❁﷽❁
#سینه_زنی
#شهادت_امام_جواد_ع
#سبک:سلامٌ علیٰ ســاکن کربلا...
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
ســـلام خدا بر تو نور دو عیـــن
ســـلامی به تاجِ ســـر کاظمیــن
سلام ای جگــــر گوشهٔ مرتضـــا
جــوادِ علی بن موســی الرضـــا
جوادالائمه سلامٌ علیک(۲)
زده زهر کین بر دل و جان ، شرر
شده از عطــش پاره پاره جگـــر
ندیدی تو از همـــدم خود ، وفــا
شدی کشتــهٔ زهر کیـــن و جفـــا
جوادالائمه سلامٌ علیک(۲)
غـــریبانه در حــجره افتــاده ای
به یاد حسین روضه سر داده ای
شدی روضــــه خوان شـه کربلا
علی اکبـــر شـــاه خوبان ، رضا
جوادالائمه سلامٌ علیک(۲)
غــریبانه از این جهان می روی
جــواد الائمه ! جـوان می روی
ولیـــکن پـدر ، رفتنــت را ندید
تو را روی دشـت ارباً اربا ندید
جوادالائمه سلامٌ علیک(۲)
بسوزد دل عاشـــقان حسیـــن
به تنــهاییِ آن شـــه عالمیــــن
بر آن پیکـــر ارباً اربا ســـــلام
بــه آلالـــهٔ امّ لیـــــلا ســـــلام
سلامٌ علیٰ ســاکن کربلا(۲)
─┅═✧❁࿇❁✧═┅─
✍رقیه سعیدی(کیمیا)
#شهادت_امام_جواد_ع
#ترکیب_بند
ای چشمه سار بخشش و ایثار و جود ها
ای ابتدای رشته ی بود و نبود ها
خلق جهان ، به امر خدا شد به خاطرت
سر منشأ کرامت و بذلی و جودها
معیار قرب و دوری حق از ولای توست
معنی گرفته با تو فراز و فرود ها
سمت نگاه تو که مسیری است تا خدا
رمز تقربِ همه اهل سجودها
نامت که در میانه ی هر بیتی آمده
شد افتخار جمله ی شعر و سرود ها
سر رشته ی تمامیِ دل ها به دست توست
با مهر تو تنیده همه تار و پود ها
قدر تو را ولی همگان ناشناختند
تا جرعه های کینه نصیب تو ساختند
در پیچ و تاب حادثه ها مبتلا شدی
تا لحظه ای که کشته ی زهر جفا شدی
در عمر کوته ات که نه چندان بهار دید
با هر خزان و رنج و جفا آشنا شدی
در بی کسی و غربت تو این سخن بس است
حتی میان خانه اسیر بلا شدی
با همسری که همدم و یارت نبوده است
هر لحظه با غمِ دل خود همنوا شدی
تا شعله های زهر غمش بر جگر نشست
درد آشنای سوز دلِ مجتبی شدی
جان با لبان تشنه بدادی به بی کسی
تا زاین جهت چو کشته ی کرببلا شدی
از داغ تو شراره به قلب فلک فتاد
جانم فدای غربتت ای حضرت جواد
معنا گرفته قرب خدا با نگاه تو
باشد تمام اهل جهان در پناه تو
آن خالقی که خلق دو عالم نموده است
فرموده آفرینشِ خود با گواه تو
ماندی غریب از چه به شهر و به خانه ات
با آن که بوده خیل ملک از سپاه تو
وقتی که خون جگر شدی از زهر همسرت
سر زد تمام غربت و غم در نگاه تو
در لابلای هلهله های کنیزکان
آید صدای ناله ی پر سوز و آه تو
مانده سه روز پیکر تو زیر آفتاب
بر گو چه بوده اِی گل زهرا گناه تو ؟
بر بی گناهیِ تو شهادت دهد خدا
بر هر دلی ز داغ تو محنت دهد خدا
#محمد_مبشری
#شهادت_امام_جواد_ع
#مثنوی
طائر عرشم ولى پر بسته ام
یاد دلدارم ولى دلخسته ام
آسمانم بى ستاره مانده است
درد، من را سوى غربت رانده است
نالهها مانده است در چاه دلم
قاتلى دارم درون منزلم
من رضا را همچو روحى بر تنم
هستى و دار و ندار او منم
ضامن آهو مرا بوسیده است
خندهام را دیده و خندیده است
بر رضا هرکس دهد من را قسم
حاجتش را مىدهد بى بیش و کم
لاله اى در گلشن مولا منم
غصه دار صورت زهرا منم
زهر کین کرده اثر رویم ببین
همچو مادر دست بر پهلو، غمین
در میان حجرهاى در بسته ام
بى قرارم، داغدارم، خسته ام
این طرف با فاطمه باشد جواد
آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد
این طرف درد و غم و آه و فغان
آن طرف هم دخترانِ کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم
من جوان مرگم، شبیه مادرم
ریشه ها را کینه ها سوزانده است
جاى آن سیلى به جسمم مانده است
حال که رو بر اجل آورده ام
یاد باباى غریبم کرده ام
نیست یک درد آشنا اندر برم
خواهرى نبود کنار پیکرم
تشنه لب در شور و شینم اى خدا
یاد جدّ خود حسینم اى خدا
#جواد_محمد_زمانی
#شهادت_امام_جواد_ع
#چارپاره
ناامیدم، دوباره مایوسم
باز با دست خالی آمده ام
باز هم چون همیشه محتاجم
به امام جواد رو زده ام
او مراد است و من مریدترین
او جواد است و من گرفتارم
نذر کردم گدای او باشم
شکر حق که گدای دربارم
هر زمان غرق در نیاز شدم
دست لطفش به من عطا کرده
او همیشه به وقتش آمده است
دردهای مرا دوا کرده
دست حاجات من گره خورده
به نگاه پر از کرامت او
کاش که قسمت منم بشود
در مضیفش، غذای حضرت او
حرمش حس دلنشین دارد
همه جای حرم خراسانیست
هر طرف را که خوب می بینی
مملو از زائران ایرانی است
انس داریم از تولدمان
به امام رئوف و فرزندش
به جوادش که ما قسم دادیم
خوب حس کرده ایم لبخندش
این پسر زندگی سلطان است
جلوه ی دیگر امام رضاست
خلق و خویش شبیه فاطمه است
این پسر کوثر امام رضاست
مشت خود را به خاک می کوبید
ناله می زد "لاَخرَجَنَّهُما"
پدرش سینه می زد و می سوخت
تا که می گفت "اَحرَقَنَّهُما"
از پدر غرق اشک می پرسید
واقعا مادرم در آتش سوخت؟!
مادرم سوخت! محسنش هم سوخت؟!
پر تاج سرم در آتش سوخت؟!
مادری بود از بس این آقا
روضه اش روضهی حسن شده بود
قاتلش یار همزبانش شد
آه! با مادر هم سخن شده بود:
آه آتش به جانم افتاده
آه مادر! برس به فریادم
مثل فرزندهای دیگر تو
دم آخر به خاک افتادم
لبم از تشنگی کبود شده
عطش از رنگ و روی من پیداست
پهلویم تیر می کشد مادر
این هم از غربت بنی الزهراست
آه مادر! از آتش این زهر
دست و پا می زنم به روی زمین
کاش یک قطره آب می دادند
کاش یک قطره آب ... آه ... همین
کاسه ی آب را مقابل من
بر زمین زد چقدر می خندید
آتشم می زد آن کنیزی که
در برم نانجیب می رقصید
جگرم پاره پاره شد مادر
خون چکیده ز گوشه ی دهنم
زهر اثر کرده و کبود شدم
درد افتاده در تمام تنم
هرچه شد نیزه بر تنم نزدند
و سه شعبه به قلب من نزدند
کسی اینجا به فکر غارت نیست
چنگ بر کهنه پیرهن نزدند
بغضهای عزای کرببلا
در میان دل شکستهم ماند
ساربانی نبود اطرافم
آخر انگشترم به دستم ماند
هیچکس بی وضو و با چکمه
وای من روی سینه ام ننشست
هیچکس پشت و رو نکرد مرا
هیچکس سینهی مرا نشکست
آه از قلب خستهی زینب
ضربانی که باز تند شده
آه از ضربهی دوازدهم
آه از خنجری که کند شده
بدنم زیر آفتاب اما
بدنم زیر دست و پاها نیست
سر پاداش بردن سر من
بین شمر و سنان که دعوا نیست
#رضا_تاجیک
#شهادت_امام_جواد_ع
#بحر_مرکب
آئینهی کرامت بی انتها جواد
جای کرم نوشته ام از ابتدا جواد
آن شاه و شاهزاده که در بارگاه او
دارد همیشه رنگ، حنای گدا، جواد!
ایمان محض، خُلق نبی، هیبت علی
تقوای تام، مظهر حجب و حیا، جواد
عمامه گشته دور سر او به افتخار
آنکس که دوش او شده فخر عبا، جواد
از کاظمین حاجت خود را گرفته است
هر کس که گفته بین گوهر شاد یا جواد!
بعد از سلام، وقت تشرف به صحن، شد
ذکر لب تمام گرفتارها جواد
وا شد گره همین که گره خورد در حرم
دست گدا به دامن لطف ابا جواد
دنبال التیام به جای دگر مرو
تا هست مرهم دل درد آشنا جواد
با چشم اشک بار شب جمعه میشود
از کاظمین راهی کرب و بلا جواد
این دفعه برد روح مرا او به کربلا
باب الجواد باز شده رو به کربلا
با کام تلخ و تشنه اگرچه سپرده جان
رأسش هزار شکر نمیداده بوی نان
سمت تنش رها نشده تیری از کمان
نه تیغ شمر خورده نه سرنیزهی سنان
بر خاک، خون حنجر پاکش نشد روان
قاتل نداشتهست سر قتل او زمان
چنگی به گیسویش نزده دست این و آن
خیره نشد به خاتم او چشم ساربان
سرو قدش ز داغ برادر نشد کمان
انداختند سایه به جسمش کبوتران
از روی بام تا ته گودال رفتهایم
در روضههای جدّ تو از حال رفتهایم
«فرّو الی الحسینِ» تو راه نجات ماست
پلکی بزن که لَنگِ نگاهت برات ماست
#میثم_کاووسی
#شهادت_امام_جواد_ع
#غزل
از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا زجان ودلم برده تاب را
وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المئاب را
تنها نه جان من که از این شعله سوختند
جان رسول و فاطمه بوتراب را
ای آنکه التهاب عطش را شنیده ای
بنگر به عضو عضو من این التهاب را
افکنده است شعله به جان من و هنوز
ازمن کند دریغ یکی جرعه آب را
من میکنم به العطش از او سؤال آب
او می دهد به هلهله بر من جواب را
یارب تو آگه یکه برای بقای دین
بر جان خریدم این ستم بی حساب را
جان می دهم به غربت و عطشان که خون من
تضمین کند تداوم اسلام ناب را
باشد زفیض دوستی ما اگر به حشر
آسان کند خدا به مؤید حساب را
#استاد_سیدرضا_مؤید
#شهادت_امام_جواد_ع
#مثنوی
بر شعله ی جگر، نم باران می آورند
باران نبود، دیده ی گریان می آورند
با هلهله کنار حرم دف نمی زنند
در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند
فکری برای غربت یوسف نمی کنند
این جا به تشنه آب تعارف نمی کنند
دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است
مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است
تا این که چنگ بر جگر خاک می کشی
رخت سیاه بر سر افلاک می کشی
حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن
نفرین به دومی کن و مُشتی زمین بزن
خاکی شده تمام عبایت بلند شو
هر طور هست روی دو پایت بلند شو
در آسمان چشم یتیمان قمر بمان
ابن الرضا... بیا و کمی بیشتر بمان
رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد
از سرفه کردنت دل عالم کباب شد
خون جگر به دامن زهرایی ات نریز
ساعات آخر است کمی صبر کن عزیز
این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش
حالا که می پری، پر خود را زمین نکش
خنده بس است در وسط خانه بس کنید
افتاده بین حجره غریبانه بس کنید
ای حامل امام به قدش نظاره کن
پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن
تا بام، قبلِ هر قدمی احتیاط کن
در بین راه پله کمی احتیاط کن
دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام
او را رها کن و برو از روی پشت بام
این پشت بام از ته گودال بهتر است
در زیر سایه بانِ هزاران کبوتر است
از روی پشت بام کسی رد نمی شود
یا این که لااقل فرسی رد نمی شود
رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد
با ضربه ی دوازدهم آشنا نشد
این جا کسی برای اسیری نمی رود
جسم امام بین حصیری نمی رود
این جا کسی به خاطر غارت گذر نکرد
نیت برای بردن شال کمر نکرد
یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد
داغی شبیه غارت خون خدا نشد
#محمد_جواد_شیرازی
#شهادت_امام_جواد_ع
#ترکیب_بند
هم آسمان قصیدهای از بی کرانیاش
هم بی کرانهها غزلِ آسمانیاش
ای کالها کمالِ سرِ کوچه باغ اوست
باید رسید تا به خدا با نشانیاش
او در مدینه جای پدر را چه پُر نمود
در غیبت پدر ، پسر و میزبانیاش
باغِ معارف است حدیثش ، پیمبران
حَظ میبرند موقعِ شیرین زبانیاش
از جبرئیل تا ملک الموت هرکه هست
نوشیده است از لبِ جام دهانیاش
بابُ الجواد حاجت ما را چه زود داد
مشهد پُر است از نفسِ مهربانیاش
ششگوشه شد ضریحَش اگر بی دلیل نیست
از شش جهت گداست در این میهمانیاش
یارب مگیر فیضِ شبِ کاظمین را
هرکس خوش است پیشِ عزیزان جانیاش
وقت زیارت است و عباراتش از رضاست
قربان کودکیش فدای جوانیاش
حالا کبوتران همه از مشهد آمدند
تا آسمان بام ؛ پِیِ سایبانیاش
-
