کودک یار مهدوی مُحکمات
#محرم_مهدوی #معماهای_محرمی 🏴کدام یار امام حسین علیه السلام در کربلا، شبیه ترین فرد به پیامبر اکرم
#محرم_مهدوی
#پاسخ_معماهای_محرمی
✨حضرت علی اکبر علیه السلام، فرزند امام حسین علیه السلام
👌سیدالشهدا علیه السلام هنگام عزیمت فرزندش به صحنه ی نبرد، فرمود: خدایا شاهد باش و گواهی بر این قوم بده، جوانی به سوی آنان به میدان نبرد رفت که در خلقت، اخلاق و گفتار، شبیه ترین مردم به رسول تو بود. هرگاه مشتاق پیامبرت بودیم به چهره ی او نگاه می کردیم.
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
🐢🐢🐢🐢🐢 #والدین_بخوانند #قسمت_صد_و_دوازدهم #ادامه_مبحث 💫...موقعيت هاي خطرناك زيادي وجود دارند كه بچ
🐢🐢🐢🐢🐢
#والدین_بخوانند
#قسمت_صد_سیزدهم
#ادامه_مبحث
💫...شما به خوبي می دانید که اگر بر فرض، فرزند شما، دوست نابابی داشته باشد و شما به دخترتان پيشنهاد دهيد تا با دوستش قطع رابطه كند، او اين كار را نمي كند❗️ حتي ممكن است به ادامه اين دوستي ترغيب شود❗️ پس چه بايد كرد❓
✨اگر فرزندتان متوجه شده است كه حساسيت شما منجر به اتمام اين دوستي ميشود مطمئنا از اين موضوع احساس نارضايتي مي كند😑
👈سعي كنيد زماني كه او تنهاست چنين پرسش هايي را مطرح كنيد:
🔻وقتي كه با اين بچه ها دوستي مي كني چه احساسي داري❓
🔻چه چيزهايي را در مورد اين بچه ها مي پسندي❓
🔻 آيا احساسي را كه در كنار آنان تجربه مي كني، دوست داري❓
🔻 اگر با اين بچه ها دوستي خودتت را ادامه دهي چه اتفاقي رخ مي دهد❓
🔻آيا دوست داري اين اتفاقات رخ دهد❓
🔻براي اينكه اين اتفاق ها رخ ندهد، چه كاري مي تواني انجام دهي❓
🔻بعد از اين كار، چه احساسي خواهی داشت❓
✅زماني كه چنين سوال هايي را از بچه ها مي پرسيد احتمالا متعجب خواهيد شد كه آنها در مورد اين موضوعات اصلا فكر نمي كنند❗️حتي ممکن است در ابتدا آن ها با شما همکاری نکنند و اصرار به ادامه دوستي داشته باشند و شما ناامید شوید. اما می توانید به آن ها فرصت بدهيد. قطعا آن ها با این پرسش ها، به این نتیجه خواهند رسید که ادامه اين دوستي ها به ضرر شان تمام خواهد شد و این پرسش ها به آن ها کمک خواهدکرد تا به تصمیم گیری عاقلانه برسند.
♻️ ادامه دارد...
☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه #محرم_مهدوی 📻#قصههای_عزیز | قسمت چهارم 🔸عزیز جون و نوهاش امروز یه مهمون کوچولو دارن به اسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه
#محرم_مهدوی
📻#قصههای_عزیز | قسمت پنجم
🔸این قسمت عزیز جون به آقا صولت سپرده تا برای یه جوون به اسم قاسم کار دست و پا کنن، قاسم قصهای داره که خاطرش هم برای مادربزرگ و هم برای عموش سید حسین خیلی عزیزه...
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_چهاردهم 🔰وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_پانزدهم
🔰چندماه بعد...
🌀روز نیمه شعبان اون سال فرا رسید. همه غرق در شادی و جشن گرفتن و...آقا هادی هم از دو جهت خوشحال بود.
