eitaa logo
بصیرت خوشاب
414 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
32 فایل
قیامِ کربلا، یک گزارشِ خبریِ ساده نبود؛ منشورِ حیاتِ آزادگان بود که تا قیامت می‌گوید: «زنده‌باد آن‌که معروف را فریاد زد، و مرده‌باد آن‌که منکر را در سکوتِ خود پناه داد!»
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴کوتاهی قاضی؛ زخمی بر پیکر جامعه!/ آسیبی که جبران نمی‌شود! به گزارش پایگاه خبری از فرازهای بلند ، بانگ (ع) است که تاریخ را به پاسداری از حق فراخوانده است. آنجا که قلمرو حکومت، را نه صاحب‌منصب، که امین مردم می‌داند و را تاجی بر سرِ او که اگر بی‌فکند، خویش را به ورطه هلاک افکنده است. 🔴وظیفه قاضی؛ آیینه تمام‌نمای عدل الهی امام علی(ع) در نامه‌ای به مالک اشتر، قاضی را چنین می‌ستاید: «برای قضاوت، بهترین مردم را برگزین؛ کسی که شکست‌ها او را به نیندازد و در پی ، را نسازد...». 🔴 قاضی در نگاه علوی، پاسدار حریم مقدس است. او باید چنان از برکنار باشد که حتی محبوب‌ترین چهره‌ها را اگر ستمکارند، به سزای عملشان بنشاند. قضاوت، عبادتی است که جز با و دانش به سرانجام نمی‌رسد. 🔴کوتاهی قاضی؛ زخمی بر پیکر جامعه اما آنگاه که قاضی، سنگینی مسئولیت خویش را فراموش کند و به جای ترازوی ، ترازوی یا خویشاوندی را برکشد، چه می‌شود؟ امام علی(ع) در خطبه ۳۴ هشدار می‌دهد: «هنگامی که بر مردم گسترش یابد، به تاریکی می‌گراید و جامعه در پرتگاه نابودی می‌افتد.» قاضی ناکارآمد، نه تنها یک پرونده، که مردم به نظام حق را می‌سوزاند. او با ، ستمگران را جسورتر می‌کند و را می کند. 🔴آسیبی که جبران نمی‌شود! آیا می‌دانید اشک یتیمی که حقش پایمال شده، در روز جزا بر دامان چه کسی می‌ریزد؟ امام(ع) در حکمت ۳۷۴ می‌فرماید: «ستمکار و یاری‌دهنده او و کسی که آن را می‌پسندد، همه در گناه یکسانند.» قاضی ، تنها یک فرد نیست؛ او مسبب زنجیره‌ای از دردهاست. خانواده‌هایی که بی‌پناه می‌مانند، که به ناحق در می‌پوسند، و جامعه‌ای که به عادت می‌کند، همه از ثمرات شوم قضاوتی است که رنگ باطل گرفته است. 🔴قضاوت؛ آزمونی برای ابدیت! ای قاضی! تو در پیشگاه خدایی که «لطیف و آگاه» است، پاسخگو خواهی بود. امام علی(ع) در نامه ۵۳ نهج‌البلاغه یادآور می‌شود: «خداوند از قاضیان سخت‌تر بازخواست می‌کند تا حق را از بستانند.». آیا روزی که دستانت از دنیا تهی است و پرونده‌ات گشوده می‌شود، می‌توانی با کوتاهی‌هایت روبرو شوی؟ قضاوت، الهی است که اگر به نیکی ادا شود، جامعه گلستان می‌شود و اگر تباه گردد، آتش همه‌جا را می‌بلعد. امام علی(ع) با دلی فریاد زد: «والله لو دادّت لی المظالم لرددتها»؛ سوگند به خدا! اگر تمام جهان به ستم از آنِ من شود، همه را بازمی‌گردانم. پس ای قاضی! مراقب باش؛ هر حکمی که می‌نویسی، گامی به سوی است یا شعله‌ای در ... @khoshab1 Basiratkhoshab.ir
دختر چوپان نی نواز @khoshab1
در انتظار طلوع خورشید ✍علی اکبر ملکی به نام خداوند بخشنده ی مهربان، آنکه وعده ی ظهورش را در آیینه ی قرآن نگاشت و دلهای مؤمنان را به نور امید روشنایی بخشید. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ...» (نور: ۵۵) «خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که قطعاً آنان را در زمین جانشین کند...» این آیه، نویدی است از استقرار حاکمیت الهی به دست مهدی موعود(عج)، که جهان را از ظلمت ستم پاک خواهد کرد و عدل را چون رودی جاری خواهد ساخت. حافظ شیرازی، آن عارف روشندل، در اشتیاق ظهور سروده است: «صبح دولت بدمد کاین شب غم سر آید / دامن صحرا نگرد جز گل مهدی چیده» و سعدی، شاعر حکمت آموز، فریاد میزند: «عدالت کن که زمانه را سپری نیست / به جز از مهدی(عج) آخرالزمان درمانی نیست» روز جمعه، روز نیایش و تجلی رحمت الهی است. در روایات آمده است که هر جمعه، فرشتگان بر دروازهه ای آسمان میایستند و دعای منتظران را برای تعجیل فرج ثبت میکنند. از پیامبر اسلام(ص) نقل شده: «أفضلُ الأعمالِ انتظارُ الفَرَجِ» «برترین کارها، انتظار فرج [ظهور مهدی(عج)] است.» این انتظار، نه سکون که جنبشی است برای آمادگی؛ ساختن دلی پاک و جهانی مهیا برای قدمهای منجی. ، یعنی زمزمه ی «اللهم عجل لولیك الفرج» در سجده های نیمه شب. انتظار، یعنی کاشتن بذر مهربانی در دلهای تاریک، تا هنگام ظهور، جهان گلستان شود. انتظار، یعنی همان شدن که او می پسندد؛ تا زمانی که آینه ی وجودمان، بازتاب نور وجه الله گردد. خدایا! به حق جمعه ات، به حق محمد و آل محمد(ص)، ظهور حجتت را نزدیک کن! آمین یا رب العالمین. در این انتظار سبز بمانیم... 🌱 @khoshab1
تشنه یک جرعه آب دیدار! ✍علی اکبر ملکی روزی جوانی در کوچه های شلوغ شهر، سرگرم گفتگو با رایانه ای کوچک در دست خویش بود. چنان در آن غرق گشته که نه گلهای باغچه را دید، نه آواز بلبلان را شنید. پیرمردی خردمند، بر سکویی نشسته، نظاره گر او بود. پرسید: «ای جوان، با این چه میکنی که گویی جهان را در مشت گرفتی؟» جوان با تبسمی از روی بی خبری گفت: «استاد، این دریچه ای است به همه دانایی ها و مردمان جهان!» پیرمرد آهی کشید و گفت: «آیا در این دریچه، ریشه های درختان کهنسال را نیز مییابی؟ یا گرمی دستی را که بر شانه ات مینهد تا بار غمت را سبک کند؟ شنیده ام مردمان این روزگار، در اقیانوس واژه ها غرق اند، ولی تشنهٔ یک جرعه آبِ دیدارند.» جوان سر به زیر افکند و گفت: «حق با توست... دیروز مادرم گریان گفت: "فرزندم، تو در خانه ای، ولی همیشه در راهی!"» پیر خردمند، شاخه گلی از باغچه چید و گفت: «این را به مادرت بده. گفتی با رایانه ات جهان را میبینی، ولی چه سود؟ جهان واقعی را آنان میسازند که گلِ محبت در دل میکارند، نه نشانک های مجازی بر صفحه می افشانند.» و آنگاه این بیت را خواند: «دل از مجاز مشو خرسند، ای پسر که عشق راستین در چشم هاست و در حضوری» @khoshab1
🔶نانوا و گربهٔ مهربون ✍علی اکبر ملکی روزی و روزگاری یک نانوایی کوچولو بود که بوی نان های گرمش تا ته شهر میرفت! صاحب نانوایی، "آقای خوشپز"، همیشه با خنده به مشتری ها نان میداد. اما یک روز، یک گربهٔ کوچولوی سفید به اسم "پَشمَک" پیدا شد که هر صبح مثل باد از پنجره میپرید داخل نانوایی و یک نان داغ را میقاپید و فرار میکرد! آقای خوشپز ناراحت شد و فکر کرد: «این گربهٔ ماجراجو رو باید گیر بیندازم!» یک نان از گچ درست کرد که بیرونش طلایی ، ولی از گچِ سفید بود! فردا صبح، پشمک آمد، نان را گاز زد و... آخ! دندانش به گچ خورد! گربه با چشمهای گِردش نگاه کرد و گفت: «نانِ سفت، دردِ دندون میاره... من گرسنه ام، تو چرا قایم میکنی غذا رو؟» آقای خوشپز خجالت کشید و پشمک را بغل کرد: «ببخشید، دوست کوچولو! من اشتباه کردم.» از آن روز به بعد، یک سبد کوچک کنار پنجره گذاشت با یک نان تازه و یک کاسه شیر. پشمک هم قهرمان نانوایی شد و هر وقت سگی میخواست نان بدزدد، هیس! او را فراری میداد! @khoshab1
حاکم صدای مردم را ! به گزارش پایگاه خبری بصیرت خوشاب، در رساله ی نورانی حقوق امام سجاد(ع)، که گنجینه ای از و اجتماعی است، بر حاکم با ژرفبینی بی مانندی ترسیم شده است. امام چهارم(ع) در این متن مقدس، حکمرانی را نه امتیاز، بلکه مسئولیتی الهی میدانند که رعایت کرامت انسانی و عدالت، سنگ بنای آن است. بخشی از فرازهای این رساله درباره ی حقوق مردم بر حاکم را با بیانی نو بازخوانی میکنیم: 🟢حقوق مردم بر حاکم از نگاه امام سجاد(ع): 🔵۱. حق حیات و امنیت: «أَوَّلُ حَقِّهِمْ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ أَسَاسُ مُلْکِکَ؛ فَبِهِمْ تَقُومُ سُلْطَتُکَ.» *نخستین حقشان این است که بدانی آنها پایه های حکومت تو هستند؛ سلطنت تو به واسطه ی آنها برپاست. حاکم موظف است جان، مال و آبروی مردم را پاس بدارد و هرگز امنیتشان را قربانی قدرت طلبی یا سهل انگاری نکند. @khoshab1 🔵۲. حق عدالت فراگیر: «لَا تَکُنْ لِأَحَدٍ عِنْدَکَ مَزِیَّهٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى.» *برای هیچکس نزد تو برتریای جز به تقوا نباشد.* حاکم باید چنان را بگسترد که فقیر و غنی، نزدیک و بیگانه، و دوست و دشمن در دادگری او یکسان باشند. حتی خویشان و حامیانش نباید سایه ی تبعیض بر سر کسی بیندازند. 🔵۳. حق و رشد معنوی: «وَ أَنْ تُعَلِّمَهُمْ مَا یُقَرِّبُهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ.» *و آنچه آنها را به پروردگارشان نزدیک میکند، به ایشان بیاموزی. حکمران مسئول است زمینه ی رشد فکری و معنوی مردم را فراهم کند، نه با تحمیل عقیده، بلکه با پرورش خِرَد و اخلاق. 🔵۴. حق از محرومان: «وَ أَلَّا تَتْرُکَ ضَعِیفاً إِلَّا رَفَدْتَهُ، وَلَا فَقِیراً إِلَّا أَغْنَیْتَهُ.» و نباید ناتوانی را رها کنی مگر آنکه یاری اش دهی، و فقیری را جز با بینیازی واگذاری. حاکم پیش از آنکه به ساخت کاخها بیندیشد، باید درد گرسنگان، بی پناهان و درماندگان را درمان کند. 🔵۵. حق و : «وَ أَنْ تَسْتَمِعَ مِنْهُمْ مَا یَقُولُونَ، فَإِنَّ فِیهِ صَلَاحَ دِینِکَ وَ دُنْیَاکَ.» *و باید به سخنانشان گوش دهی؛ چرا که در آن، صلاح دین و دنیایت نهفته است. حاکم صدای مردم را یا مشاوران چاپلوس را جایگزین دلسوز نماید. شنیدن دردهای مردم، داروی حکومت هاست. ؛ سنگ محک حکمرانی: امام سجاد(ع) با یادآوری الهی، هشدار میدهند حاکمان نه تنها در برابر مردم، بلکه در پیشگاه خداوند پاسخگو هستند: «وَ اعْلَمْ أَنَّکَ خَزِینٌ عَلَى هَؤُلَاءِ، وَ مَسْئُولٌ عَمَّا اسْتَرْعَیْتَهُ اللَّهُ فِیهِمْ.» *بدان که تو خزانه دار این مردم هستی و درباره ی آنچه خدا به تو سپرده، بازخواست خواهی شد. حکمرانی در مکتب امام سجاد(ع): خدمت یا سلطه؟ امام(ع) حکومت را خدمتی عبادی میدانند که تنها با و معنا می یابد: «مَنْ وَلِیَ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ شَیْئاً فَلْیَکُنْ خَادِماً لَهُمْ بِمَالِهِ وَ جَاهِهِ.» *هر کس زمام امور مردم را به دست گیرد، باید با مال و جایگاهش آنان باشد.* درسی برای امروز: امروز که جهان در آتش استبداد و نابرابری میسوزد، رساله ی امام سجاد(ع) نقشه ی راهی است برای نجات بشریت: حکومتی که در آن، رهبران در خط فقرا میایستند، قانون بر تخت قدرت سایه میافکند، و عدالت، تنها معیار «حق» است. 🌱 *«السَّلَامُ عَلَى مَنْ جَعَلَ الحُکْمَ مِیزَاناً لِلْقِسْطِ، لَا سَیْفاً لِلْجَوْرِ.»* درود بر کسی که حکومت را ترازوی ساخت، نه شمشیر . @khoshab1
یادت باشد:   ـ تو از خاکستریترین روزها هم میتوانی طلایی ترین درسها را برداشت کنی.  ـ هر "نه"یی که میشنوی، تو را به "بله"ی سرنوشت ساز نزدیکتر میکند. ـ و مهمترین حرفها، آنهایی هستند که هنوز به خودت نگفته ای…  پس همین حالا شروع کن.  آتشِ اراده ات را روشن نگه دار، قدمهایت را محکم بردار و بدان که هیچ مسیری برای کسی که حاضر نباشد راه برود، کوتاه نمیشود. جهان به کسانی تعلق دارد که جرأت میکنند از منطقه ی امن خود بیرون بزنند… و تو یکی از آنها هستی!  @khoshab1
شنو از من حکایتی ✍علی اکبر ملکی روزی از روزگاران، جوانی خوش سیما و خوشطینت، بر درگاه پیر خردمندی آمد و زار میگریست. پیر فرزانگی، که آوازهٔ حکمتش تا کرانه های شهر رسیده بود، دست بر ریش سپید نهاد و گفت: «ای پسر برومند، چه اندوهی دلت را چون برگ خزان می آزارد؟» جوان سر به زیر افکند و گفت: «ای پیر دانا، دل در گرو عشقی نهادم که آسمان هفتمین را بر زمین می آراید، ولی سنگینی مهر جهیز و سکه های بی پشتوانه و بی مهری روزگار، پای در گلستان وصل من بسته است. پدر پیرم از فرط ناتوانی، دستان لرزانش را به آسمان میگشاید و مادر دلسوخته، اشک ریزش چون رودی خروشان است. چه کنم که نه زری در کف دارم و نه خانه ای که سقفش آسمان نباشد؟» پیر خردمند، آهی از سر تأسف برکشید و گفت: «شنو از من حکایتی: روزی بازرگان توانگری، دختری داشت به زیبایی شام تاریک و خالی از ماه. خواستگاران چون پروانه گرد شمعِ رخسارش میگشتند، ولی پدر، شرط وصل را گنجی گرانمایه نهاد که از عهدهٔ هیچ جوانی برنیامد. سالها گذشت و دختر، پژمرد چون گل بی آب. پدر چون دید که دخترش در آستانهٔ پیری است، شرط را برداشت، ولی دیر شده بود و هیچکس به درگاهش نرفت. سرانجام دختر با جوانی تهیدست پیوند بست که دلی پر مهر داشت، ولی نه کاخی و نه گنجی . سالیانی بعد، بازرگان ثروت خویش را در راه ناکامی فرزندان دیگر باخت و آن جوان ساده، به همت و کوشش، خانه ای آباد ساخت و زندگی ای فراخور آرزوهایش.» سپس پیر، دست بر شانهٔ جوان نهاد و گفت: «ای نور دیده، گاه مشکلات ، سایه ای است که خورشید حقیقت را می پوشاند. مبادا فریب زر و زور دنیا را بخوری که بنیان زندگی بر مهر است و وفا، نه سقف های بلند و سکه های بیجان. برخی جوانان این دیار، در بند رسم های نادرست و چشم چرانیهای نابخردانه اند. چه بسیارند دختران و پسرانی که دل به مهر می سپارند، ولی سنگینی نگاه جامعه، چون زنجیر بر پایشان میبندد.» جوان اشک از چشمانش پاک کرد و پرسید: «پس راه رهایی چیست؟» پیر تبسمی کرد و گفت: «راهش آن است که برخی از رسم های کهنه را به آب اندازید و دلها را با معیار بسنجید. مهر را پاس دارید، نه سکه را؛ و وفا را گرامی بدارید و آبرو را.» و سپس این بیت را بر زبان راند: > جوانی را غم وصل است و بسوزد > که نادانند، عشق از بهر سوزن میفروشد > به دست خویش بر دل مار می پیچند این گروه > که رسم عشق را با سکه می سنجند و قندیل @khoshab1
حکایتی از گلستان امروز ✍علی اکبر ملکی در دیاری، شخصی نیکوکار بود. او همیشه در فکر یاری رساندن به دیگران بود و گام‌هایش در راه خدمت به خلق بر می داشت. روزی، در حالی که به بازار می‌رفت، مردی را دید که دستش را بر روی سرش گذاشته و ناله می‌کرد. از او پرسید: «ای برادر، چرا این‌گونه ناله می‌کنی؟» مرد پاسخ داد: «من در کار خویش خبطی کردم و اکنون به سبب آن، در مضیقه‌ام.» نیکوکار گفت: «ترا یاری می‌کنم، بگو مشکلش چیست.» مرد گفت: «چند روز پیش، زمینم را به قیمتی نازل فروختم و اکنون قیمت زمین دو برابر شده است. حال پشیمانم و روزی در غصه‌ام می‌گذرد.» نیکوکار به او گفت: «غصه نخور! روزگار همیشه در تغییر است. آن کس که بر قیمت‌های بازار می‌فروشد، همواره بهای روحش را با افکار و آرزوهایش می‌سنجد. حال که پشیمان شدی، باید در صبر و شکرگزاری به سر بری و بر مشکلات خود غلبه کنی.» مرد با تعجب گفت: «پند نیکو دادی، لیکن دل من به غم سنگین است.» نیکوکار به او پاسخ داد: «غم، زاییده شقاوت است، و خوشحالی، میوه امید. اگر در دل سختی، دست یاری بجویی، بر خودت محبت کن و از خداوند طلب یاری نما. شاید با گذشت زمان، آنچه را که از دست دادی، با نعمت‌های دیگری جبران کنی.» بدین سان، مرد آموخت که غصه و افسوس، تنها سایه‌های اندوهی است که بر دل می‌افتد، و در عوض، شکرگزاری و صبر می‌تواند چراغ راهی باشد به سوی موفقیت. چنانکه سعدی گفت: «اگر در زندگی پشیمانی هست، در پی جبران باش و دل را به نور امید برسان. زین به دو عالم، خوش‌تر آنست که تو را غم نباشد.» @khoshab1
معلم؛ ابرقهرمانِ بی پوششِ عصر دانایی! ✍علی اکبر ملکی به گزارش پایگاه خبری امروز، روزی است که باید از "شگفت انگیزترین حرفه ی جهان" سخن گفت: از کسانی که نه اسلحه به دست میگیرند، نه در لابراتوارهای اسرارآمیز آزمایش میکنند، اما سلاحشان «کلیدهای آگاهی» است و آزمایشگاه شان، قلبهای ناآرامِ نسلِ فرداست. به گزارش خبرنگار بصیرت خوشاب از خط مقدمِ جبهه ی آموزش؛ معلمان، سربازانی بی ادعا هستند که با گچ به جای شمشیر، نقشه ی پیروزیِ انسانیت را ترسیم می کنند. وقتی معلم، «وایفایِ انسانی» میشود! در دورانی که دانش آموزان پاسخ هر پرسشی را در ۰.۵ ثانیه از موتورهای جستجو در اینترنت می گیرند، معلم امروزی دیگر «منبع اطلاعات» اصلی نیست؛ او «مربی تفکر انتقادی» است. همانطور که «پروفسور مریم میرزاخانی» میگفت: «ریاضیات، هنرِ مبارزه با سوالات بی پاسخ است»؛ معلمِ امروز، شمشیرِ پرسشگری را به دست دانش آموزان می دهد تا اسیرِ جواب های آماده ی الگوریتم ها نشوند. - بر اساس پژوهشی که دانشگاه تهران اعلام کرده، برخی از معلمان دچار درجاتی از فرسودگی شغلی اند. - اما در مقابل، ۹۲% دانش آموزان معتقدند «یک جمله ی انگیزشی معلم» مسیر زندگیشان را تغییر داده. این است تناقضِ زیبایِ این حرفه: «آنها که خود را می سوزانند تا دیگران را روشن کنند.» در دنیایی که به سرعت پیش میرود، اما یک حقیقت انکارناپذیر است: «هیچ رباتی نمی تواند آن نگاهِ محبت آمیز "تو میتوانی!" را که بر روح دانش آموز حک می کند، جعل کند.» امروز را به تمام معلمان ایران زمین تقدیم میکنیم؛ به آنانی که با وجود تمام دشواریها، هر صبح ققنوس وار از خاکستر خستگی برمی خیزند و بالهای دانش را برای پرواز نسل آینده می گسترانند. @khoshab1 Basiratkhoshab.ir
روزگار ما و حکایت های نوین ✍علی اکبر ملکی حکایت اول: مردِ ساعت‌شمار و رودخانه ی بی‌زمان مردی را دیدم که هر صبح، چون خروس بانگ برمی آورد، به دفترکارش می شتافت. موبایلش زنجیرِ وقتش بود و تقویم دیواری، قفسی برای روزهایش. روزی، فرزندش به درِ اتاقش آمد و پرسید: «پدر، امروز با من بازی میکنی؟» مرد گفت: «فردا...» اما فرداها چون برگهای پاییز ریختند و کودک بزرگ شد. سالها بعد، مرد بازنشسته شد و نزد روانشناسی رفت. درمانگر، شنهای ساعت شنی را به رودخانه ای نشان داد و گفت: «اینجا را ببین! آب هرگز نمیگوید "فردا"... همین الان جاری است.» پند: زندگی را نه در دانه های شن، که در جریان آب بجوی. کاربرد عملی: هر روز ۱۰ دقیقه با عزیزانت _بی قیدِ برنامه ریزی_ وقت بگذران؛ حتی اگر فقط چای بنوشی و به چشم هایشان بنگری. @khoshab1
روزگار ما و حکایت های نوین ۲ ✍علی اکبر ملکی رقصِ گربه روی کیبورد! نویسنده ای ماهها در پیِ نخستین جمله ی بی نقص بود. صفحه ی رایانه اش سفید ماند و قلبش پر از ترس از قضاوت دیگران. روزی، گربه اش روی صفحه کلید جهید و متنی بی معنا نوشت. نویسنده خندید و همان متن را پایه ای برای داستانی طنز کرد. کتابش به نام «رقصِ گربه روی کیبورد» پرفروش شد و منتقدان نوشتند: «بی نقصی دشمنِ خلاقیت است!» پند : جمله ی بینقص، همان است که از ترسِ ناقص بودن، هرگز نوشته نمیشود. کاربرد عملی: هر روز ۵ دقیقه هرچه به ذهنت میرسد بنویس، حتی بیمعنی! بعدها ممکن است جرقه ی شاهکارت باشد. @khoshab1