eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
750 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چون قطار کوفه سوی شام شد طرفه شوری ز ازدحام عام شد شد ز شهر شام برگردون نفیر چون ز احبار یهود اندر قطیر دور گردون بسکه دشمن کام شد ماتم اسلام عید عام شد شد چو در شام اختران برج دین آسمان گفتی فرو شد بر زمین آل سفیان در قصور زر نگار در نظاره سویشان از هر کنار بسته ره حزب شیاطین از هجوم بر سنان سرها درخشان چونر جوم هر طرف نظارگان از مرد و زن با دف و نی انجمن در انجمن شامیان بر دست و پا رنگین خضاب چهره خون آلود آل بوتراب خواجۀ سجاد آن فخر کبار همچو مصحف درکف کفار خوار آل زهرا سر برهنه بر شتر کرد آنسر چونقطار عقد در زین حدیث انگشت بر دندان مگیر کان حیدر سر برهنه شد اسیر رویشان که آفتاب فش بود خود حجاب دیدۀ خفاش بود جای حیرانی است این دور نگون شرم بادت ای سپهر واژگون شهر شام و عترت پاک رسول در اسار زادۀ هند جهول گیرمت باک از جفا و کین نبود در جفاکاری چنین آئین نبود شامیان بردند در بزم یزید دست بسته عترت شاه شهید خواجۀ سجاد در ذل قیود چون مسیحا در کلیسای یهود شاه دین را سر بطشت زرنگار بانوان از دیده مروارید بار ره نشینان متکی بر تخت عیش همچو در بتخانه اصنام قریش پورسفیان سر خوش از جام غرور قدسیان گریان از آن بزم سرور بانوان کلّه شرم و حیا پرده پوشان حریم کبریا از هوان دهر در ذلّ قیاد بسته صف در محفل آن بدنهاد خواجۀ سجاد و سبط مستطاب کرد با آندل سیه روی عتاب گفت ویحک ایسیه بخت جهول هین گمانت چیست در حق رسول گر به بیند با چنین حال عجیب بالله این مستورگان بی حجیب گر بدانستی چه کردی از جفا با سلیل دودمان مصطفی میگرفتی راه دشت و کوه پیش میگریستی روز و شب بر حال خویش بیختی غم خاک عالم بر سرت بود بالین تودۀ خاکسترت باش تا در موقف یوم النشور آیدت پیش آنچه کردی از غرور گردوروزی سفله گان خوشه چین بر سریر گامرانی شد مکین بر نکاهد کبریا و جاه ما وان سلیمانی و تاج و گاه ما ما سلیل دوده پیغمبریم با نبوت زاده یک مادریم شیر یزدان باب ذوالاکرام ما با امارت زاده مارامام ما تا شده مادر زبابت بار گیر بود بابم بر مسلمانان امیر مصطفی را آن امیر محتشم بود و در بدر واحد صاحب علم باب تو در جیش کفار قریش حامل رایات و پیش آهنگ جیش پور هند از پاسخش بر تافت رو که نبودش حجتی در خورد او وه چه گویم من زبانم بسته باد خامه خونبار من اشکسته باد که چه رفت از ضربت چوب جفا زان سپس بر بوسه گاه مصطفی پس بخود بالید و گفت آنسفله قدر کاش بودی در حضور اشباح بدر تا بدیدندی که چون کردم قضا ثار خویش از خاندان مرتضی زان سپس دادند در ویرانه جا پرده پوشان حریم مصطفی شد خرابه گنج درهای یتیم همچو اندر کهف اصحاب رقیم نه بجز خاک سیه فرشی بزیر نه بسرشان سایبانی از هجیر سروریکه سر بپاسودیش عرش شد سرش از خشت بالین خاک فرش اشک خونین شربت بیماریش شمع بالین آه شب بیداریش
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه زینب چو دید بر سر نی راس شاه را بر نُه فلک نمود روان پیک آه را از خاک و خون به نوک سنان دید منخسف آن رخ که کرده بود خجل مهر و ماه را گفتا به ناله‌ای که نمودی به عهد مهد روشن ز روی خویشتن عرش اله را جای تو بود بر سر دوش نبی چرا کردی سر سنان سنان جایگاه را شرط وفا نبود که تنها گذاشتی در دست اهل ظلم من بی‌پناه را آن ظلم‌ها که کرد پشیمان نمی‌کند ابن زیاد سنگدل دین تباه را سجاد غل به گردن و مسرور ابن‌سعد بین تا کجا رسانده فلک اشتباه را چون بر سر تو دسترسم نیست می‌کنم از بهر چاره بر سر خود خاک راه را آن یک به کعب می زندم دیگری به سنک آخر گناه چیست من بی‌گناه را از بعد خویش بی‌کسی من نظاره کن یک تن چسان شکستم من یک سپاه را بر باد داده خرمن صبرم جفای شمر آری چسان تحمل کوهست کاه را نه طاقتی که بر سر نی بنگرم سرت نی صبر کز رخ تو بپوشم نگاه را از گریه گر سفید شود چشم من چه سود نتوان نمود چاره بخت سیاه را محنت ز بس کشیدم و دیدم که برده است از یاد من مقدمه عز و جاه را از من گذشت ای سر پر خون مکن دریغ ز اطفال خویش مرحمت گاهگاه را «صامت» ز بس نموده محن جا به ملک تن ترسم اجل بهم زند این دستگاه را
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من یک کبوترم که تویی شهپرم حسین صد شکر در هوای غمت میپرم حسین اربابِ من تویی و به کس نیست مُرتَبط در آستان کوی تو گر نوکرم حسین بی شک بدون لطف تو من غرق میشدم ای کشتی نجات من و یاورم حسین لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین من هم ز داغ تو به خدا قول میدهم تا اینکه زنده ام بزنم بر سرم حسین آخر به جرم چه کفنت نیزه ها شدند؟ آقای خوب و از همه کس بهترم حسین باید که مثل پیکر تو زیر آفتاب بی غسل و بی کفن بشود پیکرم حسین
                                                      چُون کَارِوانِ دَشتِ بَلا، رُو به شام کَرد صُبحِ اُمیدِ اَهلِ حَرَم، رُو به شام کَرد قُومِ یَهُود از پِیّ تأییدِ کِیش خویش سَجّاد را به بَستنِ دَست، اِهتِمام کَرد چَرخِ دَنی نِگر که به کَامِ سَگانِ دُون لَب‌ تِشنِه آهُوانِ حَرَم را به دام کَرد خاصّانِ سایِه‌ پَروَرِ سَبطِ رَسُول را خُورشِید‌وار، جِلوِه‌گرِ بَزمِ عام کَرد آلِ زیاد را به سَرا پَردِه داد جای سبطِ رَسُول را شَرَر اَندَر خیام کَرد گُستَردِ بَر یَزیدِ لَعین، بَستَرِ حَرِیر بالِینِ سِیّدِ حَرَم از خِشتِ خام کَرد بیدار کَرد، فِتنِه‌ء خوابِیدِه دَر جَهان تا خواب را به دِیده‌ء زِینَب، حَرام کَرد نیر شَرَر به خَرمَنِ اَهلِ جَفا فِکَند از آتَشی کِه تَعبیِه اَندَر کَلام کَرد
گر زندگی‌ام خلاصه یک دم باشد. بگذار دمم گرم همین غم باشد این گریه اگر مرهم هر زخم شماست عشق است دلم اسیر ماتم باشد در مجلس تو سیاه لشکر هستیم اینجا جای رسول اکرم باشد با روضه ی تو بهشت از یادش رفت این خاک زمین بهشت آدم باشد ما در همه ی سال عزادار توایم سی روز برای ماتمت کم باشد از شهر نگیر این سیاهی ها را زیبایی شهرها به پرچم باشد کی گریه برای تو کند بعد از ما؟! سخت است نباشیم و محرم باشد خوب و بد مارا به خدا بخشیدی این پیشکشی ز یار درهم باشد باز این چه مصیبت فراق است امشب شورش به دل تمام عالم باشد از حُرّ و حبیب تا کسی همچون من صد شکر که کشتی ات معظم باشد ای کاش که این گریه ی ناقابل ما مرضی رضای مادرت هم باشد تکلیف من اربعینِ تو چیست بگو وضعیت من عجیب مبهم باشد زینب دم دروازه ی شام است امشب اسباب شکنجه اش فراهم باشد
گرفتار شدم دم دروازه‌ی ساعات گرفتار شدم هدف ساز و دف مردم بی‌عار شدم دختر هیچ نبی مثل من آواره نشد هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم شام از خلوتی خود به ستوه آمده بود من که رفتم به خدا رونق بازار شدم هیچ کس مثل من اینقدر خجالت نکشید که ز ابرارم و بازیچه‌ی اشرار شدم یوسفی دیده ام از چاه تنور آوردند من کلافم جگرم بود و خریدار شدم سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم با کس و ناکسشان وارد پیکار شدم دختر فاطمه را بزم شرابش بردند هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم خیزران خورد به لبهات دلم هُرّی ریخت خیزران خورد به دندان تو بیمار شدم  
🎞 جان ندهم جز به آرزوی جمالش نور وجود از طلوع روی حسین است ظلمت امکان، سواد موی حسین است شاهد گیتی به خویش، جلوه ندارد جلوه عالم فروغ روی حسین است مشی قدم را وصولِ ذاتْ قدم نیست جنبش سالک به جستجوی حسین است ذات خدا، لا یری است روز قیامت ذکر لقا بر رخ نکوی حسین است جان ندهم جز به آرزوی جمالش جان مرا دل به آرزوی حسین است عاشق او را چه اعتناست به جنت جنت عشاق، خاک کوی حسین است عالم و آدم که مست جام وجودند مستی این هر دو از سبوی حسین است حضرت حق را به عشق خلق چه نسبت؟ مسأله عشق، گفتگوی حسین است عاشق او را چه غم ز مرگ طبیعت؟ زندگی عارفان به بوی حسین است 🔸 شاعر: فواد کرمانی
کاش می مُردم و نمی دیدم روی نی ! طفل شیرخواره ی غرق خوابتو حرمله نمک رو زخمام می پاشید با همون کمون می زد رُبابتو خیلی حظ می بردش از غربت مون ! شمریه واسه خودش، پستِ سنان وقتی خولی از زدن خسته می شد تازیانه شو می داد دستِ سنان نگم از ناقه ی بی جهازمون ! دردسرهاش که یکی دو تا نبود کاش غریبه ها به من سنگ می زدن توی کوفه غیرِ آشنا نبود کار دنیا رو ببین ! که قاتلت سرِ ظهری واسه ما اذون می داد روزگارو باش ! کسی مثلِ شبث به عروسش ، رُبابو نشون می داد ! خنده های دلقک بزم شراب عاقبت سکوت لبهاتو شکست معجر بلند دختر یزید غرور رقیه ساداتو شکست
مرثیه اول ماه صفر رسیده روضه به بازار شام واویلا تمام مرثیه در یک کلام واویلا شدند پرده نشینان آیه ی تطهیر شکنجه در ملأ بار عام واویلا ز کوچه ها همه بوی شراب می آید رسیده قافله در ازدحام واویلا در ازدحام نظرها،سلاله های علی اسیر و خسته و بی احترام واویلا به کوچه های یهودی خبر رسانده کسی رسیده مرحله ی انتقام واویلا به هر اشاره ی سنگی سری زمین می خورد سری به نیزه ندارد دوام واویلا مقابل دل زینب چگونه می شکنند به سنگ کینه جبین امام واویلا
کاروان_اسرا، قصیده طلوعی دوباره ................... آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود :: از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود :: روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود... استادمجاهدی {کانال} نغمه سرایان ومجمع دعبل خزاعی قم در( ایتا ) http://eitaa.com/joinchat/1576206338Cce9613f504 ............ {گروه}نغمه سرایان ومجمع دعبل خزاعی قم در( ایتا ) http://eitaa.com/joinchat/2068774923Cdec8ba13f7
حضرت_زینب علیهاالسلام کاروان_در_شام تا پای جان ................ کاش در دروازۀ ساعت زمان می‌ایستاد نیزه‌ها می‌رفت اما کاروان می‌ایستاد کاش وقتی قلب زینب روی نیزه می‌تپید قلب دنیا می‌گرفت و ناگهان می‌ایستاد کوفیان دیدند وقتی لب به گفتن می‌گشود ناگهان زنگ شترها از تکان می‌ایستاد کائنات انگار تحت امر زینب می‌شدند آن‌چنان که گفته‌اند، آب روان می‌ایستاد او که با صبر و شکوه و همت زهرایی‌اش با حجابش، روبه‌روی دشمنان می‌ایستاد زینبی که خطبه‌ها را حیدری می‌خواند و بعد روی حرفش چون علی تا پای جان می‌ایستاد با وجودی که غمی سنگین به روی شانه داشت همچنان می‌ایستاد و همچنان می‌ایستاد.. علوی
. السلام علیک یا اباعبدالله شب اول ماه صفر ؛ ورود به شام آن چه در دایره ی عشق به اثبات رسید جلوه ی نور خدا بود به مرآت رسید حق که در صبح ازل دم ز تجلی می زد آیه ی نور به مصباح و به مشکات رسید سجده کردند همه مثل سجود آدم تا که بر خیل مَلَک وقت ملاقات رسید بعثت دیگری انگار به پا گردیده یا که کلیم آمد و در طور به میقات رسید صوت قرآن حجازی تو غوغا می کرد گویی از وحی خدا روح افاضات رسید رأس زیبای تو بر نیزه پدیدار شد و بین من با سر تو وقت مناجات رسید همه در تابش خورشید سه روزی ماندیم قافله تا که به دروازه ی ساعات رسید شهر آذین شد و در جشن و چراغانی بود تهمت خارجی و رَجم و مکافات رسید غربت و بی کسی و بی سر و سامانی ما بیشتر از همه در شام به اثبات رسید امتی آمده و اجر رسالت می داد یا که بر عترت او وقت مجازات رسید من سرم مثل تو بشکسته ز سنگ از سر بام سر به سر بود چنین رسم مساوات رسید سرِ ما شعله ی آتش سر تو خاکستر سر ما خم نشد و نغمه ی هیهات رسید همه را صبر نمودم به شکیبایی خود ولی از زخم زبان شرح شکایات رسید تشت زر ، بزم شراب و من و نامحرم ها حرف معجر شد و هنگام مراعات رسید خطبه ی حیدری ام کرد چه طوفان بر پا که یزید آن همه حیرت زده و مات رسید عاقبت کنج خرابه شده منزلگه ما هر که سرمست تو گردد به خرابات رسید نیمه شب رأس تو آمد به دل ویرانه به نماز شب من اوج عبادات رسید دخترت رأس تو را تا که به آغوش کشید جان فدا کرده و بر اوج زیارات رسید   دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ ۱۴۴۶