هم بخاطر روز تولد حضرت، هم بخاطر اینکه قراره پسرش در چنین روزی به دنیا بیاد، دل تو دلش نبود
✳️دلش می خواست تو مراسمات جشن کمک کار اهل مسجد باشه، چون خانوادش همه تو بیمارستان بودن و خیالش از اونجا راحت بود، اما حاج آقا عسکری بهش اجازه نداد و به هر زحمتی که بود هادی رو راهی بیمارستان کرد
🔰تو راه بود که بهش خبر دادن بچه به دنیا اومده...یک مرتبه تمام اون سختی ها و توسلاتی که محضر امام زمان (عج) کرده بود به یادش اومد...تمام گریه...تمام نمازها...تمام زیارت عاشورا ها و...یقین کرد که هرکس در این خونه بره، دست خالی بر نمی گرده
❇️بچه رو که بغل گرفت، آرامش عجیبی بهش دست داد، هرچند پدرش دم گوش بچه اذان و اقامه گفته بود، اما هادی دوست داشت خودش هم بگه...رفت یه گوشه خلوت نشست و با گریه و زاری بعد از اذان و اقامه، چند تا سلام به امام زمان هم در گوش بچه گفت و همونجا به حضرت گفت: آقاجان، این بچه را نذر تو کردم، کمکم کن جوری تربیتش کنم تا یکی بشه مثل مالک اشتر برای تو...یکی مثل عمار برای تو
اشک از چهره اش جاری شد، با دستهاش اشک خودشو پاک کرد و خیلی یواش و آروم روی لب های بچه گذاشت تا کام بچه با اشکی که برای امام زمان (عج) ریخته شده باز بشه، بعد از جیبش تربت اصل کربلا رو که تو سفر سال قبل از یک خادم گرفته بود درآورد و مقدار بسیار کم رو در دهن بچه قرار داد
مستحب هست وقتی بچه به دنیا میاد، کامش با تربت کربلا باز بشه
🌀رفت سراغ خانمش، ازش تشکر کرد، از صبرش، از تحمل سختی ها، از اینکه این همه سختی رو تو این مدت تحمل کرد تا این بچه صحیح و سالم به دنیا بیاد
از جیب کتش، یه گردنبند طلا در آورد و هدیه داد به خانمش...روی پلاک گردنبند، اسم هر سه نفر نوشته بود...هادی، نرگس، #محمد_مهدی
✳️بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان، اومدن خونه که یک مرتبه دیدن...
✍️احسان عبادی
#ادامه_دارد
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه #محرم_مهدوی 📻#قصههای_عزیز | قسمت پنجم 🔸این قسمت عزیز جون به آقا صولت سپرده تا برای یه جوون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه
#محرم_مهدوی
📻#قصههای_عزیز | قسمت ششم
🔸این قسمت عزیز جون و نوه کوچولوش باهم دیگه رفتن مجلس روضه ولی اونجا خانمی هست که حتی بعد از تموم شدن مراسم هم گریهاش بند نمیاد. عزیز میگه اشکهای این زن یه دلیل مهم داره..
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#سرگرمی_مهدوی #کاربرگ_مهدوی 📌#شماره_50 👌بچه ها جون؛ متن بالا رو نقطه گذاری کنید و بخونید 🐥کودکیار
#پاسخنامه
#سرگرمی_مهدوی
✨پاسخنامه سرگرمی شماره ۵۰
🍃آفرین به همگی شما بچه های باهوش که این متن قشنگ رو درست نقطه گذاری کردید👏😊
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#سرگرمی_مهدوی #کاربرگ_مهدوی 📌#شماره_50 👌بچه ها جون؛ متن بالا رو نقطه گذاری کنید و بخونید 🐥کودکیار
#سرگرمی_مهدوی
#کاربرگ_مهدوی
📌#شماره_51
👌گلدونه ها؛ کلمه های داخل مربع را مرتب کنید و جملات را درست بخوانید.
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان
#محرم_مهدوی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
داستان: هواپیما✈️
چهکیفی دارد مسافرت با هواپیما، آن هم باخانواده.😍 این حرف خواهرم زینب در هواپیما✈️ بود.
