eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه و خاطرات 2⃣0⃣ به امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت و همیشه محرم ها در حسینیه ها و مساجد حضور داشت و خالصانه عزاداری و گریه میکرد. از سبک عزاداری های ما خوشش می آمد و بسیار با ارادت نسبت به حضرت (ع) صحبت میکرد. میگفت اگر بشود حتما برای ایران می آیم . از مداحی محمود کریمی خوشش می آمد و مداحی «اللهم الرزقنا شهادت» که من خوانده بودم برایش جذاب بود. بخاطر علاقه اش به اهل بیت و عزاداری به سبک جوانان ایرانی مداحی های ما را شنیده بود. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
به من یاد داد... به من یاد داد با شلوار لی هم میشه شد.. میشه پولدار بود و شد.. میشه شد و شد.. میشه تفریح کرد و شد.. میشه زندگی کرد و شد.. میشه تلاش کرد و شد.. میشه آرزو کرد و شد.. میشه بود و شد.. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چکیده ای از زندگی نامه و خاطرات با نام جهادی " " در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ در طیردبا () در خانواده ای متولد شد و در تاریخ ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ به همراه گروهی از رزمندگان حزب الله، در حین بازدید میدانی از شهرک "مزرعة الامل" در منطقه "قنیطریه" سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفته و به رسیدند. پدرش، شهید_عماد_مغنیه معروف به که یکی از فرماندهان ارشد لبنان بود، نام برادر شهیدش در مبارزه با را برای وی انتخاب کرد. فرزند بود که 23 سال قوی ترین سرویس های جاسوسی را به سخره گرفته و آنها نتوانسته بودند او را پیدا کنند، به همین دلیل در پی این سالها دو برادر یعنی عموهای به نام های و را به رساندند. ، چهارمین از خانواده می باشد، وی یک خواهر و یک برادر با نامهای فاطمه، مصطفی دارد. تحصیلات عالیه را در رشته‌ در دانشگاه آمریکایی بیروت، یکی از بهترین دانشگاه‌های خاورمیانه شروع کرد، تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. وی در هجده سالگی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت - یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه شد. البته به دانشگاه هم به عنوان بستری مطلوب جهت آگاه سازی نسل جوان آن روزهای نگاه می کرد. در دانشگاه جلسه های بحث و گفت و گو تشکیل می داد. بیش از همه با دانشجوها درباره نظریه بر اساس کتاب ایشان صحبت می کرد. دوران تحصیل در دانشگاه یکی از برجسته‌ترین دوران زندگی وی محسوب می شود. در دانشگاه با پیروان ادیان و مذاهب مختلف از جمله مسیحیان، اهل تسنن و دروزی‌ها در ارتباط بود. وی سه سال از زندگی خود را در فضای دانشگاهی گذراند و در طول تمامی این سالها تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. وی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه آمریکایی بیروت را در زمینه های تحت آموزش خود قرار داده بود. در واقع، به نوعی در دانشگاه آمریکایی بیروت بود. اکنون به سراغ هریک از آن دانشجویان بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به به چشم الگویی در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « داوطلبانه» و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه جوانان دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. مثل باشیم الگوی جوانان زندگی و خاطرات ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
نام پدر: محمدرضا تاریخ تولد: ۱۳۷۰/۰۴/۲۱ محل تولد: ایران - اصفهان - نجف آباد تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۵/۱۸ محل شهادت: سوریه طول مدت حیات: ۲۶ سال مزار شهید: گلزارشهدای نجف آباد - اصفهان متولد ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۷۰، در نجف آباد اصفهان است. وی در زمینهٔ ترویج و تبلیغ کتاب از اعضای فعّال مؤسسه احمد کاظمی بود و به فعالیت‌های خیریه و نیکوکارانه و کمک به محرومیت زدایی در مناطق فقیر ایران می پرداخت. اطرافیان وی می گویند که وی نحوه از دنیا رفتنش را پیش بینی و آرزو کرده بود «جوری شهید شود که هم مثل امام حسین (ع) باشد و هم مثل مادرش، فاطمه زهرا (س).» وی پس از استخدام در سپاه، عصرها در کتابفروشی کار کرده و درآمد حاصل از آن را در اردوهای جهادی برای فقرزدایی خرج می‌کرد. حُجَجی در هنگام شهادت، فرزندی دو ساله داشت. دانش‌آموخته مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه در رشته تکنولوژی کنترل، ورودی سال ۱۳۸۷ بود. وی همچنین از خادمینِ راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران جنگ ایران و عراق بود. زمانی که به سوریه اعزام شد در لشکر زرهی هشت نجف اشرف فعالیت داشت. سرانجام در ۲۶ سالگی در تابستان سال ۱۳۹۶ به اسارت نیروهای داعش در سوریه درآمد و دو روز بعد در تاریخ ۱۸ مرداد ماه همانند مولایش حسین بن علی(ع) با سر بریده به زیارت حق شتافت. مزار وی در گلزارشهدای نجف آباد اصفهان قرار دارد. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
979.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وپھلوانی‌چون‌تو‌ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
📚 ♦️در زمان قدیم جوان بی‌گناهی به مرگ محکوم شده بود زیرا تمام شواهد و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می‌کرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم را اجرا کنند. طبق رویه رایج به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود، اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.  محکوم بی‌گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت: «اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.» درخواستش را اجابت کردند و گفتند: «آیا تقاضای دیگری نداری؟»  جوان بی‌گناه پس از لختی سکوت و تأمل جواب داد: «می‌دانم که زحمت شما زیاد می‌شود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.» مأموران اجرای حکم که تاکنون تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده و پرسیدند: «انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تأخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟» محکوم بی‌گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش می‌درخشید سر بلند کرد و گفت: «دنیا را چه دیدی؟ از این ستون به آن ستون فرج است!»  مأموران برای انجام آخرین درخواستش دست به کار شدند که از دور فریادی به گوش رسید که: «دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بی‌گناه از مرگ حتمی نجات یافت. بشر به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوش‌بینی در همه جا می‌درخشد و آوای دل‌انگیز آن در تمام گوش‌ها طنین‌انداز است. مأیوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
🍃یقیناً یاری خدا نزدیک است. به خدا امید داشتن و توکلتان را به خدا از دست ندهید و بدانید که نه خدا فراموش کار است و نه شما فراموش کرده اید و نه اراده خدا در برابر مشکلات و سختی های شما است. و نه خدا فقط خدای خوبان است. 🔰او خود را در حدیثی قدسی می فرماید: اگر آنهائی که به من پشت کرده اند می دانستند که من چه اندازه انتظار دیدن آنها را می کِشم و چه مقدار مشتاق توبه و بازگشت آنها هستم هر آینه از شدت شور و شوق نسبت به من جان می دادند و تمام بند بند اعضایشان به خاطر عشق به من از هم جدا می شد. (اسرار الصلاة صفحه 19) 👆این حدیث به خوبی نشان می دهد که خدا چقدر نسبت به بندگان گناهکار خود رئوف است و چقدر به آنها علاقه دارد. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
🔰 گره گشایی خیریه و کار جهادی در برزخ 🌱 یادبود راه شهیدان 🍃 محمد در انجام بسياري از كارهاي خيرخواهانه چه در محيط كار سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين گروه جهادي را با عنوان علمدار، با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند. 🍃 یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خيریه امام زمان (عج) قائمشهر بود، صندوقی كه با هدف جمع آوري كمك هاي خيرین براي محرومان راه اندازي شد و هنوز نيز فعاليت خود را ادامه مي دهد. 🍃 همسر شهید می گوید که؛ یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: «حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی بر می خورم به دو نکته اشاره می کنم و رد می شوم. یکی خیریه صاحب الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیت های جهادی که انجام دادم... » ✍ به نقل از برادر و همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی 🗓 به مناسبت بازگشت پیکر مطهر ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
احترام فرزند برای پدر ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 2⃣1⃣ مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو كه باز کردم، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم! پشت فرمون نشسته بود! راه افتاديم... در کوچه پس کوچه های رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید به ! ایامی بود که عکسهای حاجی در ضد ، در شبکه های دست به دست می شد، و نگران جون بود... بهش گفتم انگار دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره! گفت داریم برای مراسم سالگرد برنامه ریزی می کنیم. میشه رو دعوت کنی به عنوان مراسم بیاد ؟ گفتم چشم، إن شاء الله به میگم. می گفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم... بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد... چون پيش از رسيدن به سالگرد ، هم به پدرش ملحق شده بود... ✍ راوی: ☑️ شادی ارواح طيبه و خصوصاً عزيز ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir