eitaa logo
خط دوست
65 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پودینگ شکلاتی فندوقی🌰🍫😋 ▫️شیر:سه لیوان ▫️شکر:نصف لیوان ▫️نشاسته ذرت:سه قاشق غذاخوری ▫️نسکافه:دو قاشق غذاخوری ▫️پودر کاکائو:سه قاشق غذاخوری(می تونین طبق ذائقه شکلات تلخ یا شیری هم استفاده کنین) ▫️کره:25گرم ▫️آب جوش:سه قاشق غذاخوری ▫️فندق در صورت تمایل 🔸نسکافه رو با آب جوش حل کنید،شیر سرد،نشاسته،پودر کاکائو و شکر رو باهم مخلوط کنیدبهش نسکافه رو هم اضافه کنید و بزارید رو حرارت و مدام هم بزنید تا پودینگ به غلظت فرنی برسه بهش کره رو اضافه کنید بعد خاموش کنید.من تواین مرحله به پودینگ نصف استکان فندوق خرد شده و سه عدد شکلات شیری اضافه کردم.داخل ظرفهای تک نفره کشیدم و بعداز سرد شدن کامل و موقع سرو روی دسرموباپودر کاکائو و فندوق بو داده تزیین کردم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐩ببینید نتیجه در انگلیس چی میشه🐕 🔻زنی در انگلیس به همراه یک مرد درحال سگ گردانی بودند که ناگهان یک سگ بزرگتر که متعلق به خانم دیگه ای بوده به سگ اونها حمله ور میشه 🔻صاحبان سگها ،سگ ها رو جدا می کنن اما مردان همراه خانم ها شروع به جر و بحث می کنن تا اینکه یکی از این مردها بطری شیشه ای نوشیدنی ش که در دست داشته توی سر مرد دیگه خورد می کنه که منجر به زخمی شدن و خونریزی سرش میشه 📌اونایی که ممنوعیت سگ گردانی نگران شون کرد و حامی حقوق حیوانات شدن ببینن در انگلیس که سگ گردانی آزاد هست چه مشکلاتی به وجود آورده 🌐منبع:https://metro.co.uk/2021/07/19/london-bottle-smashed-on-mans-head-as-row-over-dogs-turns-violent-14950002/ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
📢کور بشه سعودی اینترنشنال و هر بی وطنی که نمیتونه بالارفتن پرچم ایران رو ببینه 🔹به کوری چشم اون استاد دانشگاهی که می گفت "کیف میکنم ایران میبازه" پرچم ایران رفت بالا / ماشاءالله ایران 🇮🇷✌️ ❤️ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
✨﷽✨ 🌼رفقای خود را به دو چیز✌️ امتحان کنید: اگر این دو خصلت در آنها هست رفیق باشید ، امام صادق علیه السلام می فرماید اگر نبود از آنها دوری کنید ،دوری کنید، حضرت دو مرتبه میفرماید دوری کنید! اول ☝️ مُحَافَظَةٍ عَلَی الصَّلَوَاتِ فِی مَوَاقِیتِهَا ببین این رفیقت اول وقت مقید به نماز هست یا داره کاسبی میکنه؟ یا مباحثه میکند؟ دوم✌️ وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْر در موقع داری و نداری خوبی میکنه به دوستان؛ تا میبینه رفیقش میخواد دختر عروس کنه فوری میره یک قالی ماشینی میگیره میاره دم خونش ، یا میبینه چک هاش عقب افتاده میگه غصه نخور من میدم حالا بعدها بهم بده ولی اونی که همین جور بیر بیر نگاه میکنه؟ میبینه همسایه پول نداره دوسیر گوشت بخره ،با این همه ثروت نمیره یک کیلو گوشت بخره بده با این همه ثروت نم پس نمیده ، اینا نه بو دارن نه خاصیت ، خوب به چه درد میخورن! نه دنیا دارن نه آخرت، با کسانی که کمک به فقرا نمیکنند رفیق نشید 📚از بیانات آیت الله مجتهدی (ره) ✅‌‌کانال استاد قرائتی http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 : علی اخم کرده و ابروهایش را درهم کشیده. مادر، ساکت است و پدر هم که مثل همیشه، غایب. چه‌قدر نیازمند بودنش هستم و حرف و نظرش! آن هم حالا که در عین ناباوری، دایی برای خواستگاری آمد؛ یعنی حالا باید با سهیل چه برخوردی می‌کردم؟ برخورد که نه، چه صحبتی؟ بنا بود فقط بیایند مهمانی که ناگهان همه‌چیز عوض شد و مهمانی، شد خواستگاری. چایی را ریختم و علی آمد که ببرد: – لیلا از آشپزخانه بیرون نمی‌آیی! نگاه متحیّر و متعجبم را که دید، هیچ نگفت و رفت. معلّق مانده بودم که چرا و چه کنم. دایی که صدایم زد، مجبور شدم بروم. کنار خودش جا باز کرد و نشستم. – می‌دونی دایی جون! من سه تا پسر دارم و دختر ندارم. امشب، البته غیررسمی اومدیم تا بابا از مأموریت بیان. اومدیم برای سهیل و شما یه گفت‌وگویی کنیم. سهیل‌جان که خواهانه، مثل فرهاد کوهکن. تا ببینیم شما چه نظری داری؟ فکرم به آنی منقبض و منبسط شد. بدنم نفهمید یخ کند یا حرارت را آن‌قدر بالا ببرد که عرق بر پیشانی بنشیند. تنها واکنشم این بود که خودم را جمع کنم و لبه چادرم را تا مقابل دهانم بالا بیاورم. نگاهم را بیندازم به استکان‌هایی که خالی شده بودند. بقیه حرف‌ها را نشنیدم. اینجا، از آن لحظه‌هایی بود که نبودن پدر، عقده محکمی می‌شود و به دل دختر سنگینی می‌کند. دلم می‌خواست فریاد بزنم، طلبش کنم و در آغوشش پناه بگیرم و بگویم: – امید نگاه‌های ترسان هزاران زن و دختر در آن سر دنیا شده‌ای، در حالی‌که من متحیر و ترسان از آینده، به تو نیاز دارم. دایی نظرم را می‌خواهد. مادر مثل همیشه جای پدر را پر می‌کند؛ هر چند که بنده خدا می‌خواهد که حکم برادرش را هم باطل نکند: – سهیل جان برای عمه عزیزه. حالا تا پدر لیلا بیاد فرصت هست. – بله، ما هم منتظریم. ان‌شاءالله به سلامت بیاد و بقیه کارها درست بشه. همه می‌خواهند منتظر بمانند، اما من مستأصلِ منتظر شده‌ام یا شاید هم منتظرِ مضطر. این بار نمی خواهم که پدر بیاید، تا همه چیز به دست فراموشی سپرده شود. می‌خواهم با نیامدن پدر، امید سهیل را ناامید کنم. سهیل را نگاه نمی‌کنم. این دیگر چه مراسم خواستگاری است! من اصلاً مثل یک عروس حس نگرفته‌ام، نپوشیده‌ام؛ اما سهیل مثل داماد‌ها آمده است! تازه متوجه می‌شوم که چه‌قدر شیک پوشیده است. گلدان گل بزرگی هم آورده. این جعبه شیرینی و آن جعبه شکلات هم هدفمند بوده است. من فکر می‌کردم که همه‌اش برای عمه‌اش است. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos 🍃 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
༺💙༻ خواندمت پاسخ دادۍ ✨ بـہ تـو تڪیه ڪردم نجاتم دادۍ😌 به تو پناه آوردم ڪفایتم ڪردۍ ❤️ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅کیک عسلی🧑🏻‍🍳 2 عدد تخم مرغ کمی نمک 200 گرم شکر 2 قاشق غذاخوری عسل 200 گرم کره 1 قاشق مرباخوری بیکینگ پودر 400 گرم آرد ⠀خامه قنادی به میزان دلخواه ⠀ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
ماسکِ آویزون شده به آینه جلویِ ماشین داره حکمِ سینیِ پشت شیرِ ظرفشویی رو پیدا میکنه.😂 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
