وقتی از داغِ جوان مرگ خبر می آید
گاهی از دیده ی تر خونِ جگر می آید
دارد از طوس به بغداد گریبان صد چاک
پدری بر سر بالین پسر می آید
ناخودآگاه دلم رفت چرا کرب و بلا !؟
ارباً اربا شده ای پیش نظر می آید
این چنین هلهله کردن وسط اشکِ امام
فقط از طایفه ی حرمله بر می آید !
اُم رذل است نگویید که اُم الفضل ست
لقب جعده به این زن چقدر میآید !
آب را پیش نگاهش به زمین ریخت و رفت
عمر ما پای همین روضه به سر می آید
#شعر_شهادت_حضرت_جواد_الائمه_ع
#وحید_قاسمی
✅ بار سفر مبند
♦️یوم الترویه (حرکت امام حسین از مکه به کربلا که مصادف با هشتم ذی حجه است)
🔻 شاعر: وحید قاسمی
آقا چه شد كه حج شما نيمه كاره ماند
شبهاي شهر مكه چرا بي ستاره ماند
بار سفر مبند، دلم شور مي زند
گويا قيامت است،مَلك صور مي زند
من خواب ديده ام، سرتان را به ني زدند
گرگان تشنه، زوزه كشان لب به مِي زدند
ديدم نسيم شانه به گيسوت مي زند
مَرهم به زخم گوشه ي ابروت مي زند
ديدم تو را به نيزه شه ميگسارها
هو مي كشند دوروبرت ني سوارها
آقاي من،شما كه مسيح عشيره اي
در كوفه متهم به گناهي كبيره اي
اينجا بمان كه حرمت كعبه تويي حسين
آقا مرو، كه عزت كعبه تويي حسين
ديدم كه حاجيان منا لنگ مي زدند
شيطان پرست ها به خدا سنگ مي زدند
حالا كه مي روي سفري پرخطر حسين
پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين
پاشيدم آب پشت سر محمل رباب
با ظرف اشك ديده ي خونين جگر حسين
فكري به حالِ روز مباداي ايل كن
چندين قواره چادر ديگر بخر حسين
اين ساربان به درد مسيرت نمي خورد
يك ساربان اهل نظر را ببر حسين
او نقشه ها كشيده كه دور وبر شماست
چشمش مدام خيره به انگشتر شماست
با بردنش نمك به جگر مي خورد حسين
شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين
با اينكه مست ذكر خوش يارب توأم
اما هنوز مضطرب زينب توأم
يعقوب چشم آينه ها پير مي شود
اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود
دارد ز ديده قافله ات دور مي شود
كم كم بساط روضه ي ما جور مي شود
#وحید_قاسمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#یوم_الترویه
آقا چه شد كه حج شما نيمه كاره ماند
شبهاي شهر مكه چرا بي ستاره ماند
بار سفر مبند، دلم شور مي زند
گويا قيامت است،مَلك صور مي زند
من خواب ديده ام، سرتان را به ني زدند
گرگان تشنه، زوزه كشان لب به مِي زدند
ديدم نسيم شانه به گيسوت مي زند
مَرهم به زخم گوشه ي ابروت مي زند
اينجا بمان كه حرمت كعبه تويي حسين
آقا مرو، كه عزت كعبه تويي حسين
حالا كه مي روي سفري پرخطر حسين
پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين
پاشيدم آب پشت سر محمل رباب
با ظرف اشك ديده ي خونين جگر حسين
اين ساربان به درد مسيرت نمي خورد
يك ساربان اهل نظر را ببر حسين
او نقشه ها كشيده كه دور وبر شماست
چشمش مدام خيره به انگشتر شماست
با بردنش نمك به جگر مي خورد حسين
شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين
با اينكه مست ذكر خوش يارب توأم
اما هنوز مضطرب زينب توأم
يعقوب چشم آينه ها پير مي شود
اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود
دارد ز ديده قافله ات دور مي شود
كم كم بساط روضه ي ما جور مي شود
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_شهادت
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود
کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملأ عام ببینی چه کنم !؟
ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند
خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند
راضیام از تن من جامه به غارت ببرند
راضیام دختر من را به اسارت ببرند
راضیام طعنه به من عالم و آدم بزند
راضیام حرمله با تیر به چشمم بزند
در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب
بین انظار به اجبار نیاید زینب
من خجالت زدهام بابت فردا، ای داد
جگرم سوخت! جگر گوشهی زهرا ، ای داد
جگرم سوخت جگر گوشهی زهرا! برگرد
بابت کشتن تو آمده فتوا، برگرد
چه بلاها که سر نامهبرت آوردند !
یادم آمد چه به روز پدرت آوردند
من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است
تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است
مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید
من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید
چه بگویم! که در این بُغض سخن میماند
تن عریان تو بی غسل و کفن میماند..
#وحید_قاسمی
#امام_حسین_مناجات
#محرم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین...
در وقت مرگ، چهرۀ ما دیدنیتر است
از اشکهایِ شوق ملاقات با حسین
هنگام غسل دادن ما، روضهخوان بگو:
عالم فدای بیکفن کربلا حسین
با گریه بر غریبی او خاکمان کنید
بر ریگهای داغ، تنش شد رها حسین
وقتی به سمت قبر سرازیر میشویم
مشکلگشای ماست در آن تنگنا حسین
نوکر به اسم و رسم خودش بیعلاقه است
بر سنگ قبر ما بنویسید: «یا حسین»
در گیر و دار محشر و هول و هراس آن
فریاد استغاثۀ ما یکصدا: حسین...
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س_کوفه
زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنهها دوباره دلِ مادرم شکست
تسلیت عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !
هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند
عباسهای دور و برِ معجرم شدند
پاییزها به یاد بهارم گریستند
زندانیان به حالِ وقارم گریستند
محبس کجا و منزلت این حرم کجا !؟
محبس کجا و این حرم محترم کجا !؟
پشت سر قبیلهی ما حرف میزدند
از قیمت سر شهداء حرف میزدند
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س_کوفه
زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنهها دوباره دلِ مادرم شکست
تسلیت عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !
هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند
عباسهای دور و برِ معجرم شدند
پاییزها به یاد بهارم گریستند
زندانیان به حالِ وقارم گریستند
محبس کجا و منزلت این حرم کجا !؟
محبس کجا و این حرم محترم کجا !؟
پشت سر قبیلهی ما حرف میزدند
از قیمت سر شهداء حرف میزدند
#وحید_قاسمی
در کوفه ماندم چه گذشته بر دلِ زینب ! وای از شلوغی های دورِ محمل زینب
انگار نه انگار نسبت با بزرگان داشت! در کوفه تا دیروز او تفسیر قرآن داشت
در روزِ روشن ، دید جولان دادن شب را شاگردهایش خارجی خواندند زینب را
زخم زبان از چهره هایی آشنا می خورد
سنگ ملامت از در و همسایه ها می خورد
زینب نه تنها از منافق کم محلی دید
از هم محلی های سابق کم محلی دید !
از دست عباسش که کاری بر نمی آمد
از آستین پاره ، معجر در نمی آمد
او که سرِ سجاده همراز ملائک بود وقت قنوتش شوقِ پرواز ملائک بود
در سجده هایش واقف از سِری مگو می شد با حضرت باری تعالی روبرو می شد
محشر به پا شد! لرزه بر هفت آسمان افتاد وقتی عنان ناقه اش دستِ سنان افتاد
ناموس آل الله بر محمل معذب بود هم صحبتی با شمر، قتلِ صبر زینب بود
#مصائب_کوفه
#محرم_۱۴۰۴
#حضرت_زینب_س
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_اسارت
#اسارت #کوفه
در کوفه ماندم چه گذشته بر دلِ زینب !
وای از شلوغی های دورِ محمل زینب
انگار نه انگار نسبت با بزرگان داشت!
در کوفه تا دیروز او تفسیر قرآن داشت
در روزِ روشن ، دید جولان دادن شب را
شاگردهایش خارجی خواندند زینب را
زخم زبان از چهره هایی آشنا می خورد
سنگ ملامت از در و همسایه ها می خورد
زینب نه تنها از منافق کم محلی دید
از هم محلی های سابق کم محلی دید !
از دست عباسش که کاری بر نمی آمد
از آستین پاره ، معجر در نمی آمد
او که سرِ سجاده همراز ملائک بود
وقت قنوتش شوقِ پرواز ملائک بود
در سجده هایش واقف از سِری مگو می شد
با حضرت باری تعالی روبرو می شد
محشر به پا شد! لرزه بر هفت آسمان افتاد
وقتی عنان ناقه اش دستِ سنان افتاد
ناموس آل الله بر محمل معذب بود
هم صحبتی با شمر، قتلِ صبر زینب بود
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_اسارت
#اسارت #کوفه
در کوفه ماندم چه گذشته بر دلِ زینب ! وای از شلوغی های دورِ محمل زینب
انگار نه انگار نسبت با بزرگان داشت! در کوفه تا دیروز او تفسیر قرآن داشت
در روزِ روشن ، دید جولان دادن شب را شاگردهایش خارجی خواندند زینب را
زخم زبان از چهره هایی آشنا می خورد
سنگ ملامت از در و همسایه ها می خورد
زینب نه تنها از منافق کم محلی دید
از هم محلی های سابق کم محلی دید !
از دست عباسش که کاری بر نمی آمد
از آستین پاره ، معجر در نمی آمد
او که سرِ سجاده همراز ملائک بود وقت قنوتش شوقِ پرواز ملائک بود
در سجده هایش واقف از سِری مگو می شد با حضرت باری تعالی روبرو می شد
محشر به پا شد! لرزه بر هفت آسمان افتاد وقتی عنان ناقه اش دستِ سنان افتاد
ناموس آل الله بر محمل معذب بود هم صحبتی با شمر، قتلِ صبر زینب بود
#وحید_قاسمی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
از گرفتاران آن موی پریشانیم ما مؤمن اشکیم، از شادی گریزانیم ما
دست بر سینه به سوی کربلا جان میدهیم کعبهی شش گوشهاش را قبله میدانیم ما
کار ما گریهست بر لبهای عطشان حسین از تبار ابر اندوهیم، بارانیم ما
دین اگر دین شُریح قاضی و امثال اوست در طریقت مثل راهب نامسلمانیم ما
پیر گشتیم از مرور عصر عاشورا، ولی مضطرب چون کودکِ آتش به دامانیم ما
«از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین» از حرم تا قتلگه عمریست حیرانیم ما
چارده قرنست بین خیمههایی سوخته چون زنِ فرزندگمکرده هراسانیم ما
روی نی چون موی دلبر را پریشان یافتیم تا قیامت روز و شب جمعی پریشانیم ما
#وحید_قاسمی
مولای من
با لب پیمانه اش بستیم پیمانی درست
دست و پا کردیم در میخانه ایمانی درست
پای انگور ضریحش دردمان از یاد رفت
نیست درمانی به غیر از باده درمانی درست
او یداله است او بالاترین دست هاست
شیعه کارش در قیامت می شود آنی درست
در جواب پرسش اینکه علی آیا خداست؟
آن قدر دانم که می دانی نمی دانی درست!
بی امیرالمومنین راه مسلمانی خطا
با امیرالمومنین رسم مسلمانی درست
لقمه بی شبهه عالم سر این سفره است
از تنور خانه مولا طلب نانی درست
#وحید_قاسمی