eitaa logo
کانون تبلیغی و مداحی خادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
158 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
263 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم مشتاق پروازاست تااين مشت پرمانده‌ست نگاهم كن،برايم نيمه جاني مختصرمانده‌ست توچون ني غربت خودراچه مظلومانه مي‌نالي كجاپنهان كنم درسينه‌ام آهي اگرمانده‌‌ست نگاهم مي‌كني من درتومي‌بينم غم خودرا هزارآئينه ازاشك تودر اين چشم ترمانده‌ست حديث رهگذاروسيلي دشمن مپرس از من به روي آفتاب ازپنجه‌ءظلمت اثرمانده‌ست پس ازمن سوره‌ءتنهایي‌ات ناخوانده مي‌ماند كه چندين آيه ازاوراق قرآن پشت درمانده‌ست
منم تنهای تنها و تویی تنهاترین یارم مرو مگذار تنهایم که من تنها تو را دارم تو هم جان علی هم حافظ جان علی بودی چگونه پیکرت را در درون خاک بگذارم منم مشکل گشای خلقت ودست خدازهرا! ببین بی توچه مشکل هاکه افتاده ست درکارم همه غم های عالم بین ما تقسیم شد آری که تو ازدرد می نالی و من از غصّه بیدارم دوچشم بسته وقدِّ خم و ضعف تنت گوید که امشب می روی ازدستم ای مظلومه بیمارم بزن چادر کنار از رخ که هنگام جدایی شد مپوشان روی خودراازمن ای شمع شب تارم بنالید ای تمام چاه ها ای نخل ها بر من که زهرای مرا کشتند پیش چشم خونبارم دودست بسته ازخانه مرا بردند در مسجد عدو نگذاشت یارم را زروی خاک بردارم بگوبغض گلو را پیش چشمم بشکند زینب سکوت سینه سوزش داده بیش ازگریه آزارم
بگذشت نُه بهار تو در لاله زار من من بلبل تو بودم و تو گل‌عِذار من ای با تو رشک هشت بهشت، آشیانه‌ام! بنگر به چار لاله‌ی دلْ داغ‌دار من چشمان خویش بستی و مژگان گره زدی هم باز کن گره ز مژه، هم ز کار من شمشیر در غلافِ صبوری گذاشتم تیغ خطابه‌ی تو شده ذوالفقار من ای ماه من! چه شد که نچیدی ستاره‌ای از آسمان دیده‌ی اختر نثار من؟! دریای بی‌کناره‌ی غم، سینه‌ی من است ای ساحل علی! تو بمان در کنار من امّید ماندن تو به دل پرورانده‌ام «ای وای بر من و دل امّیدوار من» 🔹سروده‌ی سال ۱۳۷۹؛ مصراع آخر از
به وقت مرگ پرکردم زخون چشم ترخودرا که تنهامی گذارم بین دشمن همسرخود را فتادم سخت در بستر الهی برندارم سر که سر بنهاده بر دیوار دیدم همسر خود را خدایا اولین مظلوم عالم را تو یاری کن که امشب می دهد ازدست تنهایاورخود را دلم خواهدکه برخیزم سرشک ازدیده اش گیرم دل شب چوُن نهدبرقبر پنهانم سر خود را الهی تا جهان باشد نبیند دیدۀ طفلی کنار خانه زیر تازیانه مادر خود را اجل ای کاش درآن ماجرامی‌بست چشمم را نمی دیدم نگاه دردناک دختر خود را گواهی میدهدفردای محشرعضوعضو من که کشتنداین جماعت دخترپیغمبر خود را علی جان گریه کن تاعقده ای ازسینه بگشائی مکن حبس این قدَر آه دل غم پرورخود را از آن ترسم تو را فردا فلک از پا دراندازد که امشب می‌دهی ازدست رکن دیگرخودرا حلالم کن حلالم کن حلالم کن حلالم کن خداحافظ که گفتم باتو حرف آخر خود را
بوی نامردی رسدازکوفهء دردوبلا یاحسین کوفه میا مسلمت آواره گشته درمیان کوچه ها یاحسین کوفه میا شده فرزندزهراکربلایی رسدبوی جدایی کندزینب زغم شورونوایی رسدبوی جدایی رقیه زائرخون خداشد خرابه کربلاشد به پای راس بابایش فداشد خرابه کربلاشد این دوبرگ سبزباغ حیدرند تحفه های خواهرند این دوگل هردوغلام اصغرند تحفه های خواهرند من ز کارخودپشیمانم حسین جان فدایت یاحسین کن نظربرچشم گریانم حسین جان فدایت یاحسین شکرحق شدعاقبت درراه تودستم جدا گشته ام حاجت روا میدهم بردامنت جان ای غریب کربلا گشته ام حاجت روا ازگلت باقی نمانده ای عموغیرازگلاب جان زهراکن شتاب آمده بابابه استقبال باچشم پرآب جان زهراکن شتاب کس نمیداندچهاباحنجر اصغرشده غنچه ام پرپرشده حاجی شش ماههء من درمنابی سرشده غنچه ام پرپرشده شدشبیه برگ گل جسمت چراازهم جدا ای شبیه مصطفی باردیگرکن مراازآن لب خونین صدا ای شبیه مصطفی رفتی و افتادپرچم شدحسینت بی سپاه ای علمدارحسین بعدازاین شددخترزهراوحیدربی پناه ای علمدارحسین کاش بودامشب برادرشام عاشورای من وای من ای وای من من به فردای تومیگریم توبرفردای من وای من ای وای من میروی ومیشودشام غریبان بی سحر یااخاآهسته تر یادعاکن من بمیرم یامراهمره مبر یااخاآهسته تر ازحرم تاقتلگه سعی وصفای زینب ست جان زینب برلب ست لشگرکوفه همه مات وفای زینب ست جان زینب ست
شه سوی میدان، بی‌امان می‌رفت نوگلان تشنه، باغبان می‌رفت یا اب‌المظلوم دختری آمد، راه میدان بست آیه‌ای راهِ، روح قرآن بست یا اب‌المظلوم من گلی هستم، از گلستانت غنچه را بنشان، روی دامانت یا اب‌المظلوم
ای بر حدیث غربت من ترجمان، بمان بر ماندنم پس از تو ندارم گمان، بمان دستاس و جانماز تو و مُهر و چادرت گویند یک صدا همه با هم بمان، بمان منشان به خاک، خانه نشین مدینه را خورشید را مگیر از این آسمان، بمان روی زمین نشاند مرا، راه رفتنت با آن‌ که تیر می‌خورم از این کمان، بمان صد چشم گشته‌ام که ببینم قد تو را ای سروِ من، اگر چه نماندی چمان، بمان
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچارم به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟
تا داشت باز میشد باب رفاقت ما گفتند سفره جمع است..کم بود فرصت ما امشب شب وداع است گریه زیاد داریم ساقی جوابمان ‌کرد تا گشت نوبت ما چشمی به هم‌زدیم‌ و سی شب ز دستمان رفت بدبخت کرد مارا کفران نعمت ما دیگر‌کجا بیاییم با تو سخن بگوییم دیدی که شام غم شد شبهای رحمت ما از این به بعد مارا در خانه ات نگه دار ما با تو خوب خوبیم اینجاست جنت ما هرشب حسین گفتیم هرشب علی کشیدیم یادش بخیر باشد، خوش بود دولت ما ماه خدا ثوابش با گریه بر حسین است درروضه گریه کردیم این شد عبادت ما فعلا خدانگهدار دیدار ما محرم! شد هرشب محرم روز قیامت ما وقت وداع زینب با دلبرش چنین گفت دیدی رسید اخر وقت مصیبت ما شمر آمد این حوالی مارا ببر مدینه گودال رفتن توست شرح اسارت ما عباس جان کجایی؟! نامحرمان زیادند راضی نشو بخندند وقت اسارت ما
شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید خودت بگو که مگر چند سال داری تو جوانِ شهر, خمیدن به تو نمی آید هزار بار نگفتم نیا به دنبالم میان کوچه دویدن به تو نمی آید فقط بلند مشو چونکه زود می افتی   بدون بال پریدن به تو نمی آید تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی   چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد   چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد   نفس بلند کشیدن به تو نمی آید بمان که دخترمان را خودت عروس کنی به آرزو نرسیدن به تو نمی آید چه با دو دست رئوفانه ات, چه با یک دست   بباف پیرهنت را, حسین منتظر است
آیه و تفسیر شرحِ صدر من، بی من نرو بهترین تقدیر شام قدر من، بی من نرو عمر شبهای بلندم! کم شدی پای علی شاخهء طوبای خانه! خم شدی پای علی آن کسانی که فقط از مصطفی دم می زدند بعد آتش کردن هیزم، لگد هم می زدند شبنمِ صبح تو زیر هالهء نیلوفری است روسری مشکی تو خونی و خاکستری است من هزاران بار بغض غربتم را سد شدم از کنار در که افتاد احتیاطاً رد شدم اینهمه داغ مرا با چه مهارش می کنی سرخی دیوار خونی را چکارش می کنی خانه ام فصل بهاری داشت پائیزش رسید میخ، وقت حمله بر تو با نوک تیزش رسید بر زمین خوردی و اشک ساکنان عرش ریخت بسترت را جمع کردی لاله روی فرش ریخت سنگر بی سرپناهی های حیدر کوچه شد چادر خاکی تو کهف علی در کوچه شد باز هم مشکل گشایی کن گرفتارم نکن نوعروس خانهء من زود عزادارم نکن مثل بازوی تو درد از چند حالت می کشم از قنوت دست لرزانت خجالت می کشم صبر کردن بر بلایا امتحان حیدر است اصلاً از این حرف ها هرچه نگویم بهتر است
طی شد زمان دیدار ، علی خدا نگهدار خانه نشینِ بی یار ، علی خدا نگهدار در موسم جوانی ، سیرم ز زندگانی از بس که دیدم آزار ، علی خدا نگهدار من می شوم زدستِ اهلِ مدینه راحت تو می شوی گرفتار ، علی خدا نگهدار شانه زدم به مویِ حسین و زینبینم برای آخرین بار ، علی خدا نگهدار چرا تو سر به زیری ، زانو بغل نگیری ... منم به تو بدهکار ، علی خدا نگهدار حلال کن نمودم ، در این سه ماهِ آخر من زحمت تو بسیار ، علی خدا نگهدار ببخش اگر به کوچه دست تو وا نکردم افتاد دستم از کار ، علی خدا نگهدار فکر دل تو بودم ، اگر نگفته بودم از ماجرای مسمار ، علی خدا نگهدار امشب که خورد دستت به جای تازیانه بگذار سر به دیوار ، علی خدا نگهدار تابوت یار خود را ، مانند بار شیشه با احتیاط بردار ، علی خدا نگهدار تا چشم تو نیفتد ، بر صورتم ، شبانه تنم به خاک بسپار ، علی خدا نگهدار . . شبها به جای مادر ، بالاسرِ حسینم یک ظرف آب بگذار ، زینب خدا نگهدار قرار بعدی ما باشد میان گودال کنار جسم خونبار ، زینب خدا نگهدار سربسته با تو گویم در کربلا که رفتی معجر اضافه بردار ، زینب خدا نگهدار