#امام_حسین_ع_مدح_و_ولادت
تا از رخ ماه ما نقاب افتاده است
از چشم ملائک آفتاب افتاده است
اي مانده به گرداب گناهان برخيز
كشتي نجات ما به آب افتاده است
شاعر: #محسن_عرب_خالقی
#حضرت_اباالفضل_ولادت
مُرشِدَم گفت كه امروز طرب بايد داشت
مثل تسبيح فقط ذكر به لب بايد داشت
نرسی پای پياده نفسی تا معراج
رهرو راهِ خدا مركب شب بايد داشت
ای كه سلمان شده و در پی مِنّا شدنی
بر سر سفره ات از يار رطب بايد داشت
سائلی بر در اين خانه تفاوت دارد
پيش ارباب كرم دست طلب بايد داشت
از مقامات ابالفضل چنين دانستم
پيش از هرچه در اين راه ادب بايد داشت
هركه از سيره ی سقا خبری داشت پريد
هركه از راهِ ادب بال و پری داشت پريد
دل من حرف به اندازه ی دنيا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده
كه چنين قامت شعرم قد و بالا دارد
يا الهی به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد
بين خورشيدترين های دو عالم امشب
ماهی از راه رسيده كه تماشا دارد
شوق بانوی كلابيّه عظيم است كه حال
تُحفه ای پيشكش حضرت زهرا دارد
جان به قربان كسی كه ز امامش حكم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
پرورش يافته ي آل عبا عباس است
عالِم غير معلم به خدا عباس است
از دلِ تو به خدا نيست دلی درياتر
از دو چشم تو نديده ست كسی گيراتر
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نيست از ماهِ بنی هاشميان زيباتر
در دلِ جنگ چنانی كه همه ميگويند
بعد مولا نبُوَد از تو كسی مولاتر
آن كه گفته رفع الله به ما فهمانده
نيست از رايت عباس علمی بالاتر
گرچه سيراب دهد آب به تشنه ساقی
آنكه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر
شب ميلاد تو با حالِ خراب آمده ام
با لب تشنه پی ِجرعه ی آب آمده ام
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار كسی
نه گرفتار كسی نه پی ِديدار كسی
مرغ باغ ملكوتِ توام و ننشينم
غير ديوار تو يک لحظه به ديوار كسی
جز سر كوی تو جايی خبری نيست كه نيست
مشتری ات نرود بر سر بازار كسی
سر سال آمده و آمده ام محضر تو
راه انداختن ِمن ، نبُوَد كار كسی
زير دِين احدی نيستم الّا عباس
نشوم غير تو يک لحظه بدهكار كسی
دلم از بس كه نديده است تورا سنگ شده
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده
علقمه گفتم و ديدم دلم از پا افتاد
ياد لبهای علی اصغر و دريا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه سواری بی دست
تير آنقدر به او خورد كه از نا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه عمودی آمد
ناگهان در وسط معركه سقا افتاد
شيری افتاد ز پا و همگی شير شدند
گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد
وسط اين همه سرنيزه و شمشير و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضه ی دست بريده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ولادت
دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسه ای چون قند چیز دیگری ست
من اسیر تیغ ابرویم ولی
آنچه دل را کند چیز دیگری ست
حرف بسیار است اما موی دوست
موقع سوگند چیز دیگری ست
نخل تنها هم ثمر دارد ولی
میوه ی پیوند چیز دیگری ست
گرچه فرقی نیست در فرزندها
اولین فرزند چیز دیگری ست
علت لبخند ارباب آمده
اولین فرزند ارباب آمده
رود نه از راه ، دریا آمده
آسمان نه عرش اعلی آمده
من نوشتم ماه امشب سر زده
تو بگو خورشید فردا آمده
طاق کسری ناگهان لرزید و گفت
باز پیغمبر به دنیا آمده
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
پس بگو امشب مسیحا آمده
خواب رویش را نمی بیند کسی
بس که او مانند رویا آمده
آی مجنون کوری چشم حسود
کف بزن فرزند لیلا آمده
حُسن دلخواه بنی هاشم رسید
دومین ماه بنی هاشم رسید
آنکه از نامش دوا برداشته
نسخه ی خود را به جا برداشته
من یقین دارم که خاک کربلا
از مزار او شفا برداشته
نه فقط حُسنش حجاز و کوفه را
سرزمین شام را برداشته
تیر مژگانش خطا هرگز نکرد
چون کمانش را خدا برداشته
در رگ او خون مولا می دود
از عموی خود وفا برداشته
کمتر از یک لشکر آید در مصاف
دشمن او را هوا برداشته
در دل لشگر زده در کربلا
کوفه را بانگ عزا برداشته
ای علمدار علمدار حسین
نیست مدح تو به جز کار حسین
بی تو هر قدیس شیطان می شود
با تو شیطان هم مسلمان می شود
روز محشر با پیمبر برنخیز
بینتان جبریل حیران می شود
معتقد هستم که با چشم تو هم
عالم ایجاد ، سلمان می شود
گوشه ی چشمت اگر لب تر کند
هر ستون انگورباران می شود
میوه ی عمر پدر آهسته تر
دارد اربابم هراسان می شود
گفت در پشت سرت بابای تو
ای به قربان قد و بالای تو
جز لب خونریزی از سرنیزه ها
من ندیدم چیزی از سرنیزه ها
با قیامت قامت خود می روی
سوی رستاخیزی از سرنیزه ها
من به هم می ریزم از وضع تنت
تو به هم می ریزی از سرنیزه ها
از سر نیزه صدایت می زنم
باز برمی خیزی از سرنیزه ها
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ولادت
گفتند بهشتي كه نباشي برهوت است
ديديم كه اين مُلك ز فيضت ملكوت است
گفتند كه از تيره ي مردان بزرگي
ديديم تمام تو جلال و جبروت است
گفتند در آئين شما باده حرام است
ديديم مِي نام تو در جام قنوت است
هرجا سخن از حُسن تو آيد به ميانه
در كنج لب يوسفيان خال سكوت است
قافيه مهم نيست در آن بيت كه گفتند
الطاف خداوند به عشق تو منوط است
آيينه ي الله نمايي علي اكبر
مستغرق در ذات خدايي علي اكبر
يك عده بر آنند كه قرآن كريمي
يك عده بگويند كه احسان قديمي
يك قوم تورا زاده ي طوفان بشناسند
يك عده بگويند كه از نسل نسيمي
آن روز كه از راه رسيدي همه گفتند
تو نقطه ي بسم الله رحمن و رحيمي
بايد كه تورا قبله ي راهش بشناسد
هر ديده ي بينايي و هر قلب سليمي
آيينه ي پيغمبري و خَلقاً و خُلقاً
بايد همه گويند كه تو خُلق عظيمي
طوبا هوس قامت رعناي تو دارد
عباس دلش ميل تماشاي تو دارد
فارغ شده بازار دل از سود و زيان ها
كالا به جز عشق تو ندارند دكان ها
بي روح تر از هر جسدم بي غم عشقت
اي نام تو انگيزه ي ضرب ضربان ها
آنجا كه پي حاكم شايسته بگردند
بايد سخن از مدح تو آيد به ميان ها
محدود به يك عصر و زمان نيستي آقا
انديشه ي تو ريشه دوانده به زمان ها
مجموعه ي علم و ادب و زهد و شجاعت
بايد ز تو سرمشق بگيرند جوان ها
الگوي جوان اي پسر ارشد ارباب
درياب گدا بر درتان آمده درياب
هرجا خبري غير تو باشد خبري نيست
جز مهر تو در عمق دل ما اثري نيست
اي ميوه ي شيرين درخت علويّون
شيريني شهد لب تو در شكري نيست
اي حضرت اربابِ ادب محضر ارباب
گر تو پسري هيچكسي را پسري نيست
تو ميروي و پشت سر تو دلِ باباست
يك وقت نگويي پي من چشم تري نيست
داني كه چه آورده غمت بر دل بابا
داغت به جگر هست وليكن جگري نيست
هر چند كه هر بند تو از بند جدا شد
برخيز كه باباي تو انگشت نما شد
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ولادت
#حضرت_علی_اکبر_مدح
تو نور آمدي و شب ز خواب خوش پا شد
تو چشمه آمدي اما مدينه دريا شد
گل از گل همه ي خانواده ات بشكفت
شكوفه هاي نگاه تو تا شكوفا شد
دوباره دور و بر كوچه ي بني هاشم
بهشت گمشده هر فرشته پيدا شد
نه بين اهل زمين بين آسماني ها
سر زيارت تو در مدينه دعوا شد
ز بس ستاره براي زيارت آمده بود
شب تولد تو مثل روز زيبا شد
تو طعم نوبر فرزند را چشانيدي
به يمن آمدن تو حسين بابا شد
همينكه در بغل مادر آمدي گفتند
بهشت زينت آغوش و دوش ليلا شد
تو از قبيله ي ليلايي و دل ليلا
ز حسن روي تو مجنون دشت و صحرا شد
حديث مجمر و اسپند را بخوان و ببين
كه چشم هاي حسد محو در تماشا شد
هزار مرتبه الله اكبر از قدّي
كه آرزوي بلنداي سرو و طوبا شد
هزار مرتبه الله اكبر از چشمي
كه مست از آن همه انگورهاي دنيا شد
هزار مرتبه الله اكبر از مويي
كه لطف مختصرش رفت و شام يلدا شد
هزار مرتبه الله اكبر از آن دم
كه معتكف به شفا خانه اش مسيحا شد
هزار مرتبه الله اكبرت گويم
كه با صداي تو داوود مست و شيدا شد
تمام خِلقت و خُلقت شبيه پيغمبر
تمام ناز و نيازت شبيه زهرا شد
تويي تو يوسف يعقوب شهر پيغمبر
منم همانكه به يك غمزه ات زليخا شد
علي اول نسل علي ، علي يارت
كه هيبت تو تماماً علي اعلي شد
به شوق صوت اذانت به عرش گلدسته
چقدر مأذنه دلتنگ صبح فردا شد
پس از تو رفت دگر خير از سر عالم
پس از تو خاك به فرق تمام دنيا شد
رشيد بودي و بعد از شكستنت بابا
شكست بس كه كنار تو از كمر تا شد
هنوز عطر تو از بين دشت مي آيد
به ياد لاله سرخي كه ارباًاربا شد
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_علی_اکبر_ع_مدح_و_ولادت
دل که شد خرسند، چیز دیگریست
چهره با لبخند، چیز دیگریست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسهای چون قند چیز دیگریست
من اسیر تیغ ابرویم ولی
آنچه دل را کند، چیز دیگریست
حرف بسیار است، اما موی دوست
موقع سوگند، چیز دیگریست
نخل، تنها هم ثمر دارد ولی
میوۀ پیوند، چیز دیگریست
نیست فرقی بین فرزندان ولی
اولین فرزند، چیز دیگریست
اولین دلبند ارباب آمده
علت لبخند ارباب آمده
رود نه، از راه دریا آمده
آسمان نه، عرش اعلا آمده
من نوشتم ماه امشب سر زده
تو بگو خورشید فردا آمده
طاق کسری بر خودش لرزید و گفت
باز پیغمبر به دنیا آمده
«چون که صد آمد، نَوَد هم پیش ماست»
پس بگو امشب مسیحا آمده
خواب او را هم نمیبیند کسی
بس که او مانند رؤیا آمده
آی مجنون! کوری چشم حسود
کف بزن، فرزند لیلا آمده
حُسن دلخواه بنی هاشم رسید
دومین ماه بنی هاشم رسید
آنکه از نامش دوا برداشته
نسخۀ خود را به جا برداشته
من یقین دارم که خاک کربلا
از مزار او شفا برداشته
نه فقط حُسنش حجاز و کوفه را
سرزمین شام را برداشته
تیر مژگانش خطا هرگز نکرد
چون کمانش را خدا برداشته
در رگ او خون مولا میدود
از عموی خود وفا برداشته
کمتر از یک لشگر آید در مصاف
دشمن او را هوا برداشته
در دل لشگر زده در کربلا
کوفه را بانگ عزا برداشته
ای علمدار علمدار حسین!
نیست مدح تو به جز کار حسین
بی تو هر قدّیس شیطان میشود
با تو نصرانی مسلمان میشود
روز محشر با پیمبر برنخیز
بینتان جبریل حیران میشود
معتقد هستم که با چشم تو هم
عالم ایجاد سلمان میشود
گوشهچشمت نه! لبی هم تر کنی
هر ستون انگور باران میشود
میوۀ عمر پدر! آهستهتر
دارد اربابم هراسان میشود
گفت در پشت سرت بابای تو
ای به قربان قد و بالای تو
#محسن_عرب_خالقی
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
(علیه السلام)
#کربلایی_جواد_مقدم
حس خوبی ست
که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفه ام ،
باز توان آمده است
بَه ! چه فرخنده شبی و
چه مبارک سحری !
که در آن عطر خوشِ
خوش نفسان آمده است
چه نشستی
که درِ میکده ها باز شده
آی مستانِ خدا
پیرِ مغان آمده است
بی نصیبم مگذارید ز جامِ کوثر
حال که صحبت مستی
به میان آمده است
روزه دارانِ شبِ پانزدهم
مژده دهید
نمکِ سفره ی ماه رمضان
آمده است
سفره تکمیل شد و
بزم خدا کامل گشت
سوره قدر
شبِ پانزدهم نازل گشت
فصل تنهاییِ زهرا و علی
سر شده است
شبِ این شهر
چنان روز منور شده است
زودتر از همه
مژده به پیمبر دادند
نوه ات آمده و
فاطمه مادر شده است
نمک از روی تو می ریزد و
خرمای لبت
رطب سفره ی افطار پیمبر
شده است
طعم چشمان بهاری تو ای
روح بهار
میوه ی نوبر هر روزه ی
حیدر شده است
سفره ی ماه مبارک ،
برکت دارد ، لیک
با قدم های شما
با برکت تر شده است
چه اسیر و چه فقیر و
چه یتیم آمده اند
بر درِ خانه ی
ارباب کریم آمده اند
پادشاهیِ تو و من نیز
همان مسکینی
که به جز عشق تو
در سینه ندارد دینی
قدمت بر سرِ چشمم
اگر ای مرد کریم
سحری هم
به کنارِ دل من بنشینی
مستجاب است
دعای منِ آلوده اگر
پای هر برگِ دعا
از تو بود ، آمینی
به صف مشتریانت
نظر اندازی ، گر
ته صفِ یوسفِ
دل باخته را می بینی
کوه کن می شوم از
شوق شکر خنده ی تو
آب افتاده دهانم
چه قدَر شیرینی !
ای که بر
خیلِ جوانان بهشت آقایی
اولین سید آل علی و زهرایی
حسنی ،
چون که از احسان خدا بودی تو
میوۀ عرشیِ پیغمبر ما بودی تو
لقب سبزترین نور
برازنده ی توست
قد یک عرش
پر از عشق و صفا بودی تو
چند باری
همه دارایی خود بخشیدی
از ازل در کرم ،
انگشت نما بودی تو
شبی افطار بیا
خانه ی ما مهمان باش
چون که همسفره ی
بزم فقرا بودی تو
اهل این خاک نبودی و
نگفتی آخر ...
مردِ خاکیِ زمین ،
اهل کجا بودی تو؟
ماورای همه افکار
نگاه تو بُود
آخر عرش خدا ،
اول راه تو بود
گاه سوگندِ خدا
گشتی و انجیر شدی
گاه با آیه ی طفلین
تو تفسیر شدی
گاه با صلح زدی
در دل دشمن ، تنها
گاه در جنگ جمل
دست به شمشیر شدی
زانو از غم به بغل گیری و
سر بر زانو
به گمانم دگر از زندگیت
سیر شدی
آه، آقای غریبم
چه به روزت آمد
چه شد آخر که تو در
کودکیت پیر شدی ؟
قاب شد در نگهت
چهره ی یاس نیلی
زده چشمان تو را
برقِ شدید سیلی ...
