eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
708 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیکِ یا زینب کبری سلام الله علیها با زبانی پُر گلایه مقتلم تحریر شد آیه های غربت من یک به یک تفسیر شد تو غریب کربلا و من غریب شهر شام ماجرای غربتم مثل تو عالم گیر شد من نگفتم بی تو میمیرم بیا حالا ببین تازه خواب کودکی هایم دگر تعبیر شد پینه هایِ لایِ انگشتانِ من را دیده ای ؟ ای دل آرامم کجایی خواهر تو پیر شد در میان این لباس کهنه روی سینه ام ماجرای رفتن تو مثل یک تصویر شد من خودم دیدم که زیر دست و پا افتاده ای مثل آیینه تنت پاشیده و تکثیر شد بین گودال آمدم هرچه صدا کردم حسین دشمن کف زد صدای ناله بی تاثیر شد پیکر تو زیر نعل تازه وا میشد زهم پیکر من زخمی از جای غل و زنجیر شد آنکه بُرد عمامه تو معجر از رویم کشید هر دو گیسوها اسیرِ پنجة تقدیر شد تا نیفتی از سرِ نیزه به زیر دست وپا خواستم دامن بگیرم زیرِ نیزه دیر شد گوبه سردارِ سپاهت رفتی وبارفتنت خواهر گیسو سپیدت هرکجا تحقیر شد
غزل مناجات باخدا تقدیم به معتکفین عزیز مارا از دعای خیرشان محروم نسازندانشاالله. امشب ببخش ما را به احترام زینب با بنده کن مدارا به احترام زینب با آنکه رو سیاهم لبریز از گناهم اما مران گدا را به احترام زینب با دست گیری خود شرمنده کردی عمری این عبد بی حیا را به احترام زینب بیمار دوره گردم بر کام من چشاندی طعم خوش شفا را به احترام زینب با برگه ی شهادت کن عاقبت بخیرم تکمیل کن عطا را به احترام زینب آیا شود ببینم هنگام جان سپردن ارباب با وفا را به احترام زینب بادیده های گریان من آمدم بگیرم امضایِ کربلا را به احترام زینب از روی تل صدا زد ای شمر برنگردان با پا عزیز ما را به احترام زینب بردار چکمه ات را از روی سینه ی شاه به احترام زهرا به احترام زینب با نعل های تازه کمتر بهم بریزید آقای سر جدا را به احترام زینب جای کفن بپیچید دورتنم رفیقان یک تکه بوریا را به احترام زینب
حضرت زینب كبری (س) نوحه (به سبك منم آواره بین کوفه) تماشایی شد حال زارم ، غریب و تنها جان سپارم کجایی ای دار و ندارم ، حسین جان بین دستانم پینه بسته ، شده زینب خیلی شکسته شدم از هجران تو خسته ، حسین جان حسین جان ، کجایی ببینی تو احوال من به سینه بچسبانم این پیراهن ، شده وقت رفتن شده تمام گیسوی من سپید خبر نداری زینب چه ها کشید مقابل من راس تو را برید یابن الزهرا مظلوم کربلا ** نرفته از یادم نگاهت ، خودم دیدم در قتلگاهت گرفته نیزه راه آهت ، حسین جان پر از خون شد ناگه دهانت ، زهم وامیشد استخوانت ز بس با پا دادند تکانت ، حسین جان واویلا ، ضریح تنت زیر دست و پا بود سرغارت پیرهن دعوا بود ، سرازتن جدابود به خاک صحرا پاشیده پیکرت به روی نیزه آواره شد سرت جدا جدا شد رگهای حنجرت یابن الزهرا مظلوم کربلا ** امان از شام و کوچه هایش ، دهان هرز بچه هایش یهودی های یی حیایش ، واویلا بگویم سربسته کلامی ، به ماها شد بی احترامی نگاه معنی دار شامی ، واویلا واویلا ، سرت را روی نیزه ها رقصاندند به روی هوا آنقدر چرخاندند ، که عقده نشاندند قیامتی شد برپا میان ما به پیش چشم ترسان بچه ها سرتو افتاد در زیر دست و پا یابن الزهرا مظلوم کربلا * امان از دروازه ساعات ، تماشا شد ناموس سادات گذر کردیم با چه مکافات ، واویلا به محمل ها پنچه کشیدند ، به دور سرها میدویدند ز بسکه نامرد و پلیدند ، واویلا واویلا ، یکی زد صدا زخمیان خیبر بگیرید همه انتقام حیدر ، خصوصا از آن سر تمام سرها در کوچه ها شکست شرار آتش بر جان ما نشست دو چشم خود را سقا به نیزه بست یابن الزهرا مظلوم
زمینه حضرت زینب(س) شده وقت رفتن من ای همه هستم کجائی من غریب شهر شام و تو غریب کربلائی با لب تشنه . یاد عاشورا جان دهد زینب بی کس و تنها آه و واویلا مانده تنها یادگاری از تو روی سینه من پس گرفتم پاره پاره پیروهن را من ز دشمن این دم اخر. گرچه بی حالم یاد جسم تو. ته گودالم آه و واویلا کی رود از خاطر من بوسه زیر گلویت پیش چشمان تر من پنجه زد قاتل به مویت همه ء کرببلاارا من به دنبالت دویدم با همین دستان لرزان نیزه از پهلو کشیدم یک طرف خواهر. یک طرف مادر تیزی خنجر. نرمی حنجر آه و واویلا یاد شام و کوچه هایش خواهرت را داد آزار در پی رأست به نیزه آمدم تا بین بازار دیدمت ای قاری قران که در بزم شرابی میخورد روی لب تو چوب و از خونش خصابی پیش چشم من .خیزران خوردی با لب خونین صبر من بردی آه و واویلا
ای زینب! ای که بی تو حقیقت زبان نداشت خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت بی تو حیا به خاک زمین دفن گشته بود بی تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت در باغ وحی بین دو ریحانه رسول رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشت تو عاشقی چو یوسف زهرا نداشتی او چون تو عاشقی به تمام جهان نداشت بی تو شکوفه های شهادت فسرده بود  بی تو ریاضِ عشق و وفا باغبان نداشت آگاه بود عشق، که بی تو غریب بود اقرار داشت صبر، که بی تو توان نداشت در پهندشت حادثه، با وسعت زمان دنیا سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت تاریخ صابران جهان جانگدازتر از قصّه صبوری تو داستان نداشت هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم تنها نه از سخن، ز سکوتت امان نداشت گر پای صبر و همّت تو درمیان نبود اسلام جز به گوشه عزلت مکان نداشت کاخ ستم به خطبه توگشت زیر و رو تابی به پیش قلّه آتش فشان نداشت این غم کجا بَرَم که گل دامن رسول آبی به غیر اشک غم باغبان نداشت شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند سهم غذاش داد به طفلی که نان نداشت او دخت مادریست که از جور دشمنان حتّی کنار خانه خود هم امان نداشت روزی به زیر سایه پیغمبر خدای روزی به جز سر شهدا سایه بان نداشت زینب اگر نبود، شجاعت به گور بود زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود آزادی این چنین، شرف جاودان نداشت زینب اگر نبود پس از کشتن حسین گلدسته صفا به صدای اذان نداشت "میثم" هماره تا که به لب داشت صحبتی حرفی بجز مناقب این خاندان نداشت
نخ روی نخ آمد که حیا داشته باشد باتیرگی اش نورخدا داشته باشد معجر شدو میخواست بها داشته باشد تابرسر خورشید نما داشته باشد   آمد بشود سایه روی سر زینب میخواست که نامش بشود معجر زینب   با نور نماز شب او نور گرفته تا ستر شده رتبه مستور گرفته درخلوت بی بی شرف طور گرفته به به به چنین قرب که اینجور گرفته   از عطر نفس های علی تافته باشد این تافته باید که جدا بافته باشد   هرچند حجاب است به سنگر زده کارش تا حشر وقارست بدهکار وقارش تقوا و حیا ریخته در تاربه تارش از طایفه ی چادر زهراست تبارش   یک پارچه اما زره محکم پیکار نه اینکه زره،معجره اعظم پیکار   الحق و الانصاف مهیای خطر شد در بحبوحه ی فاجعه مردانه سپر شد هرچند که خاکی شد و راهی سفر شد در کوفه و درشام چو شمشیر دوسر شد   هرگز که به کوهی گذر کاه نیفتاد یکبار به سویش نظر ماه نیفتاد   سوگند به این کوه گسستی نرسیده به سوره توحید شکستی نرسیده سوگند به او پنجه و دستی نرسیده یا چشم بد مردم پستی نرسیده   باید که خلایق ز رخش دور بمانند هرجاکه گذر کرد همه کور بمانند   هرچند که عمریست شده همدم زینب دارد به دلش داغ ز قد خم زینب گریان شده و سوخته پای غم زینب انگار که او نیست دگر محرم زینب   امروز بنا کرده که آرام بماند وقتش شده تا بی بی ما روضه بخواند   یکسال فراغت  صد و ده سال گذشته  از زینب تو گفتن از حال گذشته سخت است بگویم به چه منوال گذشته با یاد تو و روضه ی گودال گذشته   من صابره ام باز ولی تاب ندارم باور بکن از روز دهم خواب ندارم   رفتی و کسی خنده به این دیده ی تر کرد امنیت این قافله احساس خطر کرد کفر آمد و در شام به توحید نظر کرد آیات حجاب از سر بازار گذرکرد   تا قرعه بی کس شدن افتاد به زینب شهر پدری خوب محل داد به زینب   درشام چه داغی بروی قلب حیا خورد اسلام معاویه به اسلام خدا خورد سنگینی چشم همه بدجور به ما خورد زینب وسط شهر کشیده دوسه جا خورد   من بت شکنی کردم و جایش بدنم سوخت از ضربه ی شلاق تمام بدنم سوخت   حالا شده ام خیره به این در تو بیایی خوبست که این لحظه ی آخر تو بیایی خواهر شده ام تا که برادر تو بیایی ای بی سر من کاش که با سر توبیایی   این پیرهن توست که برسینه فشردم یک آب خنک بعد تو ولله نخوردم پوریا هاشمی
بازهم روضه ی زینب همه جا ریخت بهم حال و روز همه ی اهل سما ریخت بهم   بازهم پیرهنی را به سر و روش کشید آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم   زیر خورشید نشسته به خودش میگوید به چه جرمی همه ی عزت ما ریخت بهم؟   اشک هایش چقدر حالت مادر دارد… آه … از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم   لحظه ی آخر عمرش دل او بی تاب است کهنه پیراهنی از آل عبا ریخت بهم   میرود تا به برادر برسد اما حیف… گریه هایش همه ی مرثیه را ریخت بهم   یاد آن لحظه ی بی طاقتی گودال است نیزه آمد که تن خون خدا ریخت بهم    
لگام ارض و سما زیر گام حضرت زینب پیمبران همه مست مقام حضرت زینب به امر عشق به پا خواست پای دار و ندارش که دین قوام گرفت از قیام حضرت زینب اگر نبود چه میماند از حکایت لیلا پر است سینه به سینه پیام حضرت زینب بقاء قافله مدیون ذوالفقار بیانش کمال شیعه رهین کلام حضرت زینب تمام ایل و تبارم کنیز حضرت زهرا تمام ایل و تبارم غلام حضرت زینب سلام داده ام و دلخوشم به لحظه آخر به روشنای علیک السلام حضرت زینب
صـــبر مبهوت زیرِ لب می گفت : مگر این زن چه طاقتـــی دارد ؟ صـــبرِ ایّـــوب جـــایِ خود ، امّا صـــبرِ زینـــب حکایتــــی دارد صـــبرِ او اشکِ ناتوانـــی نیست صـــبرِ او ذوالفقــارِ در بند است گـــاه با صـــبر ، گـــاه با خــطبه تیـــغِ او در نیـــام بُـــرندّه است خسته بال و شکسته قامت نیست اسوه ی صبر و بی همــاورد است چوبِ محمل شکسته است ولــی خَم به ابــرویِ خود نیاورده است کربـــلا هر کجا بـــلا می ریخت صـــبرِ زینب به چشــــم می آمد آن طـــرف کـــاخِ ظلم می لرزید تا که چشمش به خشــم می آمد مثلِ بـابـا چو شـــیر می غُرّیـــد مثلِ مادر حجابی از شـب داشت کــربـــلا زنــده مانـــد در تاریـــخ چون کنارش حسین ، زینب داشت حلقه ی اشــــکِ دورِ چشمانش حلقه هایِ غمِ اســــارت نیست این اسارت شـــروعِ آزادی است این اسارت کم از شهادت نیست این زن آموزگــــارِ تاریــخ است هم کــــلامِ ســـتم نخواهــد شد دختــرِ خطبه هـــایِ بی پایـــان خطبه اش خرجِ غم نخواهد شد کشتـــیِ صــبر و استقامــــت را مرد و مردانــه او به جریـان برد کــربــلا با حسیــــن شــد آغـــاز خواهــرش کــار را به پایـان برد
به سر رسید دگر داستان غربت من کجایی ای سبب خنده ولادت من عزیز مادر من ، یار با محبت من همیشه دیدن روی تو بوده عادت من مریض درد فراقم بیا عیادت من چقدر بار مصیبت به شانه بردم من خدا گواست که یکسال و نیم مردم من چه غصه ها که برای تنت نخوردم من تو روی خاک و به بادها سپردم من مرتبت کند ای نخل سرو قامت من تو رفتی و غم داغ تو بر جبین افتاد چقدر پشت سرت خواهرت زمین افتاد به ضرب تیر گلوی تو از طنین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد دم شهادت تو شد دم شهادت من ز خاطرم نبرم چشمهای گریان را نگاه حسرت و سوز دل یتیمان را به کوفه طرز پذیرایی ز مهمان را سرت به نیزه تلاوت نمود قرآن را شکست رأس تو ، از دست رفت طاقت من شدیم وارد شام خراب یادت هست؟ به بازوی من خسته طناب یادت هست؟ به آستین که گرفتم حجاب یادت هست؟ تو را زدند به قصد ثواب یادت هست؟ زدند لطمه به روی تو و به عزت من من و غم و من و ناله ، امان از این غربت کفن نداشت سه ساله ، امان از این غربت فدک نبود و قباله ، امان از این غربت رخش کبود چو لاله ، امان از این غربت گذاشت داغ روی داغ بی نهایت من غروب و خیمه و غارت خدانگهدارت فراق یار و اسارت خدانگهدارت عزای شام و جسارت خدانگهدارت غم نگاه حقارت خدانگهدارت هزار شکر که آخر روا شد حاجت من
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد گلســـتانِ علــی با او شــمیمِ دیگــری دارد شقایق دارد از چشمانِ لاله جــام می گیرد روایــت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران که چــترِ مهربانــی بر سرِ ایتـــام می گیرد دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد « کـرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد یقیـن دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست که در این راه زینب اختیــارِ تــام می گیرد نمازِ سرخِ عاشــورا پس از هفتاد و دو رکعت فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجــام می گیرد گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد اگر روضه بخواند خیزران هم اشــک می ریزد اگر زینب بخواهــد معجــزه انجــام می گیرد شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم به زیــرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد خــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رســد از راه می آیـــد نـنــگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد ابراهیم زمانی
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود آن پرده های آخر صفین ناگهان از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که از کنار شهیدان گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود… احمد علوی