مادرم گفت: زینب جان دعاکن قسـمت همه علاقه مندان امام رضا علیه السـلام 💫بشود که باصـحت و سلامتی و دلخوشی به زیارت آن حضرت بروند.😇
امسال عیـد به پـدرمگفتم: من وخواهرم چون تصـمیم گرفتیم با هواپیما✈️ به مسافرت مشـهد برویم هرچه پول عیدي💴 داریم می خواهیم به شـما بدهیم، مادر هم قول همکاري داده، شـما هم اگر شده وامی، نمیدانم اضافه کاري وخلاصه به شکلی که شده زحمت بکشـید😉
الان داخل هواپیما هستیم ✈️به طرف مزار شـریف و مطهر علی بن موسی الرضا علیه السلام درحرکتیم😌 از پدرم پرسیدم: راستی بابا، برگشت هم با هواپیما هستیم.⁉️
بابا خنـده اي کرد و گفت: با این پول عیـدي💴 که شـما دادیـد، یکدفعه بگو، هواپیما را هم بخریم😄 نه پدرجان فقط رفت را با هواپیمـا میرویم و انشـاء االله بـا اتوبوس🚌 برمیگردیم و در مسـیر برگشت توقفی در قم خواهیم داشت و بـا زیـارت حضـرت معصومه علیها السـلام⭐️خواهر بزرگوار امام رضا علیه السـلام، زیارت خودمان را صـفایی دیگر میدهیم و نماز باحالی را هم در مسجد مقدس جمکران🕌 به نیت ظهور امام زمان علیه السلام🌤 خواهیم خواند.
از پدرم پرسـیدم: پدرجان الان که حرف مسـجد جمکران و نماز امام زمان علیه السلام شد من هم میتوانم از یاران وسربازان امام زمان علیه السلام بشوم⁉️
پدرگفت: پسرم با این روحیه اي که من ازشماها سراغ دارم انشاءالله که از یاران امام زمان علیه السلام باشید که این باعث افتخار من و مامان هست😍
فقط یک نکته ای رو هم توجه داشته باشید: فلز و موادي که در هواپیما✈️ استفاده میشود با فلز و مواديکه در ماشین🚘 استفاده میشود فرق میکند...در هواپیما موادخیلی باید سـبک و داراي مقاومت زیاد باشد و علت آن هم این است که هواپیما اگر وسط آسـمان خراب شد دیگر کـاري نمیشـود کرد😟 برخلاف ماشـین کـه آنرا به کنـار میزننـد و درست میکننـد❗️ یـاران امـام زمـان علیه السـلام همانند فلزي هسـتند که در هواپیما ✈️اسـتفاده میشود و باید مثل یاران امام حسـین علیه السـلام☀️ در روز عاشورا باشـند که با همه سختی ها و مشکلات از امام زمان شان دفاع کردند و او را تنها نگذاشتند.😇
درحـال گفت و گـو بـودیم که صـدایی توجه همه را به خودجلب کرد: مسـافران محـترم کمربنـدها را ببندیـد به فرودگـاه مشـهد نزدیک میشویم.😊
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#محرم_مهدوی #معماهای_محرمی 🏴کدام یار امام حسین علیه السلام در کربلا، شبیه ترین فرد به پیامبر اکرم
#محرم_مهدوی
#معماهای_محرمی
🏴کدام سوره ی قرآن به سوره ی امام حسین علیه السلام معروف است؟
👌بچه ها جون، جواب این معما را خیلی زود در کانال ببینید😍
☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه #محرم_مهدوی 📻#قصههای_عزیز | قسمت ششم 🔸این قسمت عزیز جون و نوه کوچولوش باهم دیگه رفتن مجلس رو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه
#محرم_مهدوی
📻#قصههای_عزیز | قسمت هفتم
🔸توی این قسمت با عزیزجون و نوهش همراه میشیم تا بریم خونه لیلاخانوم؛ لیلاخانوم داستان عجیبی داره و سالهاست که چشم به راه پسرشه… علیاکبر. برای همینه که هرکی زنگ در خونهش رو میزنه لیلاخانوم از وسط حیاط میگه: اومدم پسرم، اومدم علیاکبرم...
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#معرفی_اسامیوالقاب_حضرت_مهدی 2⃣دومین نام: #احمد سلام بچه ها☺️🌻 چطوره احوالتون⁉️ بچه ها یکی از نا
#معرفی_اسامیوالقاب_حضرت_مهدی
3⃣سومین نام: أباصالح🌷
سلام سلام بچهها
گلهای ناز و زیبا🍄
🦋بچهها یکی از اسمهای قشنگ امام زمان ما، أباصالح هست.
