#سلام_امام_زمانم
🌱ای نسخه پایانیِ دست خداوند
هر درد درمان می شود وقتی بیایی...
🌱 دل ها شده بازار سردی از عواطف
دل ها بهاران می شود وقتی بیایی...
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: گربه نیار تو خونه !
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام #احکام #نماز
🆔️ @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🍂 ای عشق ندیده ی من، ای یار سلام
🍃 ای ماه بلند در شبـــــِ تار سلام
🍂 از من به تو ای عزیز در هر شبـــــ و روز
🍃 یڪ بار نه، صد بار نه، بسیار سلام!
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
❄️چند نوع دمنوش برای زمستان 🍵
🌻چند پر زعفران +یک تکه چوب دارچین +3عدد هل درسته داخل آب جوش بریزید بعد از چند دقیقه که دم کشید کمی گلاب اضافه کنید. ( شادابی و از بین بردن کسالت)
🌻زنجبیل تازه 2حلقه +چای سبز1قاشق داخل قوری بریزید آب جوش روش بریزید بعد از 3دقیقه داخل فنجون بریزید چند قطره لیموی تازه بچکونید (برای پیشگیری ازه سرما خوردگی)
🌻گل گاوزبان+گشنیز درسته +چند پر لیمو عمانی +دونه هل یا چوب دارچین (آرامش بخش)
🌻برگ تازه ی پونه یا نعنا رو دم کنید اگه دوست داشتید چند برگ به لیمو اضافه کنید (پیشگیری از پوکی استخوان. سرشار از کلسیم)
🌻گل گاوزبان +برگ به لیمو +تخم گشنیز +چند پر گل سرخ. (آرامش بخش)
🌻 دم کرده کاکوتی +چند قطره لیمو (درمان سرفه -آفت -مناسب برای سرماخوردگی)
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#زمستان #سلامتی #دانستنیها
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨🦳 این پیرمرد میگفت:
هر کس این دو دقیقه
زمان رو گذاشت
و مشکلش حل نشد
به من لعنت کنه.
من نود سالمه،
آخر عمرمه،
الکی لعنت برای خودم نمیخرم.
حتمااااااااااااااااااااببینید ✅
#امام_زمان #انتظار #ظهور
🆔 @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🍂 چشم انتظار آمدنت ماندهام بسی
🍃 مُردم از این صبوری و اندوه بی کسی...
🍂 غم روی غم نهادم و غمخانه شد دلم
🍃 جان بر لبم رسید، به دادم نمیرسی؟
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
#رفیقصبرڪنوازاینپیامردنشو🌚❌
یہ رمـآن نوشتیم جذاب و هیجان انگیز😍🌱
ژانرش مـآدرانہ''تلنگرانہ''غمگین🕊🥀
#قسمتےازرمـآندرآیندھ✨👇
... معاینات تمام شد. موقع خروج، منشی که در جریان کارها بود، آهسته گفت:
_بازم فکراتو بکن. اگه نظرت عوض شد با یک دستکاری تو تاریخها میشه سن حاملگی رو کمتر نشون داد. حالا این دکتر نشد دکتر دیگه سراغ دارم که کارت رو راه بندازه. یکم خرج داره ولی خلاص میشی!!
با این حرف طاقت نیاورده، نگاه تندی به منشی انداخت و گفت:
_من فکرامو کردم...
🐣 سلام دوستان، رمان #کابوس_غربالگری رو میتونید از امشب در کانال کشکول زندگی بخونید😉👇
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥انصافا تا حالا برای حضور در انتخابات، اینجوری توجیه نشده بودم😂👌
#انتخابات #طنز #شوخی
🆔 @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت اول
✍ چند روزی بود گاه و بیگاه درد سراغش میآمد. کمی صبر کرد تا دردش کمتر شود. سپس بسم اللهی گفت و با احتیاط پا روی چهارپایهی کنار تخت گذاشت. خودش را بالا کشیده، روی تخت دراز کشید. خانم دکتر با چهرهای خسته جلو آمد، با عجله لباسش را کنار زد و همانطور که پیچ دستگاه را میچرخاند، پروب را با کمی فشار روی شکمش گذاشت. صدای گروپگروپ در فضای درمانگاه پیچید. حس خوبی سراغش آمد...
دکتر پشت میزش برگشت و پرسید:
«گفتی 41 سالته؟»
و بدون اینکه منتظر جواب بماند، با لحنی سرزنشآمیز ادامه داد:
«دنبال دردسر بودی برای خودت؟ تو که دوتا داشتی، دیگه بچه میخواستی چکار؟!!!، اونم...»
در همین موقع درب شیشهای انتهای درمانگاه باز شد و خانم قدبلندی با لباس سبز وارد شد. با دیدن او سلامی کرد و بعد رو به دکتر گفت:
«سزارینیه؟»
دکتر گفت: «بله. آمادهاش کنید، وقتی اتاق عمل خالی شد بفرستینش بیاد».
ماما یک نگاهی به پرونده کرد و چشمش روی «سندروم داون» متوقف شد. دکتر که داشت مهرش را از جیب خارج میکرد، با همان لحن قبلی گفت:
«تو کشورای پیشرفته غربالگری میکنند تا آمار بچههای ناقص و عقب مونده کم بشه، اینجا مادرای ما اصرار دارن بچه منگول رو نگهدارند. هم دردسر برای خودشون، هم سربار جامعه».
با حرف دکتر دلش گرفت و بغض گلویش را فشرد. این حرفها به شدت آزارش میداد.
ماما که متوجه ناراحتی او شده بود، به طرفش رفت و با مهربانی پرسید:
«بچههای دیگت سالمند؟»
جواب داد: «بله».
ماما دستش را گرفت و گفت: «به پهلو شو»
و کمکش کرد تا از روی تخت پایین بیاید. بعد هم پرونده را برداشت و گفت:
«باید بریم تو بخش تا آمادهات کنند. اتاق عمل پره. تا نوبتت بشه یک ساعتی طول میکشه».
سپس او را به سمت در راهنمایی کرد و گفت:
«فعلا ذهنت رو آزاد کن و در موردش فکر نکن. الان مهمترین کار اینه که آرامش داشته باشی و همکاری لازم رو بکنی تا عملت به خوبی انجام بشه».
باحرفهای ماما کمی آرام شد. نگاهی به صورت مهربان ماما انداخت و سری تکان داد. ناخوداگاه چشمش روی اتیکت لباس ماما لغزید و سعی کرد نامش را به خاطر بسپارد.
ماما او را تحویل بخش داد و رفت...
دختر جوانی پرونده به دست از ایستگاه پرستاری خارج شد و او را به اتاقش هدایت کرد.
جلوتر وارد اتاق شد و یک تخت خالی نشانش داد و گفت:
«لباست رو عوض کن تا پرستار بیاد پروندهات رو تکمیل کنه و آمادهات کنه».
با رفتن دختر جوان تنها شد. سایر تختها خالی و پنجره باز بود و باد با پرده صورتی اتاق بازی میکرد.
لباسش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید و ملحفه سفید را تا روی سینهاش بالا کشید. بچه تکانی خورد. دست روی شکمش گذاشت و مثل همیشه شروع به حرف زدن با طفلش کرد و بعد دعای فرج را زمزمه کرد:
«الهی عظم البلاء....یا محمد و یاعلی، یاعلی و یامحمد، اکفیانی فانکما کافیان...»
به اینجا که رسید، طاقت نیاورده، اشکش جاری شد. چند بار زیر لب تکرار کرد:
«اکفیانی فانکما کافیان... یا صاحب الزمان پشتم به شما و پدرانتان گرم است. کمکم کنید...»
دعا که تمام شد با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
«خدایا متوسل به بهترین بندگانت شدم. کمکم کن کم نیارم.»
بعد چشمانش را بست و گذشته را مرور کرد...
✍ ادامه دارد...
#رمان #کابوس_غربالگری #تربیت_فرزند
🆔️ @kashkul_zendegi
❤️#سلام_امام_زمانم❤️
🍃بیــا عــدالت مطلق مسیــر مےخواهــد
🍂سپــاهِ منتظـــرانــت، امیــر مےخواهــد
🍃زمیــن و ڪل زمــان را بیا و زیبا ڪــن
🍂حڪومتِ علــوے را دوباره برپــا ڪــن
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕مادر ها این کلیپ رو هر روز ببینید ...
#مادرانه
#تربیت_فرزند
#عاشقانه
🆔 @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت دوم
✍ درست هجده سال پیش در همین بیمارستان دختر اولش، ریحانه، به دنیا آمد. دوسال بعد با تولد محدثه برای دومین بار مادر شد. سالهای اول که تمام وقت، مشغول مراقبت از بچهها بود، حتی تصور بچهی سوم را هم نمیکرد تا اینکه چند سالی گذشت. دخترها بزرگ شدند. کمکم ضرورت آمدن سومی در ذهنش نقش بست و تصمیم به بارداری گرفت. تصمیمی که زندگی او را از این رو به آن رو کرد…
با وجود تفاوت این بارداری با تجربههای قبلی، ذرهای ندامت در دلش احساس نمیکرد و خودش را برای سختیهای بزرگ کردن این طفل معصوم آماده کرده بود. گرچه هنوز از نیش و کنایهها رنج میکشید، ولی وقتی به طرف معاملهاش فکر میکرد، آرام میشد.
یاد سفر مشهد افتاد و توسل به امام رضا (علیه السلام) ونذر شوهرش، مصطفی، برای اینکه همه چیز ختم به خیر شود و حالا پذیرفته بود که خیرش در این است
.
چند ماهی از آن سفر نگذشته بود که علایم بارداری را در خود حس کرد. نمیخواست خیلی سخت بگیرد. با تجربههایی که داشت کمی صبر کرد و پایان سه ماهگی برای اولین بار به مطب پزشک رفت. دکتر پس از گرفتن شرح حال و یکسری معاینات اولیه و نوشتن آزمایش و سونوگرافی، تاکید کرد که با توجه به سنش باید خیلی سریع آزمایشات غربالگری را انجام داده، نتیجهاش را بیاورد...
و او افتاد در مسیری که هرگز گمانش را هم نمیکرد. نتایج اولیه آزمایشات رضایت بخش نبود...
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #تربیت_فرزند
🆔️ @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🍁درد فراق، ساده مداوا نمی شود
🍂 باید به هم رسید،وَ اِلّا نمی شود...
🍁 از شنبه بسته ایم به جمعه دخیل اشک
🍂 تا تو نیایی این گره ها وا نمی شود...
🍁 هر شب به این امید که یک آن ببینمت
🍂 کوچه به کوچه می دَوَم اما نمی شود...
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆لطفا کار خوب این معلم انقلابی را در همه ی کانال ها و گروه ها انتشار دهید... 👌❤️
✅ استفاده از طرح درس دینی و انقلابی برای تدریس نشانه "ر"
حرم، روضه، مادر (شهید)، فرشته، سردار و...
#معلم #حاج_قاسم #تربیت_فرزند
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدف از حجاب و سختی آن
✍ یکی از احادیث پیامبر(ص) درمورد پاداش سختیهای #حجاب
#پیامبر_اکرم #حدیث
🆔 @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت سوم
✍ یاد روزی افتاد که دکتر با دیدن آزمایشات اولیه نگاه سردی به او کرد و گفت:
«احتمالا بچه مشکل داره. شاید مجبور باشیم سقطش کنیم. برات یکسری دیگه آزمایش مینویسم سریع اقدام کن که اگه دیر بشه مشکل قانونی پیدا میکنی و دیگه نمیتونم کاری بکنم.»
با حرف دکتر، دنیا دور سرش چرخید. دلش لرزید و بیاختیار گفت:
«یا صاحب الزمان...»
و بعد...
آغاز فشارها و ناآرامیها... و فقط خدا میداند که آن روزها به او چه گذشت!!!
به توصیه دکتر، آزمایشات تکمیلی را هم انجام داد و نتیجه همانی شد که دکتر پیشبینی کرده بود.
تشخیص «سندروم داون» و اصرار پزشک برای سقط جنین.
فضای خانه بهم ریخت. چیزی نبود که مخفی کند. کمکم خبر به گوش خانوادهها رسیده، حرف و حدیثها آغاز شد و ترحم اطرافیان که به جای آرامش، سوهان روح او شده بود.
یک هفته بیشتر فرصت نداشت. ضعف و بیحالی، مشکلات گوارشی و... از یک سو، اضطراب و دل نگرانی از آيندهی نامعلوم این بارداری از سویی دیگر، نمیگذاشت درست فکر کند.
چطور میتوانست طفلی که برای سومین بار بهشت را زیر قدمهایش پهن کرده و چند روزی بود با تکانهای ریزش با او حرف میزد، را رها کند. کاش رها میکرد. باید طفل معصوم زنده، قطعه قطعه شده و از بدن او خارج میشد، کاری شبیه زنده به گور کردن...
با این افکار به شدت آشفته شده، ترس و وحشت تمام وجودش را میگرفت و با خودش تکرار میکرد: «بای ذنب قتلت؟!»
مصطفی هم آن روزها حال خوشی نداشت. ترجیح میداد سکوت کرده و تصمیم نهایی را به او واگذارد. فقط یکبار که حال نزار همسرش را دید کنار او نشست و گفت:
«عاطفه! ما بیحساب تصمیم نگرفتیم که بیحساب میدون خالی کنیم. ذرهای راضی به از بین بردن بچه نیستم. این قتل نفسه. اونم کشتن یک بچه مسلمون. مطمئنم آتش اینکار اول از همه دامن خودمون رو میگیره و بدبختیهاش خیلی بیشتر از نگهداری یک بچه عقب مانده است. بازم تصمیم با خودته...»
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🍂گفتن که عاشقی جگر می خواهد
🍃جان برکف و مشتاق خطر می خواهد...
🍂هرچند صف مدعیان بسیار است
🍃او سیصد و سیزده نفر می خواهد...
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi