همسر #شهید_حاج_حسین_همدانی :
✍ایشان بعد از آن ملاقات با #حضرت_آقا ساعت یک ظهر به منزل آمد و ساعت شش پرواز داشت.
گفتم شما استراحت کن بعد مدتی دیدم که مشغول تمیز کردن فریزر خانه است.
ایشان به بنده گفتند شما کمر و پایتان درد می کند و من می خواستم که قبل از رفتن این فریزر را برایتان تمیز کنم...
#شهید_همدانی آن روز به دخترهایش گفت پدر شما این مرتبه که به #سوریه برود قطعاً #شهید می شود و به خاطر این حرف دخترهایم گریه کردند...
من به آن ها گفتم پدر شما از اول جنگ در #جبهه بوده و تا حالا خدا ایشان را نگه داشته و از این به بعد هم نگه می دارد ولی #شهید_همدانی گفت که من حتماً #شهید می شوم.
آن روز صورتش نورانی شده بود، خواستم فضا را عوض کنم به شوخی گفتم: من را هم #شفاعت می کنید که گفتند حتما...
من گفتم ببین اگر #شهید بشی ما جنازه شما را به همدان ببر نیستیما.....
گفت نه تورا به خدا حتما زحمت بکش ، #وصیت من همین است......
ساکش را آماده کرده بودم ،آمدم داخل اتاق دیدم لباس های اضافه داخل ساک را بیرون گذاشته گفتم مگه اینارو لازم نداری؟
گفت این مرتبه زود برمیگردم.
هنگام خداحافظی #شهید_همدانی چند مرتبه به داخل حیاط رفت و برگشت؛ پرسیدم چیزی شده؟چرا نگرانی؟ گفت نه چیزی نیست.....
از زیر #قرآن ردش کردم سوار ماشین شد دستی تکان داد و راننده گاز ماشین رو گرفت و رفت .با این که اهل پیامک و این جور چیزها نبود ولی آنروز پای پله هواپیما برای من یک #پیامک کوتاه فرستاد؛ فقط نوشته بود:
#خداحافظ
و سه روز بعد هم در #سوریه شهید شد......
#روحش_شادویادش_گرامی🌺🍃
📝 برگرفته از کتاب پیغام ماهی ها
🕊·| @shahid_Ali_khalili_313
#خاطرات_شهید ||🌸🍃
در محضر #شـــهید||💚
یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود...
گفتم: برو به سلامت
خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛
مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین...
#شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷
||•🇮🇷 @marefat_ir
#خاطراتشهدا ••🏴💔••
و تو گفتے یڪی مثل #قاسم...🥀
13 ساله بود ڪه #جبهه رفت، سنش ڪم بود برش گرداندند، اینبار زیر صندلے قطار مخفے شد و رفت، به فرمانده اش گفته بود «اگر صد بار هم مرا پس بزنید، باز هم برمے گردم».
به هر بهانه اےبود تا خط مقدم رفت و آنجا...
🌿~√راوے: پدر شهید حسین مزینانی
#صلواتبراےروحشهدا🌴
╭━━━⊰🏴⊱━━━╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰━━━⊰🏴⊱━━━╯
.
#اطلاعیه 📜
+ثبتنام #خادمے شهدا 🇮🇷🌱
_واااای واقعا؟ راست میگۍ؟😀
+اهوم معلومه ڪه راسته..😊
_شرایطش چجوریه؟میشه بهم بگے..🤕
+چشم میگم..🙂
اینجا #خادم شهدا میشے یه جبهه مجازی پشت خاڪریزها ، روبروے دشمن سلاحت میشه روشنگرے میشه بصیرت، میشے #همت ، #خلیلے ، #جهاد ، #متوسلیان ، میشے #سردارسلیماني واسه خودت☺️
_چقد جالب😍 نمیدونستم مجازۍ هم میتونه یه #جبهه باشه..
🗣اگه میخواے تو #جبهه مجازے لباس رزم تنت ڪنے به آیدی 👤خادممون اطلاع بده و #خادم ڪانال خودت شو😍
@j_montazer7
ـــــ💠ــــ
||•🇮🇷 @marefat_ir
#خادم_نوشت📝
❤️ماجرای خواندنی #شهیدی که #امام_زمان(عج) او را کفن کرد💔👇
🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا💔
یا بیا یک نگاهی به من کن😔
یا به دستت مرا در کفن کن😭
از بس این شهید به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️
🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃:
اگر من #شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️
آن روحانی می گوید:
من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊
🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او #سخنرانی کنم؟🎤
رفتم #منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در #جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔
یا بن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن💔
🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت:
من #غسال هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی)
🍃وقتی که میخواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔
بروید بیرون، من خودم باید این #شهید را #کفن کنم🍂.
من رفتم بیرون و وقتی برگشتم #بوی_عطر در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔
📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷
#دفاعمقدس🌿••
#اللهم_الرزقنا_شهادت 💔
#راه_شهدا💗 #صلوات 💚
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
#اطلاعیه 📜
+ثبتنام #خادمے شهدا 🇮🇷🌱
_واااای واقعا؟ راست میگۍ؟😀
+اهوم معلومه ڪه راسته..😊
_شرایطش چجوریه؟میشه بهم بگے..🤕
+چشم میگم..🙂
اینجا #خادم شهدا میشے یه جبهه مجازی پشت خاڪریزها ، روبروے دشمن سلاحت میشه روشنگرے میشه بصیرت، میشے #همت ، #خلیلے ، #جهاد ، #متوسلیان ، میشے #سردارسلیماني واسه خودت☺️
_چقد جالب😍 نمیدونستم مجازۍ هم میتونه یه #جبهه باشه..
🗣اگه میخواے تو #جبهه مجازے لباس رزم تنت ڪنے به آیدی 👤خادممون اطلاع بده و #خادم ڪانال خودت شو😍
@j_montazer7
ـــــ💠ــــ
#خادم_نوشت📝
🍃مادر با رویای صادقهای که در خواب دید، نامش را #عباس گذاشت. مدتی بعد، عباسش به مریضی سختی دچار شد اما با #توسل به صاحب نامش و اشکهای مادر، شفا یافت.
🍂در سنگر انقلاب بزرگ شد و با شناسنامهای که تاریخهایش با عشق دستکاری شده بود راهی #جبهه شد.
روزهایش در جبهه شب شد. پیوستن دوستانش به قافله #شهدا را دید و جاماندن شد #داغ دلش😞.
🍃عشق است و بیتابیاش... وداع با سرزمین شهدا را نپذیرفت و این بار برای یافتن نشانی از دوستانش به خاکهای #قلاویزان، فکه، #شلمچه و #طلائیه راهی شد...👣
🍂تفحص کرد پیکرهای باقی مانده را ...#پلاکهای بیرون آمده از دل خاک را ..استخوانهای پر از #روضه را...
دوست داشت در سرزمین پر از شهید، پلاک و #استخوانی باقی نماند و دل خانوادههای چشم انتظار شهدا را شاد کند...
با عراقیها طرح دوستی ریخت و با دادن هدیه آنان را به همکاری تشویق کرد....🌸
🍃اما این دل، اهل جاماندن نبود.
متوسل شد به شهدا و از آنان #شهادت خواست...
شاید اشک ریخت، #دعا خواند، خدا را خواند و شاید شهدا دعایش کردند ...🕊
🍂در آخرین روزهایی که دعوت نامه شهدا به دلش رسید. به مادر گفت برایش حنا بیاورد. به یک دست به نام #علی_اکبر حسین و به دست دیگر به نام #قاسم_بن_الحسن #حنا گذاشت. دل مادر بود که ترسید، لرزید، شکست. شاید هم به یاد لحظه ای که مولا علی بر دستهای کوچک #ابوالفضل بوسه میزد و از درد #کربلا گریه میکرد، اشک ریخت😭
🍃خوابی دید که او را به بزم عشق دعوت کردهاند. ساک را بست و به دنبال نشانهای راهی #فکه شد.
کار آن روز را نذر حضرت عباس کرد، بسم الله گفت و در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد. لحظاتی بعد انفجار #مین در منطقه عملیاتی «والفجر یک » دوستانش را بیتاب کرد. به رسم #علمدار دستهایش قطع شد و مدتی بعد هم شهد شیرین شهادت نصیبش. شاید هم منتظر اربابش #حسین بود...😔
🍂در هفتمین روز محرم شهید شد و در روز عاشورا #تشییع...
عراقیها به رسم دوستی، برایش مراسم گرفتند...
بوی #کربلا از سرزمین های جنوب میاد. از فکه....
شلمچه...
طلائیه.....
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
به مناسبت #سالروز_شهادت🥀
#شهید_عباس_صابری💜
#جوان_مؤمن_انقلابی💚
#شهادتت_مبارک_عزیز_برادرم💛
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🍃هنوز هم از شناسنامه های دست کاری شده رزمنده های #جبهه و رضایت نامه هایی که خودشان امضا می کردند خاطره هایی به یادگار مانده است .
🍂این روزها شناسنامه دستکاری نمی شوند اما گاهی برای رسیدن به پرواز #دمشق و #دفاع از حرم بانوی دمشق ، هویت ها و نام ها #مستعار می شود...
.
