#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
ام البنین شدم که شوم یاور حسین
گل پرورش دهم بشود پرپر حسین
قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین
هستند دختران علی در بر حسین
هستند مثل فاطمه در باور حسین
شد شاملم دعای سحرهای فاطمه
روشن شدم به نور قمرهای فاطمه
تاج سر منند گهرهای فاطمه
اولاد من کجا و پسر های فاطمه
هستند هر چهار پسر نوکر حسین
شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند
قسمت نبود زودتر از این فدا شوند
حالا بناست راهی دشت بلا شوند
حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند
جای گلایه نیست، فدای سر حسین
جریان گرفته اند کنار ابوتراب
از آل هاشم اند نه قوم بنی کلاب
اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب
عباس من شده به علمداری انتصاب
او هست یک تنه همه ی لشکر حسین
عهدی است بین ام بنین و خدای خود
غیر از رضای دوست نخواهم برای خود
من دل نبسته ام به دل بچه های خود
اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود
عباس من فدای علی اصغر حسین
.
.
هرچند او دگر پسر خویش را ندید
غمگین نبود ازینکه ابالفضل شد شهید
دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید:
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب، علی اکبر حسین
کارش دگر نشستن در آفتاب شد
آب زلال در نظر او مذاب شد
شرمنده ی نگاه غریب رباب شد
از اینکه هم قبیله ی شمر است، آب شد
رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین
#علی_ذوالقدر
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
مينويسم با سرشك ديده ام يكسر حسين
عالمي دلداده و در اين ميان دلبر حسين
آمدم باشم كنيز حيدر و اولاد او
شد فقط ذكر لبم تا لحظه ي آخر حسين
دور او گردانده ام قنداقه ي عباس را
بود اباالفضلم غلام و سيد و سرور حسين
يك پسر دارم فقط آن هم حسين ابن علي ست
حل شده عباس من از روز اول در حسين
هم خودم هم چهار فرزندم فداي اصغرش
گريه بايد كرد تا روز قيامت بر حسين
بي كفن بي پيرهن عريان بدن دور از وطن
سيد العطشان غريب و شاه بي لشگر حسين
لعنت حق بر سنان و بجدل و خولي و شمر
خورد از آنها تير و سنگ و نيزه و خنجر حسين
جار خواهم زد ميان گريه هايم در بقيع
اي عزيز فاطمه اي كشته ي بي سر حسين...
#محسن_صرامی
#حضرت_ام_البنین
گداىِ خوشه چينم تا قيامت خِرمنِ او را
كه حسرت مي كِشد فردوس عطر گُلشنِ او را
چنان مشكل گشا ،باب الحوائج،كاشف الكرب است
گرفتند اوليا اللهِ عالم دامنِ او را
نديدم سربلندو سرفرازى را مگر اينكه
بديدم محضرِ اُم البنين خَم گردنِ او را
مُعَيَّن گشته مزد فاطميه دست اين بانوست
كه معنا كرده سفره دارِ زهرا بودنِ او را
اميرالمومنين همسر ، ابوفاضل پسر ، به به
بنازم اين مقام و جاه و شأن اَحسنِ او را
عباى مرتضى را وصله كه ميزد همه ديدند
كه نخ ميكرد جبرائيل بعضاً سوزنِ او را
{تا عليِ اكبر و قاسم به من گفتند: مادر!
در دلم گفتم: اكنون واقعاً اُم البنينم}
زيارت ميكنم جاى رباب و نجمه و زينب
مَزارِ اَطهرِ او را ، مُعلّا مَدفَنِ او را
اگر ديروز جارو كرد زيرِ پاىِ زينب را
كنون جارو كشند اينسان ملائك مَسكنِ او را
چنان جانسوز مرثيه ميان كوچه سرميداد
كه ميديدند مردم گريه هاى دشمنِ او را
به او گفتند عباست...صدا ميزد حسينم كو؟
نشانش داد زينب پاره ى پيراهنِ او را
محمدجواد پرچمی
#حضرت_ام_البنین
ای شده محرم به ولای ولی
فاطمۀ دوّم بیت علی
اختر تابندۀ برج ادب
شیر زن خیل زنان عرب
امّ بنین امّ ادب امّ نور
چشم بد از قدر و جلال تو دور
اختر تابندۀ برج شرف
همسر ارزندۀ شاه نجف
یار علی مادر صدق و صفا
مرّوج مکتب عشق و وفا
باغ گل یاس، سلامٌ علیک
مادر عبّاس، سلامٌ علیک
فخر تمام شهدا کیست تو
شیر زن شیر خدا کیست تو
معرفتت زبانزد عالم است
هر چه بگویند به وصفت کم است
مقاوم و صابر و آزاده ای
چار پسر بهر علی زاده ای
چار پسر نه، چار قرص قمر
چار ستاره چار نور بصر
ای به علی پس از وفات بتول
همچو خدیجه در سرای رسول
درود بر سه سرو بستان تو
بر گل عبّاسی دامان تو
تو گفته ای، ای گل باغ عفاف
با پسر فاطمه شام زفاف
کی همه جا چشم و چراغ همه
منم کنیز مادرت فاطمه
همدم نور احدی فاطمه
عروس بنت اسدی فاطمه
تو بانوی بیت ولی گشته ای
دور حسین ابن علی گشته ای
تا که در آن بیت مقرّب شدی
از دل و جان عاشق زینب شدی
به پاس اخلاق ز گل بهترت
خواند بهین دخت علی، مادرت
حق بتو یک بهشت احساس داد
دسته گلی بنام عبّاس داد
دید چو بر عشق ادب قائمت
داد خدا ماه بنی هاشمت
حق به تو در بیت ولا راه داد
تا بتو سه ستاره یک ماه داد
ماه تو از ماه فلک خوبتر
پیش علی از همه محبوب تر
ستارگانت همه خورشید نور
چشم بد از جمالشان باد دور
سزد که ناموس خدا خوانمت
مادر کلّ شهدا خوانمت
در بغلت بود گل یاس تو
یعنی قندانۀ عبّاس تو
بود چو خورشید رخش منجلی
خواستی دهی به دست علی
مشام تو شنید بوی حسین
چشم تو افتاده به روی حسین
فدایی خون خدا خواندیش
دور سر حسین گرداندیش
ای ادب از تو ادب آموخته
به پای مصباح هدی سوخته
دلم گرفته ذکر امّن یجیب
زیارت مدینه ام کن نصیب
که گریم از برای تو در بقیع
به یاد گریه های تو در بقیع
بقیع از اشک تو آید به جوش
صدای گریۀ تو آید بگوش
کرده به داغ چار فرزند صبر
کشیده ای چهار تصویر قبر
اشک مصیبت ز بصر ریختی
به یادشان خون جگر ریختی
چشم تو از بسکه فراوان گریست
به گریۀ تو چشم مروان گریست
تو نالۀ وا ولدا می زدی
اهل مدینه را صدا می زدی
بدین سخن فکند آهت طنین
که کس نگوید به من امّ البنین
منکه دگر امّ بنین نیستم
مادر چار نازنین نیستم
چار گلم ز تیغ پرپر شدند
چار مهم به خون شناور شدند
امّ بنین باغ گل یاس داشت
دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت
ای ثمر دل گل احساس من
ساقی اهلبیت عبّاس من
شنیده ام دست تو از تن زدند
به فرق تو عمود آهن زدند
شنیده ام تا که تو رفتی ز دست
پشت حسین ابن علی هم شکست
شنیده ام که جای من فاطمه
به دیدنت آمده در علقمه
شنیده ام شعله به خشمت زدند
شنیده ام تیر به خشمت زدند
شنیده ام سکینه بی تاب بود
جام به کف منتظر آب بود
شنیده ام که دشمنان صف زدند
کنار جسم بی سرت کف زدند
شنیده ام که شد ز شمشیر تیز
پیکر تو چو برگ گل ریز ریز
گریه کنم روز و شب ای نور عین
بهر تو نه بلکه برای حسین
تو در مدینه مادری داشتی
مادر خونین جگری داشتی
اگر که پاره پاره شد پیکرت
بود به دامان برادر سرت
حسین فاطمه برادر نداشت
کشته شد و مثل تو مادر نداشت
تو را فراق اشجع النّاس کشت
داغ حسین و داغ عبّاس کشت
جز غم و اندوه و فغانت نبود
حیف که آن چار جوانت نبود
تا که بگریند برایت همه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه
سلام بر اشک تو یا فاطمه
جزای تو اجر تو با فاطمه
گریه تو به جز عبادت نبود
وفات تو کم از شهادت نبود
داغ تو یک شرارۀ نار بود
برای اهلبیت دشوار بود
مدینه در وفات امّ البنین
ناله اش افکند به گردون طنین
ز ناله و سوز پر آوازه شد
دوباره داغ فاطمه تازه شد
سلام «میثم» به گل یاس تو
به دست و چشم و سر عبّاس تو
استاد حاج غلامرضا سازگار
شعر روضه حضرت ام البنین(س)
قدر صد عالم بها دارد بهای مادری
کارها سامان بگیرد با دعای مادری
شان این والا گهر را حق مشخص ساخته
هست وقتی باغ جنت زیر پای مادری
عشق باید تا بجنباند قلم را در دوات
تا که بنویسد قلم اندر رثای مادری
داشتم رد میشدم از وسعت تاریخ عشق
یادم آمد باز هم از ماجرای مادری
در خبرها آمده وقتی بشیر آمد به شهر
شهر شد آتشکده از وای وای مادری
ای بشیر آهسته تر، دارد میاید مادرش
من شنیدم تند شد ضرب عصای مادری
مادر است او پیک غم، باید مراعاتش کنی
تا که میگویی خبر از بچه های مادری
از شهیدان گفت مادر گفت قربان حسین ع
تا که گفتا از حسین ع آمد صدای مادری
هر چه گفتش از پسرها او صدا میزد حسین ع
عشق باشد چیزی اصلا ماورای مادری
با عصا نقش زمین شد مادر سقای آب
آب هم آتش گرفت از کربلای مادری
دیگر او را تا به مرگش هیچ کس خندان ندید
شد بقیع و چهار قبر،بیت العزای مادری
بر حسین ع او بیشتر از بچه هایش گریه کرد
چون که باید تا بگرید او به جای مادری
آنقدر جانسوز و محزون ناله میزد در بقیع
دشمنش هم گریه کرد آنجا برای مادری
بهر سقا تا دم آخر حلالیت گرفت
ای فدای این همه احساسهای مادری
اسماعیل روستائی
تقدیم به مادر ایثار و ادب ام الادب
ام العباس حضرت ام البنین سلام الله علیها
به چشم علی چون نگین بوده است
همین بس که او بهترین بوده است
ادب پای درسش به جایی رسید
ادب درس ام البنین بوده است
نه تنها که مرد آفرین گشته است
که او نورِ نور آفرین بوده است
کدامین زنی بعد زهرا چنین
برای علی همنشین بوده است
پس از فاطمه قلب ام البنین
به دنیای حیدر امین بوده است
در آفاق خلقت کجا دیده اند
که نامادری اینچنین بوده است
اگر گفت من خادم زینبم
یقین در کلامش یقین بوده است
در اوصاف ام البنین یک کلام...
که عباس او بی قرین بوده است
همیشه به همراه ایثار و عشق
ابالفضل نامش عجین بوده است
ولی بعد از عباس و بعد از حسین
دلش لحظه لحظه حزین بوده است
علمدار گریه پس از کربلاست
پس از کربلا بانیِ روضه هاست
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#اثر_جدید
#حسن_کردی
https://eitaa.com/madhanshora
ای سفرهدار، سفرهی اعیانیات قبول
اُمُّالشهید، لشکرِ قربانیات قبول
ای مشکِ چشمهای تو نذرِ لبِ حسین
ای آسمان، زیارتِ بارانیات قبول
گفتند از خسوفِ قمر، باورت نشد
حیران ماهِ علقمه!، حیرانیات قبول
ای روضهخوانِ چار مزارِ خیالیات!
اُمُّالبقیع!، تعزیهگردانیات قبول
چادر به سر کشیدهای و زار میزنی
ای کوهی از وقار، پریشانیات قبول
شمعِ مزارِ کیستی ای مادر قمر؟
شبگریههای شامِ غریبانیات قبول
فریاد داشت سوزِ دَمت رو به دشمنت:
ای امتِ رسول، مسلمانیات قبول!
#شعر_شهادت_حضرت_ام_البنین_س
#رضا_قاسمی
ای که از عشق علی پیرو الله شدی
مطمئن باش که بی فاطمه گمراه شدی
نوکر شیرخدا باش و ببین شاه شدی
خوش بحال تو اگر عابر این راه شدی
شعر من در پی خود دیده تر می جوید
گوش کن ام بنین باپسرش می گوید:
بازوانت چقدر مثل پدر می ماند
روی نورانی تو مثل قمر می ماند
لعل لبهای تو شیرین چو شکر می ماند
صورتت کعبه و خالت چو حجر می ماند
وارث غیرت مولای زمینی پسرم
سند مادری ام بنینی پسرم
اینقدر آه نکش ناله نزن گریه نکن
هرچه دیدی الم و درد و محن گریه نکن
با زمین خوردن و افتادن من گریه نکن
حداقل جلوی چشم حسن گریه نکن
چونکه در کودکی ازدست کسی رنجیده
وسط کوچه ای افتادن مادر دیده
قسمتم شد در این خانه کنیزی پسرم
با کنیزیست رسیدم به عزیزی پسرم
من نبودم قدحی اشک نریزی پسرم
گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم
بنگر تاب و قرار دل بی تابت را
این حسین است ببین صورت اربابت را
این کبوتر همه جا بر پر خود حساس است
نوکرش باش که بر نوکر خود حساس است
پسر فاطمه بر خواهر خود حساس است
بیشتر از همه بر مادر خود حساس است
پیش او شانه به مویت نزدم گریه نکن
یا اگر بوسه به رویت نزدم گریه نکن
پیش این غمزده باید که رعایت بکنم
پیش او از تو نباید که حمایت بکنم
پیش او کم به تو شاید که محبت بکنم
گرنشد در بر او بوسه نثارت بکنم
نشو دلگیر از این قصه نکن مأیوسم
در عوض نیمه شب انقدر تو را می بوسم
بین این مردم بد ذات هوادارش باش
سپرش باش و نگهبان و نگهدارش باش
توامان نامه نگیر از کسی و یارش باش
علمش را که به تو داد علمدارش باش
سعی کن باهمه نیروت علم را بردار
غیرت مادری ات را به تماشا بگذار
کربلا می روی و مونس آنها هستی
یک تنه ارتش با غیرت آقا هستی
گوش کن تو سپر عترت زهرا هستی
پس رکاب قدم زینب کبری هستی
حرفم این است که همواره مؤدب باشی
بیشتر دور و برحضرت زینب باشی
می شوی یک تنه سرلشگر و سقای حرم
میشوی مایه آرامش دل های حرم
پسرم شاهرگت را بده در پای حرم
نگذاری که بیایند تماشای حرم
نگذاری که غمی قسمت زینب باشد
یاکه چشمی به قد و قامت زینب باشد
کودکان تشنه که باشند خودت سقایی
تشنه باشد علی اصغر بشود غوغایی
مایه راحتی و دلخوشی آنهایی
مطمئند که با مشکِ پری می آیی
گرچه از سوز عطش پیکر تو غرق تب است
قطره ای آب نخور اصغرشان تشنه لب است
مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی ست
عجله کن تو که پاییدن دریا حتمی ست
موقع آمدنت حمله اعدا حتمی ست
تیربارن شدن چشم تو آنجا حتمی ست
جای باران پسرم تیر سویت می ریزد
مشک اگر پاره شود آبرویت می ریزد
ماه دنیایی و مهتاب به تو وابسته ست
ساقی خیمه ای و آب به تو وابسته ست
دل دردانه بی تاب به تو وابسته ست
تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست
تو که برخاک بیافتی سپرش می شکند
علم تو که بیافتد کمرش می شکند
گرچه ازلشگر بی شرم بلا می بینی
در سیاهی زمین نور خدا می بینی
گرچه از نیزه و شمشیر جفا می بینی
در عوض گل پسرم فاطمه را می بینی
پسرم ازمن دلخسته سلامی برسان
جای من چادر خاکی شده اش را بتکان
#مهدی نظری
بانوی ایثار
بانوی عشق و ادب اُمُّ الْبَنین
روشنی ها را سبب اُمُّ الْبَنین
روح سبز یاس های بیقرار
مادر آلاله های داغدار
این تویی نوشیده از آب بقا
همسر والا مقام مرتضی
عشق را کردی هماره زمزمه
در کنار یاس های فاطمه
بانوی حُجب و حیا اُمُّ الْبَنین
هم نشین مرتضی اُمُّ الْبَنین
این تویی خورشید اما در حجاب
روشنایی می دهی چون آفتاب
این تویی لبریز از عطر عفاف
چادرت را می کند غیرت طواف
گل ولی دارای روح عفّتی
زن ولی آئینه دار عصمتی
ای که بودی هم کلام اُوصیا
ای مقامت همطراز اُولیا
ای فروزان تر ز خورشید سپهر
مادری کردی تو زینب را به مهر
گریه کردی بر عزیز فاطمه
خویش را خواندی کنیز فاطمه
لاله از باغ شهادت چیده ای
داغ فرزندان خود را دیده ای
دست تو یک باغ احساس آفرید
عشق در بیت تو عبّاس آفرید
چشمه ی آب بقا در بند توست
ساقی لب تشنگان فرزند توست
ای به عترت یار یا اُمُّ الْبَنین
مادر ایثار یا اُمُّ الْبَنین
نور حق را در دلم آورده ای
ای ز حق سرشار یا اُمُّ الْبَنین
بود هر شب در عبادت تا سحر
چشم تو بیدار یا اُمُّ الْبَنین
اشک تو ای بانوی گل آفرین
عطر هر گلزار یا اُمُّ الْبَنین
خاک پایت مثل خاک کربلا
داروی بیمار یا اُمُّ الْبَنین
مادری کن ، سایه سار خویش را
بر سرم بگذار یا اُمُّ الْبَنین
نیست غیر از تو درین ایّام غم
بر دلم غمخوار یا اُمُّ الْبَنین
تربت پاک تو را شد در بقیع
اشک من زَوّار یا اُمُّ الْبَنین
داشتی از داغ سرخ کربلا
دیده ای خونبار یا اُمُّ الْبَنین
بودی از داغ حسین بن علی
لاله گون رخسار یا اُمُّ الْبَنین
چار فرزندت به خون غلتیده اند
در حریم یار یا اُمُّ الْبَنین
مثل عبّاس دلاور داشتی
گوهر شهوار یا اُمُّ الْبَنین
ناله ی خود را ز داغ نینوا
بر زمین بسپار یا اُمُّ الْبَنین
«یاسرِ» افتاده می داند که هست
لطف تو بسیار یا اُمُّ الْبَنین
**
محمود تاری «یاسر»
سر و كار حرم عمه ى سادات به جاهل افتاد
حال و روز دل غمديده ما باز به مشكل افتاد
اين صداى چه كسى بود كه از سوريه گفت
أه عباس كجايى كه حرم دست اراذل افتاد
#حسين_زارع_زاده
#بر_بنی_امیه_لعنت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ادب کنید که امشب شبِ مناجات است
شب توسل و اشک و شب عنایات است
وفات مادر ساقی... عزیز سادات است
ادب کنید که هنگام عرض حاجات است
هر آنکه بُرد درِ خانهاش گدایی را
به سر نمانده برایش دگر هوایی را
ملائکه همه حاجت گرفتهاند از او
به مژهام بزنم خاک خانهاش جارو
کسی که پیش قدمهاش میزند زانو
شدهست ریزه خور سفرهی همین بانو
فدای معرفت و راه و رسم حیدریاش
فدای مرحمت و التفات مادریاش
بنای خانه ی او عشق او به مولا بود
دلش بزرگ... دلش امتداد دریا بود
اگرچه فرصت خانمیاش مهیا بود
خودش نوشت که این زن کنیز زهرا بود
بزرگ بود و امیری رشید فرزندش
همیشه جان اباالفضل، بوده سوگندش
کشید شعله به قلب مدینه با گریه
که کار او شده یا التماس یا گریه
چه گریهها که درآورد گریهها گریه
نماز صبح به آه و دم عشا گریه
تمام شهر پریشان گریهی او بود
بقیع شاهد اشکهای بانو بود
شبی نشست به روضه به نالههای رُباب
به گریههای سکینه به بی وفاییِ آب
به شانههای خمیده به زخم و رَدِّ طناب
به حال محتضر زینب و به بزم شراب
گهی به صورت و گاهی به روی سر میزد
به حال اهل حرم داد از جگر میزد
سکینه گفت که مادر خوشا به احوالت
ندیدهای و نگشته حراج خلخالت
ندیدهای که بخندند بر تو و حالت
ندیدهای که چه شد با شهید گودالت
تنش به روی زمین زیر دست و پاها بود
برای غارت او حرمله مهیا بود
خبر رسید که ساقی پرش شکسته شده
و اَبروان کمانش زِ هم گسسته شده
همینکه دید دگر راه چاره بسته شده
صدا رسید بیایید حسین خسته شده…
صدای هلهله آمد..بیا..بیا..کشتیم
زدیم ساقیِ او را…حسین را کشتیم
به دور قتلهگهش هی برو بیا کردند
به قتل صبر سرش را زِ تن جدا کردند
برای پیرهن کهنه شر بهپا کردند
به روی خاک تن زخمیاش رها کردند
“به خون حنجرش آغشته شد...بمیرم من
عزیز ما نگران کشته شد...بمیرم من”
#شعر_شهادت_حضرت_ام_البنین_س
#آرمان_صائمی
شب روضه ست شب روضه ی یک روضه بگیر
شب یک لطمه زن وگریه کن و مادر پیر
شب یک شیرزنی که همه اولادش شیر
شب یک گریه کن روضه ی جانسوز حصیر
مثل باران که ببارد به زمین گریه کنید
گریه کن ها همه بر ام بنین گریه کنید
کیست این مادر دلخون که دلش دریا بود
همسر و هم نفس و همقدم مولا بود
مادر ماه بنی هاشمیان سقا بود
بهترین جایگزین بعد غم زهرا بود
ولی آنروز که شد همسر سلطان عرب
باسرافتاد دم خانه به پای زینب
باسرافتاد ادب کرد ثباتش دادند
رتبه ی بی بدلی درخور ذاتش دادند
ون درآن ظلمت شب آب حیاتش دادند
باابالفضل علمدار براتش دادند
عوض طوف حسن طوف اباعبدالله
صاحب چارپسرشد سه ستاره یک ماه
لحظهای فکر نمیکرد که جای زهراست
درک میکرد که این خانه سرای زهراست
گرشده بانوی این خانه دعای زهراست
معتقد بود غبار کف پای زهراست
تاکمر پیش علی قامت خود تا میکرد
مثل زهرا به علی، فاطمه در وامیکرد
فاطمه بود همین نام شد افکارسرش
فاطمه بود همین نام شد آزار سرش
گفت یکروز به مولا غم و پندار سرش
گفت این نام شده بار دل و بارسرش
فاطمه کاش خطابم نکنید ای آقا
تا نیفتند یتیمان تو یاد زهرا
گفت باشیرخدا دور سرت میگردم
بادوچشمم به طواف بصرت میگردم
مثل پروانه به شمع جگرت میگردم
دور تو دختر تو دو پسرت میگردم
سجده ی شکر گذارم عزیزم کردند
بر در خانه ی خورشید کنیزم کردند
گفت این را و به طفلان خودش هم آموخت
پای اولاد علی باپسرانش افروخت
با چنین کار بسرچادر عزت را دوخت
شمع شد تادم آخر همه دیدند که سوخت
پسرانش همه در کرب و بلا سردادند
غصه ای برجگر پرپر مادر دادند
روای از دست جداگفت فقط گفت حسین
روای از فرق دوتا گفت فقط گفت حسین
راوی از تیرجفا گفت فقط گفت حسین
روای از جمجمه ها گفت فقط گفت حسین
وا حسین وای حسین بود دم آخر او
هرچه از علقمه گفتند نشد باور او
#شعر_شهادت_حضرت_ام_البنین_س
#مجتبی_صمدی_شهاب