eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی شهید مدافع امنیت وانقلاب سجادشاهسنایی . تاریخ تولد:18آذرماه1364 وضعیت تاهل:متاهل و والدی دوپسر2.5ساله و5ساله به نام مهدی وعلی اصغر فرزند:اکبر شهادت:11دیماه96. محل شهادت:کهریزسنگ نجف آباد محل دفن :گلزار شهدای اصفهان قطعه شهدای مدافع حرم . منافقان کوردل در کهریزسنگ نجف‌آباد با سوءاستفاده از شرایط به وجود آمده، با شکاری اقدام به شلیک به ‌سمت نیروهای انتظامی و امنیتی کردند که منجر به شدن چند نفر و … 🌷یک نیروی پاسداران شد. پاسدار نیروی هوافضای سپاه در این حادثه بر اثر شلیک مستقیم به رسید. 🕊 این شهید بزرگوار حدود ۳۰ ساله و هم‌رزم شهید مدافع حرم علی شاهسنایی بود که دو فرزند ۲ و ۵ ساله پسر داشت . راوی: . عاشق کارش بود دوران عقدمان بود.با سجاد در ماشین نشسته بودیم و مشغول صحبت کردن بودیم.داشت در مورد علاقه اش به من حرف میزد که یهو گفت من شغلم را بیشتر از تو دوست دارم.من خیلی ناراحت شدم اون وقت سجاد خندید و گفت از حرفم ناراحت نشو؛شغلم را بیشتر دوست دارم چون بواسطه این شغل است که مطمئنم عزیزترین کسانم میتوانند در آرامش وامنیت زندگی کنند. همسرشهید . جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ . .
🌺🌼🌸🍀🌸🌼🌺 دختری که زیر سایه مشکی اش هر روز طعم حیای را مزه مزه کرده..... می رسد روزی که روزی اش می شود یک غیرت ناب ان شاءلله اگر را یک پیام بدانی، و یا یک در محیط کفر هم بروی از خودت نمی کنی، اما اگر ندانی چرا داری و یا می پوشی هر از گاهی در مقابل جوانی که می ایستی سعی می کنی در برابر باد باشی تا کمکی باشد برای کنار رفتن ، همان که ندانستی چرا پوشیدی. بله خواهرم تو می تواند یک باشد، یک باشد، و یا یک باشد ... اما بیا کاری کن که تو یک انتخاب و حافظ تو باشد نمایی از بندگیت باشد. شادی ارواح طیبه همه والا مقام 🌺🌼🌸🍀🌸🌼🌺
🔸۲ مامور نیروی انتظامی در به شهادت رسیدند ۲ مامور ظهر روز گذشته در درگیری با شرور مسلح در فنوج به رسیدند در این درگیری مامورین موفق به هلاکت شرور مسلح شدند و در بازرسی از مخفیگاه متهم مقداری نیز کشف شد 🍃☘🌷🌹م
از زبان سر افراز و معزز این خاطره مربوط به اولین اعزام آقای به مناطق عملیاتی است که نحوه مظلومانه رشید و نازنین نقل را کرده است . در همان روزهای اول، فرمانده سپاه تذکراتی جدّی دربارۀ نا امنی منطقه دادند و همه را کردند که را رعایت کنند . برخی از این عبارت بودند از: از گشت وگذار در شهر از مقر سپاه به صورت . برای خارج شدن می بایست حتماً و با بیرون می رفتیم که البته آن هم در موارد میسّر بود. خبرها و اتفاقات و می شنیدیم. یک روز خبر آمد که : چند روز پیش یک نفر را گرفته اند، را بریده اند، با بدنش را کرده اند و کنار خیابان گذاشته اند. وقتی اسمش را پرسیدیم گفتند: بچه محل ما بود. را به خوبی می شناختم. کسانی که او را دیده بودند، از و نیروهای حرف های عجیب و غریبی می زدند. بعدها از زبان شنیدم که وقتی جنازۀ را با تعداد دیگری از برای و خاک سپاری به محل سکونتش آوردند، درِ تابوت بسته بود و نمی گذاشتند باز کنند. به اصرار درِ تابوت را باز کردند تا یک بار دیگر را ببینند و با او وداع کنند . به چند نفر از افراد اجازه دادند که جنازۀ را ببینند. وقتی بدن بی سر را مشاهده کردند ، بی اختیار این بر زبان ها جاری شد : پدر بیماری داشت. به بهانه هایی او را سرگرم کردند که فرزند خود را نبیند؛ ولی بهانه و اصرار دیگران فایده ای نداشت. برای لحظه ای کنار تابوت خود رفت و با مشاهدۀ او شد و به زمین افتاد. او را به بردند و خانواده اش را از کنار تابوت متفرق کردند . 🌹🌺🍃🌼🍃🌺🌹 🌹🌺🍃🌼🍃🌺🌹
🌺🌿🌺🌿🌺 یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم از دوشم افتاد و خورد تو سر . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر بود و داشت خون می‌آمد . با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود ! در حالی ڪه دلم می‌سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می‌خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده ! همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد ، گفت : این جا ، از این خون‌ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست . چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت : بمیر ، می‌مردم . ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✳️حافظان امنیت ✳️
راوی خواهر شهیده:✍️ آرزوی شهادت داشت مادرم در تب و تاب خرید برای او بود، اما خواهرم در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برای ما از شهادت گفت. مرور دفترچه و دست نوشته‌هایش او را مشتاق شهادت نشان می‌داد. در بانه او را به عنوان مربی آموزش برای خواهران انتخاب کردند. چون استعداد و علاقه ویژه‌ای به مسائل نظامی داشت. صدیقه آنقدر فعالیت مذهبی و فرهنگی داشت که خار چشم منافقین شده بود تا جایی که منافقین او را تهدید به مرگ کردند و گفتند: «اگر چه رفتار تو با ما خوب است، اما اگر تو به دست ما بیفتی، پوست بدنت را کنده و آن را با کاه پرخواهیم کرد.» در نهایت در شامگاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۹ با گلوله یکی از منافقین کوردل به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت در راه خدا رسید. پیکر صدیقه بعد از تشییع با شکوه در بانه و تهران در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد. 🌹شهیده صدیقه رودباری . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت