eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باز هم دارد صدای گریه بالا می رود امشب از بیت علی آرایه بالا می رود در میان گریه ها «الجارُ ثُمَّ الدّارُ» گفت در جوابش دادِ هر همسایه بالا می رود! عاملان شرع و قرآن کور و کر بودند چون پشت در دارد صدای آیه بالا می رود هر شبانه روز ماهی بود و زهرا آب شد پس چرا هِی طول هر ثانیه بالا می رود؟! حرف پیغمبر به یاد حیدر افتاد و چه دید؟ لحظه لحظه ارزش این هدیه بالا می رود وقت غسل فاطمه لرزید دست حیدر و آه ، دیگر شدت مرثیه بالا می رود
آخرش شرح غمم روی زبان‌ها افتاد همه گفتند که خیبرشکن از پا افتاد آه! رفتی و تمام بدنم می‌لرزد پهلوان تو زمین خورد، وَ از نا افتاد دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد بشکند دست کسی که... اثرش معلوم است جای دستی به روی صورت حورا افتاد با یتیمان تو همناله شده جبرائیل ولوله در وسط عرش معلّی افتاد ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود... که علی در وسط موج بلایا افتاد با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت لبم از شرم، ز هر صحبت و نجوا افتاد با چه رویی به پدرجان تو این را گویم... "پیش چشمان همه، ام ابیها افتاد"
من با دم تیغم شهادت آفریدم در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم چون کوه بنشستم به‌روی سینه‌ی عَمرو مردانه آن خصم خدا را سر بریدم یک‌روز در جنگ اُحد خوردم نود زخم دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم یک‌لحظه زانویم نلرزید و به گوشم خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم یک‌دم نیاوردم ز محنت خم به ابرو یک‌عمر در کام بلاها آرمیدم با آن‌همه وقتی که زهرایم زمین خورد جان‌دادن خود را به چشم خویش دیدم آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم دنبال تابوت عزیز خود دویدم با آنکه هم‌چون آسمان بودم مقاوم مثل هلال از غصّه‌ی ماهم خمیدم یا فاطمه! شرمنده‌ام از این‌که امشب با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم «میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم استاد
شب است و هفت نفر در سکوت می‌خوانند «به عزت و شرف لا اله الا الله»
بُرد در شب، تا نبیند بی‌نقاب ماه نورانی‌تر از خود، آفتاب برد در شب، پیکری هم‌رنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شُسته دست از جان، تن جانانه شُست شمع شد، خاکستر پروانه شُست روشنایش را فلک خاموش کرد ابرها را پنبه‌های گوش کرد تا نبیند چشم گردون پیکرش نشنود تا ضجّه‌های همسرش هم مدینه سینه‌ای بی‌غم نداشت هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت نیست در کس طـاقت بشنیدنش با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟ درد آن جان جهان، از تن شنید راز غسل از زیر پیراهن شنید دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید آن چنان خم شد که تا زانو رسید دست و بازو گفت و گوها داشتند بهر هم، باز آرزوها داشتند دست از بازوی بشکسته خجل بازو، از دستی که شد بسته، خجل با زبانِ زخم، بازو راز گفت دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت سینه و بازو و پهلو از درون هر سه بر هم گریه می‌کردند، خون راز هستی در کفن پیچیده شد لاله‌ای در یاسمن پیچیده شد نیمه‌شب، تابوت را برداشتند بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طـرف، خیل رُسُل دنبال او آن طــرف، احمد به استقبال او ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب ابرها گِریند بر حال علی می رود در خاک، آمال علی چشم، نور از دست داده، پا رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق دل همه فریاد و لب، خاموش داشت مُرده‌ای، تابوت، روی دوش داشت آهِ سرد و بغض پنهان در گلو بود با آن عدّه، گرم گفت و گو آه آه؛ ای همرهان، آهسته‌تر می برید اسرار را، سربسته‌تر این تنِ آزرده، باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من همرهان، این لیلة القدر من است من هلال از داغ و، این بدر من است اشک من زین گل، شده گلفام‌تر هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست چاره ای غیر از نماز صبر نیست زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت مصحف من بود و هجده صفحه داشت مَرهمی خرج دل چاکم کنید همرهان، همراهِ او خاکم کنید تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد آرزوها را علی در خاک کرد خاک هم گویی گریبان چاک کرد زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر ناگهان بر یاری دست خدا دستی آمد، همچو دست مصطفی گوهرش را از صدف، دریا گرفت احمد از داماد خود، زهرا گرفت گفتش ای تاج سر خیل رُسُل وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل از من این آزرده جانت را بگیر بازگرداندم، امانت را بگیر بار دیگر، هدیه ی داور بگیر کوثرت از ساقی کوثر بگیر می‌کِشد خجلت علی از محضرت «یاس» دادی، می‌دهد «نیلوفر»ت «بَدر» بخشیدی، «هلال»ت می‌دهم تو «الف» دادی و «دال»ت می‌دهم استاد
فراق تو بر دل شرر می‌گذارد شب غصه را بی سحر می‌گذارد به سوداي روي تو اي ماه زهرا! دلم در شب خود قمر می‌گذارد اگر تو بيايي ولي من نباشم، چه داغی به روی جگر می‌گذارد من آن طفل نامهربانم كه سر را، به دامان لطف پدر می‌گذارد كنار تو در روضه‌ها گريه كردن روی اشک‌هايم اثر می‌گذارد عزادار زهرا! دل غُصه‌دارت شبي تلخ را پشت سر می‌گذارد صداي نفس‌های مردي می‌آيد كه دارد به ديوار سر می‌گذارد
مربع ترکیب شام غریبان براي شستن تو از كجا شروع كنم ز گيسُوانِ سرت يا ز پا شروع كنم ز جاي سيليِ آن بي حيا شروع كنم ؟ وَ يا ز پهلوي تو بي هوا شروع كنم كنار پيكر تو دست روي دست زنم كسي كه خانه شده بر سرش خراب منم چه خوب شد كه خودت رويِ سوخته شستي شكافِ گوشة ابروي سوخته شستي به احتياط دو پهلوي سوخته شستي گره به روي گرهِ مويِ سوخته شستي ولي هنوز عجب كار دارد اين بدنت چه گريه دار شده در تن تو پيرُهنت شبيه كعبه كنم ، فاطمه ، تنِ تو طواف ز شعله مويِ سرت تاب خورده مثل كلاف چگونه چينِ تنِ سوخته نمايم صاف رسيده دست علي عاقبت به جاي غلاف ز دستهاي يدالله ظرف آب افتاد به ياد چادر خاكي ابوتراب افتاد به پيش چشم يتيمان تنِ تو مي شويم من آخرين نفس این سيبِ سوخته مي بويم زِ زير پيرُهنت پيكر تو مي جويم شكايتت به پدر وقتِ دفن، مي گويم نگفتي عاقبت آمد چه بر سرت زهرا چه كرده داغيِ مسمار با پرت زهرا يتيم هاي تو را دورِ تو صدا كردم كبوتران حرم را ز غم رها كردم همينكه دخترت از پيكرت جدا كردم قسم به جان حسين ، ياد كربلا كردم پس از تو زخم دلِ دخترت نمك نزدند به دخترانِ عزادار تو كتك نزدند به كربلا همه بعد از بريدن سرها به خيمه حمله نمودند سوي دخترها چه تنگ شد وسط گير و دار؛ معبرها به دست لشگريان تكّه هايِ معجرها ميانِ تكِّة معجر چقدر گيسو بود تمام دختركان دستشان به پهلو بود
حضرت زهرا(س)-تدفین ای زمین این روح و ریحان علی است این تمام هستی و جان علی است ای زمین این گل که در تو شد نهان راز دار درد پنهان علی است ای زمین این مه که گردیده خموش در شب غم ماه تابان علی است ای زمین این مصحف ایثار و عشق سورۀ کوثر به قرآن علی است ای زمین همراه با تو آسمان شاهد شام غریبان علی است ای زمین با من تو هرشب گریه کن قبر زهرا بیت الاحزان علی است ای زمین این خفته در آغوش تو با خبر از  قلب سوزان علی است ای زمین خود میزبانی کن از او کز فراقش غصه مهمان علی است ای زمین با او مدارا کن که او در دو دنیا نور چشمان علی است ای زمین اینجا اگر پر لاله است حاصلی از چشم گریان علی است ای زمین زین درد، خاک این مزار با «وفائی» مرثیه خوان علی است -هاشم-وفائی
حضرت زهرا(س)-شام غریبان فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد؟ به طفلی رخت ماتم در برم کرد الهی بشکند دست مغیره که در این آستان بی مادرم کرد گُل من چون تو را در گِل بپوشم زهجران تو خون دل بنوشم در ایام جوانی قسمتم شد که تابوت تو را گیرم بدوشم دعائی زیر لب دارم شبانه تو آمین گوی ای ماه یگانه الهی هیچ مظلومی نبیند عزیزش را به زیر تازیانه بیا با هم نماز شب بخوانیم دعای دل بتاب و تب بخوانیم کتاب قِصّه ی غم های خود را نهان از دیده ی زینب بخوانیم به خاک افتاده جسم اطهرش بود به روی دامن فضّه سرش بود میان آن همه رنج و غم و درد به فکر غصّه های شوهرش بود همه عهد خدا بشکسته بودند علیه ما بهم پیوسته بودند از آن، در خانه ام از پا فتادم که دست شوهرم را بسته بودند شرار دل به گردونم بریزد به دامن اشک گلگونم بریزد پس از مرگ تو چشمم مانده در راه که قاتل آید و خونم بریزد پس از تو همچنان مرغ اسیرم که هم از لانه هم از دانه سیرم به جان باغبان ای گل دعا کن که امشب در قفس تنها بمیرم غمت برده زدل تاب و توانم تو رفتی من چرا باید بمانم گلویم آنچنان از گریه بسته که نتوان بهر تو قرآن بخوانم -غلامرضا-سازگار
حضرت زهرا(س)-شهادت-شام غریبان گل من چون تو را در گل بپوشم ؟!!! ز هجران تو خــــــون دل بنوشم ؟!!! در ایـــــــام جوانی قسمتم شد ... که تــــابوت تو را گیرم به دوشم !... * دعایی زیر لب دارم شبانه ... تو آمین گوی ای ماه یگانه ! الهی هیچ مظلومی نبیند ... عزیزش را به زیر تـــــازیانه !!! * بیا با هم نمــــاز شب بخوانیم ... دعای دل به تاب و تب بخوانیم ... کتاب قصّه ی غم های خود را ... نهــان از دیده ی زینب بخوانیم !!!... * به خاک افتاده جسم اطهرش بود ... به روی دامـــــــن فضّه سرش بود ... میـــــــان آن همه رنج و غم و درد ... به فکر غصّه هـــای شوهرش بود ! * غمت برده ز دل تاب و توانم تو رفتی من چرا بـاید بمانم ! گلویم آنچنـان از گریه بسته ... که نتوان بهر تو قرآن بخوانم !!! * چرا بــال و پر مـا را شکستی ؟ نهــــال بی بر مـا را شکستی الهـی بشکند قنفذ دو دستت که دست مادر ما را شکستی ...!!! * نگاه نــــــور عینت آتشــــــم زد تمــــــاشای حسینت آتشم زد تنت را در کفن پیچیدم آن شب سکــــوت زینبینت آتشــــــم زد *** فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد ؟!!! به طفلی رخت مــــاتم در برم کرد ! الهـــــــــــی بشکند دست مغیره ... که در این آستــــان بی مادرم کرد !!! -غلامرضا-سازگار
‍ ⚑نوحه سنتی شام غریبان حضرت زهرا(س) ایام فاطمیه شام غریبان عزیز بطحاست مولای عالم در مدینه تنهاست مهدی بیا امشب دارد عزا زینب جان علی آمد از بی کسی بر لب گردیده اهل خانه اش یکسر سیه پوش تابوت زهرا را علی بگرفته بر دوش آهسته سوزد،شمع وجودش دگر زدست رفت،بودو نبودش ((زهرای حیدر خدانگهدار)) از خانه مادر میرود شبانه تشییع او گردیده مخفیانه بر شانه ی حیدر بگرفته بال و پر نصیب زینب شد بی مادری آخر سر میگذارد از غمش مولا به دیوار آندم که چشمش میخورد بر جای مسمار از قاب چشمش،جاری سرشک است گویای حالش،هر قطره اشک است ((زهرای حیدر خدانگهدار)) شام غریبان عزیز... *التماس دعای خیر* شعر:کربلایی امیرحسین سلطانی
حضرت زهرا(س)-شام غریبان ای هردو جهان قبضه به مشتت زهرا  از داغ  پدر  خمیده  پشتت  زهرا رازی که نگفتی  پسرت  صادق گفت آن  ضرب غلاف تیغ  کشتت  زهرا * رفتی و تنی سوخته از تب بردی آرام  مرا  به  جان زینب  بردی با  آمدنت به خانه ام فاطمه جان نه سال صفا دادی و یک شب بردی * از داغ  تو  من  به  خویشتن  می پیچم این نسخه ی دردیست که من می پیچم تو دست  مرا  ز بند  وا کردی و لیک من  دست  تو  در  بند  کفن  می پیچم  -رضا-موید