eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
710 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
درد خود را همه با اشک مداوا کردم دامنم را ز سرشک مژه دریا کردم پیش چشمان همه تا که دو دستم بستند یاد من از علی عالی اعلا کردم چه بگویم سر بازار چه آمد به سرم سنگ باران شدن عمه تماشا کردم پسر فاطمه ام خارجی ام می خواندند مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم خواهر کوچک من از همه نیلی تر بود من که با دیدن او دیدن زهرا کردم خواهرم سوی طبق با سر زانو می رفت پای او پای نشد هر چه تقلا کردم پدرم در ته گودال به هم ریخته بود من به زحمت تن در هم شده پیدا کردم جای جای بدنش جای سم مرکب بود گوئیا خاک روی خاک تماشا کردم سعی کردم که نریزد به زمین بار دگر بوریا جای کفن بر تن بابا کردم دفن بابا شده بود از همه طولانی تر چون به سختی تن در هم شده را وا کردم سر سردار حرم را روی نیزه بستند من زیارت روی نی ماه دل آرا کردم آنقدر ساقی در علقمه کوچک شده بود قبری اندازه شش ماهه مهیا کردم     
گردون تمام هستی ما را تباه کرد با ما جفا فلک به کدامین گناه کرد از یاد رفته ام من و یادم نمی رود بازار روز عمه من را سیاه کرد با آنکه هست داغ فراوان به سینه ام داغ سه ساله سینه من پر ز آه کرد با دست بسته خوردن سیلی چه سخت بود از نی عمو نظاره بر او گاه گاه کرد از بس کشیدنش ز جگر آه می کشید اینگونه بود خواهر من طی راه کرد گودال بیت و پیکر پاشیده کعبه بود عمه طواف کعبه در قتلگاه کرد در زیر نیزه پیکر پاشیده را شمرد بر روی نیزه دیدن آن قرص ماه کرد رو زد برای جمع به یک جمع عمه ام تنها نگاه بر تن عریان شاه کرد
ازبسکه غم به سینه من بسته راه را دیگرمجال آمدوشد نیست آه را بااشک دانه دانه ام احرام بسته ام کردم طواف کعبه درقتلگاه را بادست بسته قافله سالاربوده ام دیدم بروي نیزه رخ مثل ماه را ازهرطرف به عمه من سنگ می زدند باران سنگ بست مسیر نگاه را دیدم رقیه راکه شده مثل مادرم قدخمیده دیدم وروي سیاه را
منم که در کربلا رفته همه هست من شبیهِ دست علی بسته شده دست من وای حسین وای حسین وای حسین به چشم خود دیده ام عمه سرگشته را به چشم خود دیده ام پیکر برگشته را وای حسین وای حسین وای حسین یوسف زهرا شده جدا جدا وای من یکی یکی چیده شد تو بوریا وای من وای حسین وای حسین وای حسین دیدم علمدار من از همه کوچکتره ساقی و سالار ما قد علی اصغره وای حسین وای حسین وای حسین عمه و شام خراب که می‌شود باورش عمه و بزم شراب که می‌شود باورش وای حسین وای حسین وای حسین چها که من دیدم از سه ساله نازنین بسکه لگد خورده او خورده با صورت زمین وای حسین وای حسین وای حسین
به کی بگم من دیدم که عمه بیقراره چشم از بابام بر نمیداره داره بابام و می شماره به کی بگم من من گل پرپر گشته دیدم من عمه سرگشته دیدم من پیکر برگشته دیدم به کی بگم من دیدم که سقای دلاور شده به اندازه اصغر ندیدم از او من کوچکتر به کی بگم من دلاور و از پا فکندند سرش رو رو نیزه میبندن دارن میبندن و می‌خندن شب شده بود و بابای من پیدا نمی شد گره ز کارش وا نمی شد شمر از رو سینه پا نمی شد پیش از سه ساعت تنهایی بابام و دیدن خنجر به حنجرش کشیدن سر بابام و بد بریدن بر سر بازار روز من‌ و سیاه کردن سینه غرق آه کردن ناموسم و نگاه کردن وای از رقیه تو ازدهام میزدن او رو تو شهر شام میزدن او رو به وقت شام میزدن او رو
دارم يقين كه هستی ما را نظر زدند داغ و فراق پَرسه بر اين دور و بر زدند ديدم من آنچه را كه نديده است هيچ كس من را چو شمع ، آتش غم بر جگر زدند در كوچه بود مادر من ، رو به قبله شد ديدن نَفَس نَفَس زدنش ، بيشتر زدند پيراهنش كبود شد از بس كبود بود از بسکه تازيانه به او بی خبر زدند قدّم نمی رسيد كه خود را سپر كُنَم ديدن كه بود مادرِ من بی سپر زدند ای خاک بر سرم ، كه سرش خورد بر زمين هم بی خبر زدند و هم از پشت سر زدند چشمش ميان كوچه نمی ديد كوچه را سيلی به مادرم سرِ هر رهگذر زدند ديدم به راه رفتن او خنده می كنند خنده به پا كِشيدن او چهل نفر زدند اُفتاد با لگد دَر و مادر به زير دَر يك عدّه آمدند لگد روی دَر زدند
