🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل شمع میسوخت.
💠یوسف را به سینه اش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :《قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!》و عمو با تعجب پرسید :《حمله هوایی هم کار دولت بود؟》عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :《نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح مقاومت کردیم، دیگه تانک هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می شدن.》
💠از تصور حمله ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد:《نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن #ایرانی ها بودن، بعضی هام میگفتن کار دولته.》و از نگاه #دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :《بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق ها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!》اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به #خنده باز شد.
💠به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم،۱۷تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :《نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!》از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید.
💠بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای #بودنش بیشتر تنگ شد.
💠نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود #خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :《تو که منو کشتی دختر!》در این قحط آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب هایم #میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم :《گوشی شارژ نداشت. العان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.》 توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :《تقصیر من نبود!》و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :《دلم برا صدات #تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!》و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
💠نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس هایش
نم زده است.
💠قصه غم هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :《نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟》از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :《والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...》 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :《دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین علیه السلام شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه سلام الله علیها جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!》از توسل و توکل #عاشقانه_اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق #امیرالمؤمنین علیه السلام پرواز میکرد :《نرجس! شماها امانت من دست #امیرالمؤمنین علیه السلام هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!》 همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی
کردیم.
💠از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد.
💠حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠لب های روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :《پس هلیکوپترها کی میان؟》دور اتاق میچرخید و دیگر نمی دانست یوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسیدم :《آب هم میارن؟》از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ
داد :《نمیدونم.》و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده وشرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
- سوره اسرا ، آیه ۴ و ۵
* این وعده ردخور ندارد!
وعده نابودی این موجوداتِ پلید ، ردخور ندارد!
@khademinkhaharalborz18
#احکام_شرعی
👤 چه حرفهایی غیبت محسوب میشه؟
📨 آیت اللّٰه خامنهای و سیستانی: ذکر هر عیب و نقصی از انسانِ غایب، غیبت است!
چه آن عیب پنهان، در اندام آن شخص باشد یا در نسب یا خاندانش یا در کردار و رفتار و اخلاقش یا در سخنان و گفتارش یا در امور دینی یا دنیوی.
📨 آیت اللّٰه مکارم: غیبت آن است که انسان پشت سر کسی که عیب و عملش پوشیده است، سخنی بگوید که اگر به گوش او برسد، ناراحت شود.
📌 چند مثال برای عیب👇🏼
🔹 عیب در بدن: بدن فلانی لکه و پیسی دارد.
🔹 عیب در نسب: او پسر فلان فاسق یا فلان حمال یا.. است.
🔹 عیب در صفات: فلانی ترسو یا بخیل یا دزد یا بداخلاق یا حسود یا حق نشناس است.
🔹 عیب در افعال: فلانی پُرخور یا پُرخواب است یا ادب ندارد.
🔹 عیب در اقوال: فلانی بلد نیست سخنرانی کند یا لکنت زبان دارد.
🔹 عیب در امور دینی: فلانی در نماز مسامحهگر است، در منزلش شراب میخورد، وسواس دارد یا از نجاسات پرهیز
نمیکند.
🔹 عیب در امور دنیوی: فلانی کند ذهن است، بیسواد است یا تنبل و بینظم و شلخته است.
#احکامروز
#حکمشماره8
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@khademinkhaharalborz18
(وصیت ششم)
📜شهید سید مجتبی نواب صفوی:
ای برادران، شما برای اتمام حجت حق و کسب رضای رحمان و طاعتش و برای نجات و تبرئه خود در پیشگاه عظیم خدای عزیز (و معذره الی ربکم) حق را بگویید و تبلیغ کنید و این بیچارگان را از بیچارگی فردا خبر دهید. و انذار نمائید و عدم رضای خودتان را نسبت به معاصی و نافرمانیها و تبهکاریها و طغیانهای آنها اعلام دارید (اما شاکراً و اما کفوراً) یا هدایت پذیر گردیده و یا کفران میکنند.💚🌱
#وصیت_شهید
#وصیت_نامه
@khademinkhaharalborz18
#خاطرات_شهدا
عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود!
از غذا پرسید؛ نداشتیم.
یکی از بچهها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیدهها رو که دید، گفت:
"این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجیها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!"
#شهید_حسن_باقری
#شبتون_شهدایی
@khademinkhaharalborz18
السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ
سلام بر تو ای پاڪیزه جان
از ترس پنهان سلام بر تو ای ولی الله ناصح مردم🌱
#السلامعلیڪیااباصالحالمھدیعجل❤️
#صبحت_بخیر_آقای_من
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
#آموزش_قرآن
🔸 امام باقر علیه السلام: چون قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم قیام کند، خیمه هایى برپاى دارد تا افرادى قرآن را آن گونه که خدا نازل فرموده است به مردم بیاموزند.
📚 نوائب الدهور/ح3/ص409
✍🏼 یکی از مسائلی که در زمینه ی تربیت دینی و معنوی اهمیت دارد، آموزش قرآن و پیام های آسمانی است که از مهمترین بخش های تربیتی دوران ظهور است.
#احادیث_مهدویت
#حدیث_شانزدهم
@khademinkhaharalborz18
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مسیر اعزام به خوزستان 🌞🌞
در یکی از اعزامها برای جنوب در مسیر حوالی خرم اباد با بچه های همشهری و با اتفاق دو تن از برادران خودم داخل اتوبوس دیدیم 🚌🚌یک ماشین پر از هندوانه معلوم بود اهدایی مردم به جبهه بوده است🍉🍉
راننده اتوبوس🚌🚌 هم اقای علیزاده از همشهریان بود یکی از برادرا گفت من از داخل ماشین با چوب پرچم که به دست دارم هندونه از توی ماشین بغلی در حال حرکت برمیدارم 🍉🍉🇮🇷🇮🇷😂😂
راننده میرفت بغل ماشین هندونه اون راننده هم متوجه شده بود که چه برنامه ای داریم هماهنگ شدن در حال حرکت چسبوندن بغل هم این برادر رزمنده هم با چوب پرچم میکوبید داخل هندونه ها و میاورد داخل اتوبوس😂😂جاتون خالی کلی هندونه دزدی خوردیم 🍉🍉
خدا از سر تقصیراتمون بگذره
😂😂😂😂😂😂
#خوشحالیحلال
#طنزجبهه
@khademinkhaharalborz18
جزء هفدهم.mp3
3.85M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزء هفدهم قرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۱دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌸]
#التماسدعا🤲🏻
#روز_هفدهم_مـاھ_مبـارڪ✨
@khademinkhaharalborz18