eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.8هزار دنبال‌کننده
230 عکس
95 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و گفت: _بچه شدی؟ به نظرت من چیزی رو ازشوهرم مخفی میکنم؟ میدونه خوبشم میدونه.. فقط اونجوری به کاظم گفتم که زیاد زنگ نزنه وحرصم رو درنیاره.. اصلا دلم نمیخواد باهاشون حرف بزنم.. یه کم دیگه به مکالممون ادامه میدادیم ممکن بود کنترل خودمو ازدست بدم و دهنم باز بشه بدترین هارو بارشون کنم! _علت فرار کردنم رو هم میدونه؟ بدون اینکه جوابم رو بده خیره نگاهم کرد...! خجالت زده سرم رو پایین انداختم که گفت: _درسته که هیچوقت توزندگیم هیچ چیزی رو ازش پنهون نکردم اما این یکی رو واقعا نتونستم بگم! شنیدنش واسه خودمم که از گوشت وخون اون خانواده ام عذاب آوره چه برسه به عباس که دل خوشی هم ازشون نداره.. @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 فقط گفتم میخواستن به زور شوهرت بدن که ترسیدی وفرار کردی! _مرسی عمه.. مرسی که هستی.. خداروشکر که دارمت.. _منم خداروشکر میکنم که تورو دارم، که چشم های قشنگت رو دارم.. پاشو برو یه کم استراحت کن خون توی صورتت نمونده! دلم میخواد تا دخترا که برمیگردن سرحال و خوشگل باشی.. پاشو قربونت برم.. پیشنهادش رو باجون ودل قبول کردم چون چشم هام هلاک ده دقیقه خواب عمیق بودن به سختی باز نگهشون داشته بودم لباس های تمیز و نو بهم داد و برخلاف من که اصرار داشتم روی زمین بخوابم، مجبورم کرد توی تخت پانیذ بخوابم.. اونقدر رختخواب و لباس هام گرم ونرم بود که سرم به بالش نرسیده بود که نفهمیدم کی خوابم برد! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 باصدای شنیدن پا توی تاریکی اتاق ترسیده سیخ توی جام نشستم.. انگار کسی کنار در بود.. بهت زده اما آروم گفتم: _کی اونجاست؟ صدای آروم پانیذ باعث شد نفس حبس شده ام رو آزاد کنم... _منم.. ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم.. بخواب عزیزم.. _میشه برق رو روشن کنی؟ باروشن برق اتاق قیافه ی خجالت زده ی پانیذ رو دیدم که کنار در ایستاده بود.. نفس کش داری کشیدم.. _وای ببخشید بخدا نمیخواستم بیدارت کنم یا بترسونمت اومدم لباسمو بردارم سعی کردم یواشکی این کاررو بکنم، حتی نفسم نکشیدم نمیدونم چطوری بیدار شدی.. میخواستم بگم باکاری که کمال بیشرف باهام کرد تا آخرعمرم به تکون خوردن مورچه هم واکنش نشون میدم اما زبون به دهن گرفتم وچیزی نگفتم.. @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 بجاش نقاب به چهره ام زدم و با لبخند ساختگی گفتم: _بیدار بودم قربونت برم لازم نیست عذرخواهی کنی.. _جدی؟ اما چشمات اینجوری نمیگه ها! اگه بیدار بودی پس چرا نیومدی بیرون پیش ما؟ خندیدم و کش وقوسی به بدنم دادم وهمزمان گفتم: _هنوز آپلود نشده بودم داشتم لود میشدم که اومدی.. ساعت چنده؟ اومد کنارم نشست گونه ام بوسه محکمی زد وگفت: _چه کارخوبی کردی اومدی سفیدبرفی.. دلم واست یه ذره شده بود! دستمو دور کمرش انداختم وبغلش کردم.. _منم دلم براتون خیلی تنگ شده بود.. دیگه طاقتم تموم شد پاشدم اومدم.. صدای عمه که اومده بود توی اتاق باعث شد جفتمون نگاهش کنیم! پانیذ رو مخاطب قرار داده بود _آخر کار خودتو کردی؟ بهت نگفتم بیدارش نکنی؟ @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 _وا مامان بخدا من بیدارش نکردن خودش بیدار بود مگه نه بهار؟ خودت واسه خانوم میرغضب توضیح بده! باشنیدن کلمه میرغضب خنده ام گرفت و با خنده گفتم؛ _سلام.. راست میگه بیدار بودم داشتم میومدم بیرون حتی! _علیک سلام قشنگم.. نمیخواد الکی ازش دفاع کنی هنوز وقت نکردی پتو رو از دورت کنار بکشی! خوب خوابیدی؟ _آره مرسی.. خیلی خوب بود...! اندازه همه کم خوابیدن ها ونخوابیدن هام خوابیدم.. روبه پانیذ کردم و ادامه دادم: _تخت و اتاقتم اشغال کردم ببخشید! _این چه حرفیه دیونه.. اینجا اتاق که هیچی، خونه ی خودته.. _پرنسس بیدارشده؟ این صدای پگاه بود که وارد اتاق شده و پشت سر عمه ایستاده بود.. _به به ساعت خواب خانوم! خوب خوابیدی؟ _بالبخند سلامی کردم @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 پگاه هم مثل پانیذ اومد طرف دیگه تخت نشست و دستشو دورگردنم حلقه کرد وگفت: _از وقتی برگشتم چشمم به درخشک شد تا بیای بیرون دختر..! _ببخشید.. اونقدر خوابم عمیق بود متوجه گذر زمان نشدم.. خداروشکر همین که خوابت عمیق بوده کافیه عشقم.. عمه هم انگار توی دنیای ما نبود و توی سکوت درحالی که لبخند کمرنگی روی لبش نشسته بود فقط به ما سه تا خیره شده بود... پگاه_ گرسنه ات نیست؟ سری به نشونه ی منفی تکون دادم که دستمو گرفت و ادامه داد: _پاشو بریم بیرون تواین اتاق آدم غمباد میگیره.. چرا نرفتی تو اتاق من بخوابی؟ پانیذ با بدخلقی یه دونه زد توی پشست خواهرش وگفت: _هی! اتاق من مگه چشه؟ خیلی هم دلت بخواد.. اتاق به این قشنگی! _اولا اتاقت چشم نیست گوشه! دوما فعلا که دلم نمیخواد من به این دهلیز نمیگم اتاق.. ازبس که تاریک کردی وامونده رو... @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 همونطور که حرف میزد دست من روهم میکشید به طرف بیرون اتاق.. _بیا ببرمت اتاق خودم معنی واقعی رنگ ولعاب دستت بیاد! دلم واسه کل کل دوتا خواهر تنگ شده بود.. باخنده گفتم: _دلم لک زده بود واسه کلکل هاتون.. یعنی عاشقتونم.. همین که پامو از دراتاق بیرون گذاشتم متوجه عمو عباس شدم که مشغول تماشای اخبار بود.. فورا راه رفته رو عقب گرد کردم وبرگشتم توی اتاق که باعث تعجب هرسه تاشون شد.. عمه باتعجب پرسید: _چی شد؟ _عمو عباس خونه اس.. لباسم مناسب نیست.. میشه لطفا یه لباس بهتری بهم بدید؟ بجای عمه پانیذ جواب داد: _وا مسخره بازی ها چیه باباهم مثل پدر خودت میمونه چه فرقی میکنه؟ پگاه دوباره دستمو گرفت وگفت: _راست میگه بیا بریم بابا.. نگران نباش بابا چشم از اخبارش نمیگیره چه برسه که به تو نگاه کنه! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 اما عمه انگار متوجه حالم شد و قبل از بیرون رفتنمون گفت: _صبرکن اگه معذبی واست لباس بیارم.. هرچند تیشرت تنت مناسبه ومن مشکلی توش نمی بینم.. اما بازم هرطور خودت میخوای، اگه معذبی بهت لباس بدم! سرموپایین انداختم وگفتم: _اونجوری بهتره.. احترامشون واجبه.. دلم نمیخواد تواین لباس ها جلوش ظاهر بشم.. _خیلی خب.. هرطور که احساس راحت تری داری همون کاررو بکن.. پانیذ وپگاه برید سرکمداتون هرکدوم لباس پوشیده دارید بیارید بهار انتخاب کنه.. روبه من کرد و ادامه داد؛ _فردا میبرمت بازار واست خرید میکنم فعلا امشب رو بگذرون.. _ممنونم.. مرسی.. هرچی باشه میپوشم.. لازم به خرید نیست.. ازکنارم ردشد و همزمان گفت؛ _زودتر لباس بپوش بیاین شام بخوریم غذا خیلی وقته حاضره! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 بعداز عوض کردن لباس هام رفتم بیرون و باعمو عباس احوال پرسی کردم و اون هم مثل همیشه گرم و صمیمی جواب داد.. عمه ته چین مرغ درست کرده بود و میتونم به جرات بگم خوشمزه ترین غذای عمرم بود.. سرسفره عمو عباس مدام حواسش به من بود که کم وکسری نباشه.. پانیذ به شوخی و واسه اینکه جو خونه رو شاد کنه وانمود میکرد حسادت میکنه و حرف های بامزه اش باعث میشد توی اوج غم وبدبختی هام از خنده ریسه برم.. عموعباس از سرمیز بلند شد، تشکر کرد و دوباره برگشت سراغ تلویزیون وبرنامه اش.. اما پانیذ انگار قصد نداشت بیخیال باباش بشه و همین که عمو بلند شد، با لحن بامزه ای به عموگفت: _نوش جونت بابا جونم تو برو منم ظرف هارو میشورم میام موهاتو شونه میکنم.. (عمو عباس مو نداشت و تقریبا کچل بود) همین جمله ی پانیذ کافی بود تا دوباره صدای خنده ها بالا بره.. @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 عموهم انگار به این شوخی ها عادت داشت و با خنده جواب پانیذ رو میداد.. عمه هم بعداز اینکه یه دل سیر خندیده بود درحالی که هنوز آثار خنده توی صورتش مونده بود اخم هاشو توهم کشید، صداشو صاف کرد وگفت: _بسه دیگه.. خجالت بکش بچه آدم کله ی باباشو مسخره میکنه مگه؟ پاشین جمع کنین من خسته شدم بقیه اش باشما! ازجام بلند شدم ومشغول کمک کردن به دختراشدم وبه این فکرکردم اگه باباهادی منم زنده بود اندازه ی عمو عباس مهربون بود؟ اگه باباهادی بود میتونستم به اندازه ی پگاه وپانیذ باهاش راحت باشم و رابطه مون جدایی از پدر ودختری رفاقتی بود؟ باحسرت آهی کشیدم و توی دلم گفتم: _ای کاش زنده بود.. حتی اگه بابای خوبی هم نبود قبول داشتم.. ازاینکه تموم زندگیم شده بود حسرت، خسته شده بودم... @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 همزمان که فکر میکردم ،داشتم پیش بند ظرفشویی رو می پوشیدم تا ظرف هارو بشورم که صدای عمه رشته ی افکارم رو پاره کرد.. _بهار بیا توی اتاق کارت دارم... باگیجی به پگاه نگاه کردم که پیش بند رو از دستم گرفت وگفت: _چیکار میکنی میخواستی ظرف هم بشوری؟ بده من اینو بچه.. اینجا ظرف شستن نداریم.. برو ببین مامان چیکارت داره! _باشه.. حداقل صبرکن برگردم باهم بشوریم.. _نمیخواد فداتشم دوتا دونه بشقابه خودم میشورم دیگه! برو.. زیرلب باشه ای گفتم و به طرف اتاق عمه اینا رفتم.. تقه ای به در زدم و آروم گفتم: _اجازه هست؟ _بیاتو عزیزم.. @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 رفتم داخل و بادیدن اتاق خوشگلش چشمام برق زد.. _چه اتاق قشنگی.. خیلی باحاله! عمه روی تختش نشسته بود، بادست به بغل دستش اشاره کرد و گفت: _بیا بشین عزیزم.. چشمای توخوشگله همه چی رو قشنگ میبینه! رفتم کنارش نشستم و گونه اش رو بوسه زدم وگفتم: _اما فقط تو منو خوشگل می بینی.. _بقیه چشم ندارن دختر به این عروسکی رو ببینن.. وگرنه تو مثل مادرت ‌زیبایی عزیزکم.. مثل یه فرشته زیبا ومعصوم.. باخجالت خندیدم و گفتم: _مرسی قربونت برم.. یه لحظه احساس لوس شدن بهم دست داد.. درحالی که نگاهش به دستم بود گفت؛ _همین خوشگل بودنت هم نگرانم میکنه..! چه ساعت قشنگی داری باید گرون باشه کی واست خریده؟ @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 متوجه منظورش شدم.. انگار عمه هم ته دلش برخلاف حرفایی که میزد بهم شک داشت! _قابل نداره.. آره خودمم فکرمیکنم گرون باشه.. هدیه اس.. عمدا نگفتم از طرف کیه تا سوال های بعدش رو بپرسه وبفهمم چی تو ذهنش میگذره! دستمو گرفت و درحالی که انگشت نشستش رو با نوازش روی دستم میکشید گفت: _این هدیه قشنگ از طرف کیه؟ نگو که از طرف خانواده خودمه که از تعجب شاخ درمیارم! خندیدم وگفتم: _نه اونا از این کار ها نمیکنن.. تنها کسی که واسه من دست تو جیبش برده یکی شما بودی واون یکی عمو حیدر که اونم دست روزگار واسه من نذاشتش و قاطی عبدالهی ها شد! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 سوالی توچشم هام نگاه کرد و گفت: _خب؟ پس کی بهت کادوی ساعت داده؟ پوزخندی زدم و گفتم: _توهم فکرمیکنی از طرف یه پسره؟ سری به نشونه ی منفی تکون داد وگفت: _نه..! میدونم اهل این کارهانیستی! اما کنجکاوم که بدونم! حتی خیلی کنجکاوم بدونم تواین مدت کجا بودی؟! بهار تو ده روزه که از خونه رفتی و من فقط از 2 روزش خبر دارم.. بقیه ی روزهارو کجا بودی؟ پیش کی موندی؟ شب رو کجا صبح کردی؟ من حق مادری به گردنت دارم و به عنوان مادر حقمه که این هارو بدونم مگه نه؟ سری به نشونه ی تایید تکون دادم وگفتم: _شبنم رو یادتون میاد؟ همون دوست وهمکلاسیم که ازش تعریف میکردم.. _آره میشناسم شبنم رو... _خونه ی شبنم اینا بودم.. ازهمون لحظه که پامو ازخونه عموکاظم بیرون گذاشتم اونجا بودم تا روزی که بهت زنگ زدم.. @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 این ساعتم مادر شبنم بهم هدیه داد که یه یادگاری ازشون داشته باشم.. اگه باور نمیکنی میتونی زنگ بزنی ازخودشون بپرسی.. شماره ی شبنم رو دارم اگه بخوای همین الان بهش زنگ میزنم خودت سوال هاتو ازش بپرس! _نه.. نیازی نیست.. من حرفاتو باور دارم.. خودت بگی کافیه.. نیازی به اثبات حرف بقیه ندارم! _یعنی همه حرف هامو باور میکنی؟ ازته دلت مطمئنی که راستش رو میگم و قبولم داری؟ _البته.. من همیشه وهرجا اگر مثالی از صداقت و نجابت بوده تورو مثال زدم.. باهمه وجودم باورت دارم.. دستشو که هنوزم توی دستم بود رو بوسه زدم و گفتم: _پس این حرفمم مثل بقیه باورکن، به جون مامان وبابام قسم میخورم که هیچکس توی زندگیم نبوده و تابحال هیچ دوست پسری نداشتم.. جون عزیزترین ها و باارزش ترین های قلبم رو واست قسم خوردم که خیالت رو راحت کنم و دیگه هیچوقت بهم شک نکنی..! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 کشیدم توی آغوشش و روی موهامو بوسه زد وگفت: _میدونم دخترقشنگم.. میدونم.. بدون قسم و بدون هیچکدوم ازاین حرفاهم قبولت دارم.. بعداز این دختر خودمی.. دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه.. بهت قول میدم همه سختی هایی که کشیدی رو جبران کنم باصدای پانیذ که بدون اجازه وارد اتاق شده بود ازبغل عمه اومدم بیرون _آقا این چه وضعشه همش میرید توی اتاق و یواشکی دل وقلوه رد وبدل میکنین؟ یکی هم من رو تحویلم بگیره احساس کمبود محبت میکنم.. حس میکنم افسردگی گرفتم.. عمه با تشر گفت: _خجالت نمیکشی زن گنده شدی واسه خودت، وقت شوهرته اینجوری حرف میزنی؟ @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒
‌ + زهرا خیلی به این روان نویس ها نیاز دارم اما هر چی می‌گردم تو بازار پیدا نمی‌کنم 😓 - پاک کن دار هم هست ؟ + اره بابا ! ! معمولی که همه جا هست 🤔 - یه کانال هست تو ایتا خیلی معروفه تو صنف خودش اولین و بزرگترینه ! ! ! هر چیز نایابی رو که کف بازار پیدا نمی‌کنی از اینجا میتونی بخری 🥰 چیز هایی برای اولین بار میبینی که کرک و پرت میریزه 😳 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1135018178C969fb7b33d
از سال ۱۴۰۱ که این کانال وارد ایتا شد تمام خرید های لوازم فانتزی رو از اینجا انجام میدم. خیلی شیک و دوام بالایی داره 👌 این کانال الان چند سال میشه که بزرگترین و پر فروش ترین کانال صنف خودشه حتما این کانالو داشته باشین لازمتون میشه👇 https://eitaa.com/joinchat/1135018178C969fb7b33d
اگر میخوای بی نیاز بشی از پول و حاجت‌روا بشی این نذرو انجام بده 😱🥺 آیه‌ای از باید خوانده شود تا به اذن خداوند، بنده حاجت‌روا شود 🤲🏻 📿🧿📿🧿📿🧿📿📖 📿🧿📿🧿📿🧿📿📖 اگر میخوای بدونی آیه چند از سوره یاسین رو باید بخونی رو تسبیح بالا کلیک کن ☝️🏻 این برای حاجت‌های محاله و پر از گشایشه، من انجام دادم خداشاهده حاجتمو گرفتم 😍✨
هدایت شده از  تبلیغات ...
‌🤫تکنیک قرآنی مخفی ‌ برای خانه دار شدن 👌به مدت به شیوه گفته شده‌ بخواند ...به اذن خدا برآورده می‌شود کافیه خانه ها رو لمس کنی 👇 🏚🏚🏚🏚🏚🏚🏚🏚 🏚🏚🏚🏚🏚🏚🏚🏚 باورم نمیشه خونه دار شدم😍👆
- اون قسمت از قلبم که نیاز به بغل کردن تو داره . مدام داره هشدار دلتنگی میده💔(: @alegenab_eshgh 𖤐⃟💘‌‌‎‎‎‎‌࿐
4_6025818762437989765.mp3
1M
آهنگ های محلی دوست داری؟ منبع آهنگای محلی که دنبالشونی اینجاس 😍👇 ‌ https://eitaa.com/joinchat/2521826337Cdc9f13851c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهار شنبه را بیمه کنیم 🍃با صلوات بر 🌺حضرت محمد ص 🍃و خاندان پاک و مطهرش 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌺وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸🍃 ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
سلام👋 من زهره کاظم زاده هستم میدونی چیه؟ الان سالهاست هر روز صبح یه نون جدید🥖🍞🥯 میپزم و توی کانالم این رو آموزش میدم میدونستی حتی با کلی از خانومها به 💰 رسیدن؟ اگه دوست داری که توی خونه بپیچه به کانال من خوش اومدی👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2597847153C74a3b6e5bb
همیشه فکر میکردم خیلی سخته تا وقتی که عضو این کانال شدم حالا دیگه هم برای خودمون نونهای خوشمزه میپزم هم‌برای 😍👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2597847153C74a3b6e5bb
‏واستون آرزو میکنم ؛ بالاخره آدمی‌رو پیدا کنید که سال‌ها منتظرش بودین و بفهمید این حس متقابل بوده و کلِ زندگیش، دنبالِ آدمی مثل شما میگشته💕 ‎‌‌ @alegenab_eshgh 𖤐⃟💘‌‌‎‎‎‎‌࿐
🤔واقعا هنوز هم میخوای پول بدی بخری🥰 🥰گالری زیبا رو دنبال کن🏃‍♀️🏃‍♀️ و کلی دلبریجات خوشگل و برند رو مال خودت کن🎁👌 👌 مشابه طلا ❤️ بدون حساسیت ✅ رنگ ثابت بزن رو لینک و فرصت رو از دست نده👇https://eitaa.com/joinchat/1166606618Ccb45bfa3c9
هدایت شده از  تبلیغات ...
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 👈اول نیت کن بعد ۳صلوات بفرست حالا بزن روی اسم مبارک، جواد الائمه (ع) ♻️﷽♻️ 🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰 🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰 🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰 🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰 🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰 بیشتر از 163 هزار نفر متوسل شدن و خیلی ها حاجت گرفتن شما هم متوسل بشید : ان شا‌‌ الله شما هم حاجت روا بشید😍