#محسن_عرب_خالقی
#تک_بیت_پایانی
من گدایِ کرمِ
گل پسرِ فاطمه ام
« حسنی ام »
بنویسید به روی کفنم
🏴 #امیرالمومنین_ع_ضربت_خوردن
در چشم تو اشک، حلقه بستهست علي
شمشير به فرق تو نشستهست علي
در كوفه سرِ تو را شكستند، ولي
در كوچه غرور تو شكستهست علي
#محسن_عرب_خالقی
#امام_رضا_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
خدا نه این که مرا از گِل زیاده تان
که آفرید مرا از غبار جاده تان
وبال گردن تان بودم از همان آغاز
بعید هست بیایم به استفاده تان
ببین چه ساده برایت به حرف می آیم
فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان
به لطف چشم شما دل همیشه آباد است
خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان
خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل
که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان
از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام
گدای دائمی حضرت رضا شده ام
بهشت کوچک دامان مادری آقا
تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا
شب ولادت تو در مدینه می گفتند
ز راه آماده خورشید دیگری آقا
دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو
رواست حاجتم ار سر برآوری آقا
اگر چه منشاء نور شما یکی باشد
تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا
که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی
که تو برای خودت یک پیمبری آقا
تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند
همان که عالم آل محمدش خواند
مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد
طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد
چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج
طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد
فقط برای تماشای دانه پاشی تان
دل کبوتریم نذر چند گندم شد
شبیه محشر کبراست صحن های حرم
که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد
به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد
دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد
ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد
ز دست حوض فرشته شراب می نوشد
تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر
تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر
تو نسل نوری و هر چند هشتمین خورشید
ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر
اگر چه باغ بهشت خداست رویایی
ولی بهشت نگاه تو هست رویاتر
از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی
ز چشم های تو هرگز ندیده شهلاتر
در آستین بدون عصای تو موسی است
و از مسیح نفس های تو مسیحاتر
نفس نه، گوشه ی چشمی اگر بیندازی
دوا نه، در دل ما مرکز شفا سازی
فدای نام صمیمی و شاعرانه تان
که باز کرده دلم را به سوی خانه تان
بود دست من و بی هوا هوایی شد
گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان
نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا
بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان
دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم
دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان
چه قدر عمق بلند کلامتان زیباست
میان صحبت شیرین و عامیانه تان
بخوان که هر چه بخوانی برای ما زیباست
رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست
کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد
میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد
اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه
به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟
کنار پنجره فولاد مادری خسته
برای کودک خود دست بر دعا دارد
گرفته دامنه های ضریح را مردی
به گریه حاجت امضای کربلا دارد
و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند
عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد
میان خانه که بستند دست مولا را
میان کوچه شکستند دست زهرا را
#محسن_عرب_خالقی
برای دلخوشی نوکران این درگاه
دروغ روضه بخوانم دروغ، بسم الله
دروغ روضه بخوانیم شمر آبش داد
سنان رسید؛ ولی با ادب جوابش داد
دروغ روضه بخوانیم دست و پا نزده
حسین، فاطمه را تشنه لب صدا نزده
دروغ روضه بخوانیم زیر و رو نشده
نخورده نیزه به او، نحر از گلو نشده
دروغ روضه بخوانیم سر بریده نشد
محاسنش به روی خاکها کشیده نشد
دروغ روضه بخوانیم سر جدا نشده
تنش سه روز روی خاکها رها نشده
دروغ روضه بخوانیم پیرهن دارد
که گفته است که عریان شده؟ کفن دارد
دروغ روضه بخوانیم غصه او را کشت
نه ساربان آمد، نه بریده شد انگشت
دروغ روضه بخوانیم حرف بد نزدند
شبیه فاطمه اصلاً به او لگد نزدند
دروغ روضه بخوانم علم نیفتاده
نگاه شمر به سمت حرم نیفتاده
دروغ روضه بخوانم برای نوکرها
نرفت دست حرامی به سمت معجرها
دروغ روضه بخوانم سری نیفتاده
ز ناقه نیمهى شب دختری نیفتاده
دروغ روضه بخوان این دروغها خوب است
نه اينكه دندان، آنچه شكسته شد چوب است
✍ #محسن_عرب_خالقی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مناجات
#مثنوی
دلم بود و حرم بود وامامم بودوتنهایی
حرم كعبه،حرم قبله،عجب احرام زیبایی
سه کنج دنج یک حجره تماشاداشت اوج او
دلم را کرد اقیانوس موسیقی موج او
دو رکعت گریه سر کردم،دورکعت خاک گل کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد دل کردم
لباس اشک آماده،سرم از شرم افتاده
تمام سنگ فرش او برایم مهر و سجاده
زیارت نامه میخواندم،دلم گرم زیارت شد
نگاهم خورد بر قبرش-نمیدانم-جسارت شد؟
به پای پنجره فولاد دل روی دل افتاده
گذار کشتی طوفان زده بر ساحل افتاده
نفس پشت نفس ، ایوان به ایوان سیر میکردم
دلم را پر ز عشق او،تهي از غير میکردم
تمام صحن هارا مست بوی عود میدیدم
پریدم ناگهان از خواب، رویا بود میدیدم
دوباره چشم را بستم،دوباره جستجو کردم
تمام خواب را از رد پا تا صحن بو کردم
بیا پیراهنم بو کن ، هنوز عطر حرم دارد
فقط ایوان و سقاخانه و یک صحن کم دارد
دلم آهو ، دلم از او ، دلم مشغول گفتگو
بزن نی زن بنام او ، بگو یا ضامن آهو
.
.
کبوترهای نامه بر هزاران دل به پا بسته
شکسته خسته می آیند پابوس تو پیوسته
پرو بالی به دل دادم کبوتر شد پرید آقا
به پايش نامه اي بستم به سويت پركشيد آقا
به سبك مردم تهران،به سبك كوچه بازاري
نوشتم دوستت دارم،نوشتم دوستم داري؟
دلم خورشید می خواهد،هوای گنبدت کرده
دوباره نور میبیند،هوای مشهدت کرده
کبوتر وار می آیم ، به آب و دانه ای دلخوش
عطش دیده ترک خورده به سقاخانه ای دلخوش
برایت شورمیخوانم چه شیرین است نام تو
نمیخواهم رهایی را عجب دامیست دام تو
بیابان های تو لبریز از آهو شده ضامن
کلاغ از لطف چشمان ملیحت قو شده ضامن
ز گوشه چشم تو شیر از میان پرده اش پا شد
دو چشم آهو از وقتی به تو افتاد زیبا شد
زليخاي تو يوسفها و مجنون تو ليلاها
غلام حلقه در گوش شما هستند مولاها
نميخواهم،نميخواهم،نميخواهم، نميخواهم
به غير از تو كسي را لحظه مرگم نميخواهم
#محسن_عرب_خالقی
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_و_شهادت
اي كه جز نامت ندارد حسن مطلع كارها
ختم شد با مُهر مِهر تو همه طومارها
در بيانت بند میآید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
طفل ابجدخوان تو سلمان سیصدساله است
استوار مکتب ايثار تو عمارها
پایبوسی تو عزت داده ما را بیگمان
گل نباشد، کس نمیآید سراغ خارها
کی رود ياد تو از خاطر که در روز ازل
کندهاند اسم تو را بر سنگ دل حجارها
داغ تو در سینهی ما هست چون خاک توأيم
لاله کی روييده در آغوش شورهزارها
خاك كويت توتياي چشم اهل آسمان
عطر نامت كيميای شيشهی عطارها
باز مانده از تماشايت دهان كوه نور
اي حرايت تا قيامت قبلهگاه غارها
در شجاعت آنچنانی که ميان کارزار
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها
اي که با خون دلت پروردهای اسلام را
اي كه خرما خوردهاند از نخل تو"تمار"ها
گرچه با تيشه به جان ریشهات افتادهاند
میدهد اين نخل تا روز قيامت بارها
سنگ میخوردی و میگفتی که ايمان آوريد
کس نديده از رسولی اینچنین ايثارها
با پروبال تو ای بال و پرت زخمی عشق
درك كردند آسمان را جعفر طيارها
با عيادت از عجوزی سنگدل ای آينه
روح ايمان را دميدی بر دل بيمارها
لب به نفرين وانکردی در تمام عمر خويش
بر سرت گرچه بلا باريد چون رگبارها
رفتي و داغ تو پشت دين رحمت را شکست
جان به لب شد از غمت شهرت - مدينه - بارها
تا که چشمت بسته شد ای قافلهسالار عشق
بسته شد دست خدا و پاره شد افسارها
آنقدر گويم پس از تو ميخ در هم خون گريست
نالهها برخاست بي تو از در و دیوارها
#محسن_عرب_خالقی