eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.1هزار دنبال‌کننده
188 عکس
67 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
_کسی منو مجبور نکرده! به کار نیاز داشتم و دارم کار میکنم! همین! اما باشه اگه مهربونی کنم و تهدید هاتو فاکتور بگیرم روز آخر چیزایی که میدونم رو بهت میگم! _اینم میدونی اگه دری وری بگی و سر کارم گذاشته باشی عواقبش چیه؟ انگشت اشاره مو سمتش دراز کردم وگفتم: _ببین باز داری تهدید میکنی ها!! ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد وهمزمان گفت: _امیدوارم حرفی که میخوای بزنی ارزششو داشته باشه که واسش یک هفته مجازات وشکنجه بشم! منظورش خیلی واضح بود و گذروندن وقتش بامن شکنجه بود اما نمیتونستم از فرصت به این خوبی بگذرم.. یه مدت خون به جیگرش کنم وتلافی شکستن سرم رو ازش در بیارم! جلوی رستوران نگهداشت و گفت: _پیاده شو! _شام نمیخورم برگردم هتل! _اما من گرسنمه اگه دلت خواست میتونی بیای و پیاده شد! خب باشه خودت خواستی آرش خان! انگار دوست داری نذارم یه آب خوش از گلوت پایین بره! منم پیاده شدم ورفتیم داخل رستوران! انصافا رستوران به این خوشگلی و شیکی به عمرم نرفته بودم.. شبیه جنگل ساخته بودنش و بوی بهشت میداد! داشتم با لذت اطرفمو نگاه میکردم که گفت: _مثل ندید بدید ها اونجوری خشکت نزنه! برو بشین تا آبرومو نبردی سر ووضعت افتضاحه! نگاهی به دمپایی های آبی که واسه بیمارستان بود کردم و شلوار راحتی و مانتوی چروکم انداختم و بعد باچشم های گرد شده به آرش زل زدم! _چرا من حواسم به تیپم نبود؟ این چه ریختیه واسه من درست کردی؟ وای شام نمیخوام منو برگردون! پوزخندی زد وگفت: _اومدی بسوزونی خودت سوختی؟ _مرگ! من که گفتم شام نمیخوام خودت گفتی بیام! _بروبشین خوش تیپ! میترسم از شدت خوش تیپی سر تیتر مجله ها بشی!
_هرهر! بانمک! فکرمیکنی واسم مهمه؟ نه جانم بیخود دلتو صابون نزن بدتراز این هم بود بازم روتو کم میکردم! نشستم روی یکی از صندلی ها و عمدا گرون ترین غذاهارو سفارش دادم! تموم مدت که به گارسون سفارش میدادم چشماش داشت از حدقه درمیومد! بارفتن گارسون نیشمو تا بناگوش باز کردم ومثل خودش زل زدم به چشماش! _اون همه غذارو میخوای کجای معده ات جا بدی؟ واقعا تو اینقدر میخوری؟ _پس چی فکرکردی؟ الکی که به قول جنابعالی خرس نشدم! گوشه ی لبشو به حالت چندش چین داد وگفت؛ _حالم از آدمای پر خور بهم میخوره! _آدم های پر خورهم حالشون ازتو بهم میخوره! اومد چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد و مجبورشد حرفشو قطع کنه! نگاهی به صفحه انداخت و جواب داد.. _جانم بابا؟ _با سارا اومدیم شام بخوریم! _اوکی ماهم تانیم ساعت دیگه میایم! گوشی رو قطع کرد و من با جدیت گفتم: _سارا خانم! خیلی زشته آدما رو با اسم کوچیک صدا میکنی! بی حوصله گوشی رو روی میز گذاشت وگفت: _میدونستی چندش ترین آدم روی کره زمینی؟ _نه تو اولین نفری هستی این نظرو میدی چون حرصت گرفته و فهمیدی نظرم راجع به خودت همینه!! خلاصه اونقدر کلکل کردیم تا غذامونو آوردن و از پنج مدل غذایی که سفارش داده بودم فقط دوتا قاشق از هرکدوم خوردم و آرش هم فهمید قصدم ضرر زدن بوده حسابی اتیش گرفت! جلوی در هتل بودیم که گفتم: _بگم با این تیپم کجا بودم؟ _سرقبر من!
ابرویی بالا انداختم وگفتم: _اون که انشالله بادست خودم کفنت میکنم میندازم توگور! الان رو بگو!! الان کجا بودیم؟ _خیلی زبون درازی خودم زبونتو می چینم منتظر اون روز باش! نه انگاری همچین بدم نبود پرستار مامان این خنگول شدم! حرص خوردنش سرکیفم میاورد درحدی که غم دوری دلتنگی کوهیار هم فراموش میکردم! خندیدم و گفتم: _بپا نچایی بچه مایه دار! اوکی به درک سوال بپرسن راستشو میگم! جلوجلو ازش راه افتادم که با حرص بازومو گرفت و درحالی که نزدیک بود اشکش دربیاد گفت؛ _اونقدر منو کفری نکن بچه بخدا میزنم یه بلایی سرت میارما!! _آی دستم.. چته مثل وحشی ها رم میکنی خب خبرت بیاد واسم الهی ازت سوال می پرسم مثل آدم جواب نمیدی تقصیر منه؟؟؟ _اولا درد وبلام بخوره تو سرت! دوما میگی سر یه شرط بندی مسخره این تیپو زدی! _اولا توسر خودت دوما چه شرطی مثلا؟ _که مثلا شام رو اونجوری کوفتم کنی و ضرر بزنی! نیشخند بدجنسی زدم وگفتم: _اونوقت شرط رو کی باخته؟ _یه نگاه به سر و وضعت بنداز یه نگاهم به فیش واریز من معلوم میشه! و پشت بند حرفش به طرف آسانسور رفت!! باخنده وخوشحال دنبالش راه افتادم و گفتم: _من همیشه برنده ام و روتو کم میکنم! درحالی که دکمه آسانسور رو میزد پوزخند زد ونگاهی به سرم انداخت وگفت؛ _مشخصه! آنتی بیوتیک هاتو سروقت بخوری یه وقت زخمت عفونت نکنه جوجه!
حرصم گرفت ازش! قبل ازاینکه از آسانسور خارج بشه باحرص گلدی به پاش زدم و زودتر رفتم بیرون و خودمو به اتاقمون رسوندم! بااخم های توهم خودشو بهم رسوند وگفت: _آدمت میکنم! اومدم چیزی بگم که در باز شد! ارسلان درحالی که با گیجی به تیپم نگاه میکرد گفت: _همسفرهای بی وفا! خوش گذشت! زخم سرم چون پشت سرم بود معلوم نمیشد و زیر روسری بود اما واسه احتیاط شالمو مرتب کردم وسلام کردم! بجای ارسلان آمنه جواب سلاممو داد! _علیک سلام! این چه تیپ و قیافه ایه؟ اومدم چیزی بگم که آرش گفت: _بذارید بیایم تو اول! و خودش قبل از من وارد اتاق شد ودرحالی که کفش هاشو درمیاورد گفت: _شرط بندی کردیم.. شرط رو باخته مجازات شده! من هم رفتم داخل و بانیش باز گفتم: _البته جبران هم شد! ارسلان_ چه خبره اینجا؟ یعنی چی؟ آرش تو سارا رو مجبور کردی این شکلی وبا این سرووضع بیاد بیرون؟ _ای بابا! خب شرط بستیم شرط رو باخته واسه چی باید مجبورش کنم؟ میتونست قبول نکنه و پنج نوع غذا هم حروم سطل آشغال نکنه! چرا فقط منو می بینین شما؟ ارسلان که حساب کار دستش اومده و فکرمیکرد رابطه من با پسرش داره درست میشه تک خنده ای کرد و گفت؛ _آهان! پس پوست هم دیگه رو کندین! ای پدرسوخته ها! با خجالت سرمو پایین انداختم وگفتم: _میشه برم استراحت کنم؟ آمنه که هنوزم نگاهش رنگ تعجب داشت سرشو تکون داد و ارسلان هم زیرلب با چشم هایی که خندون گفت: _البته!
تشکر کردم و به طرف اتاقم رفتم که آرش گفت: _توصیه های توی آسانسور فراموش نشه! توجیب کاپشنمه! باحرص نگاهش کردم که باهمون نیش بازش ادامه داد: _راستی کابشنم رو شسته شده واتو شدی تحویلم میدی مطمئنا بوی گند گرفته! اومدم یه چیزی بارش کنم که ارسلان با تشر اسمشو زد وگفت: _عع آرش! یه شبو بدون نیش زدن بگذرونی میمیری؟ بانفرت نگاهمو ازش گرفتم و همین که رفتم توی اتاق کابشتشو ازتنم درآوردم و روی زمین انداختم و چند بار باپاهام لگدش کردم! اومدم شام رو ازسرم دربیارم که آمنه اومدتوی اتاق و من فورا کابشن آرشو از روی میزن برداشتم وبا لبخند اجباری گفتم: _چیز شد! ازدستم افتاد! اومد نزدیکم وبا نگرانی پرسید: _چیزی شده سارا جان؟ من نبودم اتفاقی افتاد؟ خیلی نگرانت شدم! _اوم.. نه! داشتم میخوابیدم که آقا آرش اومدن و یه کم کلکل کردیم و دست آخر به شرط بندی وشام ختم شد! _به من راستشو بگو دخترجان! وقتی برگشتم دوش حموم باز بود و تموم کف اتاق خیس شده بود.. ترسیدم به ارسلان چیزی بگم اما مطمئنم که این صورت رنگ پریده بخاطر شرط بندی نبوده ونیست! با صدا آب دهنمو قورت دادم و فقط نگاهش کردم! اگه واقعیت رو میگفتم ممکن بود بقیه روزایی که آرش قرار بود خون به جیگر بشه رو ازدست بدم اما با سکوتمم حمایت آمنه رو ازدست میدادم! وقتی سکوتمو دید با آرامش گفت: _به من اعتماد کن! میدونم آرش تهدیدت کرده خودم پوستشو میکنم! آرش تهدیدم نکرده بود واتفاقا همه ی تهدید ها ازطرف من بود و خیلی حیف میشد اگه ازدستشون میدادم!
_خب.. چی بگم!! هرچی بود گذشت! من فراموش کردم شماهم نادیده بگیرید لطفا! دستمو گرفت وگفت: _نمیذارم اذیتت کنه ساراجان.. واسه چی کف اتاق خیس بود من فکرم داره به جاهای خیلی ترسناکی میره! اوه متوجه منظورش شدم! طبق تهدید مسخره آرش حتما باخودش فکرمیکنه بلایی سرم آورده.. چاره ای نبود! پای آبروم وسط بود و باید واقعیت رو میگفتم! _نه نه! اصلا.. اونی که فکرمیکنید نیست! فقط..... _فقط چی؟ بگو دخترم نترس من پشت توام! شالمو برداشتم و به زخم سرم اشاره کردم وگفتم: _توحموم بودم که اومد بترسونتم.. فکرکردم دزد اومده باعجله رفتم در رو قفل کنم که پام لیز خورد و افتادم زمین!! بادیدن سرم با دوستش کوبید توی صورتش وگفت: _هیع! خاک برسرم شد! سرت شکسته؟! من این آرشو تیکه تیکه نکنم اسمم آمنه نیست! اومد بره سمت در که دستشو گرفتم وگفتم: _صبرکنید! تقصیر اون نیست خودم لیز خوردم بخدا!! اصلاهم قصد بدی نداشت فقط میخواست یه کم بترسم فقط همین! خیلی هم پیشمون شد بنده خدا! باور کنید کسی تهدیدم نکرده این حرفارو بزنم هرچی میگم واقعیته! _سارا جان تو دست ما امانتی خدایی نکرده ضربه مغزی میشدی چه خاکی باید توسرم میریختم و جواب خانواده تو چی میدادم! با لبخند گفتم: _ای بابا آمنه جونم چیزی نشده که فعلا سالم سالمم و درخدمت شما! اصلا چیزمهمی نبود اینم یه زخم کوچیکه! _زخم کوچیک بخیه میخوره پانسمان میشه؟ ای خدا ذلیلت کنه آرش من باید بااین پسر چیکار کنم آخه!! همونطور که دستشو گرفته بودم وادارش کردم روی تخت بشینه... _هرچیزی که عمدی بوده این یه دونه عمد نبود و من هم واسه اینکه ببخشمش جریمه اش کردم تواین مدت که اینجاییم وقتشو بامن بگذرونه و این کار هم باعث میشه از اون دختره دورش کنم، هم خودمو بهش نزدیک و چشمکی زدم وبا خنده ادامه دادم: _هم یه کوچولو سربه سرش بذارم!!
باهزار بدبختی و هرجور ترفندی که بلد بودم آمنه رو راضی کردم که خودشو بزنه به ندونستن تا منم بتونم تواین مدت از اون دختره دورش کنم چون الکی به آمنه گفتم یکی از مجازات هاش اینه که جواب تلفن نسیم رو نده اما این یکی رو عمرا به آرش میگفتم چون اینجوری فکرمیکرد به اون عفریته حسودیم میشه یا خدایی نکرده علاقه ای به این کمپوت دراز دارم! آمنه هم چون پای نسیم رو وسط کشیده بودم، قبول کرد که خودشو بزنه به اون راه... صبح با اصرار ارسلان همگی باهم رفتیم پلاژ و من بخاطر زخم سرم مجبور بودم ازدریا دوربمونم... روی یکی از نیمکت های صاحلی نشسته بودم که آرش درحالی که بالا تنه اش لخت بود و شلوارک پو‌شیده بود اومد کنارم وگفت؛ _می بینم که زبونتو موش خورده و مثل این بچه مدرسه ای ها دست به سینه نشستی! بامسخرگی اداشو درآوردم وگفتم: _هه..هه..هه.. خیارشور! به لطف جنابعالی سرم درد میکنه و اینکه با بیشعوری به دردکشیدن کسی بخندی خیلی کار زشتیه! یه دفعه جدی شد وگفت: _درد داری؟ دارو هاتو خوردی؟ چرا نگفتی سرت درد میکنه؟ میخوای بریم دکتر؟ _نه خیر! هیچ جا نمیام.. حالاهم برو کنار بذار باد بیاد.. _پاشو.. پاشو بریم داروهاتو بخور! _دارو نمیخورم الکی تلاش نکن! _یعنی چی اونوقت؟ دکتر اون قرص هارو الکی ننوشته که! اصلا کجاست خودم میرم میارم! _زحمت نکش همون دیشب انداختم سطل آشغال! _چی؟ توحالت خوبه؟ زحمت عفونت کنه میخوای بندازی گردن من منو گرفتارکنی؟ بلندشو ببینم.. باید بریم ازاول نسخه واست بپیچن!
سرم درد گرفته بود و اون لحظه اگه قدرتشو داشتم دلم میخواست با تبر بزنم وسر از تن مرتیکه زبون نفهم جداکنم! عصبی ازحالی که داشتم بی اراده صدام بالا رفت: _ای بابا.. ولم کن دیگه.. وقتی میگم کاری رو انجام نمیدم یعنی نمیدم! میری یا من برم؟؟؟ _لیاقت نداری.. دو خط بهت خندیدم جو گیر شدی فکر کردی خبریه؟ به گورسیاه که نمیخوری! انشالله همین امشب خبر مرگتو ببرم به خانواده ات برسونم جیگر یه ملت صفا بیاد... اومدم بدتراز قبل جوابشو بدم که صدای ارسلان مانعم شد! _باز دو دقیقه باهم تنها شدین افتادین به جون هم؟ پسر تومگه مریضی پاشدی اومدی سروقت سارا که اذیت کنی؟ آرش با حرص گفت: _اونوقت شما مطمئنی من اذیتش کردم؟ واقعا متوجه نشدین چقدر هاره تا یکی نزدیکش میشه پاچه میگیره؟ بیخیال حضور ازسلان شدم واومدم بشورمش بذارم جلو آفتاب که.. _هی هی... هوای دهنتو.... ارسلان با تشر حرفمو قطع کرد وگفت: _عه! باز که شروع شد! من میگم تموم کنین شما دعوارو ازنو شروع میکنین؟ روبه آرش کرد وادامه داد؛ _ضمنا حواسم بهت بود سارا کاری به کارت نداشت وتو رفتی سروقتش! من وآرش بانارضایتی همزمان باهم گفتیم: آرش_بابا..... _آقای پندار..... _بسه باجفتتونم! حالا هم بیاین چایی هاتونو بخورین از دهن افتاد! بانفرت وچندش به آرش نگاه کردم وگفتم: _نوش جونتون! من یه کم سرم دردمیکنه بعدا میخورم! _بعدا نداریم پاشو دختر جان از آمنه هم یه دونه مسکن بگیر بخور خوب بشی!
به اصرار ویا اجبارآمنه راضی شدم نه تنها داروهامو بخورم بلکه یک عالمه خوراکی های بیخودی هم که آمنه اصرار داشت مقوی هستن بخورم و انصافا هم برای اعصاب داغونم موثربود و یه جورایی حالمو خوب کرد! حال من خوب شد و اونقدر آرش رو حرص دادم که به کل گند زدم به روزش و حال خوبش! موقع برگشت جلوی هتل نگهداشت و منتظر شد همه پیاده شیم اما من ازاونجایی که هنوز دلم خنک نشده بود قصد پیاده شدن نداشتم! ارسلان وآمنه پیاده شدن و من توی ماشین موندم! آرش عصبی درحالی که اصلا بهم نگاه نمیکرد گفت: _پیاده شو دیگه! _کجا؟ _باید به شما جواب پس بدم؟ مثل خودش صدامو بالا بردم و گفتم: _اشتباه متوجه شدی جناب مثلا بی اعصاب! نپرسیدم کدوم قبرستونی میری پرسیدم کجا پیاده شم؟ انگار یادت رفته قرارمون چی بوده! _قرار مرار منتفیه پیاده شو گور بابای تو و دروغی که قرار بود تحویلم بدی پیاده شو حوصله ندارم یه چی بهت میگم! _آی.. بیشعور! وقتی اسم بابای منو میاری قبلش به احترام بلندشو تعظیم کن، اوکی به درک من ازخدام بود بیخیالش بشی
اومدم از ماشینش پیاده شم که دستمو گرفت ومحکم فشار داد... _آخ.. دستمو ول کن ببینم! _توکی هستی؟ اومدی که سوهان روحم بشی؟ آره؟ اومدی که منو دیونه کنی؟ _دستمو ول کن داری میشکنیش روانی! _ازاین به بعد نمیخوام اسم نسیم رو حتی به زبون بیاری وگذشته نسیم اصلا واسم مهم نیست..! بخوای زیرآب نامزدمو پیش خانوانوه ام بزنی من هم مجبور میشم یه چیزایی رو واسه خانواده ات توضیح بدم! اوکی؟ باتموم قدرتم دستمو از دستش محکم بیرون کشیدم وبا نفرت گفتم: _من هیچ ضعفی ندارم پس هرغلطی میخوای بکن! گور بابای تو واون نامزد به ظاهر عاشقت که معنی عشق رو به گند کشیده و معلوم نیست چندتا چندتا..... پووووف اصلا منه احمق واسه چی دارم باتوی احمق ترازخودم بحث میکنم؟؟ برین گمشین همتون! دررو باز کردم و درمقابل نگاه بهت زده ی آرش پیاده شدم و فورا به طرف هتل حرکت کردم!! همزمان شماره ی گیسو رو گرفتم و طبق معمول انگار روی گوشیش خوابیده باشه اولین بوق جواد داد! _سلام ساراخانوم گل گلاب.. شاخ شمساد چطوری؟ _سلام گیسو خوبی؟ _مرسی عزیزم تو خوبی؟ چرا صدات اینجوریه؟ _ازدست این یارو زرافه عصبیم حالا بعدا بهت میگم چی شده، فقط بهم بگو حرفایی که زدی درست بود؟ تحقیق کردی؟ چیزی دستگیرت شد؟ _سارا باورت میشه اگه بگم میخواستم بهت زنگ بزنم که زنگ زدی؟ بهت گفتم که این دختر رو میشناسم وگفتم که بایه پسره به اسم بنیامین بوده اما به هرصورت باور نکردی وطبق همیشه به من اعتماد نکردی اما یه چیزایی توی دستم دارم که ثابت میکنه این نسیم خانوم عاشق پیشه فقط یه گرگه که توی لباس میش ظاهرشده! _داشتم به اتاقمون نزدیک میشدم اما صحبت هامون جدی شده بود پس راه اومده رو برگشتم وهمزمان که وارد آسانسور میشدم گفتم: _چی داری میگی گیسو توروخدا کامل بگو الان سکته میکنم دکمه آخرین طبقه رو لمس کردم و درآسانسور بسته شد... _سارا میتونی راحت حرف بزنی؟ اگه میتونی بیا تصویری یه چیزایی نشونت بدم! _آره صبرکن دارم میرم پشت بوم هتل تصویری میگیرمت! _عقل کل توتاریکی تصویری به درد عمه ات میخوره! _عقل کل عرض کردم توی هتل تشریف دارم و از پشت بومشونم چیزی شبیه پارک مصنوعی ساختن!
رفتم دورترین گوشه ای فضای پشتبوم ایستادم و با گیسو تماس تصویری برقرار کردم... _به به.. ببین کی اینجاست چه خوش سعادتیم چشممون به جمالت روشن شد! _بجای مزه ریختن بگو ببینم چی شده از چه مدرکی حرف میزنی؟ _خوبی سارا؟ چرا رنگ و روت پریده؟ نکنه مریض شدی؟ _نه بابا خوبم.. گفتم که ازدست اون پسره عوضی عصبی شدم! حالا میگی چی شده یا تصمیم داری خون به جیگرم کنی؟ _صبرکن همه چی توی لبتابمه صبرکن روشنش کنم! _باشه عجله کن ادرنالین خونم زده بالا! همزمان که داشت لبتاب رو روشن میکرد گفت: _حالا عکس هارو ببینی میخوای چیکار کنی! وقتی داشت پوشه هارو باز میکرد یه لحظه حس کردم چشمم به پوشه ای به اسم کوهیار خورد که گیسو هم فورا دوربین رو زمین گذاشت و گفت: _همینجا بمون تا پیداش کنم یه دستی نمیتونم کار کنم! _گیسو؟ _جونم؟ _پوشه ی کوهیار؟؟؟ _چی؟؟؟ دوربین رو بردار و پوشه هاتو نشونم بده! دوربین رو برداشت و به سمت خودش گرفت و با تعجب گفت: _وات د فاز؟ پوشه کوهیار چیه؟ _دوربین رو برگردون به همون صفحه قبل لبتابت!
باگیجی دوربین رو به سمت لبتاب گرفت و گفت: _خل شدی؟؟؟ نبود.. اما من یه لحظه چشمم به اون اسم خورده بود و محال بود اشتباه کرده باشم! _یه لحظه اسم کوهیار به چشمم خورد.. بیخیال باز توهم زدم به کارت برس! (دروغ گفتم توهم نزده بودم و باچشم خودم اسم کوهیار رو خونده بودم اما سعی کردم به روی خودم نیارم و افکار منفی رو ازذهنم دور کنم) _دوباره گوشی رو زمین گذاشت و همزمان گفت: _میگم دیگه.. عقل نداری واسه خودت زندگی میکنی! اسم اون روانی تو لبتاب من چیکار میکنه وا! _گیسو یخ زدم عجله کن! بدون حرف دوربین رو برداشت و روبه مانیتور لبتاب گرفت... عکس های نسیم.. همراه با پسر قدبلند وخوشگل هیکلی که هزار برابر قشنگ تراز آرش بود.. _نسیم خانوم همین زنیکه جلف نیست؟ _خودشه! اینارو ازکجا آوردی؟ اون پسرکیه همراهش؟ _محمد سیستم کامپیوترشو هک کرد اما سارا این کار یه جرمه وهیچوقت نباید از این ماجرا حرفی بزنی! _گیسو خودم عقل دارم.. بهم بگو این پسرکیه! _این آقا خوشگله اسمش بنیامینه و عشق و شوهر سابق گیسو خانوم بوده! _وای.. خاک تو اون سرت کنن آرش احمق! یعنی نسیم یه زن مطلقه اس؟ پس واسه همین مامان وبابای آرش...