eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
937 دنبال‌کننده
31 عکس
7 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی که جبریل امین در محضرش بود دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود نام شریفش اسم نهری در بهشت است خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود وقتی که در میدان دین آماده می شد تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود حتّی به همراه هزاران طالب علم «نعمان ثابت»*پای درس منبرش بود هارون مکّی ها کجا بودند آن روز روزی که دست شعله سدّ معبرش بود فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند این معجزه از معجزات محشرش بود یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ... ... دائم میان قاب چشمان ترش بود پای پیاده، پشت مرکب، آه افتاد آثار افتادن به روی پیکرش بود شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد شکرخدا که بین حجره همسرش بود مویی نشد کم از سر اهل و عیالش هر چند که بغضی درون حنجرش بود در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت اشکش برای عمّه های مضطرش بود او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا این روضه ها هم حرف های آخرش بود: از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ... ... با تازیانه زجر، بالای سرش بود یک دست خود را حائل سیلی نمود و یک دست دیگر هم به روی معجرش بود آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو این ها همه ارثیه های مادرش بود
از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت    از جـفـای همسـرم خـاکـستـرم آتـش گـرفـت هـمــدم نــا آشنــایــم قــاتــل جـــانــم شـده        از جسـارت هـای او پـا تـا سـرم آتـش گـرفـت بــا کـنیـزان خـنده بـر لـب دارد و کـف می زنـد قلب من از خنده هـای همسرم آتـش گـرفـت در مـیـان حجـره ام پــا می کـشم روی زمـیـن از شــرار آه سیــنــه، بــسـتـرم آتـش گـرفـت روضه ی شهـر مـدیـنـه ذکـر لـب هـایـم شـده خـاطـرم از غـصّـه هـای مــادرم آتـش گـرفـت یــاد آن روزی بـسـوزم کــه ابَــر مــرد حـنـیـن   بـا قـد خـم نــالـه می زد کـوثـرم آتـش گرفـت آن قـدَر گـــریــه نــمــودم از غـم سـنـگـیـن او ای خـدایـا پـلک چـشمـان تـرم آتـش گـرفـت تـشـنـگـی تــاب و تــوانــم را رُبــوده ای خــدا!  می بـرم نــام حسین و حنجـرم آتـش گـرفـت روز عـاشورا حسین می گـفـت در زیـر لـبـش حـنـجـر خـشک عـلـیّ اصـغــرم آتـش گـرفـت
افتاده ای به گوشه ای از آشیانتان گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان بر روی خاک حجره تنت پیچ می خورد آری بُریده زهر جسارت امانتان بیهوده با نوای عطش دست و پا مزن یک قطره آب هم نرسد بر دهانتان اینجا جواب ناله تان سوت و هلهله است اینجا کسی محل ندهد بر فغانتان در لا به لای در بدنت گیر می کند ... وقتی که می دهند کنیزان تکانتان از حجره تا به بام،دلم شور می زند ترسم ترک ترک بشود استخوانتان این هم یکی ز منفعت بام خانه است دیگر کسی به نیزه نبیند مکانتان شکر خدا ز شدّت مستی کسی نزد با چوب خیزران به لب ارغوانتان
امام_جواد_ع_شهادت ▶️ از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت از جـفـای همسـرم خـاکـستـرم آتـش گـرفـت هـمــدم نــا آشنــایــم قــاتــل جـــانــم شـده از جسـارت هـای او پـا تـا سـرم آتـش گـرفـت بــا کـنیـزان خـنده بـر لـب دارد و کـف می زنـد قلب من از خنده هـای همسرم آتـش گـرفـت در مـیـان حجـره ام پــا می کـشم روی زمـیـن از شــرار آه سیــنــه، بــسـتـرم آتـش گـرفـت روضه ی شهـر مـدیـنـه ذکـر لـب هـایـم شـده خـاطـرم از غـصّـه هـای مــادرم آتـش گـرفـت یــاد آن روزی بـسـوزم کــه ابَــر مــرد حـنـیـن بـا قـد خـم نــالـه می زد کـوثـرم آتـش گرفـت آن قـدَر گـــریــه نــمــودم از غـم سـنـگـیـن او ای خـدایـا پـلک چـشمـان تـرم آتـش گـرفـت تـشـنـگـی تــاب و تــوانــم را رُبــوده ای خــدا! می بـرم نــام حسین و حنجـرم آتـش گـرفـت روز عـاشورا حسین می گـفـت در زیـر لـبـش حـنـجـر خـشک عـلـیّ اصـغــرم آتـش گـرفـت
