#سیـره_شهــدا
🔰برای سـید محمد کفـش نو خریدم. با تردیـد نگاهےبه کفــش ها انداخت، بےمعطلـے جفت ڪفش ها را برد و زیر آب گرفت..😳
از این رفتار عجیبـش عصبانی شدم.😡
گفــتم: «پسـر! این چـه ڪاریه می کنی؟کفـش خراب مےشه»
گفـت: *«پدر دوسـتم تازه فوت کرده، نمےخوام با دیدن کفـش های نو من احسـاس بی پدری بکـنه.* 😔
🔰اوایل گشـایش سـپاه در شیراز، سید محمد برای نام نویسی مراجعه کرد.
جزو اولین پاسدارهای شیراز بود.
هر چه من و سایر خانواده به او اصرار کردیم ڪه وارد سپــاه نشود،قبول نکرد.
می گفـت:«من این شغل را دوست دارم.»
به سید محمد گفتم: «تمام مخارج سفر و هزینه اقامتت در آمریکا را می دهم برو آن جا ادامه تحصیل بده.»
گفت:«نه آن جا فساد زیاد است. غذایش حرام اســت.
من یک ایرانےام و ایران را دوسـت دارم.
گفتـم:مـا از این جاغـذا برایت می فرستیم، باز هـم ، قبول نڪرد و از سپاه بیرون نیامد.
#شهـید سید محمد کدخدا
#شهداےفارس
#شهادت :کربلاے۵
#سالگردشهادت
🌹🍃🌹🍃
#
#سیره_شهــدا
🔰اولین نمـاز جماعتی که به او اقتدا کردم، در مـسجدڪشن نماز مغـرب وعـشا بود.
بعد ازنمـاز مغـرب و آغاز نماز عشاء بوسیله یک گروه ناآگاه چند سنگ از بیرون مسجد داخل نماز جماعت«جهت بر هم زدن نماز جماعت و آسیب رسـاندن به امام جماعت» پرتاب کردند.
سر و صدا از بیرون جهت حمله به داخل مسجد بلند شد.
صــف جمــاعت به قصــد برخورد با آنها به هــم ریخت،او هــمه را به آرامـش و #صبـر دعـوت کرد.
بعد از نماز نحوه برخورد با آنها را توضیح داد، همه از سخـنان دلنشینش آرام گرفتند.
🔰هـیچ وقـت خشمگیـن نمی شد و همیشــه با سخــن رسا با مردم صحبت می کرد، بی ریا و مهـربان بود.
اســم #شهیددستغیـب را می آورد چشمش اشکبار میشد.🌹
#شهید نادر هندیجانی فرد
#شهـداےفارس
#شهدای کربلای ۵
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃🌹
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است!
گفتم مهـندس این چه ڪاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان #بسیجے آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی..
#شهید عباس بهجــت حقیقــی
#شهــدای_فارس
#شهادت :کربلای ۵
#ایام_شهــادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#سیــره_شهدا
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت:
« امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت.
یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید🌷.
#شهید خلیل مطهرنیا
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#
#سیــره_شهــدا
🌸اعــتقاد عجــیبی به #حدیث_کـسا داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که #حضــرت_زهــرا (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد.
آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد.
جالب ایـنکه روز #شهــادت حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت #شــهید شد.
در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل #حضرت_زهـــرا(س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود..
🌷🌷🌸🌷🌷
#طلبه_شهیــد علیــرضا نجف پور(شیخ نجفی)
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌷
#اﻳﺎﻡﺷــﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹
❇❇❇ #سیره_شهدا ❇❇❇
🔶 فرمانده یا...؟
یک روز در اردوگاه شهدای خیبر قرار بود آقامهدی برای بازدید تشریف بیاورند.
همه صف کشیدیم،
گردان،
گروهان،
دسته و...
فرمانده لشکرمان آمد!
آقامهدی مقابل نیروهای گردان خط شکن اش حرکت میکرد.
گاهی می ایستاد و با نیروها صحبت میکرد،
از اسلحه ای که رزمنده در دست داشت و از کاربرد آن میپرسید.
گاه گوشه یقه رزمنده ای را که تا خورده بود با آرامش درست میکرد!
یک بار هم زمین نشست و بند پوتین یکی از رزمنده ها را که زیادی بلند بود یک گره اضافی زد!
کجای دنیا می شد فرماندهی مثل فرماندهان ما پیدا کرد؟
او همزمان به ما دو درس بزرگ میداد؛
درس نظم و آمادگی
و درس محبت و همدلی بین سپاه_اسلام...
درمقابل این خلوص و محبت، بچه ها حاضر بودند جانشان را هم برای اجرای دستورات فرماندهانشان بدهند،
و میدادند...
سرلشکر #شهید_مهدی_باکری
🌸 زندگے زیباست اما شهادت زیباتر 🌸
التماس دعا
•┈┈••✾•🌾🦋🌾•✾••┈•
@kakamartyr3
#سیـــره_شهــدا
🌷مــحله ما هــنوز جاده کشــی نشده و رفــت و آمد ماشین در ان خیلی کم بود تا خیابان اصـلی حدود دوکیلـومتر راه بود.
روزها همـسایه هایی که ماشین داشتند همدیگر را می رساندند, شب ها که دیگر هــیچ...
آن شـب از ســردرد در خانه افتاده بودم که علی آمد.
سـریع مرا روے دوش کشـید تا خیابان اصلے آورد تا به یڪ ماشیـن رسد و مرا برد دکتـر. وقتے برگشتیـم, چشمم افـتاد به یڪ ماشیــن سـپاه ڪه جلو در بود.گفــتم این مال کیـه؟
گفت من با این امـدم به ماموریت می رفتم گفتم حالی از شما بپرسم.
گفتم مادر, پس چرا با این مرا نبردی دکتر؟
گفــت: اگر شمــا را سوار این می کــردم,آن دنیــا باید جواب پـس می دادم چون این بیــت المــاله!
🌷🌷
#شهــیدعلی_حسن_پور
#شــهدای_فارس
شهادت:ﻭاﻟﻔـﺠﺮ 8
معاون گردان امام حسین(ع)-لشکر ۱۹ فجـر
🌷🌷🌷
🔻 #سیره_شهدا
🔅 همیشه آیه ی وجعلنا را زمزمه می کرد گفتم: آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه. اینجا که دشمن نیست؟
نگاه معنا داری بمن کرد و گفت:
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟!
🌷بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور می کردم ، تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند: دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست.
اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.....
📕 سلام بر ابراهیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
#سیره_شهدا
🌷قدرت فرماندهی عجیبی داشت. گاه می شد برای هزار نفر از رزمندگان سخنرانی می کرد و تمام مدت آنها را به تزکیه نفس و خودسازی تشویق می کرد. هر صبح که بلند می شد با تک تک نیروهایش مصافحه می کرد و آنها را در آغوش می کشید.
بعد شروع می کرد به تمیز و مرتب کردن سنگر رزمنده ها، بچه که نمی توانستند جلو او را بگیرند به کمکش می رفتند تا این کار را سریع تر انجام دهد. بعد با فراق بال می نشست مشکلات رزمنده ها را می شنید و حل می کرد.
اگر رزمنده ای چیزی احتیاج داشت بدون اینکه به کسی فرمان یا دستوری بدهد، خودش می رفت و آن را برای او می آورد. آنقدر برای بچه ها زیارت عاشورا خوانده بود که اکثر نیروهایش می توانستند آن را از حفظ بخوانند.
🌷🌹🌷
#شهید غلامرضا سلطانی
#شهدای_فارس
شهادت: 61/1/2- شوش، عملیات فتح المبین
🌱🌹🌱🌹
❇️#سیره_شهدا
🌕شهید #مدافع_حرم احمد اعطایی
♻️بوسه بر دست و پای پدر و مادر
🌻احمد احترام پدر و مادر را خیلی نگه میداشت. دست و پای مادرم را خیلی میبوسید و به من هم توصیه میکرد این کار را انجام دهم. حتی بعد از اینکه ازدواج کرد، به پسرش یاد داده بود که بعد از غذاخوردن، دست مادرش را ببوسد و تشکر کند.
🌻معتقد بود بچهای که روزی سهمرتبه دست مادرش را ببوسد، مخلص او میشود. شب ازدواجش، جلوی درب منزل، در حالی که همه همسایهها و فامیل ایستاده بودند، احمد روی زمین نشست و دست و پای مادر و پدرش را بوسید و از این کار اصلاً خجالت نکشید.
🎙راوے: خواهر شهید
#شهید_احمد_اعطایی
#آشنایی_با_شهدا
💠 #سیره_شهدا
🍃قدیم رسم بود برای گرفتن آبغوره و آبلیمو، یک هفته می رفتیم خانه مادر بزرگ.
مسیر مدرسه من هم تا خانه مادر بزرگ دورتر از خانه خودمان بود. روز اول و دوم منصور مرا رساند اما روز سوم گفت: از امروز ظهر خودت تنها باید بیایی‼️
مادر گفت: منصور، هنوز برای این زوده، تنهایی سختش میشه!
منصور مصمم جواب داد: نه، این *باید یاد بگیره تو جامعه ای که این قدر گرگ زیاده به تنهایی از خودش دفاع کنه، همیشه که کسی نیست همراه اون این طرف و آن طرف بره!*
بعد از اینکه من رفتم، به مادر گفته بود: من به آبجی می گویم تنها بره، اما خودم از دور با دوچرخه دنبالش هستم که کسی مزاحمش نشود. 😇
می گفت: *زن ها راحت می توانند در جامعه باشند اما به شرطی که حجاب داشته باشند.*
#شهید منصور خادم صادق*
#شهدای_فارس
🦋--🍃─═ঊঈ🌹ঊ═┅─🍃-🦋
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 #سیره_شهدا
🔰اسماعیل16سال داشت.در کوچه ما عروسی بود و همه محله دعوت☀️.
گفتم باباآماده شو بریم....😇
-نه.نمیام.😳
-چرا؟
-چون دوستم سعیدنمیاد،آخه لباس نو نداره!😥
-از لباسهای خودت بهش بده.👌
گفت: این جور به روحیه سعید ضربه میخوره!😞😔
نیامد تا دل بچه #یتیمی نشکند!
#شهیداسماعیل_شمالی
#شهدای_فارس
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