eitaa logo
کتاب یار
898 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
ஜ۩۞۩ஜ ◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝ‌ߊ‌ܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦ بعضی از گناهان مثل نفت هستند و بعضی‌ها هم مثل بنزین..! قرآن درباره گناه‌های نفتی میگه🛢 👈«انجامش ندین» درباره گناه‌های بنزینی میگه⛽️ 👈«نزدیکش هم نشید❌» ' لاتقربوا ' چون بنزین، بر خلاف نفت از دور هم آتیش میگیره🔥 حواسمون باشه رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان بنزینی❌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر می‌شد و او حالم را از آینه می‌دید که دوباره بی‌قرارم شد: -نازنین چرا نمی‌فهمی به‌خاطر تو این کارو کردم؟! -پامون می‌رسید دمشق، ما رو تحویل می‌داد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار می‌کردن! نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه هم‌پیاله‌های خودش به شانه‌ام مانده بود، یکی از همان‌ها می‌خواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر عاشقانه‌هایش باورم نمی‌شد و او از اشک‌هایم پشیمانی‌ام را حس می‌کرد که برایم شمشیر را از رو کشید: -با این جنازه‌ای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم! دیگر از چهره‌اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش می‌ترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه می‌چکید. در این ماشین هنوز عطر مردی می‌آمد که بی‌دریغ به ما محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون می‌بارید. در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید: -پیاده شو! از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از ترس می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید: -اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم! سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت: -داریم نزدیک دمشق می‌شیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه! دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا می‌کرد. همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای نذر مادر ماند و من تمام این اعتقادات را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سال‌ها بود خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود... حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که: -تو هدیه حضرت زینبی، نرو! و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد: -بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد: -می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! -فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804477.mp3
3.83M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی فـــریاد مهــــتابــ 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت پانزدهم / فصل چهاردهم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 📚 🥀وقتی کسی می‌گوید حالم خوش نیست، دنبال اتفاقات بزرگ نگردیم و نگوییم این که چیز مهمی نیست! 🌱به دلایل متعدد بازتاب یک اتفاق بیرونی در درون ممکن است بسیار بزرگ باشد. 🌻به رسمیت شناختن هرازگاهِ «حق کم آوردن» برای دوست، امنیت بخش‌ترین قسمت دوستی است و شناخت این حق برای خود، نشان از صلح با خود دارد در عمیق‌ترین لایه‌های وجود. 📘 ✍🏻 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهایی از زندان ذهن.pdf
5.13M
📥 📔 رهایی از زندان ذهن؛ هر فکری را زیاد جدی نگیرید! 🖌نویسنده: ماتیو مک کی 📝 مترجم: دکتر زهرا اندوز 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن- جلد1.pdf
1.07M
📥 📔 نقش و رسالت زن1⃣؛ عفاف و حجاب در سبک زندگی ایرانی_اسلامی برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد اول 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld2.pdf
1.11M
📥 📔 نقش و رسالت زن2⃣؛ الگوی زن برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد دوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن- جلد3.pdf
950.6K
📥 📔 نقش و رسالت زن3⃣؛ زن ‌و خانواده برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد سوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld4.pdf
1.51M
📥 📔 نقش و رسالت زن4⃣؛ جایگاه و مسائل زنان در فرهنگ اسلام و تجدد برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد چهارم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld5.pdf
1.61M
📥 📔 نقش و رسالت زن5⃣؛ عرصه‌های حضور اجتماعی زن برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد پنجم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن.rar
5.72M
📥 📔 نقش و رسالت زن 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 مجموعه پنج جلدی بصورت یکجا 🔴 مجموعه پنج جلدی کتاب حاضر با عنوان نقش و رسالت زن درباره‌ی مسائل و مباحث مرتبط با موضوع "زن" در بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی است که برای استفاده‌ی محققان و عموم علاقمندان به دیدگاههای معظم له منتشر می‌شود. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیر امین 17.pdf
29.94M
📥 📔 ماهنامه سفیر امین ⭕️قابل توجه مربیان و مبلغانی که در عرصه تبلیغ دانش‌آموزی و کودک و نوجوان فعالیت می‌کنند. شماره هفدهم ماهنامه «سفیر امین» همراه با «ویژه‌نامه حجاب و عفاف» منتشر شد. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_295192655577482024.pdf
23.41M
📥 📔 علل الشرائع 🖌نویسنده: شیخ صدوق 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5956362578551637522.pdf
3.23M
📥 📔 ترجمه علل الشرایع شیخ صدوق؛ فلسفه احکام اسلام 🖌نویسنده: هدایت‌الله مسترحمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیشه جبرانش کرد!.mp3
2.09M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 نمیشه جبرانش کرد! 🎙 استاد محمد شجاعی - من خیلی گناه کردم - امکان نداره خدا منو ببخشه با این وضعیت، توبه کردن چه فایده ای داره؟ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد: -هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی! و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد: -تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و شیعه بودنت کار رو خراب میکنه! حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت: -دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید: -نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این شیطان رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد: -به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم! و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت: -اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه! و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد: -دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره! یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد: -به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت! و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد: -البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم! ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین خون‌ها می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد: -فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم! دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگاهم دزدانه به طرف در می‌دود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه‌ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان می‌کشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی‌برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید: -البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! -اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! -کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو می‌گیریم! دیگر از درد و ضعف به سختی نفس می‌کشیدم و او به اشک‌هایم شک کرده و می‌خواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد: -از اینجا با یه خمپاره میشه زینبیه رو زد! اونوقت قیافه ایران و حزب‌الله دیدنیه! حالا می فهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی می‌کرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804478.mp3
4.54M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی فـــریاد مهــــتابــ 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت شانزدهم / فصل پانزدهم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | چهارشنبه‌های امام رضایی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 📽 🚫 مدارس احمق پرور 🎞 مدارسی که روحانی و مداح تربیت می‌کنند که با سرویس‌های جاسوسی در ارتباطه و با آمریکا نقشه می‌کشند علیه انقلاب و نظام! 🎙دکتر حسن رحیم پور ازغدی 💢درانتخاب مدرسه برای فرزند خود، هرچند مذهبی باشد دقت فراوان کنید!! 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@ReligionsLibrary1عاشوراشناسی.pdf
10.72M
📥 📔 عاشورا شناسی؛ پژوهشی درباره امام حسین علیه‌السلام 🖌نویسنده: محمد اسفندیاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
5400-fa-kholasei-az-ketabe-eshraghe-ghadir.pdf
763.5K
📥 📔 خلاصه‌ای از اشراق غدیر 🖌نویسنده: محمد علی انصاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
6845-fa-bahaeha-va-esrael.pdf
407.7K
📥 📔 بهایی‌ها و اسرائیل 🖌نویسنده: ابراهیم انصاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
11376-fa-pas-az-soghot.pdf
7.04M
📥 📔 پس از سقوط: سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی 🖌نویسنده: احمدعلی انصاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