eitaa logo
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
کتاب یار
968 دنبال‌کننده
182 عکس
116 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 👩‍💻 🔅 ✍ برای شروع ، نیاز به یک مسئله داریم. اساسا سنگ‌بنای کار تحقیقاتی، نیاز است. تا ما احساس نیاز به چیزی پیدا نکنیم به سمت آن نمیرویم و برای رفع این نیاز، اقدامی نمیکنیم. در کار پژوهشی نیاز به یک مسئله داریم.(به نوعی میتوان گفت دغدغه فردی یا اجتماعی) ⭕️ دقت کنیم که مسئله با سؤال تفاوت اساسی دارد. 🔹سؤال آن چیزی است که نوعا پاسخ آن موجود است و با مراجعه به یک یا چند منبع میتوان به پاسخ دست یافت و دقت و تحلیل آنچنانه‌ای صورت نمیگیرد. 🔸سؤال نوعا کلی است و تمرکزی بر روی یک بحث ندارد. 🔹اما مسئله از نوع خاص است و به زاویه‌ای از زوایای یک بحث می‌پردازد و برای حل آن می‌بایست به منابع مرتبط رجوع کرد، فیش‌برداری نمود، دسته‌بندی کنیم، بعد به تحلیل داده‌ها(مطالب جمع‌آوری شده در فیشها) پرداخت و سپس بصورت دقیق پاسخ را ارائه نمود. ☑️ مثال (سوال) الف) آسان: اصول دین چند مورد است؟نام ببرید. ب) سخت: فلسفه انتظار برای حضرت امام مهدی (علیه السلام) چیست؟ 🔸در مورد "ب" می‌بایست به یک یا چند کتاب مراجعه کرد و با کمترین تحلیل و حتی بدون تحلیل،پاسخ را یافت. ☑️ مثال (مسئله) 🔹بررسی راههای جلوگیری از پرخاشگری و نزاع در نوجوانان!!! که برای پاسخ به آنها باید مراحل پژوهش را طی کرد تا به نتیجه مطلوب رسید. ــــــــــــــــــــ 🔍 و ⭕️ تعیین زاویه موضوع مقاله را میتوان از ساده‌ترین تعاریف عنوان مقاله یا همان برشمرد. 🔸در تعریف مسئله میتوان گفت که مسئله همان مشکل است. وقتی وضعیت کنونی خود را مورد توجه قرار دهیم و از طرفی نسبت به وضعیت مطلوب و ایده‌آل، شناخت اجمالی داشته باشیم، در این لحظه پی خواهیم برد که وضعیت کنونی که در آن هستیم، وضعیت نامطلوبی است. 🔚اصطلاحا این لحظه را، لحظه مواجه با مشکل می‌نامند. 🔹خب حال در این وقت است که حسی در انسان مواجه میشود که طبق آن به دنبال رفع مشکل و یافتن راه حل میرود. این حس همان احساس نیاز جهت رفع وضعیت فعلی و درمان مشکل می‌باشد. 🔸به‌عبارت دیگر میتوان گفت که وقتی وضعیت فعلی خود را شناختیم و از طرف دیگر، دانستیم که وضعیت ایده‌آل یا همان هدفمان چیست، اما روش و مسیر رسیدن به هدف را نمیداند که به چه نحو به هدف برسد و از وضعیت فعلی به وضعیت مطلوب(هدف)برسد. 🔹بعنوان مثال، شخصی را فرض کنید که علاقه به نویسندگی پیدا کرده، حال میخواهد شروع به نگارش متنی کند اما نمیداند از کجا و چگونه باید اقدام نماید. در اصطلاح این فرد با مشکل مواجه شده است. 🔻اولین قدم برای نوشتن هر نوع مقاله پژوهشی، خصوصا مقالات متکی بر منابع مکتوب، پیدا کردن عنوان(مسئله) مقاله است. بر «یافتن عنوان» تاکید می‌کنیم نه انتخاب عنوان؛ چرا که روند کار شباهت بیشتری دارد به پیدا کردن شغل تا به انتخاب نوعی خوراکی در صورت غذای یک رستوران. ⏯ ادامه دارد... ۱۴۰۱/۰۶/۲۸ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
1asib.sh_1999514683.pdf
1.34M
📥 📔 آسیب شناسی جنسی 🖌 نویسنده: کیومرث ارجمند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
khod-erzayi-n_[www.irpdf.com].pdf
9.12M
📥 📔 شناخت خودارضایی و روشهای ترک آن 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
@LibraryPsyکتاب شخصیت شولتز.pdf
22.82M
📥 📔 نظریه‌های شخصیت 🖌 نویسنده: دوان پی. شولتز 📝 مترجم: یحیی سید محمدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
کتاب_روانشناسی_اجتماعی_روان_شناسی_اجتماعی_کریمی.pdf
38.93M
📥 📔 روانشناسی اجتماعی 🖌 نویسنده: دکتر یوسف کریمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دسترسی_کودکان_به_اینترنت_وچالش_های_آن.pdf
1.52M
📥 📔 دسترسی کودکان به اینترنت و چالشهای آن 🖌 نویسنده: امیرعباس رکنی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
اسرار ذهن ثروتمند تی هارو اکر.PDF
2.43M
📥 📔 اسرار ذهن ثروتمند 🖌 نویسنده: تی هارو اکر 📝 مترجم: روزبه ملک زاده 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
تغییر رفتار و رفتار درمانی.pdf
19.42M
📥 📔 تغییر رفتار و رفتار درمانی 🖌 نویسنده: دکتر علی اکبر سیف 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: اول فکر میکردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل میکنم اما اشتباه میکردن…  حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه میشد حس کرد. کار میکردم و از بچه‌ها مراقبت میکردم،  همه خیلی حواسشون به ما بود؛ حتی صابخونه خیلی مراعات حالمون رو میکرد  آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه‌های من پدری میکرد حتی گاهی حس میکردم توی خونه خودشون کمتر خرج میکردن تا برای بچه‌ها چیزی بخرن تمام این لطفها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمیکرد  روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود، تنها دل خوشیم شده بود زینب...  حرفهای علی چنان توی روح این بچه ده ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمیخورد  درس میخوند وپا به پای من از بچه‌ها مراقبت میکرد وقتی از سرکار برمیگشتم خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود؛ هر روز بیشتر شبیه علی میشد...نگاهش که میکردم انگار خود علی بود  دلم که تنگ میشد، فقط به زینب نگاه میکردم... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو میبوسید؛ عین علی هرگز از چیزی شکایت نمیکرد، حتی از دلتنگیها و غصه‌هاش... به جز اون روز … از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش چهره‌اش گرفته بود تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست گریه‌کنان دوید توی اتاق و در رو بست تا شب، فقط گریه کرد کارنامه‌هاشون رو داده بودن با یه نامه برای پدرها  بچه یه مارکسیست زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره... – مگه شما مدام شعر نمیخونید شهیدان زنده‌اند الله اکبر خوب ببر کارنامه‌ات رو بده پدر زنده‌ات امضا کنه اون شب زینب نهارنخورده و شام هم نخورده خوابید تا صبح خوابم نبرد همه‌اش به اون فکر میکردم  _خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ هر چند توی این یه سال مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما میدونم توی دلش غوغاست. کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه میکردم که صدای اذان بلند شد  با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ، خیلی خوشحال بود   مات و مبهوت شده بودم نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش دیگه دلم طاقت نیاورد   سر سفره آخر به روش آوردم  اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست - دیشب بابا اومد توی خوابم کارنامه‌ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد، بعد هم بهم گفت: زینب بابا … کارنامه‌ات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت زهـــــرا امضا بگیرم؟   منم با خودم فکر کردم دیدم این یکی رو که خودم بیست شده بودم منم اون رو انتخاب کردم... بابا هم سرم رو بوسید و رفت. مثل ماست وا رفته بودم  لقمه غذا توی دهنم... اشک توی چشمم... حتی نمیتونستم پلک بزنم بلند شد، رفت کارنامه‌اش رو آورد براش امضا کنم  قلم توی دستم میلرزید … توان نگهداشتنش رو هم نداشتم . اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد علی کار خودش رو کرد، اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی‌اومد...  با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد، حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می‌اومد قبل از من با زینب حرف میزدن؛ بالاخره من بزرگش نکرده بودم وقتی هفده سالش شد خیلی ترسیدم یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد... میترسیدم بیاد سراغ زینب اما ازش خبری نشد... دیپلمش رو با معدل بیست گرفت  و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود پایین‌ترین معدلش، بالای هجده‌ونیم بود هر جا پا میگذاشت از زمین و زمان براش خواستگار میومد... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت، اصلا باورم نمیشد ... گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس میکردم مریخیها عوضش کردن...  زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود  سال ۷۵، ۷۶ تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود... همون سالها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد و نتیجه‌اش زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد … مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران پیشنهادهای رنگارنگ به دستش میرسید... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری پیشنهاد بزرگتر و وسوسه‌انگیزتری میداد  ولی زینب محکم ایستاد... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت … اما خواست خدا در مسیر دیگه‌ای رقم خورده بود چیزی که هرگز گمان نمی‌کردیم ... ⏯ ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
Ta Khoda Rahi Nist 19.mp3
642K
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت نوزدهم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
📚 موفقیت، محصول عادت‌های روزانه است، نه یک دگرگونی بزرگ و یکباره در کل زندگی. ایجاد عادت‌های ماندگار، دشوار است. مردم تغییرات کوچک اندکی ایجاد می‌کنند و چون نتیجهٔ قابل توجهی مشاهده نمی‌کنند، متوقف می‌شوند. فکر‌ می‌کنید «یک ماه است که هر روز می‌دوم، پس چرا هیچ تغییری در بدنم نمی‌بینم؟» زمانی که این‌گونه فکر‌ها غلبه کنند، خیلی راحت عادت‌های مثبت به آخر خط می‌رسند. 📕نام‌اثر: ✍ نویسنده: 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
4_5913721494696888690.pdf
3.15M
📥 📔 سرگذشت کندوها 🖌 نویسنده: جلال آل‌احمد 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
چمدان بزرگ علوی.pdf
1.38M
📥 📔 چمدان 🖌 نویسنده: بزرگ علوی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
ذوب شده عباس معروفی.pdf
1.79M
📥 📔 ذوب شده 🖌 نویسنده: عباس معروفی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
202030_1354080473.pdf
6.92M
📥 📔 عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها و پیامدها 🖌 نویسنده: آیت‌الله مکارم شیرازی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
202030_1685932781.pdf
292.3K
📥 📔 نگاهی به آیه ولایت 🖌 نویسنده: سیدعلی حسینی میلانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
202030_876853313.pdf
11.19M
📥 📔 محرم اسرار 🖌 نویسنده: جلال‌الدین همایی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
صدایِ کربلا ۲.mp3
11.56M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 📻 ۲ 🎙 استاد شجاعی ▪️مسیر کربلا یک مسیر جغرافیایی نیست! کربلا یک مدرسه است به وسعت تمام تاریخ! کربلا یکبار در جهان بیرون اتفاق افتاده است، ← و بی‌نهایت بار (به تعداد همه‌ی انسانهای خلق شده) در جهان درونشان اتفاق می‌افتد! ▫️ آیا تا این لحظه، ثبت‌نام در مدرسه‌ی کربلا برای شما موضوعیت داشته است؟ ▪️ آیا درسهای این مدرسه در انتخاب‌های زندگی شما، منشاء اثر بوده است؟ 🚶‍♂مسیر کربلا را همه نمی‌توانند طی کنند! 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
⚠️ نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت، پاک کردن حافظه‌ی آن است! باید کتاب‌هایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین برد! بعد باید کسی راداشت که کتاب‌های تازه‌ای بنویسد، فرهنگ تازه‌ای جعل کند و بسازد، تاریخ تازه‌ای اختراع کند! کوتاه زمانی بعد، ملت آن‌چه را که هست و آن‌چه را که بوده، فراموش می‌کند! 📕 ✍🏻 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: علی اومد به خوابم بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین... – ازت درخواستی دارم؛ میدونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه  تو تنها کسی هستی که میتونی راضیش کنی. با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم خیلی جا خورده بودم و فراموشش کردم، فکر کردم یه خواب همینطوریه پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود چند شب گذشت...  علی دوباره اومد اما این بار خیلی ناراحت – هانیه جان... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه خیلی دلم سوخت – اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو، من نمیتونم زینب بوی تو رو میده، نمیتونم ازش دل بکنم و جدا بشم برام سخته با حالت عجیبی بهم نگاه کرد... – هانیه‌جان باور کن مسیر زینب، هزاران بار سختتره... اگر اون دنیا شفاعت من رو میخوای راضی به رضای خدا باش... گریه‌ام گرفت؛ ازش قول محکم گرفتم هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم  دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود همه این سالها دلتنگی و سختی رو بودن با زینب برام آسون کرده بود. حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت... رفتم دم در استقبالش – سلام دختر گلم خسته نباشی... با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم – دیگه از خستگی گذشته چنان جنازه‌ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمیخورم یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم رفتم براش شربت بیارم یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد – مامان گلم چرا اینقدر گرفته است؟ ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم  یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم همه چیزش عین علی بود – از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ خندید – تا نگی چی شده ولت نمیکنم بغض گلوم رو گرفت – زینب سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟ دستهاش شل شد و من رو ول کرد چرخیدم سمتش صورتش بهم ریخته بود... – چرا اینطوری شدی؟ سریع به خودش اومد، خندید و با همون شیطنت پارچ و لیوان رو از دستم گرفت – ای بابا … از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیکتر شربت میاره!؟  شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت دربره از صبح تا حالا زحمت کشیدی رفت سمت گاز  – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم برنامه نهار چیه؟ بقیه‌اش با من... دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست...هنوز نمیتونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه، شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم - خیلی جای بدیه؟ – کجا؟ – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده – نه... شایدم... نمیدونم... دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم  – توی چشمهای من نگاه کن و درست جوابم رو بده این جوابهای بریده بریده جواب من نیست... چشمهاش دو دو زد؛ انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه اصلا نمیفهمیدم چه خبره... – زینب... چرا اینطوری شدی؟ من که... پرید وسط حرفم، دونه‌های درشت اشک از چشمش سرازیر شد – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو همون حرفی که بار اول گفتم تا برنگردی من هیجا نمیرم... نه سومیش، نه چهارمیش نه اولیش... تا برنگردی من هیجا نمیرم اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون اون رفت توی اتاق، من کیش و مات وسط آشپزخونه تازه میفهمیدم چرا علی گفت من تنها کسی هستم که میتونه زینب رو به رفتن راضی کنه.  اشک توی چشمهام حلقه زد پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم. – بی‌انصاف خودت از پس دخترت برنیومدی من رو انداختی جلو؟ چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمیخواد بره؟ برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره دنبالش راه افتادم سمت دستشویی پشت در ایستادم تا اومد بیرون زل زدم توی چشمهاش با حالت ملتمسانه‌ای بهم نگاه کرد التماس میکرد حرفت رو نگو   چشمهام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم – یادته ۹ سالت بود تب کردی  سرش رو انداخت پایین منتظر جوابش نشدم  – پدرت چه شرطی گذاشت؟ هر چی من میگم، میگی چشم... التماس چشمهاش بیشتر شد گریه‌اش گرفته بود – خوب پس نگو... هیچی نگو حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه  پرده اشک جلو دیدم رو گرفته بود  – برو زینب جان...حرف پدرت رو گوش کن، علی گفت باید بری و صورتم رو چرخوندم قطرات اشک از چشمم فرو ریخت؛ نمیخواستم زینب اشکم رو ببینه تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد... براش یه خونه مبله گرفتن حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش میکنیم هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود پای پرواز به زحمت جلوی خودم رو گرفتم، نمیخواستم دلش بلرزه  با بلند شدن پرواز، اشکهای من بی‌وقفه سرازیر شد، تمام چادر و مقنعه‌ام خیس شده بود بچه‌ها، حریف آرام کردن من نمیشدن... ⏯ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
Ta Khoda Rahi Nist 20.mp3
580.5K
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت بیستم 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕 🎙 دکتر غلامی 🔴 سوال خیلی هاست!! لا اكراه فی الدین یعنی چه؟! 🔻خیلی عالی بیان می کند حتما ببینید و در صورت نياز استدلال كنيد. 📡جهت حمایت از کانال مطالب را با نام کانال نشر دهید. ................ یا ؏ــلے ............... 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
۳۰ شهریور ۱۴۰۱