4_5911370850505856122.m4a
حجم:
15.78M
اردیبهشت ۱۴۰۳
▪️#روضه_حضرت_رباب
#حاج_زهیر_سازگار
▪️دیدهای ده که مگر قامت رعنات ببینم
#زمزمه
رباب توو خیمه افسرده
سه شعبه بچه رو برده
نمیدونم چرا اصغر
سه تا دندون در آورده
دل تمام خیمه ها خونه
رباب داره لالایی میخونه
سر علی به پوست آویزونه
به اشک عمه می خندن
چه بی حیا و نامردن
سرِ علی رو با سختی
دارن رو نیزه می بندن
لالا لالا لالا لالا مادر
نیفتی از روی نیزه ها مادر
#روضه_حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم
.
📋 روضهخوانها شب به شب غمگین به منبر میرسند
#روضه_حضرت_علی_اکبر
#روضه_حضرت_عباس
#روضه_حضرت_علی_اصغر
#روضه_امام_حسین
روضه خوان ها شب به شب غمگین به منبر می رسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر میرسند
روضهها را از پسر تحویل بابا داده و
از سرِ بر نیزهی بابا به دختر میرسند
گاه مابین مقاتل پابهپای بیتها
سمت سقا میروند اما به اکبر میرسند
ارباً اربا روضهی سختی است اما غالباً
روضه سنگین میشود وقتی به اصغر میرسند
گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید
روضهخوانها در همین مقتل به حنجر میرسند
شمر میآید به گودال و به دستش خنجر است
روضهها از روی تل اینجا به خواهر میرسند
من گُلی گم کردهام میجویم او را، روضه ها
از میان نیزه و خنجر به پیکر میرسند
روضه ای سرتاسر گودال را پُر کرده است
یا بنُیَّ نالهها از سمت مادر میرسند
عصر عاشوراست اما خیمهها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشهای سر میرسند
زینب از هر سو یتیمی را بغل وا میکند
دختران فکر حجابند و به معجر میرسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر میرسند
#محسن_ناصحی✍
#شام_غریبان_امام_حسین
📋 خدای من خدای من عریانه بچهی باحیای من
#روضه_حضرت_زینب
شاید همچین که همه رفتند بیبی اومد کنار این بدن، چادرش و کشید رو این بدن
«خدای من؛ خدای من، عریانه بچه ی باحیای من
خدای من؛ خدای من، کشتند بچمو روی پای من
#امام_زمان فرمود صبح و شب برای جد غریبم گریه کنید.
- آقا برای کدوم روضهست خیلی گریه میکنید؟!
-نکنه روضهی گوداله؟! نه
-روضهی علیاکبره؟! نه
-روضهی عموتون عباسه؟! نه
روضهی علیاصغره؟! نه
پس چرا صبح و شب براش گریه میکنید
فرمودند آخه شهادت که توو خونوادهی ما رسمه؛ میدونید اشک من برای چیه؟!
برای اون لحظهای که دستای عمهم و با طناب بستند
یکی یکی همه رو سوار بر ناقه کرد، حالا خودش میخواست سوار بر ناقه بشه؛ یه نگاه کرد سمت گودال! باشو برای زینبت رکاب بگیر. یه نگاه کرد سمت علقمه عباس! غیرت الله! پاشو نگاه کن، یه عده نامحرم دور زینب و گرفتن
📋 گودال قتلگاه از کدوم طرفه
#غارت_حرم
#روضه_قتلگاه
وقت وقتِ غارت کردن شد هرکسی داره یه چیزی میبره. پیراهن ابی عبدالله و یه نفر درآورد، عمامه رو یکی برداشت، کفشا رو یکی برداشت، زره امام و عمر سعد ملعون برداشت، شمشیرش و یه نفر برداشت؛ اما اونی که همه رو میکشه اینه، یه نفر اومد دید هیچی بهش نرسیده. نگاهش به انگشتر افتاد، با خنجرش انگشت و برید انگشتر و درآورد.
عمر سعد فریاد زد:« چه کسی حاضره بر سینه و بر پشت حسین اسب بتازونه؟!
- ده نفر سوار بر مرکب شدند، انقدر بر سینه و پشت حسین تازوندن
روضه رو فاطمه دختر ابی عبدالله داره میخونه، اوباش وارد خیمهی ما شدند، من دختری خردسال بودم، دوتا خلخال توو پام داشتم؛ دیدم این خلخال و از پای من میکشه گریه میکنه. گفتم چرا گریه میکنی؟!
گفت:« چرا گریه نکنم، در حالی که دارم دختر پیغمبر خدا رو غارت میکنم»
گفتم بهش خوب این کار و نکن، مگه مجبوری خلخال منو ببری؟!
گفت:« اگه من برندارم یه نفر دیگه میاد برمیداره»...
کاش به همین خلخال و گهواره و لباس کهنه بودند، یکی یکی بچهها رو دنبال میکردند. یکی یکی دخترای حسین و دنبال میکردند، با کعب نی و تازیانه هرکدوم و میگرفتند گوشوارهش و میکشیدند. این گوش پاره میشد، خون جاری میشد.
یکی از این دخترا رو دنبال کردم، ترسیده بود تا گرفتنش مثل بید میلرزید، همچین که گرفتمش گفتم چرا میلرزی؟! کاری باهات ندارم، دامنت آتیش گرفته میخوام خاموشش کنم. تا دید دل من به رحم اومده، گفت:« آقا شنیدم آب آزاد شده»
-گفتم:« آری آب آزاد شده» گفتم حتما تشنهشه رفتم یه ظرف آب آوردم بهش دادم. ظرف آب و گرفت.
-آقا! گودال قتلگاه از کدوم طرفه؟!
-برای چی میخوای بری؟!
- آخه میدیدم لحظههای آخر، بابام همین جور که دست و پا میزد صداش و میشنیدم هی میگفت:«جگرم!»...
شمارد بچهها رو بیبی، یکی یکی بچهها رو آمار گرفت، هرچی میشمارد میدید یکی کمه. گفت:« خواهرم ام کلثوم! میای بریم صحرا بگردیم، آخه روایت میگه یکی دوتا از این بچهها زیر پای اسبا جون دادند. گفت:« شاید این بچه هم جون داده باشه، بریم بگردیم توو این صحرا»
این طرف و بگرد، اون طرف و بگرد، پیداش نکردن. یهو ام کلثوم رو کرد به زینب سلام الله علیها، خواهرم! من میدونم این بچه کجا رفته.
-کجا رفته؟!
آخه میدیدمش بابا بابا میکرد، شاید رفته سمت گودال. اومدیدم دیدیم آره، این بچه خودش و انداخته رو بدن بابا، هی داره میگه:« ابا»...
بچه رو بغل گرفتم، عمه جان! توو این تاریکیا گودال و از کجا پیدا کردی؟!
-گفت:« عمه! همین جور که توو این تاریکیا بابا بابا میگفتم، دیدم از یه طرفی هی صدا میاد:« اِلَیه»...
اومدم رسیدم به یه بدن که سر نداره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
📋 روضهخوانها شب به شب غمگین به منبر میرسند
#روضه_حضرت_علی_اکبر
#روضه_حضرت_عباس
#روضه_حضرت_علی_اصغر
#روضه_امام_حسین
روضه خوان ها شب به شب غمگین به منبر می رسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر میرسند
روضهها را از پسر تحویل بابا داده و
از سرِ بر نیزهی بابا به دختر میرسند
گاه مابین مقاتل پابهپای بیتها
سمت سقا میروند اما به اکبر میرسند
ارباً اربا روضهی سختی است اما غالباً
روضه سنگین میشود وقتی به اصغر میرسند
گوش تا گوش علی را تیر از هر سو بُرید
روضهخوانها در همین مقتل به حنجر میرسند
شمر میآید به گودال و به دستش خنجر است
روضهها از روی تل اینجا به خواهر میرسند
من گُلی گم کردهام میجویم او را، روضه ها
از میان نیزه و خنجر به پیکر میرسند
روضه ای سرتاسر گودال را پُر کرده است
یا بنُیَّ نالهها از سمت مادر میرسند
عصر عاشوراست اما خیمهها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشهای سر میرسند
زینب از هر سو یتیمی را بغل وا میکند
دختران فکر حجابند و به معجر میرسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر میرسند
#محسن_ناصحی✍
#شام_غریبان_امام_حسین
📋 خدای من خدای من عریانه بچهی باحیای من
#روضه_حضرت_زینب
شاید همچین که همه رفتند بیبی اومد کنار این بدن، چادرش و کشید رو این بدن
«خدای من؛ خدای من، عریانه بچه ی باحیای من
خدای من؛ خدای من، کشتند بچمو روی پای من
#امام_زمان فرمود صبح و شب برای جد غریبم گریه کنید.
- آقا برای کدوم روضهست خیلی گریه میکنید؟!
-نکنه روضهی گوداله؟! نه
-روضهی علیاکبره؟! نه
-روضهی عموتون عباسه؟! نه
روضهی علیاصغره؟! نه
پس چرا صبح و شب براش گریه میکنید
فرمودند آخه شهادت که توو خونوادهی ما رسمه؛ میدونید اشک من برای چیه؟!
برای اون لحظهای که دستای عمهم و با طناب بستند
یکی یکی همه رو سوار بر ناقه کرد، حالا خودش میخواست سوار بر ناقه بشه؛ یه نگاه کرد سمت گودال! باشو برای زینبت رکاب بگیر. یه نگاه کرد سمت علقمه عباس! غیرت الله! پاشو نگاه کن، یه عده نامحرم دور زینب و گرفتن
📋 گودال قتلگاه از کدوم طرفه
#غارت_حرم
#روضه_قتلگاه
وقت وقتِ غارت کردن شد هرکسی داره یه چیزی میبره. پیراهن ابی عبدالله و یه نفر درآورد، عمامه رو یکی برداشت، کفشا رو یکی برداشت، زره امام و عمر سعد ملعون برداشت، شمشیرش و یه نفر برداشت؛ اما اونی که همه رو میکشه اینه، یه نفر اومد دید هیچی بهش نرسیده. نگاهش به انگشتر افتاد، با خنجرش انگشت و برید انگشتر و درآورد.
عمر سعد فریاد زد:« چه کسی حاضره بر سینه و بر پشت حسین اسب بتازونه؟!
- ده نفر سوار بر مرکب شدند، انقدر بر سینه و پشت حسین تازوندن
روضه رو فاطمه دختر ابی عبدالله داره میخونه، اوباش وارد خیمهی ما شدند، من دختری خردسال بودم، دوتا خلخال توو پام داشتم؛ دیدم این خلخال و از پای من میکشه گریه میکنه. گفتم چرا گریه میکنی؟!
گفت:« چرا گریه نکنم، در حالی که دارم دختر پیغمبر خدا رو غارت میکنم»
گفتم بهش خوب این کار و نکن، مگه مجبوری خلخال منو ببری؟!
گفت:« اگه من برندارم یه نفر دیگه میاد برمیداره»...
کاش به همین خلخال و گهواره و لباس کهنه بودند، یکی یکی بچهها رو دنبال میکردند. یکی یکی دخترای حسین و دنبال میکردند، با کعب نی و تازیانه هرکدوم و میگرفتند گوشوارهش و میکشیدند. این گوش پاره میشد، خون جاری میشد.
یکی از این دخترا رو دنبال کردم، ترسیده بود تا گرفتنش مثل بید میلرزید، همچین که گرفتمش گفتم چرا میلرزی؟! کاری باهات ندارم، دامنت آتیش گرفته میخوام خاموشش کنم. تا دید دل من به رحم اومده، گفت:« آقا شنیدم آب آزاد شده»
-گفتم:« آری آب آزاد شده» گفتم حتما تشنهشه رفتم یه ظرف آب آوردم بهش دادم. ظرف آب و گرفت.
-آقا! گودال قتلگاه از کدوم طرفه؟!
-برای چی میخوای بری؟!
- آخه میدیدم لحظههای آخر، بابام همین جور که دست و پا میزد صداش و میشنیدم هی میگفت:«جگرم!»...
شمارد بچهها رو بیبی، یکی یکی بچهها رو آمار گرفت، هرچی میشمارد میدید یکی کمه. گفت:« خواهرم ام کلثوم! میای بریم صحرا بگردیم، آخه روایت میگه یکی دوتا از این بچهها زیر پای اسبا جون دادند. گفت:« شاید این بچه هم جون داده باشه، بریم بگردیم توو این صحرا»
این طرف و بگرد، اون طرف و بگرد، پیداش نکردن. یهو ام کلثوم رو کرد به زینب سلام الله علیها، خواهرم! من میدونم این بچه کجا رفته.
-کجا رفته؟!
آخه میدیدمش بابا بابا میکرد، شاید رفته سمت گودال. اومدیدم دیدیم آره، این بچه خودش و انداخته رو بدن بابا، هی داره میگه:« ابا»...
بچه رو بغل گرفتم، عمه جان! توو این تاریکیا گودال و از کجا پیدا کردی؟!
-گفت:« عمه! همین جور که توو این تاریکیا بابا بابا میگفتم، دیدم از یه طرفی هی صدا میاد:« اِلَیه»...
اومدم رسیدم به یه بدن که سر نداره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
|⇦•سردار شش ماهه
#روضه حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده #شبِ_هفتم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج #محمود_کریمی
●━━━━━━───────
سردار شش ماهه از آن بالا چه میبینی ؟
از روی دست خسته ی بابا چه میبینی؟
از تشنگی یک خواب خوش چشمت ندید اما
با تیر خوابیدی بگو حالا چه میبینی ؟
مادر!سفیدیِ دو تا چشمت پر از خون است
اصغرم پس با چه میبینی ؟
رنج و سفر، داغ و بلا دیدی در این دنیا
مادر بگو حالا در آن دنیا چه میبینی؟
من که در این صحرا سیاهی میرود چشمم
فرزندِ دلبندم تو در گرما چه میبینی ؟
من که به جز گریه در این پایین نمیبینم
سردار شش ماهه تو از بالا چه میبینی؟
تو دلمه مادر، راز نهفته
همش میترسم سرت از نیزه بیفته
حتی اگه من بمیرم
گهواره اتو پس میگیرم
جواب خدا رو چی میدن
سر شیرخواره مو بریدن
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#روضه_حضرت_علی_اصغر
#روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#ویژهٔ_ایام_محرم
#حاج_محمود_کریمی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇
@babolharam_net4_5908772506960924516.mp3
زمان:
حجم:
22.29M
|⇦•هر چه آمد به سرم.....
#سینه_زنی و
#روضه_حضرت_علی_اصغر علیه السلام اجرا شده #شبِ_هفتم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مهدی حسینی
.
|⇦•چرا اینقدر بی قرارین..
#روضه #حضرت_علی_اصغر علیه السلام اجرا شده #شبِ_هفتم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مهدی حسینی
●━━━━━━───────
شب هفتم شیر آوردن نذر اون که شیر نخورده
چرا اینقدربی قرارین بچه اتون که تیرنخورده
مجلس زنونه امشب روضه رو بهتر میفهمه
حرف مادر عزادار رو فقط مادر میفهمه
بری از هرکی بپرسی میگه باورم نمیشه
بچه ی شیرخواره رو لب تشنه کشتندمگه میشه؟؟
به خدا تصورش هم دل ما رو می سوزونه
بچه آب بخواد و بابا نتونه آب برسونه
ولی کربلا چه کردندغم ما رو زنده کردند
پسر از تشنگی جون داد پدر و شرمنده کردند
حرفِ إن ترحمونی جون ِآدمو می گیره
هی میگفت آبش بدید یا آبشم ندید
می میره
یه دفعه صدایی اومد علی اصغر یه تکون خورد
خون گرفت صورت شاه و تیر رو دید به استخون خورد
اون طرف رباب تو خیمه دنبال خبر می گرده
این طرف حسین با گریه هی میره هی برمیگرده
بچه رو داد دست زینب
روضه رو سر بسته گفته
*بچه تیرخورد تنهاکسی که می تونست به ابی عبدالله کمک کنه فقط زینب بود این بچه تیرخورده سر آویزونه برد پشت خیمه زنها...*
بچه روداد دست زینب روضه روسربسته گفته
زینبم مراقبت کن یه موقع سرش نیفته
نمی خوام رباب ببینه خواهرم دل بی قرارم
بچه امو محکم بگیرش تیر رو میخوام در بیارم
یاد اون ساعتی افتاد که توی مدینه مردن
وقتی از سینه ی مادر میخ و با هم می کشیدن
*بدجور حسین مستأصل شده بود. میگن عمه سادات تو مصیبتهایی که تو زندگیش دو جا کم آورد چشماشو بست...یکی اون لحظه ای بود که با ابی عبدالله اومد پشت خیمه که وقتی امام حسین گفت: محکم بگیر علی رو، فهمید میخواد تیر رو دراره یهو چشماشو بست هول کرد.. خیلی ترسید چون دید امام حسینم به نفس نفس افتاده...
یه جام اون موقعی بود که دید نامرد لگد به در خونه میزد.. صداش تو صدا گم بود هی میگفت جلوتر نیا..*
«تو که می سوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت
از این غم هیچکس مثل رباب آتش نمی گرفت»
یا باب الحوائج یاعلی اصغر...لالای لالای لالای لالا لالایی لالایی..لالای لالای لالای لالا لالایی لالایی..
یکم آروم گریه کنید علیم خوابیده
خنده رو لباشه مگه چه خوابی دیده
خواب دیده برگشته عموش
خواب دیده خوب شده گلوش
خواب دیده روی صورتش
بارون چکیده
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#روضه_حضرت_علی_اصغر
#روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#ویژهٔ_ایام_محرم
#سید_مهدی_حسینی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
Amir AbbasiShab7Moharram1391[02].mp3
زمان:
حجم:
4.64M
#زمزمه #شب_هفتم_محرم
#روضه_حضرت_علی_اصغر
بانوای #حاج_امیر_عباسی🎤
#سبک_ای_نامت_از_دل_و_جان
سرباز آخر من/اصغر من/ دلخوشي بابا
آتش زد بر جگرم/ اي پسرم/ تلظي لبها
بر سر دستان پدر/ ميدرخشد پيكر تو
خيره چشم حرمله بر/ روشني حنجر تو
چه شد در آن لحظه/ دگر نميدانم
فقط پر از خون شد/ ميان دستانم
بر روي دست پدر اين همه پرپر مزن
مانده بر گونه تر، خون تو و اشك من
قنوت سرخ من، پسرم
بگو كدامين سو ببرم
تو را گل پرپر
خودت بگو آخر،چه كنم
اگر بپرسن اهل حرم
چه شد علي اصغر
شاعر: مهدی سيار✍
#شب_هفتم_محرم
#سبک_ای_شامم_را_تو_سحر_از_چه_دگرسخن_نمیگویی
.
📋مژده ای چشم انتظاران ماه مهمانی رسید
📋ای مشک، تو لااقل وفاداری کن
#مناجات
#مناجات_با_خدا
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
...........................................
.( یه آقای باحیا و با ادب با آبرویی خطاب به مشک میگفت ).
ای مشک، تو لااقل وفاداری کن
من دست ندارم، تو مرا یاری کن
من وعدهی آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
.(دست عمو رو گرفت عمو بیا بریم یه سر به خیمهها ، خیمهٔ اطفال ، بچهها پیراهنای عربی رو همگی بالا زدند ، رو خاکها افتادن «العَطَش العَطَش» خیمهٔ زنها دید این قنداقه رو دست به دست میچرخونن بلکه یکی آرومش کنه ، خیلی خجالت کشید. مشکو که زدن «فَوَقَفَ العباس متحیرا»
گفت من دیگه به درد حسین نمیخورم ، عباسی که نتونه آب بیاره به چه درد میخوره! یه وقت با عمود به فرقش زدن).
ای مشک، نگاه کن به بالای سرم
زهرا است نشسته آبروداری کن
ای مشک، مریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم
ای مشک، اگر چه عرصه تنگ است
بیآب روم به خیمه ننگ است
سیراب ز آب خوشگواری
اما ز حرم خبر نداری
افلاک سبو گرفته سویم
بر خاک مریز آبرویم
آندم که سکینه مشک آورد
با دیدهی پر ز اشک آورد
تا دیدهی من به دیدهاش دوخت
از آتش آه هستیام سوخت
افسوس که من گناه کردم
بر آب روان نگاه کردم
هر چند که آب را نخوردم
کف در خنکای آب بردم
این دست ز تن بریده بادا
از حدقه برون دو دیده بادا
کفارهی لمس آب، این است
خوش باد که عاشقی چنین است
.(کیف میکنم جلوت دست و پا میزنم داداش ، اینکه محضر تو خورد شدم و شکستم کیف میکنم داداش).
.........................................
مژده ای چشم انتظاران ماه مهمانی رسید
ماه توبه وقت اظهار پشیمانی رسید
اشک شوق اذن دخول میهمانی رفتن است
بنده ی آلوده ای با چشم بارانی رسید
هرکه خوش روزی ست کلی اشک چشمش می دهند
سر به زیر انداختم رزق فراوانی رسید
از پی " لاتقنطوا من رحمت الله " آمدم
آیه ای خواندم بشارت های قرآنی رسید
امتحان سخت ما ذبح هوای نفس ماست
خنجری برداشت ابراهیم ؛ قربانی رسید
لطف او نگذاشت حتی بنده اش لب تر کند
هرچه در این ماه از ذهنم گذشت آنی رسید
از همان بدو تولد رزق ما دست علی ست
از نجف در سفره ی ما لقمه ی نانی رسید
سفره ی افطارمان را پهن کردیم و از آن
عطر و بوی زعفران های خراسانی رسید
کاش می شد مثل حر ما را بغل گیرد حسین
غرق در دلواپسی عبد پریشانی رسید
محفل نورانی ما روضه کم دارد فقط
مویه باید کرد وقت مرثیه خوانی رسید
ناله ای برخاست که مُنُّوا عَلَی بن المُصطَفی
جرعه ی آبی مگر بر طفل عطشانی رسید!؟
آه از آن ساعت که مردی از خجالت آب شد
شاعر : #علیرضا_خاکساری✍️
.........................................
حاج مسعود پیرایش 🎤
#التماســ_دعا🙏
این کانال3هزارنفری گرامی می داریم
■■■■■■■کانال ایتا
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/madahanpirbakran
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج🌸
.
📋مژده ای چشم انتظاران ماه مهمانی رسید
📋ای مشک، تو لااقل وفاداری کن
#مناجات
#مناجات_با_خدا
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
...........................................
.( یه آقای باحیا و با ادب با آبرویی خطاب به مشک میگفت ).
ای مشک، تو لااقل وفاداری کن
من دست ندارم، تو مرا یاری کن
من وعدهی آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
.(دست عمو رو گرفت عمو بیا بریم یه سر به خیمهها ، خیمهٔ اطفال ، بچهها پیراهنای عربی رو همگی بالا زدند ، رو خاکها افتادن «العَطَش العَطَش» خیمهٔ زنها دید این قنداقه رو دست به دست میچرخونن بلکه یکی آرومش کنه ، خیلی خجالت کشید. مشکو که زدن «فَوَقَفَ العباس متحیرا»
گفت من دیگه به درد حسین نمیخورم ، عباسی که نتونه آب بیاره به چه درد میخوره! یه وقت با عمود به فرقش زدن).
ای مشک، نگاه کن به بالای سرم
زهرا است نشسته آبروداری کن
ای مشک، مریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم
ای مشک، اگر چه عرصه تنگ است
بیآب روم به خیمه ننگ است
سیراب ز آب خوشگواری
اما ز حرم خبر نداری
افلاک سبو گرفته سویم
بر خاک مریز آبرویم
آندم که سکینه مشک آورد
با دیدهی پر ز اشک آورد
تا دیدهی من به دیدهاش دوخت
از آتش آه هستیام سوخت
افسوس که من گناه کردم
بر آب روان نگاه کردم
هر چند که آب را نخوردم
کف در خنکای آب بردم
این دست ز تن بریده بادا
از حدقه برون دو دیده بادا
کفارهی لمس آب، این است
خوش باد که عاشقی چنین است
.(کیف میکنم جلوت دست و پا میزنم داداش ، اینکه محضر تو خورد شدم و شکستم کیف میکنم داداش).
.........................................
مژده ای چشم انتظاران ماه مهمانی رسید
ماه توبه وقت اظهار پشیمانی رسید
اشک شوق اذن دخول میهمانی رفتن است
بنده ی آلوده ای با چشم بارانی رسید
هرکه خوش روزی ست کلی اشک چشمش می دهند
سر به زیر انداختم رزق فراوانی رسید
از پی " لاتقنطوا من رحمت الله " آمدم
آیه ای خواندم بشارت های قرآنی رسید
امتحان سخت ما ذبح هوای نفس ماست
خنجری برداشت ابراهیم ؛ قربانی رسید
لطف او نگذاشت حتی بنده اش لب تر کند
هرچه در این ماه از ذهنم گذشت آنی رسید
از همان بدو تولد رزق ما دست علی ست
از نجف در سفره ی ما لقمه ی نانی رسید
سفره ی افطارمان را پهن کردیم و از آن
عطر و بوی زعفران های خراسانی رسید
کاش می شد مثل حر ما را بغل گیرد حسین
غرق در دلواپسی عبد پریشانی رسید
محفل نورانی ما روضه کم دارد فقط
مویه باید کرد وقت مرثیه خوانی رسید
ناله ای برخاست که مُنُّوا عَلَی بن المُصطَفی
جرعه ی آبی مگر بر طفل عطشانی رسید!؟
آه از آن ساعت که مردی از خجالت آب شد
شاعر : #علیرضا_خاکساری✍
.........................................
حاج مسعود پیرایش 🎤
👇
.
📋 می نویسم در اول سخنم
#وضه
#روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
🏴محفل روضه ، توسل و قرائت دعای جوشن صغیر به نیت انتصار الهی برای مردم مظلوم #غزه
#طوفان_الاقصی
.....................................................
می نویسم در اول سخنم..
تا ابد کشته مرده ی تو منم
آنقدر یا حسین میگویم
بوی سیب تو میدهد دهنم
من اویسم که کربلا هستم
به هوای تو رفتم از قرنم
جگرم سوخته برای غمت
یک نگین حدید در یمنم
در زمین تو میخرند مرا
زردم اما بروی این چمنم
تو حسینی عزیز پنج تنی
من غلام عزیز پنج تنم
گِل من را زمقتل آوردند
تربت کربلاست این بدنم
شیر مادر حرام من باشد
بی تو گر یک نفس، نفس بزنم
من تورا دیده ام خدا دیدم
دیدمت بیخیال "لا" و "لن"م..
بیشتر با من غریب بجوش
ای حسین من سفارش حسنم
کاش مارا برهنه خاک کنند
شرمسارم حسین از کفنم..
زیر سم ها به فکر من بودی
کشت من را غم کمرشکنم
شاعر : #سید_پوریا_هاشمی✍
به خدا لحظه لحظهاش روضه است ، هر صحنه یه گریزه ، دیدید مادر رو بیقرار بود ، مثل مجنونا میچرخید. گفت سر سفره بودیم بچههام گرسنه بودن ، نذاشتن نون بخوریم بچههام گرسنه و تشنه کشته شدن.
دیدید دست اون بچه رو ، تصور کن بچهای که قطعهای نون دستش بود ، تصور کن علی اصغر اون لحظه تیر و دست گرفته. می گه عجیبتر از همه اونا ، پدره بچههاشو تو دوتا پلاستیک جمع کرده بود با چه رویی برگرده خونه ، دیدید حیرون میچرخید. آی حسین
این همون روضهای که فرمود کاش می بودید می دیدید «كَيْفَ اِسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبوا اَن يّرْحَمُوني» بهم رحم نکردن! ، قربونت بریم چقدر خجالت کشیدی آقا
میگفت رحم بر پسر کشتهام کنید
گفت جنگ با رومیها که شد ، از هم غنیمتی میگرفتند با مسلمونا ، گفت از یه خونهای بچهای رو غنیمتی بردند مادر بیتابی میکرد ، اینقد زجه میزد به رومیا خبر رسید گفتن بچه رو برگردونید ، مادرش تحمل نداره .
داریم میریم به سمت روضه حضرت علی اصغر آقا جان ، بمیرم واسه غربتت نوهٔ امیرالمومنین میشناختن کی بودی آقا زدن! روایت مقتل «فتح الطفل عینه »
چشاشو باز کرد تیرو که خورد «فنظر الی ابیه»
یه نگاه به بابا کرد و « و تبسم» شروع کرد خندیدن
..............................................
حاج مسعود پیرایش
.👇
.
📋رفتی و مونده واسه من / چشای غم گرفته
#زمزمه
#روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
🏴محفل روضه ، توسل و قرائت دعای جوشن صغیر به نیت انتصار الهی برای مردم مظلوم غزه
.............................................
.(بند اول).
رفتی و مونده واسه من / چشای غم گرفته
از حرمله نمی گذرم / تو رو ازم گرفته
تیری که زد یه درده و / خندیدنش یه درده
زورش به شیش ماهه رسید / فکر نکنه که مرده
آب نیاورد عموت
نمونده رنگ به روت
چه جوری در بیارمش این تیرو از گلوت
نشون دادی یلی
شهید شدی ولی
من از لبای خشک تو شرمنده ام علی
.(بند دوم).
باید به جای اشک برات / خون جیگر بریزم
گهواره ی جدیده قبر / مبارکه عزیزم ....
خون گلوتو از چشات/ مادر با گریه پاک کرد
نمی شه باورش باید / یه سالگیتو خاک کرد
رفتی رو دست، بالا
برگشتی با عبا
یه تیر سه تا کشته گرفت ، من و تو و بابا
حالا کنار تو
سر قرار تو
لالایی می خونم برات ، سر مزار تو
دیدید بچه رو میلرزید از ترس ، خیلیها اینطور شده بودند ، این تصویر رو دیدید ، من یه نازدانهای رو میشناسم غروب عاشورا خیلی میترسید ، اما فرقش این بود کسی نبود ، مردی نبود بهش آرامش بده ، هرجا رو نگاه میکرد آتیش بود ، دشمنا دنبال عمهها میدویدن.
آی خانم رقیه ، نوشتن امام حسین چند تا دختر بچه داشت ، از این خانم کوچکتر هم بود یه وقت دید صدای شیهه اسبها میاد یکی از این نازدانهها ترسید پا شد اومد بیرون گفت حتما عمو عباس هست ، داداش علی هست ، نوشتن یکی موند زیر سم مرکبا جون داد. یا انیسی فی وحشتی
خیلی غریب بودی آقا یه لحظه با خودت فکر کن میدونی آخرین نفری زن و بچت هم تو امون نیستن ، بیرمق تو گودی قتلگاه افتاده ، راوی میگه لحظات آخر هم نگاش به سمت خیمهها بود ، خیلی نگران مخدرات بود
یا اباعبدالله مظلوم بودی و
امام سجاد (ع) فرمود : بابامو نگران کشتن مکروب کشتن.
..............................................
مسعود پیرایش
👇
.
📋 عمه جان پاهام خیلی درد میکنه
#روضه_شام_غریبان_امام_حسین
#روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_سجاد (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب شام غریبان بیبی یکییکی این بچهها رو جمع کرد؛ بعضی از این بچهها زیر دست و پای اسبا جون داده بودند، بعضی از بچهها هم زیر بوتهها از ترس جون داده بودند، همه بچهها رو یکییکی دور خودش توی خیمهی نیمه سوخته جمع کرد، همه رو آروم کرد دست سرشون میکشید
ـ عمه جان؛ قربونت برم
- عمه جان پاهام خیلی درد میکنه یه دستی به پاهاش میکشید، اون یکی صدا میزد:« عمه جان پهلوم خیلی درد میکنه؛ آرومش میکرد یه دستی به پهلوش میکشید.
- یکی صدا میزد:« عمه جان! صورتم میسوزه، یه دستی به سر بچه میکشید؛ اون یکی دست رو گوشش میذاشت:« عمه جان! گوشم خیلی درد میکنه اون یکی صدا میزد:« عمه جان!..
همه رو یکییکی آروم کرد، خوابوند؛ هرجوری بود وقتی همه خوابیدند همه آروم شدن یه مرتبه بیبی دید از پشت خیمه یه صدای گریه بلنده. صدا زد:« خواهرم! کیه داره گریه میکنه؟! من که همه رو خوابوندم».
یهو صدا زد:« زینبم! فکر کنم خانم ربابه».
اومد نشست کنار این خانم صدا زد:« عزیز دلم چی شده داری گریه میکنی؟! مگه نمیبینی بچهها رو به سختی خوابوندم، با صدای گریهی شما این بچهها بیدار میشن».
صدا زد:« زینب جان! الان وقت شیر بچهمه، همین دم غروب که آب آزاد شد من یه مقدار آب خوردم الان شیر آوردم ولی بچه ندارم که بهش شیر بدم، اومدم سر مزار بچهم نشستم، دارم برای بچهم لالایی میخونم...
همچین که این صورتش رو رو خاک گرم کربلا گذاشت، از زیر چشم به این خیمهها هی نگاه میکنه...
- ای خدا چند ساعت دیگه این زن و بچهم خواهرام چی کار کنند؟؟
هرکی با هرچی دستشه داره میزنه...
مادرشم همین طور شد؛ در وسط کوچه تو را...
وقتی دامن اون بچه آتیش گرفته بود دید اون نامرد داره دنبالش میکنه. همچین که این بچه رو گرفت؛ بچه عین بید داره میلرزه، گفت چرا میترسی؟!
ـ گفت:« آقا من دیگه نه النگو دارم نه گوشواره همه رو بردند.
- گفت:« میخوام دامنت و خاموش کنم».
تا فهمید مرام داره میخواد دامنش و خاموش کنه صدا زد:« آقا جان! ببینم آب داری»؟!
ـ گفت: مگه نمیدونی آب آزاد شده؟!
فرمود:« اگه میشه یه ظرف آب به من بدین».
فکر کرد تشنهشه یه ظرف آبی بهش داد، اما دید این ظرف آب رو دستش گرفته هی داره دور و برش و نگاه میکنه.
ـ دنبال چی میگردی؟!
ـ ببینم آدرس گودال و داری یا نه؟!
ـ گودال میخوای بری چه کنی؟!
ـ آخه من اون لحظهی آخر من و بچهها از دم خیمه نگاه میکردیم، میدیدم بابام این دوتا لبهاش مثل دوتا چوب خشک هی بهم میخوره. هی داره میگه:« جگرم»...
همهی این زن و بچه رو با طناب بهمدیگه بستند، جلوی این قافله امام سجاده عقب قافله هم عمهی ساداته. این بچهها رو هم این وسط بهمدیگه بستند امام سجاد میگه که من یکم تند حرکت میکردم این بچهها زمین میخوردند، اگه آروم میرفتم من و با تازیانه میزدند میگفتند:« سریعتر حرکت کن».
ولی یه جایی همچین که رسیدیم دیدم هرچی این طناب و میکشم کسی حرکت نمیکنه همچین من و میزنند که حرکت کن؛ هرچی این طناب و میکشم دیدم این قافله حرکت نمیکنه. همچین که برگشتم دیدم عمهی ما ایستاده:« ما رو کجا دارید میبرید؟! این مجلسی دارید میبرید این مجلس مال مرداست؛ مجلس حرامیاست، من پام و توو این مجلس نمیذارم».
انقدر با تازیانه عمهی ما رو زدند...
همچین که عمهی سادات این بچهها رو شمرد، دید یکی از این بچهها کمه، انقدر توو این صحرا دنبال بچه گشتند پیدا نکردن؛ یه مرتبه اُمّ کلثوم صدا زد:« زینبم! خواهرم فکر کنم میدونم این بچه کجا رفته». بیا بریم دنبالش من میدونم این بچه کجاست.
همچین که اومدن توو گودال دیدن این بچه خودش و انداخته رو این بدن هی داره صدا میزنه:« یا ابتاه»...
بچه رو بچه رو یه جوری از این بدن جدا کردند.
ـ عزیز دلم چه جوری توو این تاریکیا گودال و پیدا کردی؟! چه جوری توو این تاریکیا خودت و اینجا رسوندی؟!
صدا زد:« عمه جان! همین جور که این صحرا رو میگشتم، صدا میزدم:« یا ابتاه»؛ دیدم از یه جایی انگار از حلقوم بریده یه صدایی بلنده:« إلَیَّ»...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