شهر آینه دار می شود با یک گل پروانه تبار می شود با یک گل گفتند نمی شود، ولی می بینند یک روز بهار می شود با یک گل
امشب به لبم ذکر حسن جان دارم در کنج دلم کلبه ی احزان دارم از روضه ی « لا یوم کیومِ » آقا تا آخر عمر آه سوزان دارم
صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا ای بانی شکسته دل روضه ها، بیا درد فراق تو به خدا می کشد مرا رحمی نما به حال دل این گدا، بیا از بس به هجر روی تو عادت نموده ایم دل می رود به سمت گناه و خطا، بیا ما در میان بحر گنه غوطه می خوریم آقا نجاتمان بده از این بلا، بیا مشغول خویش و بندۀ دینار و درهمیم فکری به حال نوکر زهرا نما، بیا لطف تو بوده گریه کن مادرت شدیم ای سفره دار واسعۀ هل اتا، بیا ای آخرین نگار دل آرای فاطمه آقای من! برای رضای خدا، بیا آقا به حقّ چادر خاکی مادرت آقا به حقّ داغ دل مرتضی، بیا
ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است در بین نوکران علی جا شدن خوش است دریا علی و قطره تمامی کائنات قطره به قطره راهی دریا شدن خوش است ما بی علی محلّی از اِعراب نیستیم با مرتضی هر آینه معنا شدن خوش است یک «یا علی» بگو که مسیحا دمت کنند یک «یا علی» بگو که مسیحا شدن خوش است قبله علی و قبله نما فاطمه بُوَد در روبروی کعبه فقط تا شدن خوش است سوگند می خورم به علی که در این جهان تنها گدای حضرت زهرا شدن خوش است سلمان شدن همان و سلیمان شدن همان با نوکری فاطمه آقا شدن خوش است تنها گلی که سر سبد خلق عالم است روح دو پهلوی نبی الله خاتم است آمد کسی که خیر کثیر پیمبر است خیر کثیر … نه … نه … به والله کوثر است بی فاطمه که شیر خدا همسری نداشت بی شک و شبهه فاطمه همتای حیدر است وقتی علی و فاطمه آیینه ی هم اند با این حساب فاطمه هم مرد خیبر است حتی ابونعیم و سیوطی نوشته اند : از مریم و خدیجه و حوا هم او سر است من مانده ام که روز جزا او چه می کند با چادری که سایه ی صحرای محشر است محشر مقام فاطمه محشر به پا کند روز جزا شفاعت او چیز دیگر است تنها نه مادر حسنین … مادر همه است روز تولدش به خدا روز مادر است اخلاص و قدر و فاطر و نور و تبارک ست میلاد با سعادت کوثر مبارک است زهرا همان که آینه ی کردگار بود خورشید، در مقابل نورش غبار بود سلمان چه دید؟ دید که می چرخد آسیاب وقتی که او مقابل پروردگار بود نُه سال نَه … که از ازل … آغاز بی زمان حیدر،«خدای عشق»، به عشقش دچار بود هر چار فصل عمر علی از وجود او اصلاً خزان نداشت تماماً بهار بود «تکبیر» و «حمد» و گفتن «تسبیح» جای خود تسبیح او به ذکر «علی» در شمار بود زهرا نگو بگو اسد شیر حق، علی با تیغ خطبه اش دو جهان تار و مار بود حامی محکم و پر و پا قرص مرتضاست حیدر بدون فاطمه بی ذوالفقار بود وقتی که ذوالفقار علی رام فاطمه است حتماً «وَ إن یکاد» علی نام فاطمه است خورشید مصطفی که ضُحایش زبانزد است مصداق هل اتاست، عطایش زبانزد است جبریل هم ز سفره ی او رزق می گرفت زیرا شنیده طعم غذایش زبانزد است بیتش شده محل عبور و مرور وحی پیغمبر است و غار حرایش زبانزد است حورا الانسیه شدنش جای بحث داشت از بس که این فرشته … نمایش زبانزد است آیینه ای که پرتو او را کسی ندید رفته به مادرش که حیایش زبانزد است همسایه از دعای شبش نور می گرفت در بین خاص و عام، دعایش زبانزد است یک پنجم زمین به صداقش در آمده با این حساب، لطف خدایش زبانزد است آری خدا خدایی خود را به پاش ریخت اصلاً عجیب نیست بهایش زبانزد است مریم اگر دو وعده غذاش آسمانی است زهرا همیشه مائده هاش آسمانی است ای مادری که خلقت عالم به نام توست دنیا هنوز محو شکوه مقام توست آدم به اسم اعظم تو ارتقا گرفت این هم یکی ز معجزه ی ختم نام توست «یا فاطرُ بفاطمه» ذکر گشایش است این تازه گوشه ای ز فیوضات عام توست ای کوثری که ساقی تو مرتضی بُوَد تنها نه او … که کلّ جهان مست جام توست حتّی نبی که اوج مقامش مُبرهن است با پا شدن به پای تو در احترام توست آیات هل اتی که نشانی ز بندگی است یک چشمه از سحاب ثواب صیام توست روزی سه بار کار تو شمس الضّحایی است با این حساب رونق ما از قوام توست یک آسیاب دستی و یک قطعه ی حصیر این ها همان جهیزیه های امام توست …. … این ها نشان دهنده ی زهد و کرامت است یعنی که سادگی و قناعت پیام توست مادر! اگر چه رنج فراوان کشیده ای می آید آن زمان که دو عالم به کام توست با پهلوی شکسته و کودک به روی دست می آیی و تقاص مدینه کلام توست این بیت آخر است نوشتم برای تو هستی من فدای تو و بچه های تو
مردی که جبریل امین در محضرش بود دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود نام شریفش اسم نهری در بهشت است خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود وقتی که در میدان دین آماده می شد تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود حتّی به همراه هزاران طالب علم «نعمان ثابت»*پای درس منبرش بود هارون مکّی ها کجا بودند آن روز روزی که دست شعله سدّ معبرش بود فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند این معجزه از معجزات محشرش بود یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ... ... دائم میان قاب چشمان ترش بود پای پیاده، پشت مرکب، آه افتاد آثار افتادن به روی پیکرش بود شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد شکرخدا که بین حجره همسرش بود مویی نشد کم از سر اهل و عیالش هر چند که بغضی درون حنجرش بود در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت اشکش برای عمّه های مضطرش بود او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا این روضه ها هم حرف های آخرش بود: از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ... ... با تازیانه زجر، بالای سرش بود یک دست خود را حائل سیلی نمود و یک دست دیگر هم به روی معجرش بود آتش، هجوم ناگهانی، درد پهلو این ها همه ارثیه های مادرش بود
از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت    از جـفـای همسـرم خـاکـستـرم آتـش گـرفـت هـمــدم نــا آشنــایــم قــاتــل جـــانــم شـده        از جسـارت هـای او پـا تـا سـرم آتـش گـرفـت بــا کـنیـزان خـنده بـر لـب دارد و کـف می زنـد قلب من از خنده هـای همسرم آتـش گـرفـت در مـیـان حجـره ام پــا می کـشم روی زمـیـن از شــرار آه سیــنــه، بــسـتـرم آتـش گـرفـت روضه ی شهـر مـدیـنـه ذکـر لـب هـایـم شـده خـاطـرم از غـصّـه هـای مــادرم آتـش گـرفـت یــاد آن روزی بـسـوزم کــه ابَــر مــرد حـنـیـن   بـا قـد خـم نــالـه می زد کـوثـرم آتـش گرفـت آن قـدَر گـــریــه نــمــودم از غـم سـنـگـیـن او ای خـدایـا پـلک چـشمـان تـرم آتـش گـرفـت تـشـنـگـی تــاب و تــوانــم را رُبــوده ای خــدا!  می بـرم نــام حسین و حنجـرم آتـش گـرفـت روز عـاشورا حسین می گـفـت در زیـر لـبـش حـنـجـر خـشک عـلـیّ اصـغــرم آتـش گـرفـت
افتاده ای به گوشه ای از آشیانتان گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان بر روی خاک حجره تنت پیچ می خورد آری بُریده زهر جسارت امانتان بیهوده با نوای عطش دست و پا مزن یک قطره آب هم نرسد بر دهانتان اینجا جواب ناله تان سوت و هلهله است اینجا کسی محل ندهد بر فغانتان در لا به لای در بدنت گیر می کند ... وقتی که می دهند کنیزان تکانتان از حجره تا به بام،دلم شور می زند ترسم ترک ترک بشود استخوانتان این هم یکی ز منفعت بام خانه است دیگر کسی به نیزه نبیند مکانتان شکر خدا ز شدّت مستی کسی نزد با چوب خیزران به لب ارغوانتان
امام_جواد_ع_شهادت ▶️ از شـرار زهــر کـیـنـه پـیـکــرم آتـش گــرفـت از جـفـای همسـرم خـاکـستـرم آتـش گـرفـت هـمــدم نــا آشنــایــم قــاتــل جـــانــم شـده از جسـارت هـای او پـا تـا سـرم آتـش گـرفـت بــا کـنیـزان خـنده بـر لـب دارد و کـف می زنـد قلب من از خنده هـای همسرم آتـش گـرفـت در مـیـان حجـره ام پــا می کـشم روی زمـیـن از شــرار آه سیــنــه، بــسـتـرم آتـش گـرفـت روضه ی شهـر مـدیـنـه ذکـر لـب هـایـم شـده خـاطـرم از غـصّـه هـای مــادرم آتـش گـرفـت یــاد آن روزی بـسـوزم کــه ابَــر مــرد حـنـیـن بـا قـد خـم نــالـه می زد کـوثـرم آتـش گرفـت آن قـدَر گـــریــه نــمــودم از غـم سـنـگـیـن او ای خـدایـا پـلک چـشمـان تـرم آتـش گـرفـت تـشـنـگـی تــاب و تــوانــم را رُبــوده ای خــدا! می بـرم نــام حسین و حنجـرم آتـش گـرفـت روز عـاشورا حسین می گـفـت در زیـر لـبـش حـنـجـر خـشک عـلـیّ اصـغــرم آتـش گـرفـت