سلام
بله کاملا درسته، اصلا قانون یعنی محدودیت و هیچوقت نمیشه همه مردم رو قانع کرد. منظور من از احترام به سلایق این بود که محدوده قانون بتونه بیشتر مردم رو پوشش بده. مثلا دین اسلام رباخواری رو حرام کرده؛ اما مردم رو در انتخاب شغل و کسب درآمد (با رعایت اصول شرعی) آزاد گذاشته.
درباره پوشش هم همینه. یک حدی مشخص شده ولی این حد نباید طوری تنگ باشه که همه مردم مجبور بشن یه جور لباس بپوشند. با رعایت حدود هر فردی باید بتونه پوشش خودش رو انتخاب کنه. همین الان حجاب زنان مسلمان از کشورهای مختلف رو ببنید، همه باحجاباند ولی شکل رعایت حجاب متفاوته.
سلام
اولا ارجاعتون میدم به پیام قبلی. ممنوعیت حجاب در فرانسه با پلورالیسم دینی که خودشون مدعیش هستند تناقض داره؛ چون به پیروان یک دین اجازه نمیده دین خودشون رو بهش عمل کنند.
دوما برای من هیچ قانونی به اندازه قانون خدا اصالت نداره. حکومت جهان فقط دست خداست، حجاب قانون تنها حاکم مطلق جهانه نه عقیده شخصی من.
من به دستور حاکم مطلق جهان عمل میکنم.
دیروز اتفاقی دیدم یه سایت رمان شاخه زیتون رو گذاشته،
بخش نظراتش خیلی جالب بود.
ملت کلی باهم دعوا کرده بودن😅
علت دعوا هم بنده و رمانم بودیم و من از همه جا بیخبر🙄😶
🌱محرم و عزاداری امام حسین اگه ما رو رشد نده پس قراره چه تاثیری داشته باشه؟ قراره قیام امام حسین علیهالسلام یه الگوی عملی برای ما باشه. ادب و فداکاری رو کجا میشه بهتر از اینجا یاد گرفت؟
#فرات
#محرم #امام_حسین
متن کامل👇🏻👇🏻
مهشکن🇵🇸
🌱محرم و عزاداری امام حسین اگه ما رو رشد نده پس قراره چه تاثیری داشته باشه؟ قراره قیام امام حسین علیه
🥀﷽🥀
"ما و گردنههای سخت!"
✍️فاطمه شکیبا
-الای ابلفضل به کمرد بزِنه. (الهی ابالفضل به کمرت بزنه).
-واگذارِت کردم به امام حسین.
-الای خیر نبینی.(الهی خیر نبینی!)
این نفرینهایی که به لهجه اصفهانی خوندید به نظرتون چیاند؟ نفرین یه مادر مومن به بچه ناخلفش؟ نفرین یه بِزِهدیده به یه کلاهبردار؟ نفرین کسی که ماشینشو بردن به یه دزد؟
نه!
اینا حرفاییه که یه خادم امام حسین علیهالسلام، موقع خدمت به عزادارها میشنوه! از طرف کی؟ بعضی از عزادارها(فقط بعضیاشون).
بذارید بیشتر توضیح بدم.
این شبا توفیق دارم توی هیئت نزدیک خونه به عزاداران اباعبدالله خدمت کنم(چند ساله که بجای حسینیه میام اینجا). یکی از معضلاتی که واقعا از اول باهاش مواجه بودیم، معضل صندلیهاست. نزدیک به پنجاه تا چهل درصد فضای هیئت صندلی چیده شده، تا خانمهایی که به دلیل کهولت سن، بیماری یا بارداری نمیتونن روی زمین بشینن، از صندلیها استفاده کنن. ولی بارها دیدیم عزیزانی روی صندلی میشینن که مشکل خاصی ندارن و فقط میخوان راحتتر باشن؛ و اوضاع وقتی بدتر میشه که میبینیم بچههای کوچیک رو هم کنار خودشون روی صندلی نشوندن! یا میبینیم که خیلی از خانمها کفش یا کیفشون رو روی صندلی میذارن و به اصطلاح جا میگیرن و میرن، و ما شرمنده خانمهایی میشیم که واقعا نمیتونن روی زمین بشینن و از ما صندلی میخوان، درحالی که صندلی خالیه و یه نفر جا گرفته.
عزیزان! لطفا هرجایی تشریف میبرید عزاداری، این رفتارها رو نشون ندید. واقعا واقعا واقعا حقالناسه. نشستن به شکل گِرد دور هم، دراز کردن پا، نشستن توی مسیر رفت و آمد، جا گرفتن روی زمین با کیف و کفش اونم درحالی که خیلیها جای نشستن ندارن، رفت و آمد مداوم، پفک خوردن و حرف زدن(این دیگه فاجعهس!)، هل دادن برای شام و توجه نکردن به راهنماییهای خادمین، واقعا در شأن عزادارهای اباعبدالله نیست. شما وقتی از زاویه دید خودتون نگاه میکنید میگید من اینطوری راحتترم، ولی از دید مایی که خادم شما هستیم و میخوایم همه با آرامش عزاداری کنند و از مجلس استفاده کنن هم به قضیه نگاه کنید... ما نمیتونیم استثنا قائل بشیم، چون یه استثنا استثناهای دیگه رو دنبال خودش میاره. نمیتونیم و نمیخوایم رفتار بدی از خودمون نشون بدیم، و واقعا انرژی زیادی میذاریم، پس لطفا هرجا تشریف میبرید روضه، با خادمین همکاری کنید و خدای نکرده رفتار تندی نشون ندید و خادم رو به پهلوی شکسته حضرت زهرا و دست بریده حضرت عباس حواله ندید! به خدا درست نیست خادم بیاد فحش و نفرین بشنوه، اونم فقط بخاطر این که وظیفهش رو انجام داده.
مثلا دیشب یکی از بچهها به یه خانمی گفته بود جلوتر نرید، جا نیست! اون خانم هم گفته بودن خب به تو چه؟ و اشک این دوستمون دراومده بود.
عزیز من! باور کنید خادم به فکر راحتی شما و همه عزادارهاست. مردمآزار که نیست، دشمن شما که نیست! اون خادم هم مشکلات شخصی داره، خسته ست، ممکنه اشتباه کنه... شما بخاطر امام حسین علیهالسلام ببخشیدش. باور کنید گاهی اگه جدی نباشه نمیتونه جمعیت رو کنترل کنه.(تازه به خادمین بیچاره معمولا شام هم نمیرسه، چون باید صبر کنن همه مردم برن و آخر کار برن شام بگیرن، و وقتی میتونن برن که دیگه شام تموم شده!)
البته واقعا من این چند شب برخوردهای خیلی قشنگی هم از مردم نازنین دیدم. مثلا یکی دوبار شد که یکی از عزادارهایی که روی صندلی نشسته بود، با این که خودش کمرش درد میکرد، وقتی دید خسته شدم تعارف کرد که یکم روی صندلیش بشینم و استراحت کنم. یا یکبار شد که حال یکی از بچههای خادم بد بود و یکی از خانمها بهش شکلات داد و پیگیر حالش شد که خوب شده باشه. دیدن این رفتارهای قشنگ خستگی آدمو از بین میبره.
خیلی بینظمیها توی قسمت خانمها دیده میشه. علت عمدهش هم اینه که خانمها خانوادگی میان، مادر و دختر و عروس و مادرشوهر و خاله و عمه و دخترخاله و دخترعمه و... همه باهم با چندتا بچه تشریف میارن، برای همین اون معضل جا گرفتن و گرد نشستن پیش میاد. یا مثلا وقتی نمیذاریم آخر مراسم همه هجوم ببرن به سمت در، میان میگن دخترم اون طرفه برم پیشش، خواهرم رفت میترسم گمش کنم، شوهرم دم در منتظره بذار برم و... بچهها هم غالبا با خانمها هستن که دیگه نورعلینور میشه(مهدکودک هیئت رو گذاشتن برای اینجور وقتا)، و شرایط وقتی بدتر میشه که خانمها برای رفتن عجله دارن و ما هرشب باید از گردنه سخت فاجعه منا عبور کنیم!
ادامه دارد...
#محرم #امام_حسین
مهشکن🇵🇸
🥀﷽🥀 "ما و گردنههای سخت!" ✍️فاطمه شکیبا -الای ابلفضل به کمرد بزِنه. (الهی ابالفضل به کمرت بزنه). -
همه اینها به کنار، برگردیم به معضل صندلی. وقتی از خانمهای جوان یا بچههایی که روی صندلیاند میخوایم که صندلی رو برای خانمهای مسن، بیمار یا باردار خالی کنن، خیلی وقتها با مقاومت شدید و خشن مواجه میشیم(و بعد ناله و نفرین و اینا...) یا مثلا خانم نشسته، بچهش رو هم نشونده کنارش رو صندلی، و وقتی ازش محترمانه خواهش میکنیم که حداقل بچه جاش رو به خانم مسنتر یا بیمار یا باردار بده، تند به ما برمیگردن که: من میخوام بِچِم همینجا بیشینه! به من چه که مردوم نیمیتونن رو زِمین بیشینن!
همینقدر زیبا!
بماند که این رفتار در شأن عزادار اباعبدالله نیست، بماند که حقالناسه، بماند که واگذارتون میکنم به عباس موزون، ولی باور کنید اون بچه به مادرش نگاه میکنه و یاد میگیره که خودخواه باشه، یاد میگیره که به حقوق مردم توجه نکنه، به بزرگتر و به قانون احترام نذاره، و فقط خودش و راحتی خودش براش مهم باشه. این بچه بعدا توی مدرسه، توی محیط کار، و هرجایی توی جامعه باشه همینطور با مردم برخورد میکنه. از خردترین موقعیتها تا کلانترین مسئولیتها، هرجا که باشه یاد گرفته منافع شخصی رو به منافع جامعه و حتی منافع ملی ترجیح بده. وای اگر چنین بچهای با این تربیت، یه مسئولیت دولتی و مدیریتی قبول کنه... دیگه خودتون میدونید بعدش چی میشه! این بچه حتی وقتی بزرگ بشه، به مادرش هم رحم نمیکنه و میگه: به من چه که پیر شدی و بهم نیاز داری؟ به من چه که برام زحمت کشیدی و بزرگم کردی؟ من حالشو ندارم ازت مراقبت کنم. میذارمت سرای سالمندان.
برعکسش هم هستا... همین دوشب پیش از یه دخترخانم که روی صندلی نشسته بود، خواستم اگه یه خانمی به صندلی نیاز داشت جاش رو بهش بده. مادرش هم پاش رو عمل کرده بود و نمیتونست روی زمین بشینه. دختره شک کرده بود که حرفمو قبول کنه یا نه، نمیخواست از مامانش دور بشه. مامانش سریع گفت من میام روی صندلیهای اونطرف میشینم که پیشت باشم، شما روی فرش بشین. و اتفاقا همون موقع یه خانم مسن اومدن و دختربچه و مامانش خیلی محترمانه صندلی رو دادن به اون خانم. چقدر رفتارشون قشنگ و برازنده عزادار امام حسین علیهالسلام بود. چقدر خوبه که این مادر در عمل به دخترش یاد داد باادب و فداکار باشه. محرم و عزاداری امام حسین اگه ما رو رشد نده پس قراره چه تاثیری داشته باشه؟ قراره قیام امام حسین علیهالسلام یه الگوی عملی برای ما باشه. ادب و فداکاری رو کجا میشه بهتر از اینجا یاد گرفت؟
✍️فاطمه شکیبا (فرات)
بیشتر بخوانید؛
خاطرات خدمت در حسینیهی قدیمیِ محله پدربزرگ:
https://eitaa.com/istadegi/1934
https://eitaa.com/istadegi/1947
https://eitaa.com/istadegi/1948
#محرم #امام_حسین
https://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از راه سوم
🪐کهکشان راه سوم
سفری به سرزمین هویت دخترانه
🔍آشنایی با ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی الگوی سوم زن
🔍بازخوانی حقوق و مسئولیت های دختران در زندگی چندساحتی
💫در منظومه فکری رهبر انقلاب
با ما در این سفر کهکشانی هم مسیر شو👣
⏮فرصتی ویژه برای:
شناخت هویت زن در منطق اسلام
گفتگو و هم اندیشی درباره راهکارهای تبیین ان در فضای دانشگاه ها
🎓ویژه دانشجویان دختر فعال فرهنگی
➖➖➖➖➖➖➖➖
زمان برگزاری جلسات:
📆چهارشنبه ها ۹ الی ۱۲ صبح
🔖اطلاعات بیشتر و ثبت نام از طریق شناسه زیر در پیام رسان ایتا:
@kahkshan_rah_sevom
✅ شروع دوره از چهارشنبه ۴مردادماه
#معرفی_برنامه
💠راه سوم (شبکهٔ تخصصی زنان مترقی)
@rahesevvom
دیشب توی هیئت، دقیقا جلوی چشمم یه نوزاد رو روی تشکش خوابونده بودن. از زاویهای که من میدیدم، پاهای کوچیک و تپلش پیدا بود که داشت دست و پا میزد...
لازم نبود کسی روضه بخونه...
#علی_اصغر علیهالسلام
#محرم #فرات
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یک قدم به جلو، یک قدم به عقب
زانوهای لرزان…
🎤Vetr
#محرم #علی_اصغر علیهالسلام
http://eitaa.com/istadegi
بعضی خدایان تنبلاند، مثل خدایان هندی و بودایی که یک گوشه لمیدهاند و حرف از صلح و قناعت میزنند؛ یا خدای مسیحیها که وقتی در جنگهای صلیبی و دادگاههای تفتیش عقاید حسابی خون ریخت و خون نوشید، بیخیال دنیا شد و رفت به صلیبِ کلیساش چسبید، دیگر هم دور و بر سیاست و جنگ نپلکید.
#شهریور2...
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
«رد خون»
به قلم: فاطمه شکیبا
-وااای... ببین دارن میدون دنبالش... وااای...
این را متین با صدای دورگهاش میگوید و بیشتر از قبل روی لبه پنجره خم میشود. پتو را روی خودم میکشم و غر میزنم: ببند اون لامصبو. سوز میاد.
متین بدون این که چشم از کوچه بردارد، با یک دست به من اشاره میکند که: داداش یه دقه بیا... بیا ببین چه خبره... واااای...
نخیر... متین و معترضهای توی شهرک، همقسم شدهاند که نگذارند من بخوابم. خمیازه میکشم. دلم لک میزند برای خواب. از دیشب بدخواب شدهام و تا الان نتوانستهام بخوابم. حالا هم که بالاخره پایم به خانه رسیده، برادرِ جوگیر و نوجوانم نمیگذارد دو دقیقه چشمانم بروند روی هم. پتو را میاندازم کنار و کشانکشان، خودم را میرسانم تا پنجره. صدای جیغ و داد خیابان را برداشته. متین با گوشیاش فیلم میگیرد و مثل گزارشگرهای فوتبال، روی فیلم حرف میزند: وااای... افتادن دنبال بسیجیه...
به زحمت میان تاریکیِ کوچه، پسر جوانی را میبینم که میدود و سی نفر هم دنبالش. همه فریاد میکشند: بگیرینش... بسیجیه...
سرم درد میگیرد؛ نه از هیاهوی کوچه که از صدای فریاد خشمگین سیهزار مرد جنگی؛ در ذهنم. صدای فریادشان از دیشب تا الان، دارد مثل ناقوس مرگ در سرم میپیچد. جزء معدود خوابهای واضح عمرم بود. یک صحرا بود و سیهزارنفر سپاه خشمگین. انگار وسط فیلم مختارنامه بودم؛ پرتاب شده بودم به هزار سال پیش. یک چیزی توی مایههای تعزیه. شاید کربلا.
-اووه... افتاد... گرفتنش... واای...
متین چشمانش را ریز میکند تا مثلا بهتر ببیند معرکه را. همه داد میزنند: بزنینش... بزنش... بسیجیه... آخونده...
دیگر جوان را نمیبینم؛ گیر افتاده بین سی نفر آدم عصبانی و فقط دستهایی را میبینم که بالا میروند و پایین میآیند به نیت زدنش.
در خوابم، یک سوارِ تنها در میدان جنگ، محاصره شده بود میان سیهزارنفر سپاه. طوری نگاهش میکردند که انگار قاتل پدرشان بود. فقط یک لحظه دیدمش. جوانی بود، سوار بر اسب، زخمی. بیهوش بود انگار و نفهمید که اسبش دارد میرود دقیقا وسط همان سپاه خشمگین. طوری دورش گرد و خاک و غلغله شد که دیگر نشد ببینمش؛ فقط شمشیرها و نیزهها را میدیدم که بالا میرفتند و به سوی بدنش پایین میآمدند.
-وااای ببین دارن میکشنش. یا خود خدا!
لرز میکنم؛ نه از سرما؛ از تصور گیر افتادن بین یک جماعتِ عصبانی که فقط میخواهند بزنندت. زمان چقدر کش آمده! جوان بسیجی افتاده میان درخت و شمشادها؛ با سر و روی خونین.
زمان کش آمده بود در خوابم و انگار یک قرن گذشته بود از زمانی که دور جوان، گرد و خاک شده بود. دور خودم میچرخیدم. آن جوان کی بود؟ نمیدانستم. از کل ماجرای کربلا، یک حسین میشناختم و یک عباس؛ آن هم فقط از روضههایی که در کودکی رفته بودم. ترسیده بودم. دوست داشتم بروم جلو، صف آن مردان جنگی خشمگین را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟
ترسیدم. میخواستم بروم و میترسیدم از برق شمشیر و چهرههای کبود از خشمشان.
-اوه اوه اوه... اون چیه دست اون یارو؟
جوان بسیجی همچنان گم شده میان مشت و لگدها. حتی میان آنها که دورش را گرفتهاند، یک نفر قمه به دست میبینم و دلم میریزد. دلم میخواهد بروم پایین، صف آنها که دور جوان را گرفتهاند را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟
یک قدم برمیدارم به سمت در؛ و چشمم همچنان به پنجره است؛ به برق قمهای که قرار است تن جوان را بشکافد. زانوانم میلرزند و همانجا میایستم. اینهایی که من میبینم، برایشان مهم نیست چرا میزنند و چطور میزنند؛ فقط میزنند. پایم به خیابان برسد و بخواهم از جوان دفاع کنم، من را هم تکهپاره میکنند همانجا؛ بدون این که بپرسند مثل آنها فکر میکنم یا نه.
خواب بودم؛ ولی میتوانم قسم بخورم رطوبت را حس کردم روی دستانم. رطوبت و گرمای خون را. از ترس جهیدم به عقب و سکندری خوردم. خون خودم نبود. هرچه تلاش کردم خون را از دستم پاک کنم، نشد. انگار محکم چسبیده بود به دستانم و میخواست خودش را تا گلویم بکشد بالا و خفهام کند. از ترس خفگی، نفس عمیقی کشیدم و از خواب پریدم. دیگر هم از ترس نتوانستم بخوابم.
پیکر نیمهجان و خونین جوان بسیجی را دارند میکشند روی زمین. به دستانم نگاه میکنم؛ پاکاند. پاهایم بین رفتن و نرفتن گیر کردهاند. عقب عقب میروم؛ نمیدانم کجا. یک جایی که قایم شوم و نبینم. شاید هم بروم کمک جوان... نمیدانم. متین فیلمی که میگرفت را قطع میکند و سرش میرود داخل گوشی: این خیلی ویو میخوره. ببین کی بهت گفتم.
جوان را کشانکشان، از میدان دیدمان خارج میکنند و دیگر نمیبینمش. فقط رد خونش باقی میماند؛ روی زمین، روی ذهنم و شاید روی دستانم...
#علی_اکبر علیهالسلام #محرم #آرمان_دهه_هشتادی_ها
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 «رد خون» به قلم: فاطمه شکیبا -وااای... ببین دارن میدون دنبالش... وااای.
ولی من هنوز این جمله قاتلش رو هضم نکردم که میگفت: یه دست میرفت بالا دهتا دست میاومد پایین...😭
#محرم
مهشکن🇵🇸
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 «رد خون» به قلم: فاطمه شکیبا -وااای... ببین دارن میدون دنبالش... وااای.
🏴بسم رب الحسین🏴
📖مجموعه داستان کوتاه #بغض 💔
✍️به قلم: فاطمه شکیبا ( #فرات )
🏴ششم: کلاهخود
بیتابانه نگاهت میکردم که داشتی عمامه دور سرت میبستی تا سختیِ من، سرت را آزار ندهد. انقدر با طمأنینه زره و جوشن بر تن میکردی که انگار بجای میدان جنگ، به حجله دامادی میروی. شمشیر را دور کمرت حمایل کردی و بالاخره، من را برداشتی. دستان گرمت که به سردیِ فلزم خورد و ذکر خدا را از لبانت شنیدم، تمام ذراتم به جنبش افتادند و متراکمتر شدند. من را زدی زیر بغلت و برای وداع، بیرون آمدی. اهل حرم دورت را گرفتند. هریک ناامیدانه به یک گوشه لباست چنگ میزدند که نروی؛ مانند چنگ زدن غریق به تختهپارههایی وسط اقیانوس؛ بدون امید نجات. دخترکی بازویت را گرفت یا دقیقتر بگویم؛ من را که میان بازو و پهلویت نگه داشته بودی. چشمان سیاهش از نگرانی دودو میزد؛ طوری که دلم میخواست به زبان بیایم و بگویم جای نگرانی نیست؛ من تا آخرین لحظه سر تو را در آغوش میگیرم تا زخمی بر آن ننشیند. کاش زبان داشتم و از استحکام فلزم بگویم؛ گرمایی که در کوره دیدهام تا محکم باشم و ضربههایی که میان پتک و سندان خوردهام؛ اما نه... درچشمان دخترک، عاقبت این نبرد را میشد دید. عاقبتش هرچه بود، من وظیفه داشتم تا آخر آن عاقبت همراه تو بمانم.
بالاخره با حوصله و بوسه و کلام ملایم، تکتکشان را از خودت جدا کردی. آخرین دستی که جدا شد، دست کوچک آن دخترک بود که محکم من را گرفته بود.
اذن میدان گرفتنت خیلی طول نکشید. ذکر گفتی و من را بر سرت گذاشتی. خودم را دور سرت محکم گرفتم. انقدر محکم که انگار قسمتی از سرت هستم. اراده کرده بودم هر شمشیری که به سوی سرت آمد را خرد کنم؛ چشم حسین به تو بود و نباید پسر مقابل پدر زخم ببیند؛ مخصوصا پسری چون تو در برابر پدری چون حسین. همه میدانند تو برای حسین، فقط پسر نبودی. خودش هم فرمود؛ هر وقت دلتنگ رسول خدا میشد، تو را نگاه میکرد. تو آینه بهترین انسان روی زمین بودی و من در حیرتم که چطور ممکن است اصلا به من نیاز داشته باشی؟ مگر اصلا کسی میتواند با تو بجنگد، مگر کسی میتواند به قصد سرِ تو، شمشیر و نیزه بالا ببرد که بخواهی کلاهخودی آهنین چون من را بر سر بنشانی؟
تو چنان میجنگیدی که واقعا هم نیازی به من نبود؛ پیش از رسیدن به تو، شمشیرت به آنها میرسید و جهنم برایشان شعله میکشید. من در حیرت بودم که اینها چطور مسلمانیاند که با شبیهترین فرد به پیامبرشان میجنگند؟! یعنی از چهره پیامبرگونه تو خجالت نمیکشیدند؟ اصلا چطور میتوانستند در مقابل این تجسم خوبی مطلق چشم ببندند و شمشیر بکشند؟
انقدر جنگیدی که سنگینی سلاح و زره و من، دست به دست تشنگی داد و امانت را برید. کاش آهنین نبودم. کاش انقدر سنگین نبودم. درنگی کوتاه میان نبردت، فقط به اندازه بشارت حسین به بهشت افتاد و بعد، دوباره به میدان تاختی. اینبار نفهمیدم با ضربه شمشیر کدامشان بود که تعادلم بهم خورد. از پشت زد. سرم گیج رفت و کج شدم. نه تو فرصت داشتی من را دوباره بر سر بگذاری و نه من توانش را داشتم که سرت را محکم بگیرم. اسبت که شیهه کشید، اندک تعادلی که داشتم هم بهم خورد و افتادم.
گیسوان سیاهت پریشان شد. اصلا حواست نبود که من روی سرت نیستم. کاش زبان داشتم و فریاد میزدم که مواظب باشی؛ مواظب آن نامردی که با عمود آهنین به سوی تو میتازد؛ از پشت سر.
دورت را گرفتند. گرد و خاک شد و ندیدم دیگر...
حالا تا آخر عمر، بابت فرق شکافته تو شرمنده حسین خواهم بود...
#محرم
گروه نویسندگان مهشکن
http://eitaa.com/istadegi
سلام
خط قرمز خیلی حسینی شده، دست منم نبود...
کار خدا بود...
فعلا برنامهای براش ندارم
سلام
کتابی که به طور خاص به این موضوع پرداخته باشه سراغ ندارم، باید به طور خاص درباره اتفاق مدنظر کتاب بخونید.
اما کتابهای هشت سال بحرانآفرینی اصلاحطلبان و خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی میتونن منابع خوبی باشن.
کتاب بازگشت از نیمه راه هم درباره شخصیتهای سیاسیه، ولی تا حدودی با فضای دهه هفتاد هم آشنا میشید.
سلام
اولا من از کشته شدن هیچ جوانی توی این کشور خوشحال نمیشم، چه موافق من باشه چه مخالف.
دوما من به مخالفم فحش نمیدم.
سوما آرمان علیوردی هیچکس رو نکشته بود، اگه مسلح بود یا اهل آدمکشی بود اینطوری نمیتونستن شهیدش کنن.
چهارما درباره مهسا هم نوشتم، کافی بود قبل فرستادن این پیام اسم مهسا امینی رو سرچ کنید توی کانال. توی صفحه ویرگولم هم به طور مفصل به دوتا از قربانیهای حوادث سال ۱۴۰۱ پرداختهم قبلا.
https://vrgl.ir/6eI4z
https://vrgl.ir/DBXbQ
یک نمونهش داستانک پزشک:
https://eitaa.com/istadegi/6702
سلام
ببینید، قانون باید طوری باشه که بیشتر مردم بتونن رعایتش کنند. وگرنه اثرگذاریش رو از دست میده.
مثلا دهه شصت و هفتاد سختگیری روی پوشش به حدی بود که حتی پوشیدن کفش و لباس رنگ روشن هم منجر به دستگیری توسط ون ارشاد میشد، یعنی خیلی دایره تنگ شده بود.
من به هیچوجه موافق پوشش هنجارشکنانه نیستم. پوشش هنجارشکنانه یعنی چی؟ یعنی پوششی که بیشتر افراد جامعه معتقدن یه نفر با این مدل پوشش آدم سالمی نیست و از نظر اخلاقی مشکل داره.
ولی مثلا خانمی که چادری نیست، یکم از موهاش هم پیداست پوشش قانونی رو داره و همین کافیه.
البته این حجاب اسلامی نیست، و قانون هم نمیتونه در اعتقادات کسی دخالت کنه. قانون فقط رفتار اجتماعی رو سامان میده.
دایره مجاز قانون نه خیلی تنگ باید باشه و نه خیلی بزرگ.
الان مسئله حجاب توی کشور ما همینه، که حد و حدود باید کجا باشه؟
از من بپرسید، خیلی واضح میگم نمیدونم!
باید کارشناسان نظر بدند.
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 ما شهید قرآنیم...
🌱 ذکر سینهزنی دیشب مردم عزادار در حسینیه امام خمینی در پی جسارت به ساحت قرآن مجید در سوئد و دانمارک
پ.ن: کی شود دریا به پوز سگ نجس...؟
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
پویش #حذف_طاقچه
منم طاقچهم رو حذف کردم💔
الان احساس میکنم شهید شدم،
کتابای نازنینم...😭
امر به معروف هزینه داره...
پ.ن: نشرهای بزرگ و مهمی مثل شهید کاظمی و... دارن طاقچه رو تحریم میکنن، اینطور پیش بره انشاءالله عذرخواهی رسمی میکنه که بتونیم دوباره نصبش کنیم😶
#معرفی_کتاب 📚
جای خالی عباس 📘
✍️به قلم: سیدعلیاصغر علوی
#نشر_سدید
نامها گاه، سلسلۀ صفات و شبکۀ فضیلتها را تداعی میکنند و در این میان هیچ نامی را نمیشناسم که شُکوه و شوکت نام عباس یافته باشد، نامی رشکانگیز و اشکانگیز، رشک همۀ خوبان در عرصۀ رستاخیز و اشک همۀ آنان که به شوق میگریند و جلال و جمال ابوالفضلی را ادراک میکنند.
«جای خالی عباس» به دنبال این است که دریچهای باشد بهسوی تفکر در شخصیت و سلوک حضرت عباسبنعلی علیه السلام.
📖بریده کتاب:
«در کربلا به همان نسبت که غربت، مظلومیت، شدت و مصیبتها در اوج است و انتظار حمایت هزاران نفر از کوفیان میرود، ولی امام حسین در الگوی خویش تعدادی پیرو سینهچاک دارد که هرکدام با خود شاخصها و معیارهایی برای پیروان تا ابد به ارمغان دارد و این کربلا را الگوی بیبدیل هستی کرده است. در کنار همۀ بیوفاییها و خالی کردن میدان، با این حال، چند پیرو در این میدان ماندهاند که شاید هیچیک از انبیا و اولیای اینچنین یارانی نداشتهاند و این ویژگی، کربلا را ممتاز و ویژه کرده است.
برخلاف تصور که کربلا را منشأ بیوفایی و عدمتعهد و همراهی کوفیان میدانیم، در روی دوم سکۀ کربلا اوج جلوههای تشکیلاتی را میبینیم. اوج وفا، تعهد، انسجام، همکاری، بذل مال و جان و... در کربلا است. این بدان معنا است که کربلا یک تشکل ناب شیعی است. تشکل نابی که رفتار رهبر و پیروان این تشکل تا قیامت برای تشکلها درس دارد.»
#محرم
https://eitaa.com/istadegi
🥀﷽🥀
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پسر ام بنین و پسر فاطمه را
قمر هاشمی از اصل و نَسَب میگوید
دیگری هم "اَنا قتّالُ عرب" میگوید
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دوتا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانیتر!
شانه در شانه دوتا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده ست
اتفاقی است که یکبار فقط افتاده ست
ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
"شاه شمشماد قَدان، خسروِ شیرین دهنان"
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخواست، که موسی به میان آمده است
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
ماه افتاده در آئینه، ز تصویر بگو
مشک لبریز شد از علقمه، تکبیر بگو
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
رود را تا به ابد، تشنۀ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
لب اگر تر کند از چشمۀ دریا عباس
چه جوابی بدهد ام بنین را عباس؟
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
دیگر این مشک نه مشک است که میخانۀ اوست
چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همۀ اهل حرم میدانند
بنویسید که در علقمه عباس افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
پسرم! دست مریزاد! قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی
آسمانها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانی توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد
مشک خالی شده، برخیز که تا برگردیم
اتفاقی است که افتاده؛ بیا برگردیم
آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
(حمیدرضا برقعی)
#محرم #تاسوعا #حضرت_عباس علیهالسلام
https://eitaa.com/istadegi