آقایِ طوس از جگرش آه میکشد
در کنجِ حجره تا پسرش آه میکشد
اُفتاده است رویِ زمین و برابرش
لبخند می زند به تقلاش همسرش
اُفتاده است رویِ زمین دید مثلِ او
اُفتاده است در وسطِ کوچه مادرش
جُرعه به جُرعه آب زمین ریختند و او
از بس که آب گفت تَرَک خورد حنجرش
قسمت نبود آب بنوشد بجای آن
خاکی شده است حیف لبانِ مطهرش
بابالحوائج است ولی میتوان شنید
از بینِ حُجره نالهیِ موسی بن جعفرش
این دفعه میزدند به دَف تا که جان دهد
کَف میزدند وقتِ نفسهای آخرش
از پا گرفته و بدنش میکشند...وای
تا پشتِ بام ریخته گُلهایِ پرپرش
خون گریه میکند لبهیِ تخته سنگها
از بَس که خورد بر لبهیِ پلهها سرش
این پشت بام گودی گودال نیست شُکر
با پا نیامده است کسی رویِ پیکرش
***
سخت است فکر این غم و سخت است باورش
مردی که قاتلش بشود زهرِ همسرش
#حسن_لطفی
#شهادت_امام_جواد_ع
#غزل
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّفَضل داشت به اِبنالرّضا عِناد
این جسم سبز بوی گل سرخ میدهد
دست که داد دستهگل فاطمی به باد؟
شد کوچههای شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد
گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لبتشنه داد جان و جوابش کسی نداد
آن کس که اَنفُس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد
#استاد_علی_انسانی
#شهادت_امام_جواد_ع
#مسمط_مخمس
این پسر محتضری که پدرش نیست
فرق میان شب تار و سحرش نیست
بسکه هلهله است زحجره خبرش نیست
غیر شعله بر تمامی جگرش نیست
بهر عطش آب بجز چشم ترش نیست
پا به سن گذاشتنش فلسفه دارد
سوختن و ساختنش فلسفه دارد
زود خمیده شدنش فلسفه دارد
غربت مثل حسنش فلسفه دارد
سوخته و آب شده بیشترش نیست
باز آفتاب دل ماه گرفته ست
باز گریبان بی گناه گرفته ست
دست روزگار به ناگاه گرفته ست
پنجه ی بغض از نفسش راه گرفته ست
حجره ی در بسته دوای جگرش نیست
درد بی کسیش مداوا شدنی نیست
ناله دوای تو نه تنها شدنی نیست
در هجوم هلهله پیداشدنی نیست
چشم بسته اش دگر واشدنی نیست
منتظر هیچکسی جز پسرش نیست
در به روی این غریب خسته نبندید
آینه ی قلب او شکسته نبندید
اشک راه دیده او بسته نبندید
مادر او پشت در نشسته نبندید
بسکه غریب است کسی دور و بر ش نیست
حنجرش از ناله ی زیاد گرفته ست
بسکه هوای دل جواد گرفته ست
همسر او عشق را به بادگرفته ست
اینهمه بی رحمی از که یاد گرفته ست؟
همسر این زندگی همسفرش نیست
رفت دلش کربلا لحظه ی آخر
شمرنشست و کشید خنجر و حنجر
چوبه ی محمل براش شد لبه ی در
#مصطفی_صابر_خراسانی
#شهادت_امام_جواد_ع
#غزل
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی*
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی
مرا خیال نمازت شبی کشید به رویا
عجب رکوع و سجودی عجب قعود و قیامی
چه اشتراک قشنگیست بین طوس و مزارت
که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی
نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی
نوشته اند به باب المراد جود تمامی
شبی ز بخت بلندم به خانهی تو رسیدم
چه سفره دار کریمی چه خوانی و چه طعامی
سوال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت
نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی
عجب فراز عجیبی عجب غروب غریبی
پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی!
تنت میان خرابه، دلت کجاست بمیرم
کنار حضرت سجاد در خرابهی شامی؟
*بوی تو را از مرقدت استشمام کردم مشامم دیوانه شد
#میلاد_حسنی
#شهادت_امام_جواد_ع
#غزل
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
يا حق واژه ي جگرم را ادا كند
او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس....
... گويا قرار نيست به او اعتنا كند
مي خندد ام فضل به همراه عده اي
تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند
يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او
نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند
در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود
تا روضه اي براي خودش دست و پا كند
مي خواست با خيال غم جد بي كفن
آن حجره ي ستم زده را كربلا كند
واي از دقايقي كه به گودال يك نفر
بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند
بايد عقيله بعد برادر در آن ميان
فكري به حال سوختن بچه ها كند
حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
#مسعود_اصلانی