eitaa logo
کتاب یار
898 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهایی از زندان ذهن.pdf
5.13M
📥 📔 رهایی از زندان ذهن؛ هر فکری را زیاد جدی نگیرید! 🖌نویسنده: ماتیو مک کی 📝 مترجم: دکتر زهرا اندوز 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن- جلد1.pdf
1.07M
📥 📔 نقش و رسالت زن1⃣؛ عفاف و حجاب در سبک زندگی ایرانی_اسلامی برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد اول 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld2.pdf
1.11M
📥 📔 نقش و رسالت زن2⃣؛ الگوی زن برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد دوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن- جلد3.pdf
950.6K
📥 📔 نقش و رسالت زن3⃣؛ زن ‌و خانواده برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد سوم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld4.pdf
1.51M
📥 📔 نقش و رسالت زن4⃣؛ جایگاه و مسائل زنان در فرهنگ اسلام و تجدد برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد چهارم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
zan_jeld5.pdf
1.61M
📥 📔 نقش و رسالت زن5⃣؛ عرصه‌های حضور اجتماعی زن برگرفته از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 جلد پنجم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن.rar
5.72M
📥 📔 نقش و رسالت زن 🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور 📚 مجموعه پنج جلدی بصورت یکجا 🔴 مجموعه پنج جلدی کتاب حاضر با عنوان نقش و رسالت زن درباره‌ی مسائل و مباحث مرتبط با موضوع "زن" در بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی است که برای استفاده‌ی محققان و عموم علاقمندان به دیدگاههای معظم له منتشر می‌شود. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیر امین 17.pdf
29.94M
📥 📔 ماهنامه سفیر امین ⭕️قابل توجه مربیان و مبلغانی که در عرصه تبلیغ دانش‌آموزی و کودک و نوجوان فعالیت می‌کنند. شماره هفدهم ماهنامه «سفیر امین» همراه با «ویژه‌نامه حجاب و عفاف» منتشر شد. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_295192655577482024.pdf
23.41M
📥 📔 علل الشرائع 🖌نویسنده: شیخ صدوق 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5956362578551637522.pdf
3.23M
📥 📔 ترجمه علل الشرایع شیخ صدوق؛ فلسفه احکام اسلام 🖌نویسنده: هدایت‌الله مسترحمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیشه جبرانش کرد!.mp3
2.09M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 نمیشه جبرانش کرد! 🎙 استاد محمد شجاعی - من خیلی گناه کردم - امکان نداره خدا منو ببخشه با این وضعیت، توبه کردن چه فایده ای داره؟ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد: -هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی! و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد: -تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و شیعه بودنت کار رو خراب میکنه! حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت: -دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید: -نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این شیطان رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد: -به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم! و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت: -اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه! و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد: -دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره! یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد: -به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت! و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد: -البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم! ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین خون‌ها می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد: -فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم! دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگاهم دزدانه به طرف در می‌دود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه‌ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان می‌کشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی‌برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید: -البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! -اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! -کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو می‌گیریم! دیگر از درد و ضعف به سختی نفس می‌کشیدم و او به اشک‌هایم شک کرده و می‌خواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد: -از اینجا با یه خمپاره میشه زینبیه رو زد! اونوقت قیافه ایران و حزب‌الله دیدنیه! حالا می فهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی می‌کرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804478.mp3
4.54M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی فـــریاد مهــــتابــ 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت شانزدهم / فصل پانزدهم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | چهارشنبه‌های امام رضایی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄ 📽 🚫 مدارس احمق پرور 🎞 مدارسی که روحانی و مداح تربیت می‌کنند که با سرویس‌های جاسوسی در ارتباطه و با آمریکا نقشه می‌کشند علیه انقلاب و نظام! 🎙دکتر حسن رحیم پور ازغدی 💢درانتخاب مدرسه برای فرزند خود، هرچند مذهبی باشد دقت فراوان کنید!! 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@ReligionsLibrary1عاشوراشناسی.pdf
10.72M
📥 📔 عاشورا شناسی؛ پژوهشی درباره امام حسین علیه‌السلام 🖌نویسنده: محمد اسفندیاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
5400-fa-kholasei-az-ketabe-eshraghe-ghadir.pdf
763.5K
📥 📔 خلاصه‌ای از اشراق غدیر 🖌نویسنده: محمد علی انصاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
6845-fa-bahaeha-va-esrael.pdf
407.7K
📥 📔 بهایی‌ها و اسرائیل 🖌نویسنده: ابراهیم انصاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
11376-fa-pas-az-soghot.pdf
7.04M
📥 📔 پس از سقوط: سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی 🖌نویسنده: احمدعلی انصاری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Hekmatah.pdf
7.01M
📥 📔 حدیث زندگی: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه 🖌نویسنده: کاظم ارفع 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ir.masaf.quran_karim_va_ahdeyn_v1.1.apk
7.93M
📲 🔍 قرآن کریم و عهدین ✍ موسسه فرهنگی-هنری مصاف 📣 قابل توجه طلاب و پژوهشگران و مبلغانی که علاقمند به کار تحقیقاتی هستند! ♻️ 🔴 این نرم افزار امکان یادداشت برداری، حاشیه‌نویسی ذیل آیات شریف قرآن و بخشهای عهدین و همچنین قدرت جستجوی بالا در متون را برای شما پژوهشگران عزیز فراهم نموده است. 🔵 این نرم افزار شامل موارد ذیل می‌باشد: 🔸قرآن کریم؛ متن عربی به همراه ترجمه فارسی 🔹عهد عتیق که شامل ۳۹ کتاب در سه بخش است: 🔻تورات موسی (۵ کتاب) 🔻مکتوبات مورخان (۱۷کتاب) 🔻نوشته‌های پیامبران قبل از عیسی مسیح (۱۷ کتاب) 🔸عهد جدید که شامل ۲۱ کتاب در چهار بخش است: 🔻اناجیل ۴گانه 🔻اعمال 🔻رساله‌ها 🔻آخرالزمان 📥دریافت مستقیم فایل نرم‌افزار http://jc313.ir/?newsid=48603 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ تمام چیزهای بزرگ از شروع‌های کوچک به دست می‌آیند. تصمیمی کوچک و ساده بذر هر عادتی است؛ 🌱 اما وقتی تصمیم تکرار می‌شود، عادت جوانه می‌زند. 🌾 بعد هم قدرتمندتر می‌شود، ریشه می‌دواند و شاخه‌هایش گسترده می‌شود. 🌴 کنار گذاشتن یک عادت همانند ریشه کن کردن یک بلوط قدرتمند در وجودمان است؛🎋 و ایجاد یک عادت مثبت همانند این است که هربار یک گل زیبا بکاریم.🌷 📙 ‎‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و می‌دید شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و شیعه را به تمسخر گرفت: -چرا راه دور بریم؟ شیعه‌ها تو همین شهر سُنی‌نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو می‌کوبیم! نمی‌فهمیدم از کدام حرم حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از عشق کشید: -نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی جنگ میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن! طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این غربت ذره ذره آب می‌شدم. اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه کنیزش بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد: -نازنین! با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت: -باید از این خونه بریم! برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد: -البته تنها باید بری، من میرم ترکیه! باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد: -نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم! و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود: -دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت می‌کنن! -الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه! یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید: -تو برا چی میری؟ در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد: -الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم: -بذار برگردم ایران! و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد: -فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟ معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد... ⏯ادامه دارد... بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵ ✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