به نام خدا
هدیه به محضر بانوی ادب ومعرفت، حضرت ام البنین علیها سلام
#مدح_روضه
#وفات_حضرت_ام_البنین_علیها_سلام
#شعراز_رقیه_سعیدی_کیمیا
***********
گفتـــن از اُمُّ الادب ، آداب دارد بی گمان
شرحِ این آداب، چندین باب دارد بی گمان
باب اول گفت باید ، بر دل و دست و قلم
احترامش حکم صد ایجاب دارد بی گمان
باب دوم ، با وضو باید سراغ واژه رفت
چون که بانو ، بهترین القاب دارد بی گمان
باز تردیــدِ قلـــم در انتـــخابِ واژه ها
واژه هم پرهیــز از اِطناب دارد بی گمان
نام او رامی نویسم مِهــــرِ مهتاب آفرین
دامنش صد جلوه از مهتاب دارد بی گمان
او خودِ آیینــه است و نور می تابـد از او
عکس یک قرص قمر در قاب دارد بی گمان
مادر دریا دلان شد ، حضــرت ام البنیـــن
تا ابــد ، او چــار دُرّ نــاب دارد بی گمان
خوانمش اُمُّ البنین ،حتی اگر شد بی بنین
در توسّل خِیلی از اَحبـــاب دارد بی گمان
شیر او پــرورده یک ماه منیـــر هاشـــمی
آلِ هاشم ، گوهـــری نایاب دارد بی گمان
قلب سوزانش ولــی بــاران تمـنا می کند
روضه می خواند،دلی بی تاب دارد بی گمان
صحنه ای می بیند انــگار التمــاس آب را
ساقی عطشان دلی سیراب دارد بی گمـان
التماس از مشک دارد، چون که دلبند رباب
کام تشنه ، دیده ای بی خواب دارد بی گمـان
او شنیده از عمـود آهنیــــن و فــرقِ ســـــر
در دلش طوفانی از گـــرداب دارد بی گمـان
یاد آن ضــربت ، نوای نینـــوا سـر مـی دهــد
هر نوایــش گوشــهٔ مِضــراب دارد بـی گمان
این شکافِ فرقِ ســــر، یادآور شیر خداســت
یادگــار از کشتـــهٔ مِحـــراب دارد بی گمــان
نالهٔ تیــــرِ سه پر را کاش دیگـــر نشنـــــود
حــرملــه تصمیــم بر پرتاب دارد بی گمــان
در سخن آورده او را اِذنِ مـــادر این چنیــن
«یا أَخا ! جان مـــرا دریــاب» دارد بی گمـان
شــرم وخـجــلــت مــی چکد از چشم خونین جای اشــک
گریــه بر احــوال او ارباب دارد ، بـی گمـــان
شرحه شرحه کربـلا را چون تصور می کنــــد
در نگاهـش رَدّی از سیــلاب دارد بــی گمــان
همنوا با نوحــــهٔ ام البنیــــن ، خاکِ بقیـــــع
روضه می خوانَد ، دلی بی تاب دارد بی گمان
«کیمیا» ! بر خاک این مادر تیمم کن به عشق
حُــرمـــتِ اُمُّ الشّهیــــد ، آداب دارد بی گمان
***********
رقیه سعیدی(کیمیا)
بسم الله الرحمن الرحیم
#بداهه_حضرت_ام_البنین س
بوده است خانه زاد تو از ابتدا ،ادب
اصلا گرفته از قِبَلت اعتلا، ادب
در آفرینش همه خاک است ابتدا
اما وجود تو شده از ابتدا ادب
از با وفایی ات بسراییم یا وقار
از مهربانی ات بنویسیم یا ادب
مجموعه ی فضایل نابی و یک جهان
می ایستد به حرمت نام تو با ادب
زانو زدند انس و ملک پای درس تو
مدح فضایل تو کجا و کجا ادب
مدح کدام یک ز صفات تو کار ماست؟
عزت، وقار، صبر، شجاعت، حیا، ادب؟
وقتی مخاطب جملات تو زینب است
پرمیکند تمام وجود تو را ، ادب
دیوانه وار درس ادب مشق میکنیم
آهن شکسته را بکند چون طلا ادب
آهن شکسته گفتم و ای وای از عمود
بر ماه تو نکرد خدایا چرا ادب ؟
جا میشود تمام جهان بین بوریا
وقتی که مثله شد وسط اشقیا ادب
بی اذن فاطمه به لبش بوسه میزده
آری درون گود نکرده عصا ادب
#عالیه_رجبی
#حمیدرضا_عباسی
#امیر_اسدی
#سعیده_کرمانی
#وحید_عظیمپور
#مهدی_کبیری
#حلقه_ریان
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری
آسمان را زیر دین چشم هایت می بری
درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری
تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری
بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری
ای تمام مادران قربان تو نا مادری
خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین
جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین
بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین
تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین
زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار
رشته های چادرت جود کرم را آبشار
در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده
قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده
شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده
زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده
گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین
عشق معنا می شود با واژه ام البنبن
ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد
چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد
اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد
تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد
نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی
پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی
گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم
آمدم خاک در انسیه الحورا شوم
آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم
قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم
اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام
وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام
گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد
گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد
خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد
یاد گل احوال بلبل های خانه زار شد
شد تمام خواهش تو از امیر المومنین
فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین
باز می ماند دهان از مهر این نا مادری
شیر را با شیره عشق و وفا می پروری
مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری
عرضه می داری قبولش کن برای نو کری
مادر هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود
مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد
آن هم آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست
از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست
چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست
گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست
دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود
دامن ام البنین عباس پرور می شود
تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت
داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت
علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت
چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت
گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم
هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم
دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب
می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب
با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب
ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب
تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت
ایستادو قطره قطره پیکر او آب رفت
انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک
ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک
داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک
گفت با ان یک نفس هم یا اخا ادرک اخاک
نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد
از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
#موسی_علیمرادی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
تو سوختی دل مادر کباب باقی ماند
چرا که جسم تو در آفتاب باقی ماند
لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد
برای چشم ترم اشک ناب باقی ماند
تو رفته ای و به جز آه در بساطم نیست
برای من فقط این مشک آب باقی ماند
قسم به سوره ی کوثر که شرم، آبت کرد
فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند
میان همهمه ی «أینَ عَمی العَباس»
به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند
تو رفتی و همه ی گوشواره ها رفتند ...
برای اهل حرم اضطراب باقی ماند
به روی نیزه سرت _ پیش محمل زینب _
هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند
هزار روضه ی مکشوفه خوانده ام اما
هزار روضه ی بین حجاب باقی ماند
سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد
تنور گفته شد اما شراب باقی ماند ...
#محسن_حنیفی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
شايسـته بودي با اميرالمؤمنين باشي
زيـرا لياقت داشــتي مرد آفـرين باشي
وقتي علي فــرقي ندارد با رســـول الله
مثلِ خديجه بي شك أمّ المؤمنين باشي
در تو علي ديده ست ظرفيّت به حدّي كه
قـبل از پسر آوردنت "امّ البنين" باشي
تو خانه دار حضرت حبل المتين هستی
بايد براي بانوان ، حبـل المتين باشي
تو آب از سرچشمه ي عِينُ اليقين خُوردي
تا خـانه دارِ حضرتِ حَـقّ اليقـين باشي
در سايه ي قُـرآنِ ناطِـق ، جا گرفتي تا
مُحكم، چونان آياتِ قُــرآن مُبين باشي
با ساكنان عرش داري اُنس ، جوري كه
اصلاً نمي آيد به تو، اهل زمين باشي
قصدِ كنيزي داشتي در خانه ي زهــرا
تا چند سالي دخترش را همنشين باشي
عبّاس تو وقتي شـكـوهش آنچنان باشد
بايد تو در وقت جلالت اينچنين باشي
تو كهكشان عشق و اقيانوسِ احساسي
زيباست بامولا هم آن باشي هم اين باشي
چون جانشين خوب او بودي سزاوار است
در خـدمـت زهـرا به فردوس برين باشي
مروان زمين گير است از آهِ تو آنجا كه
پــامـنـبريِ اشـكِ زيـنُ العابــدين باشي
از سهم عـبّاسِ خودت هم چشم پوشيدي
تا وقـت گريه وقفِ مَقطوعُ الوَتين* باشي
"وَيلي عَليٰ شِبْلي"*بگو ، آري كه حق داري
دل گـير از دسـتِ عـمــودِ آهــنين باشي
تشييع تو چون فاطمه خيلي غريبانه ست
وقتي خودت مي خواستي كه بي بنين باشي
#محمد_قاسمی
*أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ،
سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد-زيارت ناحيه مقدّسه
*أُنْبِئْتُ أَنَّ ابْنِي أُصِيبَ بِرَأْسِهِ مَقْطُوعَ يَدٍ
وَيْلِي عَلَى شِبْلِي أَمَالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ
خبردار شده ام كه به سر فرزندم ضربت وارد شده درحالى كه بريده دست بود
واى بر من بر شير بچه ام كه ضربت عمود سرش را خميده كرد
اين بيت نقل است كه از مرثيه هاي حضرت
امّ البنين عليهاسلام است
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
روضه ی کربلاست تقدیرش
مثل زینب شکسته تصویرش
داغ شرمندگیِ عباس است
علت قد و قامت پیرش
کربلا را ندید، اما ماند
روی قلبش همیشه تأثیرش
داغ عباس ها نه، داغ حسین
کرد با موج غم زمین گیرش
آب می شد رباب را می دید
آتش شرم کرده تبخیرش
از لبِ تشنه ی علی می گفت
اشک هر روز و آه دلگیرش:
حرمله در نبودِ عباسم
با سه شعبه گرفته از شیرش
روزگارش تمام روضه شده
کار او صبح و شام روضه شده
اشک و خون نقش چشم هایش بود
کربلای بقیع جایش بود
گرچه ام البنینِ تنها شد
داغدار غم پسرها شد
گرچه قطع الیمین شد عباسش
روی نیزه نگین شد عباسش
چار فرزند او شدند شهید
نخل او را تبر اگر چه برید
کم نشد از محبتش به حسین
بیشتر شد ارادتش به حسین
همه فکرش حسین بود حسین
فکر و ذکرش حسین بود حسین
#حسن_کردی
#امام_زمان_مناجات
#حضرت_ام_البنین
#حضرت_اباالفضل
دعای بِینِ طلوعِین مستجاب شود
اگر زمان مناجات،"گریه" باب شود
عُروج اهل سحر را دو قطره هم کافی است
چرا که دیده ی تر،بال و پر حساب شود
دلیل تَزکیه ی نَفس،حُسنِ تاثیر است
که گر به سنگ بگویی ببار،آب شود
چِقَدر سوخت دل ات از گناهکاری من
چِقَدر سوخت دل تو..،دلم کباب شود
تو را به حضرت زهرا بیا دُرُستم کن
بیا اجازه مده نوکرت خراب شود
به برده های سرِ این گذر نگاهی کن
یکی شبیه به من شاید انتخاب شود
چِقَدر ندبه بخوانیم و اَینَ اَینَ کنیم
چِقَدر پرسش عُشّاق بی جواب شود
سوار مرکب اُمّید می رسی از راه
به شرط آن که دل شیعه پارِکاب شود
تو را قسم به علمدار کربلا برگرد
بیا که روضه به اذن تو فتح باب شود
بنا نبود که آبی به خیمه ها نبرد
بنا نبود که سقا ز غصه آب شود
قرار بود به شش ماهه دست کم برسد
بنا نبود که شرمنده ی رباب شود
پس از پسر بخدا حق دهیم اگر همه عُمر
برای اُمِّ بنین آبها،سراب شود
#بردیا_محمدی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
زبانحال نهر علقمه با بی بی
تشنه بود و با چه شوقی پا بر این دریا گذاشت
گریه کردم تا که عباس ِ تو پا اینجا
گذاشت
میزدم موج و نگاهم کرد و یادِ کودکان
جرعه ای لب تر نکرد و داغ بر دلها گذاشت
گفتم ای تیرِ بلا بر چشم هایش زل نزن
التماسم را رها کرد و به چشمش پا گذاشت
آنچنان محکم اصابت کرد خون جاری شد و
جای سالم بر دلت أم البنین آیا گذاشت؟!
با دو زانو تیر را از چشم خود بیرون کشید
تیرِ نامردی که حسرت بر دلِ سقا گذاشت
دست از عشقِ حسین ِ بی پناهت برنداشت
دستِ خود را یادگاری بر تنِ صحرا گذاشت
آبرویم ریخت بر روی زمین أم البنین
مشکِ پاره بر وجودم ماتمی عظمی گذاشت
میزدم بر سر! شدم گردابِ غم وقتی حسین
آمد و گریان به روی سینه اش سر را گذاشت
علقمه بودن نمی آید به من ٱم البنین
بر لبِ سقا، عطش چندین ترَک بر جا گذاشت
روی دستم تشنه جان داد و حلالم کن اگر
داغِ سنگینی به قلبت روزِ عاشورا گذاشت
راستی عباس وقتِ جان سپردن بود که
سر به روی چادرِ پاخوردهٔ زهرا گذاشت!
#م_عاطفی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
محرمانِ این حرم هستیم با اُمالبنین
معنیِ یافاطمه یعنی که یا اُمالبنین
عقل از درک مقامات بلندش عاجز است
عشق میگوید سلامالله علی اُمالبنین
زائزِ زهرا فقط این راز را فهمیده است
مصطفی بالاسر و پایینِ پا اُمالبنین
مرقد این فاطمه پایینِ پای فاطمه است
نیست از آن قبرِ پنهان راه تا اُمالبنین
زندگیات شد علی و بندگیات شد علی
آمدی تا قرب تا حق تا خدا اُمالبنین
با تو باید دید زهرایی شدن زینب شدن
با تو باید خواند ما اَدراک ما اُمالبنین
در نجف نقشِ ضریح مرتضی یافاطمه است
در حرم دیدم به ایوانِ طلا اُمالبنین
ابتدای این غزل از بیت زهرا شد شروع
ابتدایی که ندارد انتها اُمالبنین
آمدی گفتی به اذن الله عشق آغاز شد
نامِ تو شد مادرِ آیینهها اُمالبنین
از همان روزی که زینب گفت مادرجان به تو
از همان روزی که دختر شد تو را اُمالبنین
مادری کردی برای تشنگیهای حسین
مادری کردی برای مجتبی اُمالبنین
با کنیزان مینشستی و کنیزی کردهای
از خودت حتی زِ نام خود رها اُمالبنین
"ای تمام مادران قربان این نامادری"
ای پس از سوءُ القضا حُسن القضا اُمالبنین
چهار فرزندت فدای چهار فرزند علی
زندگی را ساختی با هشت تا اُمالبنین
آه از روزی که آمد بین آغوشت حرم
تکیه میدادی پس از آن بر عصا اُمالبنین
در میان کاروانِ بچههایت رفتی و...
یک نفر اما ندیدی آشنا اُمالبنین
تا که گفتی پیرزن دنبال زینب آمدم
گفت حق داری که نشناسی مرا اُمالبنین
جانِ من داغ کجا اینقدر پیرت کرده است
گفت رفتم قتلگاهِ کربلا اُمالبنین
ای بلا دیده کدامش در کجایش سخت بود
گفت وای از شام از شام بلا اُمالبنین
کربلا بود و هجومِ نیزها در نیزها
شام بود و ضربههایی بی هوا اُمالبنین
کربلا و خندها بر رو زدنهای حسین
شام بود و ناسزا در ناسزا اُمالبنین
خواندهای ویلی علی شبلی علیک یاحسین
خواندهای لاتدعونی ویک یا ام البنین
#حسن_لطفی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
زنی مانند او باید هم عباس آفرین باشد
کنیز خانه مولا امیرالمومنین باشد
خودش بوده کنیز زینب و عباس هم نوکر
اگر مادر چنان باشد پسر هم اینچنین باشد
فقط محض کنیزی آمده در خانه حیدر
نمیخواهد که زهرای علی را جانشین باشد
چگونه گریه باید کرد در این مجلس روضه
اگر که روضه خوان ما خود ام البنین باشد
شنیدم که شکسته فرق او باور نکردم من
مگر اینکه اباالفضل علی قطع الیمین باشد
شنیدم بوسه بر دستش زده شرمنده ام کرده
همانی که خودش دست خدا در آستین باشد
حسین آمد کنار علقمه بالین عباسم
ولی گریان، که میداند وداع آخرین باشد
همیشه ایستاده با ادب در محضر ارباب
خجالت میکشد افتاده بر روی زمین باشد
نمیرد هرگز آنکس که دل او زنده از عشق است
بلی ام البنین تا حشر هم ام البنین باشد
#محمد_معارفوند
#حضرت_امالبنین_زمینه
از غم کرب و بلا
یه عمره که در محنم
مادر خون جگر
شهید لب تشنه منم
کشتن عباس منو
برای یک جرعه آب
روضه ی کرب و بلا
داره منو میده عذاب
شنیدم از مخدرات؛میون نهر علقمه
سر عزیز من شده ؛ فدا عزیز فاطمه
(شدم یه عمره دل غمین
نگید به من ام البنین)
تا شنیدم که شده
جدا دو دست پسرم
کار من گریه شده
داره میسوزه جگرم
روضه ی مشک و علم
دلیل اشکای منه
روضه ی دست قلم
شروع غمهای منه
غم غریبیه حسین ؛ رسونده جونمو به لب
دمای آخری تنم ؛ داره میسوزه بین تب
(شدم یه عمره دل غمین
نگید به من ام البنین)
بین اون نهر فرات
کشیدن عباس منو
سر عباس منو
به روی نیزه زدنو
غصه شد همدم من
کشته منو این همه غم
بعد داغ پسرم
قد حسینم شده خم
شنیدم از سکینه که ؛ میون اون شلوغیا
می خندیدن به غربت ؛ حسین یه عده بی حیا
(شدم یه عمره دل غمین
نگید به من ام البنین)
#عباس_قلعه