میدونید أباصالح یعنی چی⁉️
یعنی پدر کارهای خوب.☺️
هرکاری که امام ما انجام بدن، بهترین کاره👌
🌤امام زمان ما، هر صبح و شب، به یاد امام حسین (علیهالسلام) هستن. آخه ایشون خیلی امام حسین رو دوست دارن.♥️
ما بچهها هم مثل حضرت أباصالح، عاشق امام حسینیم.😍
💚 السلام علیک یا أباصالح
منبع: آفتابگردون
☑️کودکیارمهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان)
🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
🐢🐢🐢🐢🐢 #والدین_بخوانند #قسمت_صد_سیزدهم #ادامه_مبحث 💫...شما به خوبي می دانید که اگر بر فرض، فرزند ش
🐢🐢🐢🐢🐢
#والدین_بخوانند
#قسمت_صد_و_چهاردهم
#ادامه_مبحث
💫...اكثر بچه ها دوست دارند درباره اين مسائل با والدين خويش گفتگو كنند. شما مي توانيد به آنها اجازه دهيد تا احساس خويش را راجع به دوستانشان بشناسند، به ويژه دوستاني كه به آنها آسيب مي زنند. اگر به بچه ها كمك كنيد تا آنها در مورد رويدادهايي كه رخ مي دهند فكر كنند لزومي ندارد كه دائم به آنها تذكر دهيد. از همه مهمتر، آنها با آمادگي بيشتري خود را در برابر فشار همسالان و ديگر پيامدهای احتمالي مانند سنين ناآرام و جنجالي نوجواني، محافظت مي كنند👌
#مبحث_جدید
💠 در مورد مواد مخدر با فرزندان خويش صحبت كنيد: * فقط بگو نه❗️*
⚡️اغلب پدر و مادرها به فرزندان خود گوشزد می کنند که از مواد مخدر، دور باشند، اما چقدر این توصیه ها کار ساز بوده اند❓🤔
👈 واضح و آشكار است كه تنها توصیه کردن ، موثر نخواهد بود و براي تفهيم اين موضوع به بچه ها، بايد به دنبال راهكارهاي مناسب باشيم. يكي از دلايل اين موضوع اين است كه آنها مايلند از چيزهاي که منع مي شوند، استفاده كنند حتي براي يك بار. علاوه بر این، برخي از بچه ها از گفتن « نه » می ترسند. و يا همين امر موجب شده آن ها وسوسه شده و در اولين فرصت، مواد مصرف كنند. در نتیجه، مسئله مواد مخدر را نباید یک مسئله سهل و آسان بپنداریم❗️
❌ علت اينكه بچه ها به سمت مصرف مواد مخدر مي روند، دلايل زياد و پيچيده ای دارد؛ برخي از آنان تحت فشار همسالان خويش هستند و در واقع، نمي دانند چگونه با اين فشار و اجبار كنار بيايند. يا اینکه با انگيزه احساس جستجو گری، وسوسه مي شوند و در مورد عواقب كار خويش، فكر نمي كنند.
♻️ ادامه دارد...
☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان)
🆔 @koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#محرم_مهدوی #معماهای_محرمی 🏴کدام سوره ی قرآن به سوره ی امام حسین علیه السلام معروف است؟ 👌بچه ها ج
#محرم_مهدوی
#پاسخ_معماهای_محرمی
👌#سوره_فجر به سوره امام حسین علیه السلام معروف است.
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#قصه #محرم_مهدوی 📻#قصههای_عزیز | قسمت هفتم 🔸توی این قسمت با عزیزجون و نوهش همراه میشیم تا بریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه
#عزادار_حسین_یاور_مهدی_ام
📻#قصههای_عزیز | قسمت هشتم
🔸ماجرای امروز عزیز جون و نوهاش ماجرای ملاقات با بابای سمیرا تو هیئته. یه مرد مهربون و شجاع که بعد از جنگ حالا سالهای ساله که روی یه صندلی چرخدار زندگی میکنه و بچهها صداش میزنن عمو عباس!
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
#داستان
#عزادار_حسین_یاور_مهدی_ام
داستان: تسبیح📿
روي صندلی نشسته بودم و این پا و اون پا میکردم. آخه خیلی وقت بود که منتظر بودم تا داداش کوچکم👶به دنیا بیاید🤩
هرکار میکردم حواسم جمع شود یا حتی حواسم طوري پرت شود که دقایق زودتر بگـذرد، نمیشد 🙄
دوست داشـتم زودتر میرزاحسـین را بـبینم😉 نـامش را مامـانم حسـین گـذاشت و پـدرم گفت به او میرزاحسـین بگوییـدچـون مامانت از سادات است😍
یـک لحظه به بابـا نگـاه کردم دیـدم لب هـایش تکان میخورد و تسبیحی 📿 در دست دارد که بعـدازگفتن چیزي یکی از دانه هاي آنرا از دیگري جدا میکند...فکرکردم چیزخوبی است براي اینکه دلم آرام بگیرد.😌
از پدرم پرسیدم باباچه کار میکنی؟
گفت: پسرم نذرکردم هزار صلوات بفرستم تا میرزاحسین باسلامتی مامانت به دنیا بیاید.😊
گفتم پدرجان،چطوري نذر میکنند، بگویید تا من هم نذرصلوات داشته باشم.😇
گفت: بگو براي خداست بر عهده من براي اینکه برادرم سالم به دنیا بیایید هزار صلوات بفرستم.💐
خوب حالا شروع کن به صلوات فرستادن، راستی و عجل فرجهم بعداز آن یادت نره.🌷
شروع کردم به صـلوات فرسـتادن، اما مقداري که فرستام عدد آنرا فراموش کردم 🙄
به پدر گفتم اگر میشود تسبیح📿 را به من بدهید تا شمارش آنرا اشتباه نکنم...تسبیح📿 راگرفتم و شـروع کردم به صـلوات فرستادن.
صلوات ها که تمام شد بعد از آن پرستار درحالیکه بچه اي تپل مپل👶 در دست داشت از اتاق بیرون آمد و گفت مژدگانی بدهید که مادر و بچه هردوسالم هسـتند😍
بعدازساعتی به خانه برگشتیم، در مسیر راه، پدرگفت: پسرم تسبیحم📿 راه بده. تازه فهمیدم در این مدت، تسبیح پدر دست من بوده است😉
پدرم گفت: آیا میدانی در مدتیکه تسبیح در دست تو بود ثواب تسبیح و ذکرخدا برايت نوشته اند. با تعجب گفتم: پدر، من که چیزي نگفتم❗️ پـدرم گفت مگر نمیدانی: تسبیحی📿 که در دست توست از تربت خـاك امام حسـین علیه السـلام⭐️ است و امـام زمـان عجللله تعالی فرجه الشـریف 🌤فرموده انـد: هرگاه تسبیـح📿 تربت امام حسـین علیه السـلام در دست گرفته شود ثواب
تسبیح و ذکر را دارد اگرچه دعایی هم خوانده نشود😊
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_از_منتظر_کوچولوها
#عزادار_حسین_یاور_مهدی_ام
🏴سوگواره حضرت رقیه(سلام الله علیها) ارسالی از یاسمینا خانوم نجفی از لارستان
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
#داستان
#شهادت_حضرت_رقیه
مردبچهها را صدا زد. رقیه و دوستانش جلو دویدند. مرد گفت: بچهها کم کم میخواهیم حرکت کنیم. بزرگترها مواظب کوچکترها باشند. از بزرگترهایتان دور نشوید😊
رقیه از دوستانش جدا شد. به طرف عمه زینب دوید. کنار عمه ایستاد.
عمه با مهربانی لباس خاکی رقیه را تکاند و گفت: زیاد دور نشو میخواهیم حرکت کنیم. رقیه سری تکان داد و گفت: چشم میروم پیش عموعباس👌
عمه زینب لبخند زد. رقیه خودش را به عموعباس رساند. عموعباس رقیه را بغل کرد و بوسید😚رقیه خندید. دست روی ریش عموعباس کشید و گفت: عموجان میشود پشتتان سوار شوم؟
عموعباس رقیه را به سینه فشرد و گفت: چرا نمیشود دردانهی عمو
رقیه را روی دوش گذاشت. رقیه به اطراف نگاه کرد و گفت: از اینجا همه چیز را میبینم👀 به اسب سفیدی که جلوتر از همهی اسبها ایستاده بود اشاره کرد و گفت: ذوالجناح🐎 آنجاست، اسب خوشگل بابا
عموعباس به ذوالجناح نگاه کرد و پرسید: دیگر چه میبینی؟
رقیه سرچرخاند و گفت: باباحسین جانم، او کمی آنطرفتر ایستاده، دارد با عموعبدالله صحبت میکند
عموعباس رقیه را از روی دوشش پایین آورد و روی شتری گذاشت و گفت: شتر سواری دوست داری رقیه جان؟☺️
رقیه ریز خندید: بله خیلی، فقط باید خودتان هم باشید من تنهایی سوار شتر شدن را دوست ندارم
عموعباس لبخند زد و جواب داد: نور چشمم منکه تورا تنها رها نمیکنم
رقیه به آسمان نگاه کرد. نورخورشید چشمش را اذیت میکرد. دستش را جلوی پیشانیاش گذاشت. لبهای کوچکش خشک شده بود. رو به عموعباس کرد و گفت: عموجان من تشنهام، آب میخواهم💦...
#ادامه_دارد...
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#محرم_مهدوی #معماهای_محرمی 🏴کدام سوره ی قرآن به سوره ی امام حسین علیه السلام معروف است؟ 👌بچه ها ج
#معماهای_محرمی
#عزادار_حسین_یاور_مهدی_ام
🏴ام المصائب لقب کدامیک از بانوان حاضر در صحنه کربلاست؟
👌بچه ها جون، جواب این معما را خیلی زود در کانال ببینید😍
☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_حضرت_رقیه مردبچهها را صدا زد. رقیه و دوستانش جلو دویدند. مرد گفت: بچهها کم کم میخ
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ادامه_داستان
عموعباس، رقیه را از روی شتر 🐪پایین آورد و گفت: «همینجا بمان تا برایت آب💦 بیاورم عزیزدلم» او را به پسرعمو سپرد و گفت: «حواست به رقیه جانم باشد زود برمیگردم»
عمو که رفت رقیه علیاکبر را دید. به طرفش دوید. علیاکبر بلند گفت: «ندو نازنینم زمین میخوری، اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است»
رقیه قدمهایش را کند کرد. به داداش علیاکبر که رسید لبهایش را غنچه کرد و پیشانی او را بوسید😚 علیاکبر موهای رقیه را از روی پیشانیاش کنار زد. او را روی پایش نشاند و گفت: «رقیه جانم چشمان قشنگت را ببند دستانت را جلو بیاور»
رقیه این بازی داداش علیاکبر را خیلی دوست داشت. چشمانش را بست دستان کوچکش را جلو آورد. علیاکبر سه تا گردو توی دستان رقیه گذاشت. رقیه با چشمانی که برق میزد به گردوها نگاه کرد.😊 علیاکبر لبخند زد و گفت: «هروقت حوصلهات سر رفت با دوستانت گردو بازی کن»
رقیه از روی پای علیاکبر بلند شد و گفت: «دستتان درد نکند داداش علیاکبر جانم»❤️
صدای گریهی علیاصغر😢 بلند شده بود. رقیه تا صدای او را شنید گفت: «داداش علیاصغر جانم بیدار شد» دوید. علیاکبر صدا زد: «آرام برو جان برادر زمین میخوری اینجا بیابان است، زمین پر از تیغ است»
رقیه آرامتر رفت. کنار گهوارهی علیاصغر نشست. آرام صدایش زد: «داداشی داداشی گریه نکن، نازی نازی» علیاصغر با صدای رقیه آرام شد. رقیه دستان کوچکش را روی صورت گذاشت. دستانش را برداشت و گفت: «سلام» علیاصغر خندید😄 رقیه صورت علیاصغر را بوسید. او بازی با علیاصغر را خیلی دوست داشت.
عموعباس با ظرف آب💦 برگشت. رقیه را ندید. از پسرعمو سوال کرد:«رقیه جانم کجاست؟»
پسرعمو، علیاکبر را نشان داد و گفت: «رفت پیش برادرش»
عموعباس به طرف علیاکبر دوید. رقیه را ندید پرسید:«رقیه جانم کجاست؟»
علیاکبر به احترام عمو بلند شد جلو رفت: «نگران نباشید پیش علیاصغر است»
عموعباس دست تکان داد و به طرف گهوارهی علیاصغر دوید. رقیه آنجا هم نبود!
همبازی رقیه داشت با چند دانه گردو بازی میکرد. عموعباس جلو رفت پرسید: «تو رقیه را ندیدی؟» دخترک جواب داد :«رقیه آنجاست» و با دست ذوالجناح🐴 را نشان داد. کمی دورتر رقیه توی بغل بابا حسین✨ خوابیده بود. بعد از واقعه عاشورا، دشمن👹 تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد.😞
دشمنان😈 خانواده امام حسین علیه السلام و همه اُسرا رو در خرابه ها جا دادن. یه وقت شنیدن که از توی خرابه های شام، صدای یه کودک به گوش می رسه. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می دونستن که این صدای رقیه ست اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود.😔
☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce