eitaa logo
قرارگاه جهادی شهید بلباسی مازندران🇮🇷
747 دنبال‌کننده
812 عکس
199 ویدیو
3 فایل
به یاد علمدار و فرمانده جهادیمان "جهاد ادامه دارد...✌🏻" بچه جهادی مگه کم میاره؟ 📲 اینستاگرام: Instagram.com/jahadibelbasi 📲 تلگرام: https://t.me/jahadibelbasi 📲 آپارات: Aparat.ir/jahadibelbasi 📥ارتباط با ادمین: @Jbelbasi_admin @m_kamali97
مشاهده در ایتا
دانلود
برای لحظه‌ی تحویل سال همه‌ی خادم‌ها و سربازها را به مناطق جنگی فرستاد تا از برکت نگاه شهدا در آن ساعات بی‌نصیب نمانند؛ اما خودش در محل اسکان ماند. بعد از تحویل سال من اولین نفری بودم که به قرارگاه برگشتم نمی‌دانم در آن لحظه با خودش چه نیتی کرده بود؛ اما او را جارو به دست جلوی در حسینه دیدم که درحال نظافت بود سریع موبایلم را در آوردم و شروع به فیلم برداری کردم.بعد به شوخی و با صدای بلند گفتم: (( شهید محمد بلباسی رو می بینیم در حالی که همه رو فرستاده منطقه اما خودش مونده و درحال نظافت اردوگاهه. با این نور بالایی که اون می‌زنه، قطعا به آرزوش می‌رسه و در زمره‌ی شهیدان قرار می‌گیره.)) محمد با آرامش خاصی خندید به طرفم آمد باهم روبوسی کردیم و سال نو را تبریک گفتیم. الان که فکر می‌کنم شوخی شوخی همه چیز جدی شد این که شاعر گفته از آخر مجلس شهدا را چیدند واقعا بی راه نیست. آن سال همه در منطقه کنار تربت پاک شهیدان بودیم ولی او در قرارگاه جواز شهادتش را گرفت. عید سال ۹۰ راوی خاطره سجاد پیروزپیمان برگرفته از کتاب (زین_اب) 🇯🇴 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|🇮🇷
جلسه ی مصاحبه و ارزیابی با حضور داوطلبین عضو جدید شورای مرکزی قرارگاه جهادی شهید بلباسی مازندران برگزار گردید. پس از جمع بندی ارزیابی، افراد منتخب جهت رأی گیری عمومی، به فعالین محترم معرفی می گردند و سپس عضو جدید با اخذ بیشترین تعداد آراء انتخاب می گردد. 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|🇮🇷
🥀 🔹سخنران : حجت الاسلام نوری 🔸مداحان: کربلایی محمد امین رائی کربلایی سامر شریف زاده 🔸زمان: 📆دوشنبه ۱۵ آبان ماه 🕰ساعت ۱۹:۳۰ 🕌کوی ابوترابی، حسینیه محمد رسول الله(ص) 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی| 📮|هیئت معـظم بقـیه الله (عـج) |
به یاد دارم مینی باس کهنه و آبی آسمانی را ، که لق‌لق‌کنان ما را از دل جنگل‌های سبز بهشهر در قلب تابستان به آبی آسمانی یک روستا می‌سپرد و ما همه پر از شور بودیم و شوق ..‌‌. کار ما از همان لحظه ورود شروع شد ، با سِلام علِیک‌های ساده و محلی که دل‌های پیر را با دلهای جوان ما گره زد تا با آن کشف شود: فراز و فرودها! یکی از مسائل مالی؛ یکی بیمار در خانه داشت و یکی با والدینش مشکل؛ یکی بلد بود راه نبض اقتصاد را در دست گرفتن و یکی پر بود از خلاقیت و پویایی دست نخورده… . بعضی خانه‌های فراموش شده انگار مدت‌ها بود که انتظار دو تا گوش که نه، دل‌هایی را برای شنیدن حرف‌هایشان می‌کشیدند... . و ما جوانان در چشمان آنان چشمه جوشان امید و تحول بودیم... و هستیم. و ما همچنان هستیم پای همه عهدهایی که بسته‌ایم✋ «وَ الَّذینَ هُمْ ِلأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ آنان به امانت و عهد و پیمان خود وفادارند». "مؤمنون،آیه‌ی ۸" ✍ 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|
۳ روز از آغاز اردو گذشته بود. کم کم دل تنگی و تحمل دوری از خانواده در چهره‌ها نمایان می‌شد. ۶ نفر گروه پشتیبانی و خدمت به خواهران جهادگر بودیم. شب شد و ۴ نفر از ما به علت انجام ندادن بخشی از وظیفه‌مان از طرف فرمانده تنبیه شدیم. به ما ۴ نفر گفتند که بروید، استراحت کنید و کاری انجام ندهید. یک ساعتی استراحت کردیم و بی سیم به دست منتظر بودیم که وظایف محول شده را طبق ساعات مشخص انجام دهیم. اما صدایی از بی‌سیم نیامد. باز هم منتظر بودیم ولی خبری نشد. ناگهان در باز شد و برایمان شام آوردند و ما متعجب از اینکه همیشه یکی از ما شام میاورد، اما امشب این طور نبود. به آخرهای شب نزدیک شدیم منتظر بی سیم بودیم که برای شیفت ایستادن آماده شویم. بیسیم به صدا در آمد و ما خوشحال شدیم اما بی سیم گفت امشب شیفت در کار نیست و استراحت کنید. ما متوجه قضیه شده بودیم. برادر، برادرش را خوب می‌شناسد. هر طور بود آن شب را خوابیدیم. صبح شد و برایمان صبحانه آوردند و ما با ناراحتی آن را هرطور بود خوردیم. بیسیم به صدا درآمد که تا ظهر استراحت کنید. ما چهارنفر نگاهی به هم انداختیم و از شدت عصبانیت چیزی نگفتیم و به نگاهی بسنده کردیم. تا یک ساعت سکوت عمیقی حکم فرما بود و ما دیگر نمی‌توانستیم بنشینیم و همدیگر را نگاه کنیم. بلند شدیم پلاستیک‌های زباله را برداشتیم. زباله‌های اطراف اسکان، رودخانه و نهرها را جمع کردیم‌. یکی از برادران مشغول شست و شوی سرویس بهداشتی شد و دیگری تمیز کردن اتاق. مگر جهادگر می‌تواند کار نکند؟ مگر می‌تواند یک جا بنشیند و نظاره‌گر باشد؟ جهادگر برای خدمت به خلق خدا و تلاش جان می‌دهد. شاید برایتان جالب باشد که کار نکردن تنبیه ما بود. آری... درست شنیدید، تنبیه ما این بود که تا اطلاع ثانوی کار نکنیم. فرمانده که ندامت برادران کوچکترش را دید و دید که چگونه آنها خودشان را با جمع کردن زباله و... تنبیه کردند، بعد از انجام صحبت‌هایی در این خصوص به ما درس جهاد را بار دیگر یادآور شدند. دستان آن پنج برادرم را می‌بوسم و تنها دعایم برایشان این است "زیر سایه امام زمان باشید". ✍ 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|
🌼جشن میلاد عقیله بنی هاشم، حضرت زینب کبرا سلام الله علیها🌸 |جمع آوری کمک های مالی و نذورات برای برگزاری| 🍱نذرات: ●مرغ ●برنج ●عدس ●شیرینی 💳شماره کارت جهت واریزی : ۵۸۹۲۱۰۷۰۴۴۱۶۲۶۴۵ بنام هیئت بقیه الله (عج)قرارگاه جهادی شهید بلباسی مازندران 📞شماره تماس جهت هماهنگی: ۰۹۹۴۱۶۶۲۶۵۴آقای امامیان👤 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی| 📮|هیئت معـظم بقـیه الله (عـج) |
اولین اردوی تابستان سال ۹۷ به صورت تجمیعی برای روستاهای اوارد و پچیم منطقه هزار جریب بهشهر اعزام شدیم . برادرا به صورت متمرکز روستای یخکش محل استراحت و خوابگاه داشتن بین کاروان یک حاج آقایی بود و برای اولین بار با این جمع اومده بود جهادی. شب دوم و آخر شب یه سری از بچه ها بیرون خوابگاه نشستیم و داشتیم صحبت میکردیم که حاج آقا اومدبین ما و شروع به صحبت کردیم،گفت چرا اینجا نشستید به شوخی گفتیم حاج آقا،امشب نوبت ماست که شیفت وایستیم. حاج آقا حس فداکاریش گل کرد گفت نه شماها خسته هستید برید بخوابید،من میمونم تا صبح. ما به خیال اینکه اون بنده خدا متوجه شوخی ما شده اومدیم و خوابیدیم و خیال داشتیم که بعد ما میاد تو محل اسکان. صبح بعد خوردن صبحانه هم فکر کردیم حاج آقا قبل ما آماده شده و بیرون منتظر تا با بچه ها راهی یکی از روستا ها بشه. آماده شدیم رفتیم بیرون دیدیم حاج آقا بنده خدا خودشو جمع کرده از سرما و به تیربرق تکیه داده و خوابش برده. ما چند نفری که این بلارو سر بنده خدا آوردیم یواش رد شدیم و رفتیم و بعد به یکی از بچه ها خبر دادیم که بره بیدارش کنه. بعد، اون روز هم برای حاج آقا کار پیش اومد و برگشت و نشد اونجا ازش حلالیت بگیریم. منتها تماس گرفتیم و بعد از یه دعای ویژه ای که برامون کرد(😁😁) گفت من که حلالتون کردم،ولی دیگه با طناب پوسیده شما ته چاه نمیرم. ✍ 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|
قرارگاه جهادی شهید بلباسی مازندران🇮🇷
فرمانده حتما حواسش هست.... دم غروب که برای استراحت قبل از شام از آشپزخونه اومدیم طبقه بالا، پنجره های حسینیه باز بود و بوی نون محلی من رو برد به سال‌های کودکی که خونه مادرجونم کنار تنور منتظر آماده شدن نون خوشمزه بودیم.. اینقد به هم گفتیم چه بوی نونی میاد، چقد دلمون میخواد! که فکر کنم صدامون به خانم همسایه حسینیه رسید😅 بعد از چند دقیقه دیدیم یکی از بچه ها با چندتا نون داغِ داغ اومد بالا(البته رفته بود خونه همسایه و ازش نون گرفت و آورد😂) همه حمله کردیم برای خوردن اون نون های خوشمزه🙄😂 مزه نون های داغ حسابی زیر زبون مون بود و دلمون خواست کاش بازم بشه از این نون ها بهمون بدن... بخاطر اینکه روستای سماء نانوایی نداشت و راه تا نزدیک ترین نانوایی خیلی زیاد بود حتما باید برای تهیه نون شام و صبحانهِ روز بعد از روز قبل به برادران اطلاع می‌دادیم.. یکی از شب ها بدون اینکه از قبل یخچال رو چک کنیم گفتیم نون به قدر کافی برای فردا هم هست و نیاز به خرید نون نیست.. گذشت و موقع شام شد دیدیم نون حتی به قدر شام هم نمونده چه برسه به صبحانه حدود 35 نفر برای فردا😑🥴 و بچه ها دیگه مجبور شدن هرچی بود و نبود رو بخورن تا سیر بشن برای وعده شام🙈 مسئول اردو و چند نفر دیگه شاکی از این کار ما که چرا حواستون نبود اطلاع بدید برای نون فردا و الان هم که دیگه کاری نمیشه کرد.. 😖 هیچ چیزی جز کیک و های بای که میان وعده بچه ها بود تو آشپزخونه نداشتیم و مجبور شدیم از همه ترفندی برای پوشاندن این اشتباه کمک بگیریم و گفتیم تیر خلاص جهاد فردا صبحه😶‍🌫 و صبحانه کاملا جهادی و چای و کیک و های بای هست و هیچ چیز دیگه هم نداریم!!! 😐 بچه ها هم انصافا هیچ حرفی نزدن و اعتراضی نکردن!! 😢 صبح ساعت ۶ و نیم سفره محقر صبحانه به صرف کیک و بیسکوییت های بای و چای😬 پهن شد و بچه ها خواب و بیدار تلاش میکردن تا کیک از گلوشون بره پایین🤕😅 بعد از چند دقیقه که بچه ها مشغول خوردن صبحانه شدن، دیدیم یکی از خانم های روستا با حدود سی تا دونه نون محلی دااااغ اومد داخل حسینیه🥺😍 و دهن همه مون باز موند که ما به کسی نگفتیم که نون نداریم و اون خانم گفت نون ها رو که پختم تو دلم گفتم ببرم برای بچه های حسینیه صبحانه بخورن و آوردم براتون🥺😍 و بچه های پشتیبانی بدو رفتیم سراغ پنیر و کره و گوجه و خیار که با نون تازه بدیم به بچه ها😍 و من نگاهم افتاد به تابلوی عکس شهید بلباسی که کنار محراب حسینیه بود و گفتم دمت گرم فرمانده که حواست هست... امروز بهترین صبحانه بچه ها شد.... 📮|قـرارگاه جـهادی شهید بلبــاسی|🇮🇷