#شهید_حسینِ_خرازی قبل از ۳۰ سالگی فرمانده لشگر بود و تو ۸ تا عملیات شرکت کرده بود، تازه یه دست هم نداشت ....
کجاییم رفیق؟!
چیکار میکنیم؟!
#حاج_حسین_خرازی
#عکس_نوشته
#استوری
اگر برای خدا جنگ میکنید...
#شهید_حسین_خرازی(مشخص شده اند)در کنار ایشان #مقام_معظم_رهبری
سمت راست شهید خرازی #شهید_علی_هاشمی هستند
نفر نشسته از سمت چپ #شهید_محمد_ابراهیم _همت کنار ایشان #شهید_حسین_همدانی هستند
🍃حسین، تداعی کننده بسیاری از لغات و تلفظهای سنگین، غلیظ، ملموس و حتی تاثیرگذار است.
🍃همه ما در مدت حیاتمان به عنوان پیرو کلمه #حسین دنبال آن هستیم که با سختی، یکی از آن تلفظها را در خودمان پیدا کنیم و پرورش دهیم.
🍃کار به آدمها و حتی انسانها ندارم؛ کارهایی کردهاند که تداعی کلماتی مثل #عشق، علاقه، دل و... را به سمتی بردهاند که خیالمان به سمت دنیا و سانسورهای صداوسیما خم میشود😓
🍃هر از چند گاهی #خدا دست ربوبیت خود را به همه نشان میدهد و حسینها را جلوی چشم ما راه میبرد و تا میآیند #شناسایی میشوند، اطلاعات پرواز صدایشان میزند و #یاعلی؛ تنها چیزی که از آنها میماند خط سفید رنگ پروازشان در آبی آسمان است🕊
🍃حسین خرازی، نمود حسینهای فشرده تاریخ هشت ساله کورههای #جنگ ماست که تا به خودمان بیاییم و حتی به #دنیا بیاییم پرواز کرده بود و حال، منِ دهه هفتادی فقط خط سفید پروازش را میبینم😔
🍃سیروسلوک تنها یک سکوی پرتاب داشته و خواهد داشت و آن چیزی جز حسین(ع) و همسفرانش نیست♡
🍃باید #عاشق شوی تا بدانی عقل چیست و معنی عشق امثال حسین، ضعف است یا قدرت...
🍃حسین جان #فرمانده لشکر امام حسین، اما حال، ما در کشور #ایران و خاک جمهوریاش بجایی رسیدهایم که خواندهایم تو برای رساندن غذا به سربازانت پریدهای، افسوس که در پشت نقابهایمان به یکدیگر رحم نمی کنیم و با جان سربازان این خاک، که همان مردماند بازیمان گرفته است😪
🍃شنیدهایم #ماسک ها را برداشته و به ضعیف تر از خود میدادید، اما اکنون ما جزء سپاه #محتکران ماسک هستیم و روی به زمین، که آن خط پرواز را نبینیم و رویمان سیاه نشود😞
(وخدا #سرنوشت قومی را تغییر نخواهد داد تا آنها خودشان را تغییر ندهند...)
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
🍂به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حسین_خرازی
📅تاریخ تولد: ۱ شهریور ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت: ۸ اسفند ۱۳۶۵.شلمچه
📅تاریخ انتشار : ۷ اسفند ۱۳۹۹
🥀مزار : اصفهان.گلزار شهدا.قطعه شهدای کربلای۵
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
دستش قطع شد ، امّـا...
دست از یاری امامزمانش برنداشت
در #کربلای_چهار
مثل اربابش فرمانده بود
فرماندهٔ قلبها
چهره نورانے اش
جز لبخند چیزی نمیگفت...
#شهید_حسین_خرازی
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
🇮🇷🚩🇮🇷🚩🇮🇷🚩🇮🇷
🌷شهید حسين خرازی نقل میکرد:
🔹وقتی تو جبهه هدایای مردمی را باز میکردیم در نایلون رو باز کردم دیدم یه قوطی خالی کمپوته که داخلش یه نامه است.
تو نامه نوشته بود:برادر رزمنده سلام من یک دانش آموز دبستانی هستم خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه یک کمپوت هدیه بفرستیم.
با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم قیمت هر کدوم از کمپوت ها را پرسیدم اما قیمت آنها خیلی گران بود،
🔹حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمیتونستم بخرم.آخر پول ما به اندازه سیرکردن شکم خانواده هم نیست.در راه برگشت،کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دفت آن را شستم تا تمیز شد.
🔹حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم،هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال شوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم.
#استوری
#شهید_حسین_خرازی
@kakamartyr3
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود...
مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد.
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
#شهید_حسین_خرازی
#فرمانده #لشکر_1_امام_حسین
از کتاب: حدیث خوبان_ ص۲۵۴.
جاده میرسید به خط بچه های لشکر بیست و پنج.
فکر میکردم«اینها چجوری از این جاده درب و داغون میرن و میان؟»
دو طرف جاده پر بود از تویوتاهای توی گل مانده یا خمپاره خورده.
حسین رفت طرف یکیشان.یک چیزی از روی زمین برداشت، نشانمان داد«ببین.قبلا کمپوت بوده.»
پرت کرد آن طرف. گفت:« همین امشب دستگاه میاری، این جاده رو صاف میکنی، درستش میکنی.»
باز گفت:« نگی جاده لشکر ما نیست یا اون ها خودشون مهندسی دارن ها.درستش کن؛ انگار جاده لشکر خودمونه.»
📚یادگاران۷
#شهید_حسین_خرازی
#لشکر_14_امام_حسین
خوابی که حاج قاسم پس از شهادت
شهید زینالدین دید.
🌷هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس.
🌷هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
ایستاده از سمت راست به ترتیب: #شهید_قاسم_سلیمانی، #شهید_مهدی_زین_الدین، سردار رحیم صفوی، ناشناس، ناشناس
#شهید_حسین_خرازی (نشسته اند)
با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید « چه خبر؟ »
- آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، #نماز خواندیم.
راوی هم رزم شهید
#شهید_حسین_خرازی
#آشنایی_با_شهدا
به آنچه میگفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست...👌🏻🌺
#شهید_حسین_خرازی
#دفاع_مقدس #مثل_شهدا
✍امروزمان را با درسے
از حاج حسین خرازے
آغاز مے ڪنیم ڪہ مے گفت :
سهل انگارے و سستے
در اعمال عبادے تاثیر نامطلوبے در پیروزی ها دارد...
#شهید_حسین_خرازی🌷
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