دنیا بعد مادرم چه دلگیره روزی صدبار نفس من می گیره شب و روزام همه با عذاب گذشت وسط کوچه مگه یادم میره اونکه این صحنه ها رو دیده منم هنوزم داره می لرزه بدنم در کنار مادرم بودم ولی هی صدا میزد کجایی حسنم پیش من چه بی خبر میزدنش تو آتیش به پشت در میزدنش بخدا یکی و دوتا نبودن من دیدم چهل نفر میزدنش
مانده ام با غم بیرون ز حسابم چکنم مانده ام با دل ویران و خرابم چکنم اربعین من و تو هردو همین امروز است بسته شد بعد تو چشمان پرآبم چکنم یار برگشته من، من ز سفر برگشتم اشک طفلان تو شد عطر و گلابم چکنم قبر تو کعبه و من با سر زانو به طواف بهر اعمال نمانده تب و تابم چکنم از تو ای یوسف من پیرهنی دارم و بس برده پیراهنت آرامش و خوابم چکنم می دهد پیرهنت بوی سم اسب هنوز می دهد جای سم اسب عذابم چکنم غیرت اللَّه من از بزم شراب آمده ام وای برگشته من از بزم شرابم چکنم در تمام سفر هرجا که صدایت کردم شمر می داد بجای تو جوابم چکنم خولی و زجر گرفتند رکاب زینب می کند تا به ابد گریه رکابم چکنم با که گویم که رباب همسفر حرمله بود همه شب تا به سحر فکر ربابم چکنم به عزیزان تو دائم صدقه می دادند خارجی زاده نمودند خطابم چکنم همه هستند ولی جای رقیه خالی است گر بپرسی تو ز من کو در نابم چکنم دخترت گوشه ویرانه نمی دید مرا مانده بودم به سوی او نشتابم چکنم سر بازار به زینب چقدر خندیدند بخدا خنده اشان کرده کبابم چکنم
شد رسول خدا لحظه آخرش کم کم بسته شود هر دو چشم ترش نشسته فاطمه کنار بسترش واویلا واویلا واویلا واویلا رو به قبله شده خاتم الانبیا دخترش فاطمه شده صاحب عزا دیگر تنها شده علی مرتضی واویلا واویلا واویلا واویلا دخترم فاطمه من چه گویم چها الهی نمانی میان کوچه ها همراه خود ببر حسن مجتبی واویلا واویلا واویلا واویلا
زبان حال حضرت زینب با مادر... مادر بیمارم ، دور و برت هستم تو مادرم هستی من دخترت هستم اي مادر اي مادر اي مادر اي مادر به پیش چشم من چون لاله پژمردي کُشتی تو زینب را ، از بس زمین خوردي اي مادر اي مادر اي مادر اي مادر چرا نمازت را نشسته می خوانی گمان کنم دیگر پیشم نمی مانی اي مادر اي مادر اي مادر اي مادر بیمار جان بر لب ، جانم فداي تو قدم بزن مادر ، منم عصاي تو اي مادر اي مادر اي مادر اي مادر تو پشت در بودي ، من خونجگر بودم کاشکی بجاي تو ، من پشت در بودم اي مادر اي مادر اي مادر اي مادر
یارم آشفته شد و حور و ملک نالیدند چشمها ابر شد و از غم او باریدند همه دیدند که حیدر به چه روزي افتاد همه زانو زدن فاتح خیبر دیدند شد گُل یاس علی ، زیر لگد نیلوفر گُلِ نیلوفر من را به خدا بَد چیدند دست او تا که شکستند همه دست زدند تا سرش خورد به دیوار ، همه خندیدند مادري با پسرش زیر در سوخته مانْد کودکانم همه می دیدن و می لرزیدند پیش او بودم و صد حیف نمی دید مرا آن دو تا چشم ، ز سیلی ، روي هم خوابیدند آن چهل تن که در سوخته را سوزاندند حال بیمار علی را ز علی پرسیدند حال ، من ماندم و یک قبله ي رو به قبله او چه کرده است که بر کُشتن او کوشیدند ؟ من پریشانم و بر گرد مغیره جمعند پیش من بود ، همه صورت او بوسیدند
بیمار نیمه جان علی را نَفَس نبود غیر از پَر از پرستوي من ، در قفس نبود زهرا تمام عمر به داد همه رسید می سوخت مثل شمع ، کسی دادرس نبود او یک نفر ، زدن او را چهل نفر دور و بر گُلم به جز از خار و خس نبود تا داشتند نَفَس به روي در قدم زدند سیلی زدن به فاطمه در کوچه بس نبود سردار خیبرم که به زانو درآمدم درمانده شد علی و ره پیش و پس نبود طوري زدند قبله ي من ، رو به قبله شد او را به غیر مرگ ، دگر دسترس نبود