بستنی سمت چپی هم انگار میخواد بره بانک زنی😂😂😂 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
✅ترفند تمیز کردن طلا آب معدنی گازدار و مایع ظرف‌شویی را در یک کاسه مخلوط‌کنید، زیورآلات را به مدت پنج دقیقه در آن خیس کنید از یک مسواک نرم برای سابیدن و شستن استفاده کنید. 🌸🌟 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
🔴 مصرف دارو با آب میوه ممنوع مصرف هرگونه دارو با آبمیوه بسیار خطرناک است و در مواردی خطر مرگ را به همراه دارد. بیش از 50 نوع دارو وجود دارد که با مواد موجود در آبمیوه ها تداخل ایجاد میکند. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به زبان انگلیسی ترجمه فارسی 🎵 موضوع : عید غدیر 🌸 خواننده : علی اکبر قلیچ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
!𖠌 جُزخدانیست؛ کھ‌درسایهـ‌ۍمھرش‌برویم♥️📿!(: ☁️💚 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
💯اولین داور در المپیک توکیو 🏀این داور مصری که در رشته بسکتبال فعالیت دارد، نخستین زن مسلمان باحجاب خواهد بود که بازی‌های بسکتبال المپیک را قضاوت می‌کند.  🔻"سارا جمال" همچنین اولین زن عرب و آفریقایی خواهد بود که قضاوت بسکتبال سه نفره را در المپیک انجام می‌دهد. ¶این مسئولیت بزرگی است که من نه تنها نماینده کشور خود هستم بلکه آفریقا و جهان عرب را نمایندگی می‌کنم. این آسان نیست، اما من می‌خواهم نماینده خوبی برای آنها باشم. بنابراین تمام تلاش خود را برای این کار می‌کنم. 🔻این داور محجبه ادامه داد: هر وقت به موفقیتی می‌رسم و فکر می‌کنم این بزرگترین چیز است، خدا من را غافلگیر می‌کند و فرصتی جدید را پیش روی من قرار می‌دهد که حتی بزرگتر از قبل است. وقتی شما در کاری اولین باشید آسان نیست؛ برای انجام آن باید شجاع باشید. اما وقتی به چیزی اعتقاد دارید، باید باور داشته باشید که اگر قدمی بردارید، نتیجه می‌گیرید. ¶وی افزود: همکارانم بازی‌های من را تماشا می‌کنند و البته در المپیک نیز از من حمایت خواهند کرد. او معتقد است که دین اسلام باعث تقویت روحی او در این مسیر شده است. 🌐منبع:https://abcnews.go.com/Sports/hijab-wearing-basketball-referee-blaze-trail-tokyo-olympics/story?id=78742099 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdos
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دمی گوجه 😋 🍅طرز تهیه: یدونه پیاز متوسط رو خلال کنید و با یک قاشق روغن سرخ کنید بعد چهارتا سیب زمینی و چهار تا گوجه رو پوست میکنیم و خردشون میکنیم حالا سیب زمینی هارو سرخشون میکنیم و به پیاز سرخ شدمون اضافش میکنیم و زردچوبه و نمک میزنیم و گوجه های پوست کنده و خرد شده رو اضافه میکنیم یک قاشق روغن حیوانی به موادمون اضافه می‌کنیم و بعد برنج رو که از قبل خیس کردیم رو به موادمون اضافه می‌کنیم حالا یک لیوان اب و کمی نمک اضافه میکنیم و اب برنج که جمع شد شعله رو کم می‌کنیم و در قابلمه رو میبندیم و اجازه میدیم برنج کاملا دم بکشه بعد از دم کشیدن زعفرون دم کرده و روغن حیوانی به پلومون اضافه می‌کنیم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 🍃 🌺 : تا دایی و خانواده‌اش بروند، تا علی از بدرقه آن‌ها برگردد و تا مادر صدای استکان‌ها را موقع برداشتنشان در بیاورد، تکان نمی‌خورم و چشمم بین همه آنچه که آورده‌اند می‌چرخد. علی می‌خواهد حرفی بزند که با اشاره مادر سکوت می‌کند. به اتاقم پناه می‌برم. سهیل را باید چگونه بسنجم و تحلیل کنم؟ به قد بلند و زیبایی فوق‌العاده‌اش؟ به هم‌بازی مهربانِ کودکی‌هایم؟ به مدرک و دارایی‌اش؟ به دایی و محبت‌هایش؟ ذهنم قفل کرده است. اگر هر کدام را بخواهم باز کنم می‌شود زاویه‌های پررنگی از زندگی گذشته و حال که مرا در خود غرق می‌کند، شاید هم بشود نجات غریقم. سهیل را قلبم می‌تواند دوست داشته باشد؟ دلم با او همراه می‌شود یا مجبور به هم‌خوانی با او خواهم شد؟ آینده‌ام با سهیل تضمین است یا باید تطبیقش بدهم؟ دیوانه می‌شوم با این افکار. خودخواهی‌ام گل می‌کند و بی‌خیال خستگی مادر و خواب بودنش می‌روم سراغش. پتو را دورش گرفته و کنار رخت‌خوابش نشسته است. پنجره اتاقش باز است و باد سردی پرده‌ها را تکان می‌دهد. چراغ مطالعه‌اش روشن است. کتابش باز و نگاهش به دیوار روبه‌رو است. مرا که می‌بیند، تعجب نمی‌کند. انگار منتظرم بوده: – شبگرد شدی گلم! بیا این پنجره را ببند، باز گذاشتم کمی هوای اتاق عوض بشه. پرده‌ها را از دست باد و اتاق را از سرمای استخوان سوز نجات می‌دهم. کنارش می‌نشینم و با حاشیه پتویش مشغول می‌شوم: – نظرتون چیه؟ لبخند می‌زند: – قصه بزی و علف و شیرینی‌ش. خودت باید نظر بدی حبه انگورم. خم می‌شود و صورتم را می‌بوسد. منظورش از حبه انگور را درک نمی‌کنم. تا حالا حبه انگور نبوده‌ام. حتماً منظورش این است که گرگ را دریابم. – خودت باید تصمیم بگیری عزیزم. علاقه و آرمان‌هات رو بنویس. دوست نداشتنی‌ها و موانع خوش‌بختی رو هم فکر کن. بعد تصمیم بگیر. من هم هرچی کمک بخوای دربست در اختیارتم. البته بعد از این‌که سهیل رو هم در ترازو گذاشتی و سنجیدی. دوباره خم می‌شود و می‌بوسدم، من از همه آنچه که اسم ازدواج می‌گیرد می‌ترسم. دایی مرا در یک‌لحظه غافلگیر کرد. عجیب است که حس خاصی پیدا نکرده‌ام. مادر سه‌باره می‌بوسدم. امشب محبتش لبریز شده است. از این محبتی که هیچ طمعی در آن نیست، سیراب می‌شوم. وقتی بلند می‌شوم، می‌خواهم حرف آخرِ دلم را بلند بگویم، اما نمی‌دانم آخر حرفم چیست. سکوت می‌کنم و می‌روم. پدر این‌جا باید باشد که نیست. تا صبح راه می‌روم. می‌نشینم. دراز می‌کشم، با پتو به حیاط می‌روم، چشمانم را می‌بندم و تلاش می‌کنم تا ذهنم را از سهیل خالی کنم؛ اما فایده ندارد. تا این مدت تمام شود و پدر بیاید. بداخلاقی‌ام داد علی را بلند می‌کند. مادر آرامش کند، به من چه؟ من حوصله هیچ بشری را ندارم. باید مرا درک کند، سعید و مسعود که می‌آیند، مادر نمی‌گذارد قضیه را متوجه شوند؛ ولی بودنشان برای روحیه من خوب است. پدر که می‌آید، سنگین از کنارش می‌گذرم. چقدر این سبزه شدن‌ها و لاغر شدن‌های بعد از هر مأموریتش زجرم می‌دهد. دایی و خانواده‌اش همان شب می‌آیند. این‌بار رسمی‌تر از قبل ... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost 🍃 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا