقط تونستم یکیشونو بگیرم. اونیکی فرار کرد. خدا رو شکر متهم چیزیش نشد.
ادامه دارد...
🔗قسمت اول داستان:
https://eitaa.com/istadegi/12546
⚠️کپی مورد رضایت نویسنده نیست⚠️
#محرم #مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 📖داستان #دایره معمایی، تریلر، جنایی ✍🏻ش. شیردشتزاده ⚠️این داستان کاملا
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
📖داستان #دایره
معمایی، تریلر، جنایی
✍🏻ش. شیردشتزاده
⚠️این داستان کاملا غیرواقعی ست⚠️
قسمت ۵۴
چهرهاش کمی از درد درهم رفت و دستمال را دوباره گذاشت روی زخمش.
-خدا قوت، آفرین.
و به نگهبان مرد رو کرد: اونی که دنبالش رفتی رو تونستی بگیری؟
مرد سرش را پایین انداخت.
-نه آقا. در رفت.
کمیل ملامتگرانه سر تکان داد: خانم از پس دونفر براومده و یکیو گرفته، بعد تو نتونستی یه نفرو بگیری؟
مرد گردنش را بیشتر خم کرد.
-ببخشید آقا. خیلی تند میدوید. شاید اصلا نباید دنبالش میرفتم. گول خوردم.
-نه، به هرحال اگه میگرفتیش به درد میخورد.
و آرام سر شانه مرد زد. حسین روی پاهایش بند نبود. میخواست زودتر کسی که دستگیر کرده بودند را ببیند. آخرش طاقت نیاورد.
-اونی که گرفتید الان کجاست؟
-تو اتاق بازجوییه.
حسین کودکانه بیقراری کرد.
-برم باهاش حرف بزنم؟
کمیل چشمغره رفت.
-خودم میرم.
***
زنی بود دور و بر پنجاه سالگی. تپل ولی نه خیلی چاق. به قیافهاش میخورد یک زن خانهدار مهربان باشد، یک مادر مهربان که دیگر وقتش بود نوهدار شود و با نوههایش برود پارک. کمیل که مقابلش نشست، چهرهاش را تا جای ممکن بدبخت و فلکزده نشان داد و واقعا هم خطوط چهرهاش و رنگِ آفتابسوختهاش، او را شکسته نشان میداد. مهلت نداد کمیل حرف بزند.
-آقا به خدا اشتباه شده... من نمیدونستم اون زهرهی ذلیل شده میخواد چکار کنه... سر کارمون بودیم به خدا. نمیدونم چرا ما رو گرفتین.
کمیل پوشه مقابلش را باز کرد و بدون توجه به نالههای زن، آن را خواند.
-فیلم درگیریت موجوده خانم. شما هم به مامور ما حمله کردی.
التماسهای زن اوج گرفت.
-آقا به خدا غلط کردم. زهره حمله کرد سمتش، من رفتم سواشون کنم. به خدا نمیخواستم اون خواهر نازنین رو بزنم. به خدا من کاریش نداشتم. فقط اومدم صواب کنم کباب شدم.
-تو کارمند اونجایی؟
-بله آقا. به بدبختی دارم خرج چندتا بچه یتیم قد و نیمقد میدم.
بعضی آدمها به اسم زرنگی مرزهای خریت را جابهجا میکنند و او یکی از همانها بود. ما را خر فرض کرد و دروغ گفت. کمیل گفت: اون دوستت... اسمش زهره بود، آره؟ اونم همکارته؟
ادامه دارد...
🔗قسمت اول داستان:
https://eitaa.com/istadegi/12546
⚠️کپی مورد رضایت نویسنده نیست⚠️
#محرم #مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
خواهش میکنم هرکس امشب این پیام رو میبینه، برای پیروزی جبهه مقاومت و ناکامی و نابودی دشمنان اسلام ۱۴ تا صلوات حضرت زهرا بفرسته
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
🌷اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
#لبنان #غزه
امیرالمؤمنین علی عليه السلام:
ما اشتَدَّ ضِيقٌ إلاّ قَرَّبَ اللّهُ فَرَجَهُ
هيچ سختى و مشكلى شدّت نگرفت، مگر اين كه خداوند گشايش آن را نزديك ساخت.
مهشکن🇵🇸
🔴حکم جهاد رهبر انقلاب در راه آزادی قدس 👈 مقاومت فلسطین و حزبالله تا امروز پیروز نبرد بوده و پیروزی
همهش میگفتیم وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد،
خب اینم حکم جهاد.
چند روزه دارم به این فکر میکنم که چکار میشه کرد و چرا ما هیچ کاری نمیکنیم؟😭
و یه روایت خیلی تکاندهندهای از امام علی علیهالسلام هست که میفرماید: کسی که بههنگام یاری رهبرش خواب باشد، با لگد دشمن بیدار خواهد شد.
خلاصه که بیاید یه فکری به حال خودمون بکنیم تا با لگد دشمن بیدار نشدیم...
#لبنان #غزه
داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر وضعیت خرابه، سردارها و فرماندهان خوب جبهه مقاومت دارن یکی یکی ترور میشن، سیاستمدارهای خسته و غربگرا جای سیاستمدارهای مقتدر انقلابیای مثل شهید امیرعبداللهیان و شهید رییسی رو گرفتن، به ضاحیه حمله شده و مردم دارن شهید میشن، حزبالله به شدت آسیب دیده، وضعیت غزه هم که نگفتنیه، ضربه کاریای به اسرائیل نخورده...
خیلی دلم گرفته بود، واقعا احساس میکردم افتادیم گوشه رینگ...
بعد موقع خوندن قرآن روزانه، به این آیه برخوردم.
یاری خدا نزدیکه، به شرطی که استقامت کنیم، بیتوجه نشیم، مومن و مجاهد بمونیم...
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 پیام مهم رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان
🔹️حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان پیام مهمی صادر کردند.
📝 متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
✏️ بسم الله الرحمن الرحيم
کشتار مردم بیدفاع در لبنان از سوئی بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد، و از سوئی کوتهنظری و سیاست ابلهانهی سران رژیم غاصب را به اثبات رساند. باند ترور حاکم بر رژیم صهیونیست از جنگ جنایتکارانهی یک سالهی خود در غزه درس نگرفتند و نتوانستند بفهمند که کشتار دستجمعی زنان و کودکان و مردم غیر نظامی نمیتواند در ساخت مستحکم سازمان مقاومت اثر بگذارد و آن را از پا بیندازد. اکنون همان سیاست حماقتآمیز را در لبنان میآزمایند. جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساخت مستحکم حزبالله لبنان صدمهی مهمی وارد کنند. همهی نیروی مقاومت منطقه در کنار حزبالله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزبالله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکردهاند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزبالله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوهی الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
والسلام على عباد الله الصالحين
سید علی خامنهای
۷ مهر ۱۴۰۳
💻 Farsi.Khamenei.ir