#روضه_حضرت_زهرا
طوری زدند که همه دیدند فاطمه
پهلو شکسته رفت سوی قتلگاه
با چکمه هایشان چقدر این حرامیان
رفتند روی سینه ی ارباب راه
#محمد- جواد -شیرازی
#روضه_حضرت_زهرا
گیرم آتش به جفا،در که نباید می سوخت
آشیان سوخت،کبوتر که نباید می سوخت
آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت
کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم
وسط حادثه مادر که نباید می سوخت
#محسن -ناصحی
#حضرت_زهرا
ای دختر نبیِّ خدا،فاطمه سلام
ای همسر ولیِّ خدا،فاطمه سلام
آتش گرفته سینه ی من با نوای تو
مادر دلم گرفته دوباره برای تو
بر روضه های پُر غم تو گریه می کنم
بر ناله ها و ماتم تو گریه می کنم
مقتل نوشته تا زِ ولایت بُریده اند
آتش به درب خانه ی طاها کشیده اند
مقتل نوشته است لگدها به در زدند
بر قلب بی قرار علی هم شرر زدند
مقتل نوشته تا که شما را کتک زدند
بر زخمهای سینه ی حیدر نمک زدند
مقتل نوشته دست علی را که بسته اند
با تازیانه بازویتان را شکسته اند
مقتل نوشته تا که شما خورده ای زمین
شد کشته محسن تو زِ بیدادِ ظلم و کین
مقتل نوشته کوچه و سیلی و مجتبی
دستی پلید و صورت نیلی و مجتبی
مقتل نوشته دومیِّ پست،بی هوا
سیلیِ محکمی زده بر صورت شما
مقتل نوشته که زِ علی رو گرفته ای
بانو همیشه دست به پهلو گرفته ای
مقتل نوشته بعدِ پدر قد خمیده ای
در آن سه ماه روی خوشی را ندیده ای
#مرتضی -شاهمندی
#حضرت_زهرا
اينهمه سرفه نكن..عمرم به آخر مى رسد
اينهمه ناله نزن..صبر دلم سر مى رسد
هر زمان پهلو به پهلو مى شوى تو فاطمه
فضه با حال خرابى دست بر سر مى رسد
از چه گويم؟از كدامين درد؟از حال دلم؟
يا كه از اشك حسينت تا به خواهر مى رسد
بى هوا روى زمين مى افتم از غم جان تو
هر زمان كه پاى من بر پشت اين در مى رسد
چند وقتى مى شود شانه نخورده موى عشق
عاقبت بر موى او يك دست ديگر مى رسد
#آرمان- صائمى
آتش غم
مرو که بی توغریبم،غریب این وطنم
بمان به جان حسین وبه زینب وحسنم
برای غربت من مثل شمع آب شدی
تورا که می نگرم آب می شود بدنم
نفس نفس که زنی ،آه می کشم ازدل
ببین که سخت شده از غمت نفس زدنم
ازآن زمان که تورا تازیانه زد دشمن
هنوزآتش غم می زند شرر به تنم
زدرد بازو و پهلو ،دگر نمی نالی
ولی ز درد تو سوزد تمامی بدنم
چراخموشی وحرفی نمی زنی بامن
سخن بگو که پرُ از غم شده همه سخنم
چگونه بی تو بمانم ،که توامید منی
مگـو به من که مهیّا کن ای علی کفنم
نسیم بادخزان می وزد ازاین گلزار
بمان گلم، که عزادار غنچهی چمنم
بگو«وفایی » غمدیده از زبان علی
زرنج های دل فاطمه پُراز محنم
#حاج_سید_هاشم_وفایی
#حضرت_زهرا
شیعه را در زندگی نور و هدایت،فاطمه است
روح جانش را صفا بخش و طراوت،فاطمه است
مشکلش را میکند مشکل گشائی عاقبت
چاره ساز هر دو عالم در نهایت،فاطمه است
خوب و بد هر کس که باشد ذره ای از لطف او
شاملش گردد چرا چونکه سخاوت،فاطمه است
در زمان غربت و تنهائی یعسوب دین
آنکه تنهائی کند او را حمایت،فاطمه است
با علی باشی و جانت در رهش قربان کنی
او که از دست شما دارد رضایت،فاطمه است
گر سعادت را از این دنیا بخواهی غافلی
چه بگویم که به والله سعادت،فاطمه است
نکند غافل شوی از هیئت و از اهل بیت
که فقط جبران این جرم خسارت،فاطمه است
علت اینکه به دنیا آمدم عشق علی است
آنکه حیدر عاشق او تا قیامت،فاطمه است
من تمام عمرخود را در غمش زاری کنم
هم در این دنیا و هم عقبا شفاعت،فاطمه است
#مهدی -منصوری
#حضرت_زهرا
در غیبت کبراست بانو مدفن تو
جانم فدای مخفیانه رفتن تو
ای ماجرای سیب ای باغ بهشتی
بوی خدا می آید از پیراهن تو
جبریل می آید برای دست بوسی
هر روز وقت آسیا چرخاندن تو
رنگت اگر مانند گل های بنفشه است
این هم بود یک جلوه ای از گلشن تو
سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است
آلاله می ریزد مگر از دامن تو
هر چند بیزارم ولی باید ببینم
دنیا چه رنگی می شود با رفتن تو؟
#علی -اکبر -لطیفیان
#حضرت_زهرا
با گریه شب هامو سحر میکنم
با غصه هام یه جوری سر میکنم
برو بخواب اگه حالم بد بشه
فضه و اسما رو خبر میکنم
قرار نبود خنده به ما حروم شه
دیدن محسن همه آرزوم شه
روزای خوبم پیش بابات علی
فکر نمیکردم اینجوری تموم شه
غصه نخور اگه چشام میباره
خندهی تو زخممو هم میاره
هر طور شده تو رو بغل میکنم
نگی که مادرم دوسم نداره
تو کی دیدی که من بگم نمیشه؟
تحمل این همه غم،نمیشه
شونه زدم موهاتو با درد،آخه
انگشتای من دیگه خم نمیشه
وقتی که گل گیر تبر میفته
تیغ تبر با غنچه در میفته
پهلوی من دوباره تیر میکشه
وقتی چشام به میخ در میفته
الهی که دلی آتیش نگیره
آب خوش از گلوم پایین نمیره
پشت در آتیش گرفته موندم
تازگیا وضوم شده جبیره
مثل الان وقتی زیاده تبم
عجل وفاتی میشینه رو لبم
روضهی روضههای عالم منم
گریز روضه ها تویی زینبم
از پشت در روضه میاد کربلا
آتیش میگیره مثل در خیمه ها
اینجا به محسنم لگد میزدن
اونجا حسینم میزنه دست و پا
#عماد- بهرامی
#حضرت_زهرا
ای کاش کار کوچه به اینجا نمی رسید
دست کسی به صورت زهرا نمی رسید
میخواست تا سپر بشود بهر مادرش
بیچاره مجتبی قدش اما نمیرسید
آن لحظه ای که پشت در افتاد فاطمه
با فضه کاش زینب کبری نمیرسید
می برد سوی خانه علی را ،ولی اگر
قنفذ در آن کشاکش و غوغا نمیرسید
میخواست خصم کار علی را کند تمام
زهرا اگر به یاری مولا نمیرسید
ای کاش وقت غسل تن لاغرش دگر
دست علی به بازوی زهرا نمیرسید
دست علی به بازوی زهرا رسید و کاش
دست حسین به بازوی سقا نمیرسید
قبل از حسین فاطمه آمد به علقمه
ای کاش وقت خنده اعدا نمیرسید
دست بریده بر روی دست شکسته بود
نوبت به دست بوسی سقا نمیرسید
در خیمه ها سکینه لب تشنه منتظر
اما عمو به همره بابا نمیرسید
عباس اگر که بود حرم تکیه گاه داشت
کارش دگر به غارت و یغما نمیرسید
عباس اگر که بود که زینب غمی نداشت
پای عدو به خیمه زنها نمیرسید
عباس اگر که بود کجا دست زجر دون
بر صورت رقیه دردانه میرسید
آه ای فرات بر لب شش ماهه رباب
یک قطره آب از آن همه دریا نمیرسد!؟
#عبدالحسین -میرزایی
#حضرت_زهرا
شروع یک غزل باشد ردیفش با نیفتاده
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده
سه ماهی هست که بی جان میان بستر افتاده
ولی لبخند از روی لب زهرا نیفتاده
همینکه دید در را زیر لب آرام می فرمود
که این در با فشار ضربه یک پا نیفتاده
خدا را شکر با اینکه در از لولا جدا گشته
به روی صورتش جای رد لولا نیفتاده
سر پهن و بلندی قد این میخ ها یعنی
که این خانه خطر دارد درش حتی نیفتاده
برای دلخوشی زینبش فرمود خوبم ... آه
ولی فهمید مولا دنده هایش جا نیفتاده
خدا می داند و مولا و در شاهد در آن لحظه
که آیا چادر زهرا به زیر پا نیفتاده؟
صدای در که می آید تکانی می خورد یعنی
میان بستر افتاده ولی از پا نیفتاده
#وحید- محمدی
#حضرت_زهرا
پیش چشمان علی فاطمه اش را نزنید
بی هوا پا به درِ خانه زهرا نزنید
میخ در فاطمه را از نفس انداخته است
مشت بر سینه انسیه حورا نزنید
فاطمه با ثمرش خورد زمین ، نامردم
مادری را که فتاده است با پا نزنید
بگذارید علی فاطمه را گریه کند
بند بر دست یداللهی مولا نزنید
با عبا آمده تا فاطمه را دریابد
خنده بر حال پریشانی آقا نزنید
#حبیب
#حضرت_زهرا
همینکه درد زِ چشمِ تو خواب میگیرد
تمامِ جانِ مرا اضطراب میگیرد
بیا به همسرِ خود لحظهای تبسم کُن
دلم از اینهمه حالِ خراب میگیرد
گشوده دخترِ تو آیههایِ قرآن را
نشسته رویِ سرِ خود کتاب میگیرد
عوض شده است در این خانه کارها امشب
حسین پیشِ لبت ظرفِ آب میگیرد
مواظب نَفَسَت باش ای تَرک خورده
یواشتر که تنت را عذاب میگیرد
خدا کند که نبینند پهلوانی را
که آستین رویِ ردِ طناب میگیرد
سلام میکند اما علی از این مردم
فقط زِ خندهیِ قنفذ جواب میگیرد
ببین به خاکِ سیاهم نشاند آن نامرد
که خانومم به رُخِ خود نقاب میگیرد
کسی به سینهی دیوار و در فشارت داد
شبیه آنکه زِ گلها گلاب میگیرد
سه تا کفن به رویِ دست زینب و غش کرد
به طفل حق بده این روضه تاب میگیرد
حسین بی کفن و تو به شام میآیی
و بند بندِ تو را التهاب میگیرد
تمامِ دُخترکانت گرسنهاند اما
خرابه را همه بوی کباب میگیرد
همانکه تَرکهی او می خورَد به طشتِ طلا
نشسته پیش حسینت شراب میگیرد
صدایِ چوبِ بلند و صدایِ نامحرم
میانِ دست سرش را رُباب می گیرد
#حسن -لطفی