🌹زندگی نامه شهید حاج قاسم سلیمانی🌹
✍استان کرمان، شهرستان «رابر»، روستان قنات ملک، خانواده هفت نفره حاج حسن سلیمانی!قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی و لقمه حلال بزرگ شد. "نوجوان روستازاده، جهانی شد چون نام بلندی داشت"
راهی کرمان شد، بنایی می کرد، درس می خواند، کاراته کار می کرد، برنامه و تدبیر داشت برای زندگیش، هوای برادر کوچکترش و دیگران را هم داشت. مربی رزمی شد؛ مجاهد بود. فرمانده شد، بنده بود. سردار شد، انقلابی بود. شهید شد، عاشق بود.🌷
شهر و روستا ندارد. کشور و قاره ندارد. امکانات و... ندارد. آن چه که انسان را می سازد،همتی است که خدا به همه داده است. آن چه که زندگی ها را پیش می برد، عزم و اراده ای است که از لطف الهی سرازیر شده است. آن چه که انسان را جاودانه می کند و مؤثر، بندگی خداست. غفلت از خدا تمام آنچه که داریم را می برد. و گناه مانع شهادت!
📚منبع: کتاب حاج قاسم🕊
#الگو #یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
\🍁•.
.•| بےسوادۍراگفتند عشـق چند حرف دارد؟
او گفت: چہار حرف !
همہ خندیدند ...ツ
درحالے ڪہ بیسواد زیرلب میگفت:
- مگر مھدۍ چند حرف دارد ...؟!
#مهدویت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍂
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
رُبما یُساق إليك قدرٌ منَ اللّٰه
خیرٌ من کل أحلامك
شايد تقديرى از سوى خدا
به سمت تو رانده شود،
كه از همه ی آرزوهايت بهتر باشد♥️
#ازخدابه_خالق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
18_انتظار یعنی:
- همیشہ آمادھ بودن براۍ ظھور
انتظاࢪ یعنے سرباز امام زمان(عج) بودن ..🌿!'
نه سربار ...!
#مهدویت #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#چیزکیک_یلدایی ❤
موادی ک لازم داریم واس این مدل بسته ب سلیقه هست البته
ی رولت کاکائویی من درست کردم (ظرف خالی روغن بود ک ب عنوان قالب ازش استفاده کردم.)
200گرم خامه صبحانه
یدونه بستنی لیوانی وانیلی...120گرم پنیرخامه ای....3لیوان آب جوش..و4قاشق غذاخوری پودر ژلاتین هست..نصف پیمانه شکر..میتونید یکی دوقاشق بیشتر بریزید....
و برای طرح انار هم....ی بسته پودرژله انار.ب اضافه ی یک ونیم لیوان آب جوش و بخاطر اینکه میخاستم کاتر بزنم و باید مایع سفت میشد.من ی قاشق غذاخوری پربهش پودرژلاتین ب اضافه ی ی قاشق غ شکر و نصف لیوان آب جوش اضافه کردم و ریختم تو ظرفی ک تقریبا 2سانت عمق داشته باشه واس کاتر زدن
حالا میریم سروقت درست کردنش.اول کف و اطراف قالبمون رو چرب میکنیم..(همچین میگم قالب همون قوطی روغن)
کف رو کاغذ میندازیم
رولت رو هم میزاریم رو کاغذ روغنی چون میخایم راحت از قالب درش بیاریم لازمه
اضافه کاغذ رو برش میزنیم
رولت رو خیلی آروم میزاریم داخلش و ب بدنه میچسبونیم.
مواد چیز رو اماده میکنیم...
ژلاتین رو با یکی دوسه قاشق آب سرد حل میکنیم بصورت بن ماری بعد بهش آب جوش اضافه میکنیم میزاریم خنک شه داخل ظرفی خامه پنیر خامه ای و بستنی آبشده و شکر رو باهمزن میزنیم مواد ژلاتینی رو اضاف میکنیم
ژله انارهم ک از قبل گذاشتیم ببنده درمیاریم کاتر میزنیم کاترتون خیس باشه.تمیزتر درمیاد.
باید اون طرح انارو بزارید ته قالب چون عمق داره یکم مشکله یخورده کارتون میاد بالاتر راحت میشید
خلاصه یدونه ازون انارا رو بزارید و اطرافش مواد سفید رو میریزید.میزارید ببنده..دوباره اینکارو تکرار میکنید تا بالا بیاد..مواد سفید رو هم من با سرنگ درشت ریختم ..تا تمیز دربیاد کارم...مایه سفید خیلی زود میبنده
دراوردنش خیلی راحت بود
سر و ته میکنید کف دستتون و باتکون دادن اروم میکشید بیرون.و موقع برش چاقو رو خیس کنید
🍲 #هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_اول
روی ماسه های گرم شده از تابش آفتاب دراز می کشم و گوشم را می دهم به صدای موسیقی که علیرضا با ولوم بالا روشن کرد.
و چشم می بندم از نور خورشید.
علیرضا لم داده روی صندلی ماشین و با موبایلش ور می رود.
دو روز است که آمده ایم شمال.
برای حال جواد که نه، برای حال آرشام هم نه،
به خاطر شرطی که آرشام باخت، مجبور شد ماشین پدرش را بردارد و الآن کنار ویلایشان، دریا با ما حال می کند.
پدرش با خیال راحت ماشین را داد دست آرشام و ما با هزار پررویی سوار شدیم.
شانس، هیچ پلیسی به تورمان نخورد و الّا که چهار تا بی گواهینامه وسط جاده...
همین خودش یک حالی دارد که بقیه مواقع ندارد.
جواد با نگین به هم زده، آرشی با...
علیرضا از خانه فراری و من اما فقط با نگاه سنگین بابا و سکوت مادر راهی شدم و الآن هم از زیر دست موج ها فرار کرده ام و دارم حمام آفتاب می گیرم.
- هوووی وحید برنزه مفتی؟
دست تکان می دهم اما حال سر بلند کردن ندارم. خوابم می آید.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
روضه که تمام شد، غیبش زد, خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویس های بهداشتی.
نگذاشت کسی کمکش کند.
می گفت:
«اِفتخارم این است خادم روضه ی حضرت زهراسلام اللّه علیها باشم.»💞
#سردار_دلها
#شهید_سلیمانی ❤️
#الگو
#یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
.
#توپک_های_ژله_ای
.
خب برای درست کردن این توپک ها که شما فقط به یه قالب احتیاج دارید و پودر ژله و شیر!
فقط اگه این قالب هارو میخرید چندتا بخرید که واسه ساخت ژله، وقتتون هدر نره. چون توی هر قالب فقط یک رنگ میشه ریخت.
اگه شما میخواید که رنگ های پاستلی داشته باشید باید از شیر استفاده کنید.
پودر ژله های طالبی، البالو، بلوبری، و اناناس رو هرکدام جدا در یه کاسه گود با یک لیوان پر آب جوش حل کنید.
به هر ظرف، یک ق مرباخوری پودر ژلاتین و نصف لیوان شیر بیفزایید.و خوب هم بزنید تا جایی که هیج دانه شکری رو در محلول نبینید.
اگه در عکس ها دقت کنید می بینید که مثلا از رنگ آبی ، سه طیف رنگی ژله دارم. برای ساختن طیف رنگی هم شما هر رنگ از ظرف های حاوی ژله تون رو در سه ظرف دیگه بریزید.
و با شیر رنگ اون رو کم رنگ و کمرنگ تر کنید.
مثلا به یکی از ظرف های آبی یک ملاقه شیر، و به ظرف دیگه دو ملاقه شیر اضافه و مخلوط کنید و اگه باز دوست دارید کم رنگ تر بشه شیر بیشتری میریزید.
(نکته مهم: هرچقدر شیر میریزید مقدار کمی هم پودر ژلاتین اضافه میکنید).
بعد در قالب میریزید و در فریزر بمدت تقریبی ۲۵ دقیقه میذارید تا ببنده بعد در ژله ویترینی یا هر دسر دیگری استفاده می کنید.
در اسلاید سوم من اصل رنگ هامو ساختم .
بعد اینها رو با شیر کمرنگ تر کردم تا از هر رنگ سه طیف داشته باشم تا ژله شادتر با رنگهای پاستلی داشته باشم.
شما میتونید ژله هاتون رو فقط بایک طیف رنگی بسازید مثلا رنگ آبی که این مدلش هم خیلی شیک و خوشکل میشه.
🍲 #هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#تارت_کدوحلوایی
مواد لازم
تخم مرغ یک عدد
کره پنجاه گرم
پودرشکر دوقاشق غذاخوری
بکین پور نصف قاشق چای خوری
آرد یک پیمانه
وانیل نصف قاشق مربا خوری
کدو ۴۰۰گرم
خامه صبحانه ۲۰۰گرم
عسل ۲قاشق غذاخوری
دارچین یک قاشق مرباخوری
سوالی داشتین تو کامنت بپرسید عزیزای دلم🌷😘
🍲 #هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_دوم
دیشب تا خود صبح بازی کردیم و از بس چشم به صفحۀ تلویزیون دوختم تا نبازم، چشمانم درد گرفته است.
- تکون بده اون هیکل رو!
تصمیم ندارم به چیزی توجه کنم.
فقط وقتی حس می کنم دارم روی هوای جلو می روم چشم باز می کنم که هم زمان پرت می شوم وسط دریا...
سنگ را برمی دارم و سر بالا می گیرم.
پنجرۀ اتاق علیرضا مثل همیشه بسته است و پرده های قهوه ایش چفت هم شده اند. تاریکی اتاق همزاد زندگیش است.
دست بالا می برم و با ضرب سنگ را پرتاب می کنم.
صاف می خورد وسط شیشۀ اتاقش. عقب می کشم تا در سایۀ دیوار قرار بگیرم.
بعد از چند ثانیه هم زمان با کنار رفتن پرده، پنجره باز می شود...
دقیق جای ایستادن من را نگاه می کند. چیزی زمزمه می کند که می دانم و سر داخل می برد.
قدم رو می کنم تا بیاید پایین. دیشب از شمال دیر رسیدیم.
بابا حالم را با نگاه عمیقی که به سرتا پایم انداخت گرفت و مامان هم حاضر نشد دفاع کند. امروز هم از کتابخانه زده ام بیرون.
با بچه ها قرار تئاتر شهر داریم. جواد رفت دنبال آرشام و من هم آمدم تا با علیرضا برویم.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost