✅ قرص نخورید
✍️ قرص استامینوفن :
شایعترین علت نارسایی کبد در جهان مصرف بیرویه استامینوفن است. این قرص جنبه درمانی ندارد و فقط درد را تسکین میدهد !
👌 جایگزین طبیعی استامینوفن: ↯↯↯
❶دم کرده نعنا
❷دم کرده دارچین
❸دم کرده زنجبیل
❹مصرف زردچوبه
❺مصرف گیلاس
❻چای گل گاوزبان
❼دم کرده پونه کوه
❽مصرف انگورقرمز
❾دم کرده اویشن شیرازی
❿کدو حلوایی بخارپز با دارچین
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
#نوشیدنی ترش و خنک😋
🌹مواد مورد نیاز:
🥤چای ترش2 قاشق چایخوری
🥤شکر1 قاشق چایخوری
🥤فیله پرتقال1 عدد
🥤آب گازدار1/2 پیمانه
🥤یخ به میزان لازم
🌹طرز تهیه:
ابتدا چایی ترش را دم کنید.سپس فیله پرتقال را با شکر مخلوط کنید و کمی آن را له کنید.حالا در لیوان مورد نظر اتدا فیله پرتقال ریخته و روی آن را با یخ پر کنید.آب گازدار را اضافه کنیددر نهایت چای ترش را اضافه کنیدنوشیدنی شما آماده است و میتوانید با تکه از پرتقال و یا پوست پرتقال نوشیدنی خود را تزیین کنید.
نووووش جااااان😉
#نوشیدنی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاک جیغ تا خدا💅
🌸پوران دیهیم🌸
#دوربرگردون💫
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اینجا لندن، ساعتی قبل از شروع بازی انگلیس و ایتالیاست
🎥 هواداران انگلیسی در حال به گند کشیدن شهر لندن ( جالبه هنوز نه باختن و نه بردن)
🔺یک صدم این اتفاق در ایران میافتاد، کشورهای دیگه یقیه کوروش بزرگ رو برای بیفرهنگی ایرانیان گرفته بود و یه سری ایرانی هم در حال تحقیر ایران بودند
#خارج_بدون_فیلتر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
⸤•🤍•⸣
°
﴿حَسبـے اللّٰھ﴾
- خدابراۍِمنڪافیست🌿˘˘
.
#خداگونھ♥️!'
#از_مخلوق_به_خالق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
⚠️#تلنگر
آبجی گُلم 🌼🌸
نَزارتوی..
آبگِلآلودگـناهصـــید بشے..!✋🏿
گناهگناهه ونامَحرَمَم، نامَحرمه هرجا کهِ میخواد باشهِ....🙄
ارزشِتوبِیشتَرازاینحَرفهاست.🔥
بیاین دل امام زمانمون رو نشکنیم💔 نزاریم هر روز بخاطر ما گریه کنه😭
عالممجازیهمخداییداره
خدارونمیتونیم فریببدیم❗️😰
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🔴 چند نفرتون میشناسید؟؟
🌄 چون حجاب دارد رسانه ها برایش یقه
چاک نمی دهند...
#جایگاه_زن_در_اسلام
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
268.6K
سلام
چرا این خانواده های که باخدا هستند ایمانشون قوی است چرا #گرفتاری زیاد دارند؟ چرا اینقدر ؟بیمار میشند و خوب نمیشند؟ چرا خدا آدم های بد رو اینطوری نمیکنه ؟
#اعتقادی
#ایمان #امتحان #بلا
#تربیت #رشد #دنیا
کانال ایتای استاد محمدی⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/3602645023C15b0da7178
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#رمان_رنج_مقدس🌺
#بخوانیم
#قسمت_هجدهم:
مادر تمام دانستههای مطالعاتی و معلمیاش را ندید میگیرد و جواب عوامانهای میدهد بینظیر:
– پس لطفاً اول شما شبیه ما بشید، چند شکم بچه به دنیا بیارید. بعد حرف بزنید.
سعید و علی چنان میخندند که مسعود کم میآورد.
چند لحظه با چشمان گرد و ابروهای بالا رفته آنها را نگاه میکند:
– واقعاً که! این استاد عزیز به جنس مرد توهین کرد، شما میخندید.
حقتونه هر چی این زنها سرتون میآرن.
میگویم:
– مسعودخان بالاخره ما مظلومیم و توسریخور و کلفت یا قلدریم که سر شما بلا میآریم؟
مسعود دو زانو میشیند و گلویی صاف میکند:
– خدمتتون عرض کنم که شما فردا به دنیا میآی، پس الآن موجودیت نداری که حرف بزنی.
مادر خم میشود و ظرف کیک را مقابلم میگذارد و میگوید:
– نیاز زنها احترام به شخصیتشونه، نه اینکار و اونکار با روابط عمومی بالا. عشق مادری رو ببینن.
پدر بحث را جمع میکند و میگوید:
شمعش کو؟
همه نگاه میکنند به پدر که وسط این بحث داغ چه سؤالی بود.
سعید میگوید:
– من نذاشتم بخرند.
– بابا ما نفهمیدیم شمع برای مُردههاست یا زندهها؟
برای هر دو تاش روشن میکنند منتها یکی روی قبرش و ختمش.
یکی روی کیکش.
با تشر میگویم:
– ای نمیری مسعود با این مثال زدنت.
مادر میگوید:
– اِ دور از جون، مسعود خجالت بکش.
چاقو را برمیدارم و اشاره میکنم به سهتاییشان و میگویم:
– دوتاتون دست بزنه و یکیتون هم بره چایی بریزه تا ببُرم.
قیافههاشان دیدنی میشود. کم نمیآورم:
– اِ مگه نشنیدید؛ و الا کلاً کیک رو حذف میکنیم و فقط به کادو میپردازیم.
علی دو تا دستش را روی زانوی چپ و راست آنها میگذارد و همزمان که بلند میشود، میگوید:
– باشه؛ باشه لیلی خانوم. نوبت ما هم میرسه.
و میرود تا چایی بیاورد. سعید و مسعود هم با حرص شروع میکنند به دست زدن. چاقو را میبرم سمت کیک و نگه میدارم:
– نه فایده نداره محکمتر بزنید.
مسعود چشمک میزند:
– ضرب المثل آدم و کوه بود، نامردی اگه فکر کنی من آدم نیستم!
سعید با مبینا تماس میگیرد و دوباره تمام شعرها و شیطنتها را تکرار میکنند. مخصوصا مسعود که از پایههای میز و استکان خالی و مورچه کنار کیک هم عکس میگیرد و برای مبینا میفرستد. احساس همیشگی تنها بودن بدون مبینا میآید سراغم.
کیک و چایی را خورده نخورده با درخواست علی، کادوی پدر را باز میکنم.
نگاهم که به انگشتر طلا با نگین عقیق میافتد.
مکث میکنم.
چیزی از اعماق قلبم تیر میکشد و تا انگشتان دستم میرسد.
تمام تلاشم را میکنم تا دستم را نگیرم و فشار ندهم.
پدر دست راستم را بالا میآورد و انگشتر را دستم میکند
و میگوید:
– مبارکت باشه.
نیمچهلبخندی میزنم و دستم را روی پایم میگذارم و سکوت میکنم.
وقتی مادر کادویش را مقابلم میگیرد به خودم میآیم.
عقلم به یادم میآورد که تشکر نکردهای. رو میکنم سمت پدر،
نگاهم را شکار میکند. به لبخندی اکتفا میکنم و میگویم:
– خیلی دوست داشتم که یکی بخرم.
– میدونم بابا. من هم خیلی وقت بود دلم میخواست برات بخرم که خُب الآن جور شد عزیزم.
تا سحر که پدر نماز بخواند و عازم بشود، بیدار میمانیم.
وقتی که میرود، ناخواسته ابروهای همه درهم میرود،
جز مادر که همیشه همه رفتنها را ظاهراً به هیچ میگیرد.
اخمهای سه برادر، صورت من را هم پر از خم و اخم میکند.
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