🍃برادران بختی ، برای رفتن به #سوریه به هر دری زدند ، آخرین تلاششان ختم شد به یادگیری زبان افغانی و نام های مستعار #مصطفی_بشیر_زمانی و #مجتبی_جواد_رضایی و پیوستن به هیئت و هیبت #فاطمیون ...
.
🍂مادر هم برای آرزوی فرزندانش زبان افغانی آموخت و با هر تماس فرزندانش در پشت دلتنگی ها و دلواپسی های مادرانه اش برای مجتبی #مادر بود و برای مصطفی خاله...
.
🍃از جاروکشی حرم #امام_رضا و #قضاوت دل هایشان رسیدند به تک تیراندازی در جمع #مدافعان_حرم...
شانه بر شانه هم شهید شدند و مادر با #داغ دو فرزند، لبخند صبری که همنشینش شد...
.
🍂کاش به جای مصطفی شاهد دل هایمان باشیم و به جای مجتبی قاضی ...
چند نام مستعار در زندگی داشته ایم و چند بار #هویت عوض کردهایم ...کاش #بازنده نام های مستعار نباشیم...
.
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
🕊به مناسبت سالروز #شهادت شهدای مدافع حرم #مصطفی_بختی و #مرتضی_بختی
.
📅تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷
.
📅 تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱
.
📅شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
ای #شهید...
🍃در خاکریزهای #جبهه، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و #عاشق شدی. هنوز سوز صدا و مداحیهایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است.
.
🍃برایمان #کمیل بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شبهای #مسجد.
🍃با سوز دلت #ظلمت_نفسی بخوان، مدتی است خودمان را گم کردهایم.
.
🍃 نادما منکسرا را برایمان #گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم.
.
🍃هرکس از تو حرفی زد، از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه #حضرت_زهرا بخوان.
.
🍃برایمان از #در_سوخته بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساختهایم خلاصی یابیم.
.
🍃بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد.
از میخ در هم بگو. شاید در #توبه به رویمان باز شد.
.
🍃از وصیت مادر به دختر و #پیراهن_کهنه بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی #گودال. اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم میشود به گریههای علی.
صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشکهای #علی تاب بیاوریم.
.
🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دستهای قلم شده، یکی #اربا_اربا و یکی با پهلوی شکسته و #بازوی_کبود همچون خودت .
.
🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضهی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به #مادر اقتدا کردی.
.
🍃این #عشق پایان ندارد....
سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانهای است برای هر #زائر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحهای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیدهام جوانان به واسطه تو #خوشبخت میشوند. شاید هم اولین قدم برای #عاقبت_بخیری، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن...
.
🌺تولدت مبارک فرمانده..
.
به مناسب سالروز تولد #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
.
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه.
🥀مزار : اصفهان
.
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
باکری را همه میشناسند
نامش که برده میشود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد
دو برادر بودند که قلبشان برای #انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
قلم اینبار از حمید بنویسد...
#حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان #علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید
قد میکشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمیکرد.
به #سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در #پاریس، حمید را به آنجا کشاند!
تمامِ فکر و ذکرش #خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند
رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد.
خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد #جهاد بود و میدان جنگ!
بیوقفه در #تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از #شهادت"!
شهادتی که در #خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از #مجنون باز نگشت اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در دلها مانده
فرمانده حمید
این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد!
از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است
برای روحِ زمینگیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!
گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_زمینی_شدنت_مبارک فرمانده
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز تولد #شهید #حمید_باکری
📅تاریخ تولد : 1 آذر 1334
📅تاریخ شهادت : 6 اسفند 1362.جزیره مجنون عراق
🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹
┏━ ✨ 🌹 ✨ 🌸 ✨ ━┓
💐 @shohadae_sho 💐
┗━ ✨ 🌸 ✨ 🌹 ✨ ━┛
#اطلاعیه 📜
💟ثبتنام #خادمے شهدا 🇮🇷🌱
_واااای واقعا؟ راست میگۍ؟😀
+اهوم معلومه ڪه راسته..😊
_شرایطش چجوریه؟میشه بهم بگے..🤕
+چشم میگم..🙂👇🏻
اینجا #خادم شهدا میشے یه جبهه مجازی پشت خاڪریزها ، روبروے دشمن سلاحت میشه روشنگرے میشه بصیرت، میشے #همت ، #خلیلے ، #جهاد ، #متوسلیان ، میشے #سردارسلیماني واسه خودت☺️
_چقد جالب😍 نمیدونستم مجازۍ هم میتونه یه #جبهه باشه..
🗣اگه میخواے تو #جبهه مجازے لباس رزم تنت ڪنے به آیدی 👤خادممون اطلاع بده و #خادم ڪانال خودت شو😍
@Dokhtare_baran
ـــــ💠ــــ
#خادم_نوشت📝