eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
محكم بغلش كردم و گفتم: اگر مارو نديدى، حلال كن دارم مى رم ... خنديد و گفت: تو هم حلال كن تو ميرى مكه منم ميرم ببينيم كدوممون زودتر به خدا ميرسه... آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن... پيچيدم تو كوچشون پارچه سر در خونشون ميخكوبم كرد پاهام شل شد و تكيه دادم به ديوار...
روایت شهید تفحص، عباس صابری از رویای صادقه‌اش: (انتشار به مناسبت سالگرد شهادت شهید) در عالم خواب دیدم که یک عده از بسیجی‌های آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمک تهران جمع شده و التماس می‌کنند که داخل مسجد شوند ولی اجازه نمی‌دادند، من و چند نفر از بچه‌های وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه کرده، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله! بالاخره اجازه ورود دادند آن‌جا برگه‌هایی را امضاء می‌کردند و شاید برای تأییدشان می‌کردند... یکبار هم خواب دیدم سیدسجاد به من گفت: عباس تو در شهید می‌شوی وقتی وارد محور فکه شدم، کتاب حماسه قلاویزان را دیدم با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن کتاب تفالی زدم و این شعر آمد: شهادت تو را خلعتی تازه داد تو از سمت خورشید می‌آمدی : خودِ شهید
یاد شهدای بخیر که وجب به وجب خاک جبهه را می‌گشتند و هم‌ناله با قلب محزون زینب(س) میخواندند: گلی گم کرده‌ام میجویم او را به هرگل میرسم میبویم او را
او در ذوب شده بود مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند: لباس نو نمی‌پوشید می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می‌گفت مگرشهدای ماروی تشک می‌خوابیدند او به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت جاروکشم... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قـرآن می‌خـواند و گریـه می‌ڪنـد... سـالروز شهــادٺ گلزار شهدای تهران قطعه ۲
علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشت، هر بار با تمام قدرت سرش را فشار می‌داد، به گونه‌ای که احساس می‌کردی سرش منفجر خواهد شد، با تعجب نگاهش می‌کردم، می‌گفت: «تو نمی‌دانی چطور درد می‌کند، حالم به هم می‌خورد» وقتی علت سردردش را می‌پرسیدم، پاسخ می‌داد‌: «اعصابم ناراحته،‌ شاید فشارم رفته بالا و شاید هم چربیم» اما من می‌دانستم او شیمیایی شده کلیه‌هایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت،‌ عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل می‌کرد، یادم هست در این گونه مواقع می‌گفت: «فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار می‌کوبید و فشار می‌داد تا زمانی که بدنش خشک می‌شد حتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشه‌ها را شکست هشت سال دفاع مقدس از خاک پاک ایران دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود، در جای‌ جای پیکرش ردپای جنگ بود اما او باز هم مقاومت کرد." راوی: خانواده شهید
روز مادر اومد دیدنم، دستم را بوسید و گفت: مادر خیلی مخلصیم... کار همیشه اش بود، برایم هدیه آورده بود... هنوز پاکت پولش رو دست نخورده توی کیفم دارم، دلم نمیاد خرجش کنم... بعد از آن رفت و دیگر ندیدمش….
عباس همیشه می‌گفت: "دوست دارم محرم شهید بشم و عاشورا دفنم کنند و شبیه حضرت عباس(ع) باشم..." هفتم محرم سال ۱۳۷۵ عباس_صابری با دستان قلم شده، شهید و روز عاشورا تشییع شد. 🌹
محكم بغلش كردم و گفتم: اگر مارو نديدى، حلال كن دارم مى رم ... خنديد و گفت: تو هم حلال كن تو ميرى مكه منم ميرم ببينيم كدوممون زودتر به خدا ميرسه... آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن... پيچيدم تو كوچشون پارچه سر در خونشون ميخكوبم كرد پاهام شل شد و تكيه دادم به ديوار...
‌دانشجويان عجيب شيفته‌اش مي‌شدند چهره شادابی داشت و خوش‌رو و خوش‌برخورد بود.. بعدها كه آقا مجيد در ميان جوانان خصوصاً دانشجويان ميرفت، عجيب اين دانشجويان را شيفته خود مي‌كرد. با چهره شاداب و خندان خود و برخورد اخلاقی كه داشت بسيار محبت جوانان را جلب ميكرد.
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... 🌷 🕊🕊
رفتـی و دل رُبـودی یڪ شهر مبتلا را  تا کی ڪنیم بی تو ، صبری ڪہ نیست ما را 🌷 🕊🕊
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند: " علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت: مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ ما روی تشک می‌خوابیدند؟! او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم: در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت: جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب... از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت: نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده است؟! اهل تضرع بود و عبادت خالصانه؛ گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند....
و قسم به #شهید، كه ندارد فشار قبر ... #ادامه‌با‌خودت... #شهید_سعید_شاهدی #جستجوگر_نور #سالگرد_شهادت شبتان آرام با یاد خدا و شهدا
: مقر تفحص لشکر محمد رسول‌الله(ص)؛ یکی از بچه های گروه تفحص، موهای را اصلاح می‌کند، پازوکی یک ماه بعد در هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰، حین جستجوی پیکر شهدا در منطقه عملیاتی به شهادت رسید.... پ‌.ن: فکه، شهریور ۱۳۸۰ عکاس:محمدعلی بهمنی