eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
941 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سبط اکبر! به پیمبر چه شباهت داری نکند آمده ای قصد نبوت داری؟ بی سبب نیست که بر سجده می افتی هرشب به روی شانه ی خود بار امامت داری دست ما را تو گرفتی و رساندی به خدا قمر چارمی و نور هدایت داری عرض حاجت به کریمان سبب رشد گداست ور نه آقا تو به این عرضه چه حاجت داری؟ قبل از آنی که بخواهیم به ما بخشیدی صد برابر ز کریمان تو کرامت داری حرف یک عمر بزرگیست نه یک بار و دو بار سالیانیست به این سروری عادت داری سروران مثل تو "ارباب" ندیدند حسن! همه ماندند، چه لطفی به گدایت داری! سور میلاد تو سی شب همه مان مهمانیم چقدر پیش خدا ارزش و عزت داری وجناتت سکناتت حرکاتت علوی سهم ارث از پدرت، نور ولایت داری تو که شاگرد علی بودی و هم رزم حسین در همه فوت و فن رزم مهارت داری با سرِ نیزه ی صلحت به دل کفر زدی سپرِ صبر، و شمشیر شجاعت داری ترس محشر به دلم راه ندارد آقا چون تو از مادر خود اذن شفاعت داری
ای که از جانب معشوق نظر می طلبی تو که از عشق علی، شاه نجف، جان به لبی چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند با «حسن» گفتنم از نار نجاتم دادند با حسن، ماه خدا عطر کرامات گرفت رمضانم به خودش رنگ مناجات گرفت مادرش هم لقب مادر سادات گرفت پسر فاطمه و باب نجات است حسن هم دعا هست حسن، هم صلوات است حسن اولین ماحصل وصل دو دریا حسن است نوه ی ارشد پیغمبر طاها حسن است پسر شیر خدا، زاده ی زهرا حسن نسب اندر نسبش وصل به نور ثقلین عشق زهرا و علی، زینب کبری و حسین این حسن کیست که کرسی فلک منبر اوست روزی خلق خداوند به زیر پر اوست دست رزاق، همان دست کرم پرور اوست او برای کرم عبدالَله و قاسم دارد ابر جود است و سرِ شیعه ی خود می بارد او که از لقمه ی خود بر فقرا بخشیده بارها ثروت خود را به گدا بخشیده ناسزا گفت به او خصم خدا، بخشیده پس خدایش چقدر جرم و خطا می بخشد شیعیان را - به حسن – روز جزا می بخشد ما گداییم، دخیلان درِ خانه ی شاه صاحب خانه – حسن- یوسف و ما چشم براه کوچه بند آمده از حُسن جمالش والله کور بادا ز رخش چشم همه شیطان ها لَعَنَ اللهُ علی آل أبی سفیان ها اسم مولام همانند عسل شیرین است ذکر او حیّ علی خیرالعمل، شیرین است یاد جنگ آوری اش روز جمل، شیرین است در جمل تا پسر شیر خدا «یاهو» زد فتنه تسلیم شد  روبروی اش زانو زد کوثر جان من اینست "حسن هرچه که گفت" حرف قرآن من اینست"حسن هرچه که گفت" دین و ایمان من اینست"حسن هرچه که گفت" بنویسید حسن مکتب و آیین من است حسنی مذهبم و حبّ حسن دین من است او نیازی نه به یار و نه به لشگر دارد تا که سردار چو عباس دلاور دارد یک حسین بن علی، ماه برادر دارد غربت او، به خدا اندکیِ یاور نیست نه؛ غریبی حسن از طرف همسر نیست غربت اینست: که با ضرب لگد در افتاد کوچه ای ... نقشه ی صیاد... کبوتر افتاد مادری بود حسن، دید که مادر افتاد آه ... ای مرد ستگر برو از کوچه ی ما مادرم را نزن آخر... برو از کوچه ی ما
كوچه‏ ها عطر گل ياس گرفته امشب شهر،تاب و تب احساس گرفته امشب بال در بال ملك سوى زمين پل بسته محمل نور به اجلال و تجمّل بسته مقصد خيل ملك خانه ی زهرا و على است شوق،شمع و گل و پروانه ی زهرا و على است پيشتر از همه با هودج فيض و بركات جبرئيل آمده بر عرض سلام و صلوات گل لبخند به لبهاى پيمبر زيباست اولين جوشش رؤيايى كوثر زيباست پسر اول زهرا و على آمده است مجتبى ، مظهر حسن ازلى آمده است كيست او ؟ آينه در آينه وجه الله است مشرق ديده ی او مطلع مهر و ماه است در صدف گوهر ناب «مرج البحرين» است به رسول و على و فاطمه نور عين است شوق در باغ دل فاطمه گل كرده ببين يا على !  فاطمه ات گلپسر آورده ببين حسن است اين كه حسن در حسن آمد رويش حسن است اين كه شكن در شكن آمد مويش اين پسر در ادبستان خدا استاد است اين پسر سينه‏اش از عشق و صفا آباد است در سخاوت چه تشابه به پيمبر دارد در شجاعت هنر و هيبت حيدر دارد پيش زيبايى او آينه زانو زده است نه فلك بوسه به خاك قدم او زده است سجده ی شكر به جاى آور و لبخند بزن نور را با نفس آينه پيوند بزن گل بريزيد كه در باغ ، نسيم آمده است شب ميلاد كريم ابن كريم آمده است
جای اطاله نیست غزل فرصتش کم است حرف نگفتنی همه جورش فراهم است ای آنکه بر خدیجه حسادت کنی بسوز! دنیا بسوز عاقبتت هم جهنم است آن کس که پیش شیر خدا قد علم کند گیرم زن رسول عذابش مسلم است شکر خدا که مست سبوی حسن شدیم ما با حسین، راهی کوی حسن شدیم وقتی سخن ز جلوه ی آیات محکمه است جای اطاله نیست سخن بی مقدمه است برپا شده است پرچم فتنه گر جمل شیطان زبان گشوده و گرم مکالمه است یک سو زن رسول خدا هست و یک طرف نفس نفیس ختم رسل گرم زمزمه است مولا، محمد حنفی را روانه کرد اما میان قلب علی شور و همهمه است کار محمد حنفیه نبود نه! این کار، کارِ غیرت اولاد فاطمه است بابا حسن! بلند شو از جا قیام کن کار شتر سوار جمل را تمام کن نوبت رسیده بود به مولای ما حسن دستی بلند کرد به شکر خدا حسن دستار زرد حیدر کرار را که بست پا زد به جای پای شه لافتی حسن رخصت گرفت و ذکر رَجَز را شروع کرد گفتا انابن فاطمه خیرالنساء ، حسن می رفت سوی لشکر دشمن چه باشکوه این حیدر است می رسد از راه یا حسن او آمده است فتنه گران را کند هلاک هرگز به دست و پا نکند اکتفا حسن با هر سری که پرت شد از تن روی زمین گفتند عرشیان همگی مرحبا حسن مامور قبض روح خدا مات مانده بود بس پُشته ها که ساخته از کشته ها حسن دستی که با رضای خدا برد روی سر پایین نبُرد جز به رضای خدا حسن پِیْ کرد عاقبت شتر اهل فتنه را با دست تو شکسته شد این کودتا حسن جنگ جمل به لطف تو ختم به خیر شد کوتاه از کتاب خدا دست غیر شد جنگش امید فتنه گران نا امید کرد صلحش علی و فاطمه را رو سفید کرد جریان گرفت روح شهادت به صلح او او را اگر چه زهر هلاهل شهید کرد حتی پس از شهادت او دشمن عنود او را رها نکرده و ظلمی جدید کرد هفتاد چوبه تیر به تابوت او زدند اینگونه خصم کینه خود را پدید کرد (یارب نصیب هیچ غریب دگر مکن داغی که گیسوان حسن را سفید کرد) (با صد امید حامی مادر شدم ولی دست عدو امید مرا نا امید کرد) آن روز قلب سوخته اش پر شراره بود یک نوجوان به جستجوی گوشواره بود
اگر ربنا ربنا کرده ام.. سحرها خدا را صدا کرده ام.. خودم را بر این سفره جا کرده ام.. دراین پانزده شب دعا کرده ام.. خدایا به عهد الست حسن... بده دست من‌ را بدست حسن من امشب برآنم که مثل قدیم دلم را ببندم به راه نسیم دراین ماه با یاعلی، یا عظیم بیوفتم بدست و به پای کریم کریم کریمان عالم حسن! دمت گرم! دردت به جانم حسن! تو سبحان ربّی الاعلای من تو والتین و یاسین‌ و طاهای من تو دیروز‌ و امروز و فردای من تو یاربّ و یاربّ شبهای من به کوری آن دو زن فتنه گر بگو یا حسن یا حسن تا سحر درآن شب که عالم قمردار شد درخت نبوت ثمردار شد علی نذر کرد و پسردار شد زمین پیش پایش خبردار شد چه بهتر ازینکه به هر انجمن.. به زهرا بگویند ام الحسن! حسن‌ اسم اعظم حسن کل دین حسن حق مطلق حسن بی قرین حسن کیست ایاکِ هر نستعین حسن کیست گردن زن ناکثین به حلم حسن دشمن اقرار کرد معاویه را صلح او خوار کرد منی که شدم مبتلای حسین زمین خورده ام پیش پای حسین شدم وقف دولت سرای حسین چه بهتر که محض رضای حسین... بپا خیزم و باز طوفان‌ کنم دوباره‌ حسن‌ جان حسن جان کنم حسین است مست وقار حسن حسین است هرجا کنار حسن حسین است دنبال کار‌ حسن حسین است در اختیار حسن حسینی ‌که سرها کف پای  اوست امیری حسن روی لبهای اوست! برو طوس صحن رضا را ببین نجف باش و ایوان طلا را ببین شلوغی کرببلا را ببین خودت غربت مجتبی را ببین... دم‌ گنبد شاه عبدلعظیم... بگو یا حسن ای غریب کریم بزودی همه چشمه ها جاری است... بقیع حسن پر ز معماری است و هر‌نوکری گرم یک کاری است تمام ضریحش طلاکاری است براین غصه با عشق حاکم شویم همه وارد صحن قاسم شویم.. به این فکر کردی چرا شد سپید؟!.. مویی که بر آن شانه زهرا کشید غمی که حسن دید را کس ندید حسن درهمان کوچه هاشد شهید اگر صبر او حرف هر منبریست! بدانید مردم! حسن مادریست..
امشب خدا از شاهکارش رونمایی می کند امشب حسن از عاشقانش دلربایی می کند هر کس درِ این خانه روز و شب گدایی می کند با این گدایی بر جهان فرمانروایی می کند چشم و چراغ خانه ی زهرا و حیدر آمده استاد رزم قاسم و عباس و اکبر آمده ماه علی از راه می آید وقارش را ببین آیینه ی زهراست، حُسن بی شمارش را ببین در چهره ی او شوکت پروردگارش را ببین در دستهای خیبری اش ذوالفقارش را ببین بر خا‌ک نعلینش ابوذرها تیمم کرده اند از هیبتش حتی ملائک دست و پا گم کرده اند روزی عالم می رسد از سفره ی شاهانه اش بار زمین و آسمان را می کشد بر شانه اش نور علی نور است بی شک خشت خشت خانه اش شکر خدا روز ازل من هم شدم دیوانه اش آمد کریمی که به یمن او گدایی باب شد امشب حسین بن علی هم صاحب ارباب شد آرام می گیرد جهان در سایه ی بال و پرش یا للعجب! در حیرتم از خُلق قاسم پرورش دنیا به هم می ریزد از بانگ انا بن الحیدرش آمد که روز و شب بگردد دور زهرا مادرش هر جا نبردی هست شیر کارزارش مجتبی ست جنگ جمل یعنی که حیدر ذوالفقارش مجتبی ست خَلقا شبیه فاطمه، خُلقا شبیه حیدر است مثل علی حتی نفس هایش مسیحا پرور است هر کس که فرزند علی شد ، فاتح صد خیبر است او جای خود دارد ... غلامش هم شفیع محشر است وقتی که در تاریکیِ شب ها عبادت می کند بی واسطه او با خدای خویش صحبت می کند آب وضوی او جهنم را گلستان می کند شب های عالم را ، نگاهش نور باران می کند نور وجودش عرش اعلی را چراغان می کند ایوان طلای مجتبی کافر مسلمان می کند اصلا حواسم نیست؛ ایوانی ندارد مجتبی شمع و چراغی بر مزارش نیست مثل کربلا
به نام امام کرم‌ها؛حسن نوشته به روی دل ما حسن چنان عشق را کرده معنا حسن که مائیم مجنون و لیلا حسن نداریم معشوقی اِلّا حسن به وقت سحر،سوختن دیده شد در آن شعله ها بال من دیده شد چه ذکر خوشی در دهن دیده شد در این "یاخدا"، "یاحسن" دیده شد رسیدیم با ربّنا تا حسن شعف با دل شیعه راه آمده چه نوری ز عرش اِلٰه آمده سحرگاهِ شامِ سیاه آمده شب نیمه‌ی ماه،ماه آمده به خورشید گویند حالا:حسن چنین ذاتِ حق‌گُستری دیده ای جمالی به این محشری دیده ای؟! همانند او دلبری دیده ای؟! پسر این‌قَدَر مادری دیده ای! خلاصه کنم..،جانِ زهرا؛حسن سخا اصل رفتار این طایفه است گداپس‌زدن عارِ این طایفه است فقیر محل یار این طایفه است نمک‌پروری کار این طایفه است همه سفره‌دارند امّا حسن...! همان دم که جود از خیالش گذشت کرامت ز حد کمالش گذشت تهی‌دست‌بودن مجالش گذشت سه بار از تمامیِّ مالش گذشت به بازی گرفته کرم را،حسن قدم‌های آغازی اش را ببین پر و بال پروازی اش را ببین دلِ از خدا راضی اش را ببین بیا دست و دلبازی اش را ببین گدا را نشانده است بالا حسن دو خط مدح در وصف دریا بگو کمی از مرامش به دنیا بگو رفیق جذامی شدن را بگو غذا دادنش را به سگ ها بگو به وللهِ آقاست،آقا..،حسن شبی جنگِ عاشق‌کُشی در گرفت دل ما تمایل به دلبر گرفت گدا دید این خانه را..،پر گرفت چُنان خصلتش را برادر گرفت؛ علی اکبرش شد سراپا حسن منم سائل مجتبای علی فدای همه بچه های علی نجف؛آرزوی گدای علی رسیدی به ایوان‌طلای علی بگو یا حسین و بگو یا حسن به تو دِین خود را ادا می کنیم میان بقیع‌ات چه‌ها می کنیم شب‌ات را شبِ کربلا می کنیم ضریحی برایت بنا می کنیم به زیبایی مشهد ما؛حسن
بر شعر زلال شاه بیتی تو حسن اکسیر قریحه‌ی کمیتی تو حسن از درگه تو کسی نگردد مأیوس والله کریم اهل‌بیتی تو حسن .... تا جامه ی عاشقی به تن دارم من با دلبر مه لقا سخن دارم من هرکس به کسی بنازد اندر عالم نازم به دو کون چون حسن دارم من ..... گفتیم که بر در موالی برویم در ملک ادب حضور والی برویم ای پایه گذار کاخ احسان و کرم مارا مگذار دست خالی برویم ...... در ماذنه نغمه ی اذان پیدا شد آثار بهار بی خزان پیدا شد آن ماه تمام آسمان علوی در نیمه ی ماه رمضان پیدا شد ..... در گلشن حسن جادوان گل حسن است گلواژه ی قاموس تکامل حسن است هرچند علی پدر بود امت را اما لقب مبارکش بوالحسن است ...... مولای من از نفس من اولایی تو معصومی و سروری و آقایی تو من دست عزیز مصر را می بوسم او پای تو را، عزیز زهرایی تو ...... ای حجت جاودان تو جان همه ای ای فرش نشین تو عرش را قائمه ای غیر از تو کسی ندارد این نام و نشان فرزند رشید و ارشد فاطمه ای
با شما این دل آشفته به سامان شده است رزق سائل سر این سفره فراوان شده است کار ما سائلی و کار تو احسان شده است دردهامان همه با لطف تو درمان شده است سالیانیست که ما شهره ی این انجمنیم بی قراران حسینیم و گدای حسنیم از ازل ایل و تبارم همه نوکر بودند نوکر خانه ی اولاد پیمبر بودند مستمند کرم حضرت حیدر بودند باده نوش از قدح ساقی کوثر بودند من که غیر از تو خریدار ندارم چه کنم سخت دلداده این ایل و تبارم چه کنم تو رسیدی و علی طعم پدر بودن را و نبی صاحب فرزند پسر بودن را فاطمه مادر یک قرص قمر بودن را و خدا خالق خورشید دگر بودن را حس نمودند و به یمن قدمت باران شد با کریم دوجهان کار گدا آسان شد دم به دم از نفسش خیرالعمل میریزد پیش پایش قمر و شمس و زحل میریزد او بیاید به یقین خون جمل می‌ریزد کربلا از لب فرزندش عسل می‌ریزد نور رخساره او جلوه گر ماه شده نقش انگشترش العزه لله شده گرچه در سینه خود غصه و غم داشت حسن بیشتر از همه خلق کرم داشت حسن سایه ی لطف، همیشه به سرم داشت حسن حسرتم این شده ای کاش حرم داشت حسن آسمان سقف و زمین صحن مزار حسن است بی حرم نیست کسی که حرمش قلب من است لطف زهراست که مشمول عطای حسنم سالیانیست که محتاج دعای حسنم فاطمه گفته بمانید به پای حسنم گفته چشمی که کند گریه برای حسنم من خودم ضامن آن چشم شوم روز حساب نبُوَد غصه محبان حسن را ز عذاب روضه این است: نفس های حسن سرد شده وسط کوچه گرفتار غم و درد شده یک تنه با همه ی کفر هماورد شده مادرش گفت بنازم پسرم مرد شده قد کشیدست روی پا به هوای مادر وسط کوچه حسن بود عصای مادر می رسد وارث تنهایی انسان یک روز می شود موسم باریدن باران یک روز و حسن صاحب گلدسته و ایوان یک روز و یقینا عربستان، حسنستان یک روز می رسد آنکه رخش جلوه گر ماه شده نقش انگشترش العزه لله شده
من کویرم آمدم تا ابر بارانم کنند آتشم اما در این شبها گلستانم کنند شب به شب این در زدن ها کار خود را می کند هر چه باشم درد ، در این ماه درمانم کنند من گناهم هر چه هست از نا امیدی کمتر است غرق عصیانم ، الهی غرق غفرانم کنند مست دنیایم ولی این شب نشینی ها مرا مست ِ مست ِ مست از سبحانَ سبحانم کنند هر چه باشم از محالات است در این بارگاه بی محلی بر من و حال پریشانم کنند چهارده شب من در این خانه گدایی کرده ام تا که امشب آستان بوس حسن جانم کنند ظلمت محضم ولیکن رو به ماه آورده ام بر امام  دست و دلبازان پناه آورده ام ریخت عالم را بهم ، دست عطای مرتضی هر که را دیدم شده امشب گدای مرتضی ثانیه ثانیه امشب به گل روی حسن مرده زنده می کند دارالشفای مرتضی آی دنیا بعد از این از فقر دیگر بیمه ای آمده مشکل گشای بچه های مرتضی لشکر باطل چه آید بر سرش ، الفاتحه ... فاطمه آورده سرلشکر برای مرتضی آمده تا روزهای تلخ را شیرین کند آمده غوغا نماید پا به پای مرتضی کار تزویر و نفاق و ظلم و فتنه زار شد عالمی مبهوت این شاه و سپهسالار شد ای مبارک ماه ِ این ماه مبارک یا حسن آمدی و با تو شد جود و کرم معنا حسن آشنا و غیر نشناسد مرام فاطمیت ای دلت دریاتر از دریاتر از دریا حسن ای که بر زهرا تو اول بار مادر گفته ای ای بزرگ و ای سرآغاز بنی الزهرا حسن شیر مرد معرکه ، سردار صفین و جمل هر کسی که با تو در افتاد شد رسوا حسن ای که زد صلح تو طعنه تا ابد بر هر چه جنگ هر چه آید پیش ، باشد پرچمت بالا حسن اولین شاگرد و شاگرد اول مولا تویی مرشد شیران بی تکرار عاشورا تویی ای همیشه چاره سازم دوستت دارم حسن سرور بنده نوازم دوستت دارم حسن همدمم ، سنگ صبورم ، ای پناه آخرم محرم هر درد و رازم دوستت دارم حسن مهربان آقای من یک بار هم در خانه ات رد نشد دست نیازم دوستت دارم حسن بارها با نام تو در طرفه العینی فقط طی شده راه درازم ،دوستت دارم حسن هر که خواهد هر چه گوید من مسلمان توام ای نیازم ای نمازم دوستت دارم حسن من به مردم گفته ام دارم رفاقت با حسن آبرویم را نبر روز قیامت یا حسن یا معزالمومنین ای خسته از کفارها آمده جانت به لب از ظاهرا دین دارها آی لعنت تا قیامت بر مرام روزگار هیچ کس یاور نشد بر یاور بی یارها هم به مسجد ، هم به خانه ، هم میان کل شهر خوب حقت را ادا کردند ای گل ، خارها ای شهید ماجراهای مگوی روزگار تا ابد شرمنده ی تو کوچه ها دیوارها شاه افلاکی من حتی مزار خاکی ات می زند طعنه به کل کاخ ها دربارها ای شهید کوچه ها ، تنهاتر از مولا حسن چشم ماهی های دریا از غمت دریا حسن
اگر بیقراری بگو یا حسن که آرام گردد دلت با حسن شب قدر نزدیک و ما سائلان پناهی نداریم الا حسن اگر قطره ای جود خواهی از او به تو می دهد چند دریا حسن تمام بیابان گلستان شود اگر پا گذارد به صحرا حسن کرامات او از کِی آغاز شد؟ از آن شب که آمد به دنیا حسن به کوری بدخواه پست و ذلیل عزیز است در خاطر ما حسن نیازی ندارد به صحن و حرم کشیده مرامش به زهرا حسن شلوغی کرب و بلا هم ازوست به پا می کند اربعین را حسن الهی به راهش فدایی شویم به دست حسن کربلایی شویم چه والاست با او مقام فقیر عجب با شکوه است نام فقیر به آب و غذا، جود محدود نیست حسن می شود هم کلام فقیر فقیر و غنی در نگاهش یکی است بر او واجب است احترام فقیر کریمانه آغوش او باز بود به وقت جواب سلام فقیر گدایی بهانه است تا لحظه ای رسد بوی او بر مشام فقیر همه زندگانی او بوده است به نام کریم و به کام فقیر عجب نیست گر یار مسکین شود پدر چون علی شد پسر این شود حسن کیست مرد شکار جمل همان فاتح کارزار جمل سلام خداوند بر مجتبی و لعنت به پایه گذار جمل نیازی به شمشیر حیدر نبود که شد مجتبی ذوالفقار جمل همینکه به او اذن میدان رسید چنان شیر زد بر حصار جمل رجز خواند و تا آسمان ها رسید صدای فرار الفرار جمل به یک ضربه ی بچه شیر علی زمین خورد ناقه سوار جمل حسن هر یلی را زمین می زند عدوی علی را زمین می زند همه روشنایی ماه است او امید دل روسیاه است او مرو سوی کعبه برو تا بقیع به سوی خدا شاهراه است او به روز جزا هم به فکر گداست صدا می زند بی گناه است او کریم است و با دادن کوه زر خریدار انبار کاه است او حرم ساخته در دل عاشقان که گفته که بی بارگاه است او بمیرم پس از سال ها همچنان به یک کوچه محو نگاه است او در آن کوچه که مادرش را زدند شهید همان قتلگاه است او در افکارش آن صحنه ها قاب شد جلو چشم او مادرش آب شد
كوچه‏ ها عطر گل ياس گرفته امشب شهر،تاب و تب احساس گرفته امشب بال در بال ملك سوى زمين پل بسته محمل نور به اجلال و تجمّل بسته مقصد خيل ملك خانه ی زهرا و على است شوق،شمع و گل و پروانه ی زهرا و على است پيشتر از همه با هودج فيض و بركات جبرئيل آمده بر عرض سلام و صلوات گل لبخند به لبهاى پيمبر زيباست اولين جوشش رؤيايى كوثر زيباست پسر اول زهرا و على آمده است مجتبى ، مظهر حسن ازلى آمده است كيست او ؟ آينه در آينه وجه الله است مشرق ديده ی او مطلع مهر و ماه است در صدف گوهر ناب «مرج البحرين» است به رسول و على و فاطمه نور عين است شوق در باغ دل فاطمه گل كرده ببين يا على !  فاطمه ات گلپسر آورده ببين حسن است اين كه حسن در حسن آمد رويش حسن است اين كه شكن در شكن آمد مويش اين پسر در ادبستان خدا استاد است اين پسر سينه‏اش از عشق و صفا آباد است در سخاوت چه تشابه به پيمبر دارد در شجاعت هنر و هيبت حيدر دارد پيش زيبايى او آينه زانو زده است نه فلك بوسه به خاك قدم او زده است سجده ی شكر به جاى آور و لبخند بزن نور را با نفس آينه پيوند بزن گل بريزيد كه در باغ ، نسيم آمده است شب ميلاد كريم ابن كريم آمده است