eitaa logo
نویسندگان جریان
585 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
127 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از مطالعه تا ثمره تا وقتی یک خواننده عادی بودم پیشگفتارها را نمی‌خواندم یا تندخوانی می‌کردم. به نظرم حاشیه‌ای اضافه بر محتوای جذاب کتاب بود. اما امروز که در جمع نویسندگان کتابی رزقم شده بود، تصمیم گرفتم پیشگفتار را بخوانم و دیدم که چه اصل مهمی بر حاشیه‌ی کتاب است. در پیشگفتار نویسنده گفته که انگیزه‌اش از نوشتن کتاب چیست و این می‌تواند به من هم انگیزه و دلیل نوشتن بدهد. هر نویسنده ای گاهی خسته می‌شود، دلزده می‌شود و حس می‌کند نوشته‌هایش هیچ جای جهان را پر نکرده است. اینجاست که یک پیشگفتار از کتابی که کاری مانند من می‌کند، می‌تواند به عمق جان بنشیند‌ و انگیزه حرکت باشد. در این صفحات نویسنده ازین می‌گوید که من هم مثل تو دغدغه داشتم. عمل کردم و نتیجه آن، رسیدن میوه‌ی این کتاب شد. حالا تو هم بنویس و دنبال نتیجه نباش. به وقتش از خاک سربرخواهی آورد . ✍ثریا عودی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱زهرا پیام داد که امشب زودتر حدیث کساء بخوانیم؛ معتقدم که جلو‌افتادنِ کساء‌خوانی امشب، نه بر حسب اتفاق که تقدیر خدا بود. اولین شبی بود که از مفاتیحِ گوشی نمی‌خواندم. مفاتیحِ چرمیِ زیپ‌دارم را بالاخره از کمد بیرون آورده بودم و دنبال صفحه حدیث کساء می‌گشتم. حتی اولین بار بود که روی تخت نه، عروج کرده بودم به کف اتاق و چهارزانو نشسته بودم رو به قبله. شروع کردم به خواندن. رسول‌الله آمد و از دست محبوبه‌اش عبای یمانی را گرفت. حسن آمد و پشت بندش حسین. بوی خوش بهشت، خشت به خشت خانه را مدهوش کرده بود. مادر به نور دیدگانش گفت: «که آری!منشأ آن مشک و عنبر ربّانی رسول الله است؛ پدربزرگتان.» نمی‌دانم أباحسن دق‌الباب کرده بود یا نه که آیناز گفت:«داره بارون میاد». پریدم، آن‌چنان که خرگوش با دیدن هویج بپرد. این میان یلدا چشم‌هایش برق زد که: «بچه ها بریم پایین؟» من رفته بودم. مفاتیح را نبسته، همانطور که می‌خواندم دمپایی به پا کرده و رفته بودم. از همان وقت که قدم به راهرو گذاشته بودم، می‌دانستم باران آنقدر غنیمت است که نباید منتظر آسانسور ماند. خواندم و پله ها را پایین آمدم، خواندم و پله ها را پایین آمدم. طبقه سوم و دوم و هم‌کف. راه‌پله را که می‌آمدم پایین، جمعِ اهلِ کساء جمع شده بود‌‌. نبیِ خدا دست راستش را بالا برده بود و می‌خواند: «اللهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى، لَحْمُهُمْ لَحْمى، وَ دَمُهُمْ دَمى، يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ، وَ يَحْزُنُنى ما يَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَ مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، وَ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ» زیر سقف آسمان که رسیدم خدا دریا و کشتی‌اش را و آسمان و شمس و قمرش را و زمین و مردمانش را نشانِ جبرائیل داده بود و گفته بود که همه‌ی این‌ها را دیدی؟ خلق نکردم مگر به سبب مُحِبّتِ این پنج‌تنِ شریف.» قطره‌های باران از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. من می‌دیدم که سبقت می‌گیرند. از بلندای ابر سقوط می‌کردند به صفحات مفاتیح؛ خودشان را می‌کوبیدند به کلمات. چون جبرائیل حیرت زده می‌پرسید: «بار اِلها! کیستند این پنج عزیز کرده؟ مرا هم در جمع آنها جایی هست؟» قطره های باران یک به یک روی کاغذِ سفید مفاتیح و سیاهی جوهرش می‌نشستند تا خودشان را به هبوط جبرائیل برسانند و سهمی در آن داشته باشند.هبوطی که غایت عروج بود. بودن زیرِ آن‌عبای یمانی، رفیع‌ترین مرتبه‌‌ی عبودیت است، مگرنه؟ رسیدم به آن‌جا که رسول‌الله برای برادر و وصی و خلیفه و صاحبِ لواءش، علی، سوگند می‌خورد به خدایی که اورا برگزید و به رسالتی همرازِ خود کرد، که هیچ شیعه و محبّی نیست که این داستانِ شورانگیزِ ما را یاد کند مگر و اِلَّا که نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ. بار خدایا! قطرات باران همان ملائک تو هستند که بر گرداگرد من فرود می‌آیند. غیر از این است ؟ آنگاه علی قسم خورد به پرودگار کعبه که شیعیانش رستگارند و داستان در اوج تمام شد. اوجی که علی بود‌. ✍نجمه اصغری نکاح 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"رودخانه پاک نیست" داستان، داستانی است از سال های پس از جنگ و یادگاری های به جا مانده از آن زمان. یادگاری هایی که هر کدام هم در خشکی و هم در آب، داستانی ساختند. آقای "مهدی میرکیایی"، نویسنده کتاب، با یک شروع ساده و کودکانه، یک داستان پرکشش نوشته و خانم "لادن هندی" با تصاویری ساده، ایرانی و دلنشین توانسته اثری خلق کند که برای کودکان جذاب باشد. ماجرا از آنجا شروع می شود که عروسک دخترک داستان در آب رودخانه ای می افتد که به گفته ی مادر، امن نیست. در نهایت عروسکش بعد از طی مسیری، توسط کسی نجات پیدا می کند که خودش با کمک یک سرباز ایرانی، از اتفاقی ناگوار جان سالم به در می برد. کتاب توسط انتشارات "به نشر" چاپ شده است و مناسب "گروه سنی ب"می باشد. ✍ فاطمه ممشلی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
تکلیفشان را که برایشان نوشتم و توضیح دادم، غم روی چشم هایشان پرده کشید. نگاه هایی که تا چند دقیقه ی قبل پر از خنده بود ناگهان غبارآلود شد. غم حضرت مادر (س) سنگین است. فرقی ندارد چند ساله باشی. دانش آموز باشی یا معلم، همین که قرار باشد از روضه ی مادر بنویسی ماتم دنیا آوار می‌شود بر دلت. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دست پر برکت امروز مشغول تمیزکاری بودم و مادام در سرم می‌چرخید غذای فردا کم نباشد یا باعث اسراف نشود. یکی از زن‌عموهایم بدون اندازه‌گیری و فقط با نگاه می‌فهمد برنج کافی است. هر وقت به خانه پدربزرگ می‌رفتم، می‌دیدم که غذایش همیشه به قاعده بود. بارها از او پرسیده‌ام: «چطور همیشه اینقدر مقدار غذا رو میدونی؟» او هم در جوابم می‌گوید: «از بس پختم، به قولی فن کوزه‌گری دستم آمده!» و با لبخند از کنارم می‌گذرد. اما یک حس درونی به من می‌گوید که شاید چیزی فراتر از تجربه باشد. خسته شده بودم از این نگرانی! به خواهرم زنگ زدم. بعد از احوالپرسی پرسیدم: «فاطمه! فردا چند پیمانه برنج بذارم که کافی باشه؟» او کمی مکث کرد و گفت: «خب، من اینجا پیمانه ای دارم و می‌دونم برای چند نفر باید چقدر برنج خیس کنم. برای مهمان‌های فردا باید از کاسه استیلی که داری، سه یا چهار تا پر کنی. نمی‌دونم...» وسط حرفش پریدم و گفتم: «زیاده بابا! خونه پدر با اینکه همه بودیم، دیدم مامان یک کاسه پخت و برای همه ناهار رسید، حتی زیاد هم آمد.» فاطمه خندید و گفت: «اصلاً روی اندازه‌گیری مامان حساب باز نکن!» از حرفش جا خوردم و پرسیدم: «چطور؟» از پشت گوشی صدای دعوای بچه‌های فاطمه بلند شد و او گفت: «من باید قطع کنم. مامان دستش خیلی پر برکته!» خداحافظی کرد و من ماندم با مرور خاطرات وقتی که به خانه پدرم می‌روم. حق با فاطمه بود. اندازه‌های مادر خاص بود. به دستانم نگاه کردم و گفتم: «پس شما چرا پر برکت نیستید؟» نمی‌دانم، ولی صدایی از درونم بلند شد که: «وقتی به اندازه مادر دست به خیر باشی، خدا هم به دستات برکت می‌ده!» جستجویی در اینترنت کردم و احادیث زیادی درباره برکت یافتم. برخی از آنها را خواندم و لیستی از عوامل برکت در زندگی را برای خودم درست کردم. سحرخیزی نماز شب رزق حلال ....والی ماشاالله. ✍سیّده الهام موسوی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«به ذهن کودکان وارد شوید تا بیان خاص خود را برای نوشتن پیداکنید!» برای کودکان مرز بین خیال و واقعیت ناپیدا است، این همان خاصیت خارق العاده کودکی است که ظاهرا خیلی از بزرگ ترها آن را فراموش کرده اند. لازم نیست در یک کتاب عکس دار زمان زیادی را صرف توضیح دلیل یک اتفاق سحرآمیز کنید زیرا چنین اتفاقی برای کودک چندان دور از ذهن نیست. در حقیقت، عمده ی چیزهایی که در جهان "واقعی" قابل توضیح هستند، می توانند در نظر کودک سحرآمیز جلوه کنند. داشتن چنین ذهنیتی برای شمایی که نویسنده داستان کودک هستید، مهم است. چند تمرین در ادامه آورده شده که به شما کمک می کنند بیان خاص خود را پیدا کنید و با هدایت تان به ذهن کودکان ، قوه تخیل تان را به راه می اندازد: ☘ وانمود کنید کس دیگری هستید! ☘ وانمود کنید یکی از کسانی هستید که از نزدیک می شناسید، مثل بهترین دوستتان. به مدت ۱۵دقیقه از زبان آن شخص بنویسید. قضاوت نکنید، فقط بنویسید. این تمرین به شما کمک می کند بفهمید نوشتن از زاویه دید شخصیت کتابتان چگونه خواهد بود. ☘ وانمود کنید معجون جادویی نوشیده اید که قدتان را به نود سانتی متر می رساند یک ساعت را روی زانوهایتان سپری کنید و سعی کنید به همین شکل در خانه راه بروید و به کارهای عادی تان بپردازید. دقت کنید که از این ارتفاع چه می بینید، چه بویی به مشامتان می رسد، دست تان تا کجاها می رسد و برای چه کارهایی به دردسر می افتید. با گذشت ده دقیقه از این تمرین، ممکن است زانوهایتان درد گرفته باشد، اما دیدگاه بهتری نسبت به شخصیت های کودکی که درباره شان می نویسید خواهید داشت. درضمن این تمرین به شما کمک می کند از آن پایین به تجربه های زندگی کودکان بیندیشید تا بتوانید ایده های داستانی تازه ای پیدا کنید. منبع:کتاب داستان نویسی برای کودکان نوشته لیساروجانی بوچیری وپیتر اکونومی ✍ حوریه دهسنگی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
جملات را که می‌خواندم در ذهنم نویسنده ی نامه را عاقله زن یا عاقله مردی تصور می‌کردم، انتهای نامه اما شگفت زده ام کرد؛ نامه را دختری چهارده ساله نوشته است. حوادث انقلاب و جنگ نوجوانان آن دوره را به بلوغ کامل تری رسانده بود. این دختر و امثال او هم نسل های شهید فهمیده ی سیزده ساله هستند و الگوی نوجوان امروزی ما. 📌متن عکس یکی از نامه های کتاب روحی جان است. 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.