eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
اوست ... نشسته در نظر ؛ من به کجا نظر کنم ؟! ۲۳ مرداد ۱۳٦۲ ، قلاجه چادر فرماندهی لشکر ۲۷ ۲۷حضرت‌رسولﷺ 💠
خطِ خون ... نقطه ی پایان سلیمانی نیست بهراسید که این اولِ بسم الله است ۴۱_ثارالله
شرط شهید شدن "شهید" بودن است ... ۴۱ثارالله
زوج عملیاتی کربلای پنج ... خیلی‌ها از آن‌ دو به زوج عملیاتی تعبیر می‌کردند، می‌گفتند معلوم نبود چه کسی فرمانده است، چه کسی جانشین! ۱۰سیدالشهدا ۱۰_سیدالشهدا 💠
فرمانده می‌داند که خیبر سوز دارد ؛ وقتی که لشگر گـردان می آید ..! 🌷 ۳۱عاشورا ╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯ ‌
فرمانده ... خستگی را خسته کرده بود! ۲۷حضرت‌رسولﷺ 💠
┄┄┅┅✿❀✿┅┅┄ شب نشینی به سبک حاج احمد متوسلیان متوسلیان حتی نمی‌گذاشت که شب ها هم بیکار بمانیم ...! معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. مثلا یک بار گفت: «من کمونیست هستم و شما مسلمان باید برای من اسلام را ثابت کنید.» آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره آخر سر کم می‌آورد و می گفت: «حرفِ من درست است اما تو چون فرمانده‌ای نمی‌خواهی قبول کنی.» حاج احمد می‌گفت: «نه برادر ، من با منطق دارم این حرف را میزنم». یک‌شب هم گفت: «هرکسی هرچه دلش می‌خواهد بگوید.» یکی از بچه ها که جعفر نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: «برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم.» حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان» جعفر گفت: «رویم نمیشود.» حاجی گفت: «یک قل هوالله بخوان.» جعفر گفت: «رویم نمی شود.» احمد گفت: «خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو...». حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: «این قدر که تو میگویی رویم نمیشود تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ راوی : سردار مجتبی عسگری شامگاه ۱۲ تیر ۱۳۶۱ سنگر فرماندهی قوای ایرانی پادگان زبدانی سوریه ۲۷حضرت‌رسولﷺ ۱۵ فروردین سالروز ولادت فرمانده قهرمان لشکر۲۷محمدرسول‌الله را گرامی می‌داریم⚘ ┄┄┅┅✿❀✿┅┅┄
شب نشینی حاج احمد و یاران ... ۱۲ تیرماه ۱۳۶۱ سنگر فرمانده قوای ایرانی پادگان زبیدانی سوریه ۲۷حضرت‌رسولﷺ
حاجی می‌گفت: اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بُریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی‌کند ... . ۲۳ مرداد ۱۳٦۲، قلاجه چادر فرماندهی لشکر ۲۷ . ۲۷حضرت‌رسولﷺ
عشق است . . . اینکه یک نفر آغاز می‌کند هر روز صبح را به هوای سلام تو ۲۷حضرت‌رسولﷺ
. . مرخصی داشتیم ... قرار شد با حاج‌حسین بریم اصفهان حاجی گفت : بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! . حاج‌حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِگرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم ، اونا چی بگن ؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد ... . 📚 یادگاران ۷ "کتاب شهید خرازی" ص ۳۳ . ۱۴_‌امام‌حسین
می‌گفت: از خدا خواستم بدنم حتی یک وجب از خاک زمین را اشغال نکند! آب دجله او را برای همیشه با خود بُرد...
مرخصی چند ساعته ... فاصله فتح‌المبین تا بیت‌ المقدس کمتر از یک ماه بود و نیروهـا خستـه شده بودنـد. از حاج احمـد خواستیـم نیروهـا پیـش از سازمانـدهی مـجـدد بـرای انجـام عملیـات به مرخصی بروند. اصرار کم‌کم نتیجه داد و حاجـی راضی شد تا نیروهـا به مرخصی بروند؛ به‌شرطی که او هم همراه آنان باشد. همه‌ی گردان سوار اتوبوس شدند و حاجی هم همراه‌شان بود. تا اینکه به منطقه‌ٔ گلـف در نزدیکی اهواز رسیدیم. حاجی نیروها را ابتدا به حمام فرستاد و سپس برای هر نفر یک آلاسکا خرید و گفت: مرخصی تمام شد! برمی‌گردیم منطقه. این فرصت چند ساعته تمام مرخصی گردان بود، در فاصله سه ماه وَ دو عملیات بزرگ ...... 🌷
بعد از عملیات خیبر ؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع) وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت! گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» چیزی نمی‌گفت. به جان امام قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین‌را به امام‌رضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت می‌شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی‌چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود.... امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.... راوی: مصطفی مولوی کتاب: نمی توانست زنده بماند خاطراتی از شهید مهدی باکری نویسنده: علی اکبری ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتینِ کهنه و رنگ و رو رفته بود، می‌فهمیدیم هست؛ واِلا می‌رفتیم جای دیگر دنبالش می‌گشتیم..!!
تـو فقط بی‌سیم‌ات را جواب بده ما قول می‌دهیم تمام رنج‌ها را به دوش بکشیم تمام غصه ها را فقط! صدایت را از ما دریغ نکن...
تو هیچی نیستی! چشم‌شان که به مهدی افتاد؛ از خوشحالی بال در آوردند دوره‌اش کردند و شروع کردن به شعار دادن: فرمانده‌ی آزاده ، آماده‌ایم آماده ! » هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد، شروع می‌کرد به بوسیدن... مخمصه‌ای بود برای خودش! خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: « مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی‌هایی...!»
عمليات خیبر گره خورده بود فشار مى‌آوردند خط طلاييه شكسته‌شود! زير آتش ميگ‌هايى که جزيره را شخم‌می‌زدند كسى‌نمانده بود خبر بياورد. خودش رفت و از "سه‌ راهى مرگ" عبور كرد..! قبل رفتن فقط گفت : «مثل اينكه خدا ما رو طلبيده». هفده اسفند ۶۲ وسطِ جزیره مجنون در سه‌راهی مرگ، بی‌سر افتاد و آرام گرفت و آنها که ماندند را شرمنده خودش کرد...
💢 عمليات خیبر گره خورده بود ... فشار مى‌آوردند خط طلاييه شكسته‌شود! زير آتش ميگ‌هايى که جزيره را شخم‌می‌زدند كسى‌نمانده بود خبر بياورد. خودش رفت و از "سه‌ راهى مرگ" عبور كرد..! قبل رفتن فقط گفت : «مثل اينكه خدا ما رو طلبيده». هفده اسفند ۶۲ وسطِ جزیره مجنون در سه‌راهی مرگ، بی‌سر افتاد و آرام گرفت و آنها که ماندند را شرمنده خودش کرد...
بعضی‌ها را نمی‌توان دوست نداشت بعضی‌ها را نمی‌توان فراموش کرد آقا مهدی یکی از آنهاست...
پیش‌بینی مهدی باکری..!! آقامهدی قبل از شروع عملیات مسلم‌ بن‌ عقیل در یکی از جلسات بررسی منطقه و طرح‌ریزی برای عملیات، در جواب سؤال فرماندهان در مورد تأثیر مهتابی بودن شب و شنی بودن زمین بر لو رفتن عملیات، گفت: «ان‌شاءالله خداوند ماه را با ابرها تنظیم خواهد کرد.» در روز عملیات نصرت‌ الهی و امداد غیبی در آن فضای وهم آلود نازل شد!! و در زمانی بسیار کوتاه ابرهای سیاهی بر آسمان و بالای سر رزمندگان دلاورِ تیپ۳۱ عاشورا پدیدار شد. باراش باران صدایِ حرکتِ رزمندگان روی سنگ‌ریزه‌ها و شن‌ها را خنثی کرد و در دل‌های آن‌ها آرامش و سکینه ایجاد کرد.
به بسیجی‌ها خیلی علاقه داشت و آنها را «دریا دل» می‌نامید ؛ روی کارت شناسایی منطقهٔ جنگی‌اش علامتی که او را عضو سپاه معرفی می‌کرد خط زده و در مقابل « بسیج » علامت ضربدر گذاشته بود..!
تـو فقط بی‌سیم‌ات را جواب بده ما قول می‌دهیم تمام رنج‌ها را به دوش بکشیم تمام غصه ها را فقط! صدایت را از ما دریغ نکن... (ع)