Jaygahe_jen_va_sheytan.pdf
583.1K
📚عنوان:
#جایگاهجنشیطانوجادوگردرعالم
✍نویسنده: اصغر طاهر زاده
📄تعداد صفحات: ۲۵ صفحه
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
📚 ۲۹ خاصیت #کتابخوانی که بر عملکرد زندگی و مغز شما تاثیر میگذارد #⃣ ۷- #دایره_واژگان شما را گسترش
📚 ۲۹ خاصیت #کتابخوانی که بر عملکرد زندگی و مغز شما تاثیر میگذارد:
🗣 ۹- مهارت های ارتباطی را بهبود می بخشد:
مطالعه منجر به بهبود واژگان و مهارت های نوشتاری و در نتیجه #مهارت_های_ارتباطی می شود. هرچه بیشتر بخوانید و بنویسید، بهتر #ارتباط برقرار می کنید.
💡 ۱۰- کتاب خواندن #تمرکز را بهبود می بخشد:
در شیوه زندگی پر مشغله، #ذهن درگیر چندین مسئله است. یک #سرگرمی پربار مانند کتاب خواندن، ما را مشغول می کند. همچنین منجر به استفاده پر بار از #زمان می شود. این نه تنها به ما کمک می کند از نگرانی خلاص شویم، بلکه ذهن ما را از یکنواختی دور می کند. کتاب ها ،منابع عالی تفریحی هستند. کسی که علاقه مند #مطالعه است هرگز خسته نمیشود، زیرا این یک راه عالی برای خلاص شدن از خستگی است.
⏪ ادامه دارد...
#فرهنگ_کتابخوانی
📚
@ketabkhanehmodafean
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 رهبر انقلاب، خطاب به مردم:
انتظار نداشته باشید بلافاصله همه چیز درست شود!
باید صبر کنید..
بی صبری را به مرز همکاری با دشمن نرسانید
صبر یعنی ...👆
📚
@ketabkhanehmodafean
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_سـوم
✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش.
شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس.
با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد.
_ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟!
_شما هم واسطه ای نه؟
_شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت...
_چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟
_ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی!
و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش!
آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه
تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت...
مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد.
بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه!
آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش!
ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود.
هوا سوز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز.
کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت.
ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد.
دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم.
تند و با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد.
برای سلام پیش دستی کرد و به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود.
با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند.
ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟
چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود.
خودش وارد بیست و سه شده بود
اما ارشیا سی و دو را پر می کرد.
دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت:
_از این به بعد دستکش چرم بپوش!
پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت :
_ولی من از چرم خوشم نمیاد!
اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_چـهارم
✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شاید!
_چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس.
و نگاهش چرخید روی ژاکت بنفشی که خانم جان سال پیش برایش بافته بود. مسخره اش کرد؟!این یادگاری بود ...اصلا قابل مقایسه نبود با کت و پلیورهای گران قیمت او ...
بُق کرد و دستش را پس کشید.اینجور علاقهرا نمی خواست که با تحقیر و نیش کلام بود.البته اگر جایی برای مهر و علاقه وجود داشت!
از مقایسه ی وضعیت مالی خودشان و خانواده او معذب می شد ...
نگاهش را به بیرون دوخت.ارشیا با نیشخند گفت:
_تلخ شدی ریحان خانوم!
_ریحانه
لجباز نبود اما ناخواسته و با تحکم نامش را کامل گفت...تمسخر کلام ارشیا،بغض گلویش را بزرگ تر کرده بود...دلش گرفت!
با شرایطی که داشت و او هم باخبر بود توقع حداقل مقداری محبت داشت،اما سه روز بعد از عقد و این همه بی تفاوتی؟!
داشبورد باز شد و چیزی مثل جعبه روی پایش گذاشته شد.
اهمیتی نداد میخواست تلخ بماند ...
_برای تو گرفتم.مارک اصله.
و جوری که انگار کمی هم پدرانه بود ادامه داد :
_توی همین هفته هم می ریم بوتیک برای خرید پالتو و کفش و چیزای دیگه... خوشم نمیاد مثل دختر دبستانی هایی که لبه جدول راه میرن باشی.خانم من باید شیک پوش باشه!
و روی باید تاکید کرد رسیده بودند ،با
اکراه جعبه را برداشت و پیاده شد بدون هیچ حرفی.
یعنی می رفت؟با این همه دلخوری و قهر؟!بوی دیکتاتور بودن را حس می کرد ... و وقتی به اطمینان رسید که بی خداحافظی و فقط با بوق گازش را گرفت و رفت..
صورتش پر از اشک بود،لرز افتاده بود به جانش ...انگار واقعا باید پالتو می خرید!
حتما سرما پوستش را سوزن سوزن می کرد نه طعنه ها و بی محلی های او!
وسط کوچه ،زیر برفی که حالا ریز و چرخ زنان بنای آمدن کرده بود و چادر سیاهش را کم کم خالدار می کرد با صورت پر از اشک و دست های لرزان هوس باز کردن جعبه را کرد!
همین که چشمش خورد به عینک آفتابیِ بین پارچه ساتن،بلند و با صدا خندید...تضاد قشنگی بود اشک و لبخند و تلخ و شیرین بودنش!
یادش افتاد روز عقد که از محضر بیرون آمده بودند آفتاب داغ زمستان چشمش را می زد و تمام مدت دستش را هائل کرده بود روی پیشانی .
پس او دیده و انقدرها هم سرد نبود!
و تمام این سال ها همینطور گذشت. پشت مه غلیظی که معلوم نبود آن طرفش چه چیزی پنهان است.حداقل برای ریحانه این گونه بود ،ولی برای ارشیا شاید نه..!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
@ketabkhanehmodafean
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
مداحی_آنلاین_سلام_ما_به_تو_میثم_مطیعی.mp3
7.63M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎶 آیینه حُسن طاهایی
🎶 وارث شکوه مولایی
🎤 حاج میثم مطیعی
🎊 ولادت امام محمد باقر علیه السلام
مبارک باد
#این_الرجبیون
#ماه_رجب
📚
@ketabkhanehmodafean