eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
343 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
581 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_34 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• +بخونم؟؟ خانم کلافه دستشو بی هدف تو هوا تکون
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• سرمو روی میز گذاشته بودم وپروانه ام‌مشغول کارش بود که صدای زنگ کوتاهی بلند شد سرمو بلند کردم و به پروانه نگاه کردم پروانه دستاشو با دامن پیشبندش پاک‌کرد و گفت: خانمِ دیبا،پاشو برو بالا ببین چی میخواد به سختی از جا کنده شدم‌و به طبقه ی بالا رفتم انگار که از صبح تو معدن کار کرده بودم‌و تمام تنم درد میکرد... ضربه ای به در اتاق خانم زدم و وارد شدم +سلام،کاری داشتید؟ -اگه کار نداشتم که زنگ نمیزدم چرا اندر لفتش میشی فک کن آدم درحال مرگ باشه چشمش به شماها باشه.. لبمو گزیدم:دور از جونتون ببخشید -بیا کمکم کن میخام برم تو باغ قدم بزنم چشمی گفتم و مشغول انجام‌دادم‌اوامر خانم شدم... خانم توی باغ جلوتر حرکت میکرد و من با کمی فاصله از پشت مراقبش بودم -چیشد تصمیم گرفتی کار کنی؟؟؟! از سوال ناگهانی خانم جا خوردم... +خب منم مثل همه برای فرار از بیکاری و درامد مستقل و.. هنوز داشتم برای خودم‌ دلیلای کاملا قانع کننده میاوردم که با تمسخر پرسید: یعنی به خاطر اینکه بیکار نباشی اومد اینجا مثلا پرستاری منو میکنی؟؟؟ نفس عمیقی کشیدم و آب دهانمو قورت دادم تا بغض لعنتی که وقت‌و بی وقت توی گلوم‌جا خوش میکردو به پایین بفرستم الان وقتش نبود! زل زدم‌تو چشمای خانم که منتظر نگاهم میکرد انگار دوست داشت به بدبختی ام اقرار کنم +نه ،همش برای فرار از بیکاری نبوده به پولش هم نیاز داشتم پوزخندی زد و به راهش ادامه داد... -کلا به خاطر پولش اومدی... پیمان خیلی اصرار کرد که حتما چند وقتی اینجا مشغول باشی چقدر لذت میبرد از اینکه غرورم رو مثل برگ پاییزی زیر پاش لگد مال میکرد... البته اگه در این‌مدت غروری باقی مونده باشه برام... 🖋 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• نگاهی به ساعت کردم +خانم اگه اجازه بدین من برم دیگه... قرار بود تا ساعت ۵ باشم انگار که داشت پشه ی مزاحمی رو از کنار گوشش کنار میزد،دستی تکون داد و گفت دیگه کاری ندارم‌،میتونی بری توی همون اتاقی که صبح پروانه بهم‌نشون داد لباسمو عوض کردم پروانه بهم‌گفت لباسارو بزارم‌همونجا و نیازی نیست‌که با خودم ببرم‌خونه از پروانه تشکر کردم و از خونه بیرون زدم... سرم هنوز درد میکرد از دست خودم عصبی بودم که همچین پیشنهاد مزخرفی و قبول کردم اما دیگه چاره ای نداشتم... تو راه برگشت برای خودم‌و دنیا ومامان بستنی خریدم‌ به نام‌دنیا و به کام ما زنگ درو فشار دادم حوصله نداشتم درو با کلید باز کنم صدای کیه کیه ی دنیا اومد وچند لحظه بعد درو باز کرد و داخل رفتم -سلام آجی،خسده نباشی +سلام خوشگل من دورت‌بگردم که انقدر مهربونی بستنی هارو که دستم دید کلا بیخیال منو خستگی و همه چی شد و با خوشحالی بستنیشو گرفت و رفت سراغ بازی کاش منم مثل دنیا با یه بستنی عروسکی ساده کل مشکلاتم حل میشد و همینطور شلنگ‌تخته مینداختم و از خوشی روی پام بند نبودم...!!! . . صبح زود رفتم دانشگاه و با استاد دو تا درس عمومی صحبت کردم که شاغل شدم و بدون حضور امتحان بدم... خدا رو شکر قبول کردن... دریای خود استاد پرتو که دو تا کلاس بود هم حل بود... فقط میموند دو تا کلاس دیگه که تخصصی بود ولی یکیشون استادس حضور غیاب نمیکرد و برعکس اونیکی به شدت سختگیر بود... بین دو تا کلاس طناز رو پیدا کردم و قرار گذاشتیم جزوه ها رو آخر ترم کامل ازش بگیرم... اما اون یک کلاس رو باید میرفتم... ولی خیلی بد موقع بود... سه شنبه ها ساعت یک ظهر! دقیقا ساعتی که توی خونه در خدمت خانوم بودم! رفتم و استاد رو سر کلاسش پیدا کردم... به هر ضرب و زوری بود راضی ش کردم سر اخرین کلاس اون روزش حاضر بشم... یعنی ساعت ۶ تا ۸ شب... وقتی که از اون خونه بیرون اومده باشم... به نظر کارم توی دانشگاه تموم شده بود ولی یکم دیرم شده بود... من که حقوق دو ماهم رو پیش خور کرده بودم نمیتونستم با آژانس برم ولی حسابی دیر شده بود و از خشم خانوم بزرگ هم باید به خدا پناه برد! خودم رو راضی کردم با تاکسی برم... حوصله غرولند نداشتم... توی مسیر به این جبر فکر میکردم و اینکه آیا پذیرفتنش عاقلانه بود یا نه... من هیچ وقت عادت به چشم گفتن و تحقیر کشیدن نداشتم! ولی حالا در خدمت کسی بودم کہ پرواضح بود از بالا به دنیا نگاه میکنه و کسی جز خانواده ی خودس و هم طبقه ی خودش رو آدم حساب نمیکنه و طبیعی بود که تو تک تک رفتارش چیزی جز تحقیر نصیب من نمیشه... خودم رو قانع کردم دو ماه بیشتر نیست و بعد از اون حتی اگر کلاهمم بیفته این طرفا برای برداشتنش نمیام.... سر کوچه پیاده شدم و تا جلوی دروازه عمارت یک نفس دویدم... هنوز نفسم بالا نیومده بود ولی دیر شده بود پس زنگ رو زدم و در باز شد... با دلشوره رفتم داخل... 🖋 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ چهارشنبه 👈 28 آبان 99 👈 2ربیع الثانی 1442 👈 18 نوامبر 2020 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست است . 👶مناسب زایمان و نوزادش مبارک و خوش قدم خواهد شد . ان شاءالله 🚘مسافرت : مسافرت خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ درو کردن غلات . ✳️ و کندن چاه نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله 💉💉 حجامت خون دادن فصد خوب نیست . 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حاجت روایی می شود . ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان قم:انتشارات حسنین علیهما السلام ادرس: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 0912 353 2816 025 377 47 297 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید 📛📛📛📛📛📛 @taghvimehmsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۸ آبان ۱۳۹۹ میلادی: Wednesday - 18 November 2020 قمری: الأربعاء، 2 ربيع ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️6 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️8 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️11 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️33 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ✅ با ما همراه شوید... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد 🗓 چهار شنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۹۹ 🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۰۱ 🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۲۴ 🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۳۸ 🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۵۱ 🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۱۰ 🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۲:۵۶ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۱۲) ۱۱) وَ أَلَمَّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ 🔹ألمّ: روی آور
💠 شرح صحیفه سجادیه (۱۳) ۱۲) وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ. 🌷 پروردگارا! با قدرتت این امور ناگوار و سخت را بر من وارد کرده ای و با تسلط خودت آن را بر من متوجه ساختی. 🔹 مشکلات و سختی ها عوامل مختلفی دارد: گاهی به سبب اعمال انسان است، گاهی آزمایش الهی است، گاهی برای توجه دادن بندگان به خداست و گاهی برای بالا بردن درجات مومنین است. 🔸 منظور از بلاهایی که خدا بر ما وارد کرده و از او می خواهیم آنها را بر طرف کند، احتمالا آن دسته از بلاهایی باشد که لازمه زندگی دنیاست چنانچه امیرالمؤمنین علی (ع) در نفرت از دنیا می فرماید: 🌷 دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ؛ دنیا خانه ای است که با بلا درهم پیچیده شده است و به غدر و بي وفايى شهرت يافته. نهج البلاغه/ خطبه 226 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_36 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• نگاهی به ساعت کردم +خانم اگه اجازه بدین من بر
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• با عجله لباسامو عوض کردم و مقنعه ام و صاف کردم پروانه با نگرانی گفت: بدو دختر الان وقت قر و فر نیست که ول کن‌اون مقنعه کوفتیو خانم حسابی عصبانیِ پلکامو روهم فشردم و قبل اینکه حرف بزنم پروانه سینی و داد دستم: -بدو،نمیخاد جواب منو بدی سینی به دست از پله ها بالا رفتم سینی که توش لیوان‌ آب پرتقال با‌ چند ورق قرص رنگ و وارنگ... حقیقتا استرس داشت خفم‌میکرد اما به روم نمی آوردم ضربه ای به در اتاق زدم و وارد شدم خانم روی صندلی رو به ردی مز آرایش نشسته بود و موهای کوتاه و رنگ شده اش رو شونه میکرد از آینه به قیافه تقریبا آویزون و وارفته ام نگاه میکرد دست از شونه‌کردن موهای کاملا مرتب اش کشید و گفت: ساعت چنده؟!!میدونی قرار بود ساعت چند اینجا باشی؟؟ میدونی میتونم به راحتی آب خوردن الان‌اخراجت کنم؟ دستام میلرزید واینو از صدای ریز برخورد کف لیوان با سینی متوجه میشدم خشم‌و ناراحتی وجودمو در بر گرفته بود با عصبانیت برگشت به سمتم‌ انگشت سبابه اش رو‌ به سمتم‌گرفت وپوزخند گفت: میدونی اونی‌که به این‌کار احتیاج داره تویی نه من؟؟ و با بی رحمی تمام‌ادامه داد : هزارتا آدم‌مثل تو له له این کارو میزنن دختر جون اونوقت تو... از خشم‌و بغض می لرزیدم اما لام تا کام‌ حرفی نمیتونونستم بزنم لبمو با زبون‌تر کردم،میترسیدم‌حتی حرف بزنم که قبل از کلمه ها این‌بغض لعنتی خودشو پرت کنه بیرون... کاری جز سر خم کردن از دستم بر نمیومد... سینی و گذاشتم‌ روی میز و زیر لب عذر خواهی کردم .... شک‌داشتم که حتی صدامو شنیده باشه با اجاره ای گفتم و از اتاق بیرون رفتم... می ترسیدم‌ کمی یشتر تو اتاق بمونم و اشکام‌سرازیر بشه... برگشتم طبقه پایین و فوری خودم رو روی صندلی ناهارخوری توی آشپزخونه انداختم... فوری سرم رو روی دستهام گذاشتم و بلافاصله اشکهام جاری شد... پروانه دستهاش دور شونه هام حلقه شد و با نگرانی گفت: اخراج شدی؟ سر بلند کردم و اشکهام رو گرفتم: نه.. +وا پس چی؟ _هر چی تو دهنش بود بارم کرد... انگار کاری جز تحقیر دیگران بلد نیست! فوری دستش رو روی بینیش گذاشت: هیشش!! یکی میشنوه... همین؟ بابا دیر اومدی معلومه یه چیزی بارت میکنه دیگه... عادت میکنی... جمله ش توی سرم چرخید... عادت میکنی! واقعا من به تحقیر شدن عادت میکنم؟! نه... فقط دوماهه دوباره به خودم دلداری دادم و با کارهای پروانه مشغول شدم بلکه این سینه کمی سبک بشه و این بغض فروکش کنه!.... 🖋 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• به پروانه کمک کردم تا نهار و مخلفاتشو آماده کنه اون بین هم خرده فرمایش های خانم وانجام میدادم... طبق عادت خانم بعد از نهار پروانه قهوه خانم و آماده کرد و داد دستمو با صدای خیلی آروم گفت: برو تا صداش در نیومده دیبا امروز مشخصه خانم ازدنده ی چپ‌بلند شده رسما اگه با خودم بود دوست داشتم سینی قهوه بکوبم زمین و بگم به من چه اما خب! متاسفانه در این زمینه اختیاری از خودم‌ نداشتم پس بالبخند ملیحی سینی و از پروانه گرفتم هنوز از آشپزخونه پامو بیرون نزاشته بودم که پروانه گفت: خانم تو کتابخونه اس... درکتابخونه نیمه باز بود ولی برای جلوگیری از تشر و تذکر احتمالی ضربه ای به در زدم و رفتم تو فنجون قهوه رو روی عسلی کنار مبل گذاشتم خانم روی مبل راحتی لم داده بود و ناخوناشو سوهان میکشید! چشم گردوندم و فضای کتابخونه رو از رصد کردم آهنگ ملایمی که حدس میزدم خواننده اش شجریان باشه درحال پخش بود و بوی عود فضا رو در برگرفته بود کتابخونه تقریبا کم نور بود و پر از قفسه های بزرگ و بلند بالا با دنیایی از کتاب... شاید شرایط دیگه ای بود با دیدن این‌حجم از کتاب و این محیط از خوشی روی پام‌ بند نبودم اما حالا... به خانم که روی مبل راحتی لم داده بود و ناخوناشو سوهان میکشید! منتظر نگاه کردم نگاهی مملو از حس بی تفاوتی بهم انداخت و گفت: بگرد کتاب آنا کارنینا رو پیدا کن چند صفحه اش رو برام‌بخون حتی اسم‌ش رو هم تا به حال نشنیده بودم اسم کتاب رو زیر لب با خودم‌تکرار میکردم‌تا فراموش نکنم... کتاب و پیدا کردم‌و چند صفحه ای از رمان خوندم براش هنوز درحال خوندن بودم که از جاش بلند شد: امروز میتونی زودتر بری،مرخصی و با پوزخند ادامه داد: دیر اومدی ولی زود برو! امروز دیگه کاری باهات ندارم و رفت... کتابو بستم و روی میز گذاشتم فنجون قهوه ای نخورده رو توی سینی گذاشتم و از کتابخونه خارج شدم چادرمو روی سرم‌مرتب کردم و به پروانه‌گفتم: حس میکنم غیر مستقیم اخراجم کرد وگرنه چرا دوساعت زودتر باید بگه برم؟ پروانه با کلافگی سری تکون داد و گفت: اخه نه که باهات رودرواسی داره نتونست مستقیم بگه اخراجی چقدر توهم‌میزنی تو دختر پاشو برو دیگه... و قبل از اینکه با دست خودش از خونه پرتم‌کنه بیرون ترجیح دادم که با پای خودم برم... 🖋 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ پنجشنبه👈 29 آبان 1399 👈 3 ربیع الثانی 1442 👈 19 نوامبر 2020 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🐪 سفر امام حسن عسگری علیه السلام به جرجان با طی الارض . 🎇 امور دینی و اسلامی . 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزادش عمر طولانی خواهد داشت . ان شاءالله 🚘 مسافرت: مسافرت خوب و خیر دارد ولی همراه صدقه باشد . 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ درو کردن غلات . ✳️ آغاز درمان . ✳️ و وام و قرض گرفتن نیک است . 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز ...# خداوند سلامتی دین و دنیا را به فرزند هنگام زوال ظهر عطا فرماید .ان شاءالله 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از نماز عشا مستحب و فرزندش از ابدال و یاران امام زمان خواهد شد . ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث طول عمرخواهد شد . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث ضعف مغز می شود . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 025 377 47 297 0912 353 2816 📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است 📛📛📛📛📛📛📛 @taghvimehmsaran 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۹ آبان ۱۳۹۹ میلادی: Thursday - 19 November 2020 قمری: الخميس، 3 ربيع ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹سفر امام حسن عسکری به گرگان 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️5 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️7 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز) ▪️32 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۱۳) ۱۲) وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّ
💠 شرح صحیفه سجادیه (۱۴) ۱۳) فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ 🔹 مُصدِر: برگرداننده. 🔸 أوردتَ: وارد کردی. 🔹 صارف: برگرداننده. 🌷 امام سجاد علیه السلام در این فراز از دعا به محضر پروردگار عرضه می دارد: مشکلات و سختی هایی که بر ما وارد کرده ای، کسی جز تو نمی تواند آن را برگرداند. و آنچه را تو بر ما متوجه ساخته ای و ما را با آنها روبرو کردی کسی جز تو نمی تواند از ما برگرداند. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓آیا اگر انسانی‌ شب جمعه یا روز جمعه فوت کند، از فشار قبر در امان است؟ ✍ شب و روز جمعه در بین ایام هفته دارای حرمت، فضایل، برکات و از شرافت خاصی برخوردار است که یکی از آنها این است که اگر انسان مؤمنی در این وقت از دنیا رفت به برکت و شرافت آن، برخی از مشکلات و حوادث عالم قبر و برزخ از او برداشته می شود. در این خصوص روایاتی وارد شده است. پیامبر اکرم (ص) می فرماید: 🌷"مَنْ مَاتَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ أَوْ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ عَذَابَ الْقَبْرِ". "کسی که در شب یا روز جمعه بمیرد، عذاب قبر از او برداشته می شود".(۱) همین طور از امام صادق (ع) روایت شده است: 🌹"مَنْ مَاتَ مَا بَیْنَ زَوَالِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِ الْخَمِیسِ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ أَمِنَ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ" "کسی که بین ظهر روز پنج شنبه تا روز جمعه از دنیا برود، از فشار قبر در امان خواهد بود".(۲) ✅ این روایات جهت یاد آوری افراد، به نگه داشتن حرمت و بهره گیری هرچه بیشتر از برکات و فیوضات این ایام است. و این که اگر انسان مؤمنی در این ایام از دنیا رفت از آن جهت که در طول زندگی به شرافت و فضیلت روزهای مبارک توجه داشته و حرمت این روزها را نگه داشته است، خداوند از سر تفضل، برخی از عذاب های شب اول قبر و عالم برزخ را از وی برمی دارد. ----------------------------- (۱) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 138، ح 371، (۲) همان، ح 372. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_38 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• به پروانه کمک کردم تا نهار و مخلفاتشو آماده کنه
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• از عمارت خارج شدم و نگاهی به ساعت انداختم. امروز بعد از تایم کاری!کلاس داشتم..اما حالا کلی وقت اضافه آورده بودم... طبق معمول باید مسیر نسبتا کوتاهی و پیاده میرفتم تابه ایستگاه اتوبوس می رسیدم شاید تنها قسمت لذت بخش این کار همین پیاده روی توی این کوچه باغ پزاز دار و درخت و سبز بود..‌. سرم‌پایین بود و داشتم‌با پا با سنگ کوچیکی که از ابتدای مسیر باهاش مشغول بودم بازی میکردم‌و هرقدمی که برمیداشتم سنگ بینوارو رو به جلو شوت میکردم که موتوری به شدت از کنارم رد شد جیغ خفه ای کشیدم و دستم و روی قلبم‌گذاشتم رد مسیر موتور سوار و با چشم دنبال کردم اما خبری ازش نبود و نمیدونم کجا غیبش زد یهو...! نفس عمیقی کشیدم اما قلبم هنوز تند میزد از موتور و موتور سوار خیلی خاطره ی خوبی داشتم! حالا نزدیک بود خودمم جان به جان آفرین تسلیم‌ کنم.‌. البته وقتی خوب فکر میکردم اتفاقا خاطره ی خوبی داشتم!!!اون اتفاق باعث شد مردی و ببینم که هروقت یادش می افتم وجودم سراسر شرم و هیجان میشد و قلبم محکم تر از قبل به سینه میکوبید انگار... ناجی مغروری که هنوز هم همه جا با چشم دنبالش میگشتم اما همیشه بی نتیجه بود... توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد. با دیدن اسم‌طناز لبخند عمیقی زدم و دکمه ی سبز رنگ و فشردم... +بــــله ــ بــــله و بـــلا بــــله و وبــا...اصلا بــله و آجر پاره صدای خندم بلند شد... +چرا چرت و پرت میگی طنـــاز؟! ــ بــله دیگــہ ،شمـا نخندی کی بخنده؟ من چرت و پرت نگم کی بـگــہ؟هیچ معلووومه کجایــی تــو؟شعور وادبم نداری کـــہ زنــگی زونــگی پیغومی پسغامی چیزی ... تو چرا انقدر بی معرفتی آخه؟؟ +واااااااای طـنـــاز...تروخدا نفس بکش! خسته نمیشی همیشه درحال غر زدنی؟!پیر شی چی میشی تو؟!! -خوبه والا...چه فوری دست دست پیشم میگیره ...کلاسارو که همشو پیچوندی خیالت راحت شد یه سراغی تزین رفیق بدبختت بگیر حداقل... +من طبق معمول همیشه شرمنده ام چی بگم دیگه...حق کاملا باتوعه خواهر میگم‌که بیکاری؟بیا ببینمت! این‌تایم تک کلاس استاد ماندگار و نتونستم بپیچونم.. میشناسیش که خودت - باخنده گفت: آره صابونش به تنم خورده... یکم دیگه با طناز صحبت کردم البته صحبت که چه عرض کنم،اون غر زدو منم با کمال میل گوش دادم و باقی داستان موند برای دیدار حضوری... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• توی محوطه سرسبز دانشگاه روی نیمکت نشسته بودم منتظر طناز که رفته بود از بوفه شیر کاکائو و کیک بگیره وزودی بیاد یکم‌ بعد سرو‌کله اش پیداشد،با خنده لیوان شیر کاکائو رو به سمتم‌ گرفت و گفت: بفرما خااااانم،امر دیگه ای ندارین غلامتون انجام بده؟ شیر کاکائو سرد با کیک...چیز دیگه ای نبود؟ خندم گرفته بود: بشین انقدر مزه نریز بی نمک شبا انگار تو آب نمک میخوابه انقدر چرت و پرت میگه... با طناز از هر دری صحبت کردیم،احساس میکردم ذهن آشفته ام‌ به همچین‌ ریکاوری و استراحتی نیاز داشت...و واقعا طناز بهترین رفیقی بود که میتونستم‌ داشته باشم! کلاس که تموم شد انقدر خسته و داغون بودم‌که دوست داشتم همون جا رو همون صندلی های مزخرف و سفت بخوابم... به هر ضرب و زوری بود خودمو رسونده خونه... انقدر خوابم‌میومد و خسته بودم‌از دنیا که یک ریز حرف میزد فقط سایه ی محوی میدیدم و حتی درست و حسابی متوجه نمیشد‌م چی میگه سر سفره شامم با چشمای بسته و غرق خواب دو لقمه محض دلخوشی مامان خوردم و کشیدم‌کنار: ممنون مامان جان،دستت درد نکنه - وااا،دیبا تو که هنوز چیزی نخوردی خمیازه ای کشیدم و چشمامو با دست مالیدم: تو دانشگاه یه چیزایی خورده بودم،گشنم بود ببخشید مامان خیلی خوابم میاد درحالی که از جام‌بلند میشدم که به اتاق برم روبه دنیا تشر زدم: دنیا شامتو خوردی به مامان کمک میکنیااا سفره رو همینطوری ول نکنی بری سر تلویزیون! -باشه آجی تلوتلو زنان رفتم توی اتاق اما انقدر خسته بودم‌که نفهمیدم چطور و کی خوابم‌ برد... صبح بعد نماز دیگه خوابم‌نبرد کمی جزوه هایی که طناز دیروز بهم داده بود و بالا پایین کردم... دیگه مثل سابق وقت‌آزاد برای درس خوندن نداشتم ولی این دلیل نمیشد که درس نخونم! نگاهی به ساعت کردم و لبخند زدم امروز به موقع رسیده بودم...البته کمی زودتر خداروشکری زیر لب گفتم‌و زنگ و فشردم در با صدای تیکی باز شد...هل دادم و به داخل عمارت رفتم تقریبا نزدیک پله ها موتور غول پیکری پارک شده بود که تا به حال ندیده بودمش! با خودم‌گفتم شایدم‌بوده من دقت نکرده بودم اما خب کی موتو ر داشت اینجا؟!! لباسامو عوض کردم‌و پیش پروانه رفتم: با خنده گفت: دیدی تنبیه چقدر کارسازه؟؟ اگه دیردز باهات‌اونطوری نمیکرد امروز نیم‌ساعت دیر تر میومدی به جای اینکه زودتر بیای زیر لب بدجنسی حواله اش کردم‌و پرسیدم: راستی پروانه این‌موتور مال کیه؟قبلا ندیده بودمش... -موتور پسرِخانم،تازه اومدن متعجب پرسیدم:استاد؟!! -نه،پسر کوچیکه،ندیدیش تا به حال خیلی اینجا رفت وآمد نمیکنه.. چمیدونم،یه مدلیه دیگه گیج آهانی گفتم و مشغول کارم‌شدم... اما کنجکاو بودم‌ پسر کوچیکه خانم و ببینم!!! مگه چه مدلیه‌که اینجا رفت وآمد نمیکنه...؟ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab