eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
710 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زهری پلید بر جگرش کارگر شده آقای غصه ها نفسش مختصر شده کم کم تمام حجم تنش آب میشود مانند فاطمه بدنش آب میشود خواهر رسید و فاجعه را در نظاره شد از شعله های خون لبش در شراره شد میدید زخم کوچه دهان باز کرده است راز مگوی کوچه زبان باز کرده است از عهد کودکی جگرش پاره پاره است "او کشته ی شکستن یک گوشواره است" در کوچه دست سنگ دلی از سرش گذشت یادش نمیرود که چه بر مادرش گذشت از ضرب کینه چادر مادر به گل نشست همراه گوشواره غرور پسر شکست دیوار را هنوز به یادش می آورد مسمار را که هیچ ز خاطر نمی برد سم را بهانه کرد که راحت شود مگر از خاطرات کوچه و کابوس میخ و در
شکر خدا که باغمتان آشنا شدیم ازشیعیان عاشق آل عبا شدیم مدیون این محبت بی منتهاشدیم بالطف پادشاه بر این در گداشدیم دنیا بدون نور علی..در سیاهی است کار گدای کوی علی پادشاهی است آنها سفینه های نجات شریعتند طفلان قومشان همه پیر طریقنتد صاحب لوای عرصه حق وحقیقتند لحظه به لحظه سوی خدا درعزیمتند ما از قدیم شامل احسانشان شدیم عاشق شدیم و دست به دامانشان شدیم جبریل کیست؟خادم ودربان اهل بیت ما کیستیم؟تشنه باران اهل بیت ازنسل باشرافت سلمان اهل بیت هرکس دخیل بست به دامان اهل بیت حاجت رواترین غزل این کتاب شد یعنی که ذره بود ولی آفتاب شد این شعر پاک ذره ای ازلطف مجتبی است عالم فدای مرحمت پور مرتضی است تصویری ازجمال دل انگیز مصطفی است دست کریم اوست که مشکل گشای ماست توجان پاک فاطمه ای ماه پنج تن هستم گدای سفره لطف تو یا حسن قدقامت قیام تو بی شک قیامت است صلح وتو اوج غیرت و عین شجاعت است اسرار تو به سینه شاه ولایت است صبر تو آیتی است که سرامامت است خون گریه کرده ایم برای تو یا حسن پس سینه میزنیم به پای تو یا حسن سرتا به پای تو اخلاص در عمل طعم اطاعتت شده اهلا من العسل ای شیر ذولفقار بدست شب جمل این ضرب شصت توست ندارد دگر مثل ازهول حمله ات همه گشتند بی قرار ازتیغ آبدار تو لا یمکن الفرار.. فتح جمل که بی دم مولا نمیشود بی دست مجتبی گره ای وا نمیشود قطره حریف وسعت دریا نمیشود یعنی که هیچ کس یل زهرا نمیشود درچهرات تلا لویی ازنور فاطمه است سردار سروران عرب پور فاطمه است تا دست رد به سینه نامردها زدی ازخود پلی به مقصد کرببلا زدی دروقت جنگ شیرخدا راصدا زدی با تیع پای آن شتر سرخ را زدی مانند ضربه ای که علی..زد به عبدود گفت است آفرین به تو جبریل بی عدد دیدم روایتی سندش هست دربحار وقتی علی به روز جمل زد به کارزار گویا که شیر نری رفت برشکار گفتند الفرار همه از برق ذولفقار.. دیدند آل طلحه ودیدند  بن زبیر بی حب مرتضی نشوی عاقبت به خیر
بعد از دو ماه اشک و عزا فابک للحسن خواهی رضای فاطمه را فابک للحسن این روضه وا کند گره ی کور را : اگر دردت شده بدون دوا ، فابک للحسن بازین چه شورش است ؛ تو ای سینه زن بیا همراه سید الشهدا ، فابک للحسن نه گنبدی ، نه صحن و سرایی ، نه زائری ای زائران کرببلا فابک للحسن او گرچه مادری است ؛ ولی بی کسیش هست خیلی شبیه شیر خدا فابک للحسن آید به گوش ناله زهرا که می زند در کوچه مدینه صدا فابک للحسن جز او برای مادر قامت کمان که بود ؟ در کوچه مدینه صدا فابک للحسن مرد حماسه ساز جمل ، مانده بی سپاه در خانه و محله چرا ؟ فابک للحسن باران تیر و مجلس تشییع یک امام هرگز نبود شرط وفا فابک للحسن در مجلس یزید گمانم سر حسین زد ناله بین طشت طلا فابک للحسن
عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد اين همه سال،به اين حال نمى افتادم ميخ در كاش كه بر سينه ى من جا مى شد بين ديوار و در آنقدر"زدن" مادر را مادرم روى زمين بود و تماشا مى شد قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد مى زد بى هوا با لگدش تا كه ز جا پا مى شد هر نفس با نفسش از ته دل گفت:على با على گفتن او كوچه چه غوغا مى شد
کنج دنجی در هیاهوی جهان داریم ما تا میان سینه از مهرت نشان داریم ما خانه ی ویران دل با مهر تو قیمت گرفت در خراب آبادمان، گنج نهان داریم ما ما نمک پرورده ی خوان کریم عالمیم شامل لطفیم اگر در سفره نان داریم ما خاک سرد مرده ایم و تشنه ی یک جرعه نور دست بر دامان لطف آسمان داریم ما ما کبوترهای قبر خاکی صحن تواییم کنج ایوان خیالی آشیان داریم ما تا گذر کرد از مزارت باد صحرا، گریه کرد چون نسیم از داغ تو اشک روان داریم ما از غم تشییع سرخت، ذره ذره سوختیم تا ابد درسینه مان، داغ گران داریم ما واژه حیران مانده بین مدح و اشک مرثیه در بهار شوق، اندوه خزان داریم ما
دیگر رها ز غصه و مِحنَت شدم حسین از خاطرات خویش چه راحت شدم حسین با کس نگفته ام ز چهل سال پیش من از کوچه ی مدینه که غارت شدم حسین از کوچه ی مدینه که مادر به خاک خورد از کوچه ای که غرق خجالت شدم حسین قدم نمی رسید که او را کمک دهم خیلی در آن میانه اذیت شدم حسین خیلی عزیز بودم و در بین طائفه ! محکوم به شنیدن تهمت شدم حسین دیدی برادرم جگرم تکه پاره شد کشته میان خانه به غربت شدم حسین گفتی که دیگر عطر به مویت نمی زنی گفتی : ” حسن ز داغ تو غارت شدم” حسین اما بدان چو روز تو روزی حسین نیست من گریه کن برای گلویت شدم حسین
حسن(ع) شدی که گدا فکر آب و نان نکند به غیر رو نزند...غصه را عیان نکند حسن(ع) شدی که بدانند خیلِ گمراهان خدا به عشقِ دعایت عذابشان نکند کلام نافذ تو، تا که هست؛ این دل من- -هوای محفلِ عشاق و عارفان نکند محبتَت پر از اعجاز و مرد شامی را کسی به جز تو مسلمانِ مهربان نکند مدام از کرمت میرسد برایش خیر هر آنکه تکیه به احسانِ این و آن نکند جزامیان و فقیرانِ دست-خالی را کسی به جز تو سرِ سفره میهمان نکند غریب و خسته و بی سرپناه خواهد ماند کسی که خانهٔ امنِ تو را نشان نکند!
به درباری که، حاتم هم در آنجا از خدم باشد؛ کنار سفره‌اش هر وعده سائل بیش و کم، باشد! جهان را زیر و رو کردم پی مضمون و فهمیدم غزل خوب است در مدح حسن _شاه کرم_  باشد دقیقا مثل حیدر میشود وقتی که در میدان بدست پر توانش قبضه‌ی تیغ دو دم باشد قمر دور زمین نه دور آن شهزاده میگردد برای احترام او هلال اینگونه خم باشد کجا دیدی امیری را که رعیت را به لبخندی کند دلخوش ولی قلب خودش دریای غم باشد؟ کجا دیدی امیری را که دنیا سائلش، اما؛ تمام سهمش از دنیا مزاری بی حرم باشد؟ برای افتخار کل ما ایرانیان کافیست همین که طرح صحنش دست معماری عجم باشد سراسر در رواقش از طلا با خط نستعلیق صد و هجده کتیبه شعرهای محتشم باشد النگو و گلوبند خودش را نذر او کرده‌است مگر بخشی ز ایوان از طلای مادرم باشد ##### به یاد کوچه و محراب هر شب اشک میریزد تعجب نیست کام او اگر مشتاق سم باشد
روزی دوبار دربِ بقیع باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود روزی دوبار روضه‌ی تو: وا حسن....حسین ای وای  بی حرم حسن  و بی کفن حسین سهمِ دو چشمِ خیسِ شما خونِ تازه است روزی دوبار انیسِ شما خون تازه است این مهرِ مادرِ تو چه‌ها کرده بادلت یعنی که آب شعله به پا کرده با دلت دیدی که آب با جگر فاطمه چه کرد دیدی که آب با پسرِ فاطمه چه کرد تقصیرِ آب شد دل زهرا شراره شد تقصیر آب شد دو جگر پاره پاره شد از کوزه آب تا که حسن خورد آب شد وای از حسین  آب نخورد و کباب شد بعدِ حسین بعدِ حسن سربزیر آب می‌سوزد آنقدر که شود چون کویر آب از آن به بعد آب فرودست می‌رود روزی هزار مرتبه از دست می‌رود از آن به بعد زیرِ سرِ آب آتش است فهمیده‌ام که در جگر آب آتش است سیراب می‌کند همه را ،  تشنه است خود شرمنده است فاطمه را ، تشنه  است خود پیش حسین بغضِ قدیمِ حسن شکست در بینِ خانه قلبِ کریمِ حسن شکست الماس ریزه‌ها جگرش را دو نیم کرد یک ضربِ دست امام حسن را یتیم کرد از سینه داغِ روز و شبش ریخت روی طشت دیدی جگر زِ کنج لبش ریخت روی طشت خونش نه ، پاره پاره زِ لبها جگر چکید بر طشت نه به دامنِ زهرا جگر چکید زینب رسید و گفت که ای وای مادرم "آیا تویی برادر من  نیست باورم" در کربلا به خیمه نیامد عمویِ آب از مَشکِ پاره ریخت زمین آبرویِ آب مجبور شد به خاطرِ آب التماس کرد رو  زد برای طفلِ رُباب التماس کرد بودند دیو و دَد همه سیرابِ آب حیف مَشکی نبود تا که نسوزد رُباب حیف با التماس گفت عزیزم علی بمان از آب هم مضایقه کردند کوفیان اما چه زود آب دوباره شراره شد دیدی که وقتِ گریه‌ی زهرا دوباره شد شد بازهم بساط غمش جور وایِ من شد آب زهر و زهر شد انگور وایِ من انگور شعله شد جگرش را به هم که ریخت آه از دلش که بیشترش را به هم که ریخت   هِی بر زمین نشت نشد چاره ایستاد ای وای من که با جگرِ پاره ایستاد آه ای کبود بال و پَرَت را زمین نزن پیش جوادِ خویش سرت را زمین نزن ... گفتم که اشک از چه چنین رنگ و بو گرفت گفتی زِ چشم گریه کنان آبرو گرفت روزی دوبار درب بقیع  باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود
هر کسی سورهٔ حُسن از لب ما نشنیده‌ست «بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده‌ست» هر کسی هست دل از دست نداده‌ست هنوز صوت قرآن مسیحای مرا نشنيده‌ست زیر این گنبد دوار کسی از دو لبش جز صدای سخن عشق صدا نشنیده‌ست طعنه و زخم ‌زبان هر چه هم از هرکه شنید ولی از او احدی غیر دعا نشنيده‌ست دو سه باری همه ی زندگی‌اش را بخشید در این خانه کسی چون و چرا نشنیده‌ست «ندهد فرصت گفتار به محتاج  کریم گوش اين طايفه آواز گدا نشنيده‌ست»
میِ ما کرب و بلا ، میکده ی ماست بقیع بحرِ عشقست نجف ، ساحلِ رویاست بقیع خادمانش همگی حور و ملائک هستند گر چه خاکیست ولی جنّةِ اعلیٰ ست بقیع چار خورشید در آن گستره آرامیدند بی سبب نیست که همشأنِ ثریّاست بقیع زیرِ جلدش گلِ بی خارِ نبی در کفن ست بی صدا شانه کشِ مویِ سپیدِ حسن ست نقل کردند  که در کوچه حسن تنها بود شاهدِ بستنِ دستانِ علی بابا بود نوجوان بود .. ولی دشمن از او وحشت داشت از همان بچگی اش مثلِ پدر غیرت داشت غیرتی باشی و ناموسِ تو سیلی بخورَد ..؟ وای از آنروز که در معرکه تیغ ات نبُرَد   نانجیبی که سرِ مادرِ او نعره کشید از سرِ سفرهٔ شان نان و نمک کم نچشید وَ بماند پس از آن نعره چه در کوچه گذشت ضربه ای که سببِ تفرقه شد .. گر چه گذشت بر نیامد دگر از دستِ طبیبان کاری احدی نیست که قدری بدهد دلداری باید از شدّتِ غم پیرهنِ خویش درید باید از غصّه شود گیسویِ این طفل سفید مادرش دختِ نبی بود .. به او حق بدهید همه ی عمرِ علی بود .. به او حق بدهید حقّشان بود .. ولی محضِ خدا دَم نزدند صبر باعث شده که شعله به عالم نزدند بُرد تقدیر زمان را به جلو .. آهسته ... دشمن از معجزه ی عدلِ علی شد خسته او کسی نیست که خالی کند این میدان را می سپارد به حسن مَرکبِ سرگردان را وی که سرمایه ی خود را به همه بخشیده بیشتر از همه در دَهر مصیبت دیده آنهمه زخمِ زبان خورد ولی با اینحال ... بود برنامه اش از هر نظری سنجیده مُنتها ساغرِ او .. کارگرِ جعده نشد وعده ای شوم ، وفا از دلِ او دزدیده آه از آنشب که شبِ رحلتِ پیغمبر بود وَ اتاقی که در آن اشکِ خدا باریده گفت ای جانِ اباالفضل .. حسینم تنهاست بفرستید پیِ آنکهِ سیه پوشیده ..!! آنقدر فاجعه بد بود .. که خواهر ترسید ... بس که خون جگرش رویِ زمین پاشیده پاره های جگرش داخلِ تشت اند هنوز کودکانِ حسن آواره ی دشت اند هنوز
تویی ضریحِ کرامت؛ تمام خلق، دخیل‌اند اگر کریم تویی؛ حاتمانِ دَهر، بخیل‌اند غباری از قطراتِ تیمُّمِ تو طهارت بُحور، پیشِ نَمِ مسحِ پایت آبِ قلیل‌اند هزار مَن غزل آن‌سو در آسمانِ ترازو مناقبِ تو در این‌سو بدون وزن، ثقیل‌اند به کاسه‌ی مَلَکِ رزق، ریختند کمت را مجاورانِ گدایت به خرجِ خلق، کفیل‌اند ملقبی به مُعِزُّالْبَشر؛ مُذِلّ شیاطین همیشه سنگْ‌عیاران کنار قله ذلیل‌اند میان آن همه سردارهای جنگ‌ندیده سپاهیان سکوتِ تو جنگجوی اصیل‌اند نداده‌اند رضایت؛ به حرمتت به نمکدان چه سنگ‌ها که به آیینه‌‌ات همیشه گُسیل‌اند شراره‌های دری که تمام عمر، تو را سوخت قضای آتشِ نمرودها به جانِ خلیل‌اند گواهِ غربت صدّیقه پیرْموی سرت شد قصیده‌های سپیدِ تو آیه‌های دلیل‌اند نمی‌رسد به کفِ پای مقتلت قد شعرم قلم خمیده؛ رطب‌های روضه‌ات به نخیل‌اند