#هو_المحبوب
شاید اگر ما متولد زمان دیگرے بودیم، آسوده در کنار هم مےزیستیم جنگ، اینگونه ما را از هم جدا کرده است...
#نامه_عاشقانه_شهید_حسین_املاکی
نوشته شده در تاریخ ۲۵ اسفند ۶۶ قبل از عملیات والفجر ۱۰
همسر عزیزم سلام!
سلامی به گرمی دوست داشتن از یک #قلب_تپنده که شاید اگر ما متولد زمان دیگری بودیم، آسوده در کنار هم می زیستیم تو را دوست دارد و جز تو به سمت دیگر نمی پوید
سلامی به گرمی آفتاب تفتیده جنوب و سرمای کوه های زیبای کردستان که هر مشت آن با #خون_شهیدی به چله نشسته است
سلامی به دوست داشتن، که خدا هم با آیه”یحبهم و یحبونه”به این گروه دوست دار ارزشها اعتماد کرده است
سلام به واژه #همسر که در تنهایی و صبوری به داد من می رسد و مرا تنها نمی گذارد
سلام بر پاکدامنی #عشق که زیبایی را در پی خود، چونان خورشید پشت ابر حفظ می کند
سلام بر دست های ترک خورده که در تنهایی و سرمای غرب از هیچ کاری برای گذران زندگی، کوتاه نمیآید
و سلام به تو عزیزم که دوستت دارم و دوست داشتن را با تمام وجودم تقدیم تو میکنم، تو می دانی که چقدر خسته و #دلشکستهام؛ دوستان همه رفتند و ما ماندیم و باز دلشکسته که حق همسری تو را به جا نیاوردم و حق فرزندی را برای پدر و مادر مهربانم به خدا حق داری هر چه که بگویی تو را به پاکی عشق سوگند میدهم که حلالم کنی، چون من نمی دانم که از پس امروز برای من فردایی هست یا نه و زمان آنقدر زود می گذرد که دل بستن به آن، جز شرمندگی حاصلی ندارد من در این تنهایی و بی کسی، دست به دعا بر می دارم که بارخدایا همسر و فرزندانم را به تو میسپارم که تو بهترین نگهدارنده ای والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
و می دانم که این دست های خسته را رو نخواهی کرد همسر من هوا سرد است اما خاک از هوا سردتر اگر من اسیر خاک شدم، از تو میخواهم که مرا به خاطر سستی ای که در وظیفه همسرداری کردم، عفو کنی که در شرایط #جنگ هستم و جنگ، اینگونه ما را از هم جدا کرده است شاید اگر ما متولد زمان دیگری بودیم، آسوده در کنار هم میزیستیم ولی وقتی مرگ، حق است و انسانها در هیچ جا نمی توانند از دست آن بگریزند، پس چه بهتر _به قول امام حسین(ع) که مرگ با عزت و شرف بهتر از زندگی با ننگ و خواری است_ شرافتمندانه بمیرند...
شهادت: نهم فروردین سال ۶۷ در عملیات والفجر ۱۰ منطقه عمومی سید صادق
#همسرانه
#مذهبیها_عاشقترند
#شهید_حسین_املاکی
#سبک_زندگی_شهدا ... همسر شهید: " در شب عروسی وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز خوانده شود و در نهایت نماز جماعت را هم برپا کرد.!"
.
امام رضا(ع) برای جمعى از طالبیان بیرون رفت . که وقت نماز رسید ؛ حضرت راه خود را به طرف کوشکى که در آن نزدیکى بود کج کرد و زیر صخره اى فرود آمد و فرمود : اذان بگو . عرض کردم : منتظر مى مانیم تا دوستانمان هم به ما ملحق شوند . حضرت فرمود : خدا تو را بیامرزد ، هرگز نمازت را، بى دلیل از اوّل وقت به تأخیر مینداز . همیشه رعایت اوّل وقت را بکن ؛ پس ، من اذان گفتم و نماز خواندیم .!
منبع: بحار الأنوار ـ به نقل از قزّاز
.
.
#سیره_شهدا #بادیگارد #بادیگارد_رئیس_جمهور
#شهید_عبدالله_باقری #مدافع_حرم #شهید_مدافع_حرم
#معبر_عشق #سوریه #شهادت #شهدا #همسرانه #همسر_شهید #شهید_باقری #نماز_اول_وقت
#نماز #سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا ... همسر شهید: " در شب عروسی وقتی رسیدیم سالن اذان را گفتند و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز خوانده شود و در نهایت نماز جماعت را هم برپا کرد.!"
.
امام رضا(ع) برای جمعى از طالبیان بیرون رفت . که وقت نماز رسید ؛ حضرت راه خود را به طرف کوشکى که در آن نزدیکى بود کج کرد و زیر صخره اى فرود آمد و فرمود : اذان بگو . عرض کردم : منتظر مى مانیم تا دوستانمان هم به ما ملحق شوند . حضرت فرمود : خدا تو را بیامرزد ، هرگز نمازت را، بى دلیل از اوّل وقت به تأخیر مینداز . همیشه رعایت اوّل وقت را بکن ؛ پس ، من اذان گفتم و نماز خواندیم .!
منبع: بحار الأنوار ـ به نقل از قزّاز
.
.
#سیره_شهدا #بادیگارد #بادیگارد_رئیس_جمهور
#شهید_عبدالله_باقری #مدافع_حرم #شهید_مدافع_حرم
#معبر_عشق #سوریه #شهادت #شهدا #همسرانه #همسر_شهید #شهید_باقری #نماز_اول_وقت
#نماز #سبک_زندگی
🌺ماجرای روزهای آخر حضور شهید صحرایی در منزل ، آخرین دیدار و آخرین تماس تلفنی از زبان همسر شهید :
.
🌷چند روزی بود که از ماموریت #پیرانشهر آمده بود و با اینکه در مرخصی بود و جزء گروه اول اعزامی برای رفتن به سوریه نبود، اما با علاقه و سماجت زیاد اسمشان را جزو گروه اول اعزامی قرار داد، تا زودتر به سوریه بروند.
.
🌷چند هفته قبل از رفتن به سوریه یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: خانم خبر خوش دارم، حدس بزن چی شده؟ گفتم: اسممان در قرعه کشی تعاونی که داشتیم افتاده؟ گفت نه مهمتره؛ گفتم: میخواهی ماشین بخری؟ گفت: نه بابا؛ پاسپورتم آمده. و با #ذوق و #شوق زیاد، بسته را باز کرد و پاسپورت را آورد بیرون. پاسپورت را چند روزی روی اوپن آشپزخانه گذاشته بود و میگفت: اینجا جلوی چشمات باشه تا دلت محکم شود که باید بروم.
.
🌷 #شب_قبل از رفتن شروع کردن به وصیت کردن، که خمس مالم داده شده، اگر نبودم بچهها را خوب تربیت میکنی تا ان شاءالله باید #سرباز #امام_زمان (عج) شوند. و اگر تا حالا در حقم کوتاهی کردند من ببخشمش. از گوشه چشمهایم بی اختیار اشک جاری شد.
.
🌷با هم از خانه خارج شدیم، من و محمد رسول وسط راه از تاکسی پیاده شدیم، تا برویم خانه پدرم و چشمانی که با دلهره تاکسی را تا از تیررس نگاهم خارج شود، تعقیب میکرد و انگار دلم را با خودش میبرد و بغضی که در گلو نشست.
.
🌷آخرین صحبت تلفنی مان #شب_قبل از #شهادت بود که این اواخر هر وقت زنگ میزد، آخر صحبتهایمان میگفت: #خانم! محکم و قوی هستی؟ و من هم که نمیخواستم با حرفهایم خللی در اراده محکمش در جهاد ایجاد بکنم می گفتم: آره #عزیزم، مطمئن باش. 🌷آدمها بدترین خبری که هر کسی ممکنه بشنود، خبر از دست دادن عزیزی هست که همه چیز آدم است، انگار #دنیا روی سرم خراب شد و از آن زمان، بی ارزش بودن این دنیا را با تمام وجودم درک کردم."
.
.
#همسر_شهید #همسرانه #شهید_مدافع_حرم #سوریه #شهید_روح_الله_صحرایی #شهید_صحرایی #شهدای_آمل #آمل #amol #معبر_عشق #عاشقانه #عشق
ڪاش اندڪی
مثل شمـا
قلـب هاماݩ تحت تسـخیر خـدا بود!
تا گام هایماݩ
اینگونہ زمیݩ گیر نشود...!
#جانباز_عبدالعزیزکریمی
#جانباز_امنیت
#همسرانه